ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! بخش آخر

 

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [1 تا 9]

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [6]

 پیش تر هم نوشتم که این یادداشت ها به قصد افشای توطئه کسانی است، که همزمان با حضور سلاخان و بیماران روانی مستحق زنجیرشان، با عنوان سرباز و سرکرده نظامی، در اطراف ما، که ندرتا جهان با اخبار و تصاویر یک از هزاران جنایات ارتکابی آن ها آشنا می شود، می کوشند با طرح یک مدعای من درآوردی جدید، از دو سو، مردم شرق میانه را به جان هم بیاندازند و در این میان کسانی با جمع آوری اسناد قلابی برای این کوره ای که یهودیان در آن می دمند، هیزم فراهم می کنند.

کار من در تنظیم و ترتیب این سلسله یادداشت ها اثبات این نکته است که سازندگان اسناد این دعوا، با یقین به نادرستی آن ها و با هزینه های بسیار، که منبع تامین آن معلوم نیست، مشغول آشوب در ذهن و علم مردم اند و اگر مدعی شوند که از نادرستی و بطلان این اسناد بی خبر بوده اند، پس بپرسیم بدون اشراف و اشراق، اگر گماشته و دست نشانده و مامور و مجبور نیستند، با کدام بضاعت و انگیزه به مبحثی چنین بغرنج و در زمان و موقعیتی چنین حساس وارد می شوند و احساسات خام مردم را به دشمنی با همسایگان هدایت می کنند؟ این یادداشت ها توجه می دهد که هیچ سند کهن، باستانی و یا حتی اسلامی سالم وجود ندارد که آب راهه ی شمال غربی دریای هند و یا هر خاک و سنگ و آب و سبزه زار دیگر ایران را به نام فارسیان خوانده باشد، زیرا اصولا تا زمان رضا شاه، تاریخ و جغرافیای این سرزمین، هرگز عنایتی به فارسیان نداشته، آن ها را شناسایی نکرده و به رسمیت نشناخته است.

این یادداشت ها می گوید اگر ضرورت دارد آب های جنوب ایران را نام گذاری کنیم، به جای این آشوب آفرینی های بی مایه و مشکوک، عاقلانه و انسانی است که این گذرگاه در حال حاضر مهم و بزرگ را با نامی برگرفته از اشتراکات و اعتقادات ما و همسایگان، مثلا خلیج دوستی، خلیج اتحاد و یا خلیج مسلمین زینت دهیم، زیرا با هیاهو و جنجال و توسل به اسناد قلابی نوساز نمی توان همسایه ی عرب را مرعوب و مجبور کرد که آب های ساحل خود را خلیج فارس بخواند که حتی در سمت ما هم هنوز به درستی نمی دانیم که منظور از فارس کیست و چیست؟

اگر می توان اثبات کرد که تمام نقشه ها و مستنداتی که برای القاء قدمت عنوان گذاری این خلیج با نام فارسیان به کار زده اند، نادرست است، پس به جای عرضه ی انشاهایی از قماش زیر، به جست وجوی جدی در تاریخ و جغرافیای اسلامی در منطقه بپردازیم، برنامه های یهودیان برای اختلاف افکنی را باطل و توجهات را نه به تبعیت از درخواست های فوق شوو نیستی هر دو سو، بل به ضرورت رعایت نیازهای زمان جلب کنیم، که هماندیشی و اتحاد و گریز از تفرقه و اختلاف است.

«خلیج فارس به واسطه ی موقعیت ممتاز جغرافیایی خود، چهار راه شرق و غرب و عرصه رفت و آمد تمام اقوام و ملل دنیای قدیم بوده و به سبب مجاورت با کشورهای حاصل خیز و دربرداشتن منابع سرشار ثروت، چه در ایام قدیم و چه در دوران معاصر، همواره مطمح نظر جنگ جویان و کشور گشایان و توسعه طلبان جهان قرار گرفته است و هر یک از اقوام و ملل جهان که به قدرت رسیده اند، طرح تسلط بر آن را در نظر داشته اند... در حدود پنج هزار سال پیش از میلاد، عیلامی ها و سومری ها به این نواحی مهاجرت کردند و بر ساکنین اولیه ی آن جا که در حدود پنج، شش هزار سال پیش از ورود آن ها در آن نواحی سکنی داشتند، استیلا یافتند». (علی کرم همدانی، پژوهش نامه خلیج فارس، صفحه ی ۱۳۶)

اگر با اندک سخت گیری محققانه به متن بالا رسیدگی کنیم حتی واژه ای از آن به سلامت فکری نخواهد رسید و جز توهمات ارزیابی نخواهد شد. زیرا به استثنای مختصر توجه کاشفان جغرافیا در چند قرن اخیر و رفت وآمد نفت فروشان دردوران جدید، آبراه شمالی دریای هند، به سبب بن بست بودن گذرگاه، هرگز محل عبور اقوام نبوده، در هیچ زمان چهار راه مراودات دریایی شرق و غرب نشده و کسی طرح تسلط به آن را نداشته است، زیرا اصولا تا ۵۰۰ سال پیش، رفت و آمد دریایی میان شرق و غرب امکان نداشته و قدرت های قدیم اروپا، که به یونان و روم منحصرند، حتی از مکان این خلیج هم بی خبر بوده اند تا مطمح نظر قرار دهند!!! نوشتن این موهومات، با داده های انتهایی نقل بالا برابر و همسطح و سنگ است که خبر می دهد ایلامیان هفت هزار سال پیش و معلوم نیست از کدام خطه، به خوزستان مهاجرت کرده و در جای ساکنان ۱۳۰۰۰ سال پیش آن نشسته اند!!! احتمالا همدانی از قبیل فیلم های غرب وحشی را زیاد می بیند که چنین به ارائه ی تاریخ کابویی برای شرق میانه علاقه نشان داده و ریاضیات تاریخی او به قدر کافی ضعیف است که نداند در ۱۳۰۰۰ سال پیش هنوز مجتمع های انسانی در اندازه ی یک روستا هم شکل نگرفته بود.

 

 

 

 

 

حالا کمی به نقشه هایی رسیدگی کنم که به عنوان رسامی هایی از جغرافی دانان قرون نخستین اسلامی عرضه می کنند. رسامی بالا، که در صفحه ی ۲۳ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» امده، متنی به همراه دارد، که در زیر می خوانید، متنی که مستقلا و بدون نیاز به هیچ شرحی نو ساز بودن این نقشه را اثبات می کند:

«۲۷. صورة المامونیه (نقشه ی جهان مامون)، تهیه شده توسط جغرافی دانان خلیفه مامون عباسی، زیر نظر ریاضی دان مشهور ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی، (۱۶۴-۲۳۳ هجری قمری)، تاریخ نقشه: حدود قرن دوم هجری قمری».

مامون را خلیفه ای از اواخر قرن دوم هجری گفته اند. دورانی که گرچه به علت نبود نقطه و اعراب، امکان عرضه متون به زبان عرب نبوده و از آن زمان هیچ یادگار مکتوب به جای نمانده، اما ظاهرا و در عوض چنین نقشه هایی را به میراث برده ایم، که هرچند هیچ قسمت آن، از خشکی و آب، به جهان واقعی شباهت ندارد، اما می نویسند درگوشه ای از آن نام خلیج فارس آمده، که به سهولت دیده نمی شود. نقطه گذاری کلمات این نقشه کامل است که در زمان مامون شناخته و مصطلح و کاربردی نبوده و مضحک تر از همه نوشته های اطلاعاتی و درشت خط آن است که با شکیل ترین و کامل ترین خط نسخ طلا اندازی شده ی قرن هفتمی، درباره ی «اقالیم سبعه»، «خط استوا» و «خط معرفة العروض»، یعنی درجات جغرافیایی اطلاع می دهد! در این نقشه گرچه هندوستان در نیمه ی شمالی جهان است، اما رسام آن از اوقیانوس منجمد شمالی نیز با نام «بحرالجامد» خبردار بوده است!!! به نظر می رسد که این شمایل مطلقا بی هویت و قطعا نوساز از جغرافیای جهان را، که معتقدند در قرن دوم هجری رسامی شده، از آن جهت باید سند گرفت که در گوشه ای از آن، با نمایی غیر آشکار، به بحر فارس اشارتی رفته، زیرا فارس سازان یک لحظه هم تعقل نمی کنند که خلیفه ای از نژاد عرب، چنین نقشه ای را که به آب های زیر پای او خلیج فارس گفته شده باشد، بر فرق رسام او می کوبید!!!

 

 

 

 

این یکی هم در ردیف همان حکایت پیشین است و ده بار کذب تر و کثیف تر. در ذیل این رسامی توضیحی آورده اند که خواندنی است:

«۲۸. نقشه ی جهان، منسوب به ریاضی دان بزرگ الکندی و السرخسی (۱۵۸-۲۶۰ هجری قمری). نسخه برداری شده در ۹۷۷ هجری قمری. اصل نسخه در کتاب خانه ی بودلیان، آکسفورد».

این نقشه ای است از جهان که به کندی ناشناس و دست ساخت ابن ندیم، از جغرافی دانان قلابی قرن دوم نسبت می دهند. کندی نیز در قرن دوم و به هنگام ترسیم این نقشه از حروف منقوط عرب استفاده کرده است که به زمان او هنوز تدوین نشده بود! دنیایی که او تصویر کرده است در هیچ قسمتی به جهان واقعی شباهت ندارد و عجیب تر از این نیست که می نویسند این کپی را یک جغرافی دان دیگر در قرن دهم هجری از ترسیم اصلی استنساخ کرده است! اگر این گونه توضیحات را قبول کنیم، معلوم می شود جهانی را که جغرافی دانان زمان صفویه هم می شناخته و می پذیرفته اند، جز همین ترسیم درهم از خیال پروری های قرن دوم هجری نبوده است زیرا و در غیر این صورت، نسخه بردار عهد صفوی، به صرافت غیرت علمی، چنین فرضیات بی پایه ای درباره ی جغرافیای جهان را نه فقط تکثیر نمی کرد، که به آب می شست.

اما ناباب ترین حصه ی این صحنه سازی جغرافیایی در رجوع به نام های اقالیم مضبوط در آن است که با توهین به شعور آدمیان شباهت کامل دارد و قرینه ای است بر نام کتاب هایی که سازندگان الفهرست دلقکانه تکرار کرده اند و چون در تصویری که از این ترسیم به وبلاگ منتقل شده خواندن کلمات دشوار است، اجازه دهید حتی الامکان نام نقاط جغرافیایی مندرج در این نقشه را فهرست کنم تا معلوم شود چه گونه با مسخرگی تمام به حواس ما تاخته اند:

«کوتا، برنوخوجر، عطبو، بقدانه، ملانه، غافه، شرفاق، کلو، مدوخه، الطشطخر، القبطشر، برونه، منبدذ، تخطیع، ملامیر، صروق، بسافقه، دفدفه، عیونه، مخاقن، سمبرو، دابول، کنفو، سعانه، القشد، سیحنان، درعا، مامیر، مانو، لبید، توسیو، هتان، مرانو، مشف، عطاطم، المخد، قرابور، حسونه، شوسم، نرجون، ظرحا، رونسم، شمند، غمراط» و از این قبیل و بدتر از این ها!!!

این اسامی جغرافیایی، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب نقشه ی الکندی پراکنده است! آیا احساس نمی کنید از سوی یک یهودی ضد فرهنگ تمسخر می شوید و آیا فارس پرستان کنونی که به همت مجموعه کتاب های «تاملی در بنیان تاریخ ایران» از نظر تاریخی و هویت شناسی در به در مانده اند، هنوز هم مایل اند برای اثبات هستی تاریخی و جغرافیایی خود، جایی در میان اسامی بالا در این نقشه ذخیره کنند؟!!!

 

 

 

 

این هم نقشه ی دیگری از جهان، رسم شده به دست جغرافی دانی مسلمان، از قرن سوم هجری. کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» در کنار این رسامی، توضیحات زیر را ثبت کرده است.

«۲۹. نقشه ی جهان، از محمد بن عبدالله بن جبار الحرانی مشهور به البتانی، ۲۳۵-۳۱۷ هجری قمری. این نقشه توسط دکتر کنراد میلر باز سازی و تفسیر شده و در سال ۱۹۳۱ میلادی در کتاب Mappae Arabicae در اشتوتگارت چاپ شده است».

در این رسامی قرن سوم، که سمت جنوب آن رو به آسمان است، یک قاره ی آفریقا با شباهت نسبی به نقشه ی امروز آن فراهم است، قاره ی آسیایی با کوه های هیمالیا و جزایر ژاپن دارد، یک استرالیای خجالتی و کز کرده که در انتهای جنوب شرقی نقشه چسبانده اند و اروپایی که حتی نقشه ی دریای مدیترانه ی آن مغشوش است!!! اما تمام این ها در برابر این سئوال که چرا البتانی نقشه اش را به زبان فرانسه !!! رسامی کرده، بی اهمیت می شود و چون مسلما جواب می دهند که این نه نقشه ی البتانی بل کپی و باز سازی کنراد میلر است، آن وقت ما بدون این که پوزخند خود را پنهان کنیم می پرسیم مگر در اصل نقشه البتانی در جای خلیج فارس چه بوده است که کپی کنراد را به جای اصل نقشه البتانی، اگر چنین جغرافی دانی از مادر زاده شده و چنین نقشه ای رسم کرده باشد، تحویل می دهید؟

 

 

 

 

 

 

این هم نقشه ای از مسعودی، که کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» به شرحی که در کنار رسامی آورده، او را جغرافیا دانی از عهد مامون عباسی معرفی می کند:

«۳۱. نقشه جهان مسعودی، تهیه شده به وسیله ی دانشمندان دوره ی خلیفه مامون. همراه با مهر ابوالحسن علی بن الحسین « مسعودی». ۲۸۴-۳۵۳ هجری قمری. این نقشه توسط یوآخیم للول در سال ۱۸۳۶ میلادی در کتاب جغرافیای قرون وسطی تفسیر و باز سازی و در سال ۱۸۵۰ میلادی در بروکسل چاپ شده است».

آغاز خلافت مامون را سال ۱۹۷ هجری قمری و پایان آن راسال ۲۱۷ هجری نوشته اند. اما کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» مسعودی متولد ۲۸۴ هجری، یعنی ۷۰ سال پس از درگذشت مامون را، دانشمندی از دوره ی مامون می نویسد!!! این اشارات اندازه ی سر به هوایی و سرسری پنداری مقولات جدی را نزد مدعیان این گونه تحقیقات، تبلیغات و تلقینات آبکی نشان می دهد و معلوم می کند که این حضرات به مایه و منظور این گونه امور بی اعتنایند و چیزهایی برای رفع تکلیف و یا ماموریت به هم می بافند. قاره ی آفریقای مسعودی تقریبا کامل است و برای نخستین بار به دنباله ای در اروپا بر می خوریم که بسیار به نقشه ی آمریکای جنوبی شبیه است؟!!! این جا هم می پرسیم چرا نقشه ی مسعودی به زبان عرب نیست؟ و چون ناگزیر و معذورانه پاسخ می دهند که نام مسعودی به عربی و نقش مهرش در کنار کپی یوآخیم للول محفوظ است، ما که هنوز حیرت زده ی آن الگوی کروی زمین در قرن سوم هجری و جمله ی عبری فراز آنیم، با زبانی گزنده سئوال می دهیم که مگر در اصل نقشه ی مسعودی، اگر چنین اصلی و چنان جغرافی دانی بوده باشد، به جای خلیج فارس نام دیگری آمده، که باز سازی یهودی آن را چاپ کرده اید؟ (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه هشتم اسفند 1384 و ساعت 23:34

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [7]

 باید این سد و مانع را بشکنیم و برداریم، به آن ها تفهیم کنیم که دیگر به سازشان نمی چرخیم، با خبر باشند که در ارسال اطلاعات و ساخت جاعلانه ی اسناد برای ما هوشیاری بیش تری نشان دهند، زیرا از این پس هر سخن و ادعا و نوشته ای را چشم بسته نمی پذیریم، آن ها را با قبول عقل و حیطه و حوصله ممکنات می سنجیم و حاصل آن را در پرونده ی بس قطور کلاه برداری های فرهنگی آنان ضبط می کنیم. چنان که کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» سند ماندگار و محکمی است که می گوید سازندگان آن هنوز در این تصورند که اگر نوشته ای را، که نیم برگ هم مستند اصیل ندارد، برای ما بفرستند، همانند سابق، می بوسیم، بر دیده می گذاریم و ستایشگرانه بر بارگاه و کارگاه سند تراشی آن ها کرنش خواهیم کرد. ظاهرا هنوز به درستی درنیافته اند چه رخ داده و هنوز به عمق تاثیر انتشار مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» آگاه نشده اند. از قول شاهدی می گویند که آستروناخ، یعنی همان به اصطلاح باستان شناسی که پاسارگاد را معمار سازی کرده، در نشست چند ماه پیش لندن، از با خبری های اخیر ایرانیان، با ذکر چنین جمله ای: «زمانی هرچه می گفتیم قبول می کردند» گلایه مندانه افسوس خورده است! چنین است که باید تمام ما، با همه ی توان و به مدد خداوند، هرچه ممکن شود زخم را چنان عمیق کنیم که دیگر با ضماد دروغ التیام نیابد. باید در پهنه ی وسیع تری از این اوقیانوس جعل، که تاریخ سازی دوسده ی اخیر برای ایرانیان است، ملاحی کنیم، عمیق تر برانیم و از ستیز با صحنه سازان نایستیم، چنان که اینک به ادامه ی بررسی جعل نامه ی مضحک «خلیج فارس در نقشه های کهن» می پردازم.

 

 

 

 

نقشه ی بالا را به شماره ی ۴۱ و در صفحه ی ۳۱ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» آورده اند با شرحی در حاشیه ی آن به این تفصیل:

«۴۱. نقشه ی جهان، از ابواسحاق ابراهیم بن یحیی النقاش ابن الزرقله، مشهور به زرقالی، حدود ۴۲۰-۴۸۰ هجری قمری. این نقشه توسط یوآخیم للول در کتاب جغرافیای قرون وسطی تفسیر و بازسازی شده و در سال ۱۸۵۰ میلادی در بروکسل به چاپ رسیده است».

ببینیم از این توضیح و رجوع به رسامی چاپ شده چه به دست می رسد: زرقالی را منجم عرب مسلمانی می شناسیم که به قرن پنجم هجری در اسپانیا زیسته و به ساخت اسطرلاب کارآمدی مشهور شده است. کسی او را رحاله و کثیر السفر و جهان آشنا و جغرافی دان نشناخته و توانایی های او در رصد آسمان است، نه بر زمین. اما در این جا نقشه ای را به او منسوب می بینیم که آفریقا و مدیترانه و ایتالیا و هند و تبت اش قرینه ی امروز است!!! این که زرقالی چه گونه از این نقاط و مراکز، و صورت و ترسیم جغرافیایی آن ها با خبر بوده، توضیح قانع کننده ندارد، زیرا اگر فرض را هم بر دیدار او از این همه سطوح و سرزمین بگیریم، که خبری و اثری از آن منعکس نیست، باز هم برای کشف و عرضه ی نقشه ی شماتیک آن ها، با چنین دقتی، کفایت نمی کند، الا این که هم از آسمان به دیدار این دیارها رفته باشد، که از قبول آن، به دوران حیات زرقالی، معذوریم! با این همه رسامی نقل شده از زرقالی، در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، به خط و کلمات فرانسه است و می نویسند که این یکی را هم یوآخیم للول یهودی کپی برداری کرده است! مبارک او باشد، اما اگر سئوال دهیم که چرا همان اصلی را چاپ نمی کنید که للول از آن کپی برداشته؟ جواب معلوم است: یا چنین اصلی وجود ندارد یا در آن جا نامی از خلیج فارس نیاورده اند!!!

 

 

 

 

 

 

و این هم یک رسامی با قاب چند لایه، از جهانی که جغرافی دان مسلمان دیگری با نام جیهانی می شناخته است، با شبکه ای از کانال ها و مجاری زه کشی شده ی مهندسی و منظم، از آب های زمین، که ظاهرا بخش قالیچه مانند میانی، که نقوش محرابی دارد، بدان سبب که جایی در سواحل شمالی آن اسم کرمان را نوشته اند، خلیج فارس است و هرچند چاپ این رسامی که نام خلیج فارس را ندارد، در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، مانند مواردی دیگر، بی محمل و محل است و دست تنگی خلیج خواهان را می رساند، با این همه بد نیست شرحی را بخوانیم که درحاشیه ی نقشه، درصفحه ی ۲۶ کتاب نوشته اند:

«۳۲. نقشه ی جهان، از ابو عبدالله محمد بن احمد بن نصر جیهانی، قبل از سال ۳۱۰ هجری قمری. این نقشه توسط کنراد میلر باز سازی و تفسیر شده و در سال ۱۹۳۱ میلادی، در کتاب Mappae Arabicae قرون وسطی تفسیر و بازسازی شده و در سال ۱۸۵۰ میلادی در بروکسل به چاپ رسیده است. اصل نقشه از نسخه ی خطی قرن دهم میلادی ، کتاب خانه ی دانشگاه لندن».

چیزی نمی گذرد که به مدد و خواست خداوند پرده از کاری برکشم که یارای دیدار پنهان مانده های تاکنون هم، حتی بر جست و جو گران حقیقت و دانایی نو، دشوار شود. مختصر این که وجود تمام صاحبان نام و کتاب و نقشه و نظر و نقل و حجت و حضور، در عرصه های فرهنگی، تا قرن پنجم هجری، تنها به بازشناخت دوباره مسلم می شود که در زمره ی آنان همین جیهانی مشهور به زندقه و ثنویت و آتش پرستی است! همان حکایت کثیف و غریبی که قصد تلقین این دارد که علم و هنر و آگاهی و مدیریت و درک مفاهیم فقط به بقایای معتقدین به دین و حکمت باستان ایران منحصر است، عرب سوسمارخوار بی دانش و نادان مسلمان در همه جا به مدد اینان روزی و روزگار گذرانده و کافی است دوباره بگویم قابل اثبات و احراز است که از اجرای پوریم پلید، تا طلوع اسلام، آثاری از حضور ساده ی انسان هم در این سرزمین پدیدار نیست، تا ساختگی بودن لشکری از نام آوران صاحب حکمت و کتاب و دانش جغرافیا و رفت و آمد و مسلک نویس و پدید آورنده ی اشکال عالم و از این قبیل، تا قرن پنجم هجری مسلم شود و کافی است یکی از این ترجمه و تفسیر نویسان و به زبان عرب باز آورندگان کتاب های یونانی و هندی و پهلوی و شرح بر نحو و صرف عرب گذار و المسالک و الممالک ساز، یعنی همان اعجوبه ی خمیری اوائل قرن دوم هجری، ابن خردادبه یا ابن مقفع را، به یاد آوریم که این همه هنرمندی فرهنگی را به زمانی عرضه کرده، که کسی نوشتن نام خود را به صورتی که دیگری هم بخواند، نمی دانسته است! حالا برای همین جیهانی هم که می گویند صاحب منصبی نه عالی مقام در دربار سامانیان بوده، کتابی با نام « اشکال العالم» ارائه می دهند که هنوز کسی سایه ای از آن را ندیده و نخواهد دید، زیرا در زمره ی همان کتاب های کهنه ی مخفی مانده و همانند فارس نامه ی ابن بلخی است که می نویسند در زیر زمین بارگاه جعل جهان، یعنی موزه ی بریتانیا، بدون حق ملاقات، تا ابد محبوس است تا صاحب نظران جهان از وسعت خیانت های فرهنگی اینان، همچنان بی خبر بمانند.

سرانجام در این جا هم همان سئوال را تکرار می کنیم که اگر جیهانی کتابی در موضوع صور و اشکال سر زمین های جهان داشته و نسخه ای از آن را در صندوق خانه های مراکز به اصطلاح علمی خود نگهداری می کنید، پس به کدام دلیل اصلی از نقشه ی جهان او را از نسخه ی اریژینال ارائه نمی دهید و مانند عقب ماندگان باز سازی شده ی بی ارزش آن را به رخ ما می کشید؟!!!

 

 

 

 

باید این تصویر را که از صفحه ی ۲۷ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» برداشته ام به عنوان روشن ترین سند بی اعتباری و غیر تخصصی بودن آن کتاب تکثیر کرد. قرار دادن این نقشه بر پشت جلد روکش کتاب نشان می دهد که بنگاه نقشه پراکنی سهاب، که مسئول تدوین کتاب بوده و نیز وزارت فخیمه ی ارشاد اسلامی، که ناشر کتاب معرفی شده، در اندازه ی یک روخوان نقشه ها هم ویراستار وارد به امور نداشته اند و آن جا که صحبت باستان ستایی باشد، دیگر سر از پا نشناخته و ذوق کنان به خط و رنگ پراکنی بی ملاحظه می پردازند! بگذارید مطابق معمول از شرح کنار نقشه شروع کنیم:

«۳۳. صورة بحر فارس (نقشه ی دریای فارس)، از ابو ابراهیم الفارسی استخری. (قبل از ۳۱۸-۳۴۶ هجری قمری). نقل از نسخه ی خطی ترجمه ی فارسی المسالک و الممالک استخری به خط ابن ساوجی، ۷۲۶ هجری قمری). کتاب خانه ی موزه ی ملی ایران باستان».

بدین ترتیب باز هم با یک بدل مواجهیم که اگر هستی و حیات چنین اصل و چنان جغرافیا دانی را مسلم بگیریم، ساخت آن چهار صد سال با رسامی اولیه فاصله ی زمانی دارد و اگر نمی دانیم که برای مقابله ی این بدل با اریژینال آن به کجا رجوع کنیم، لااقل با نگاهی به نقشه معلوم مان می شود که کپی بردار، در این رسامی فارسی، حتی به اندازه ی تشخیص جهات شرق و غرب هم جغرافیا نمی دانسته، زیرا جهت نمایی شرق و غرب در این نقشه غلط و معکوس است!!! اگر این کپی نسخه ی بدون خلاف است، پس نادانی و نا آشنایی نسبت به جهات شرق و غرب، مستقیما به ابو اسحق ابراهیم الفارسی استخری منتقل و از جغرافیا دانی خلع می شود و اگر نادانی را از نسخه بردار بدانیم آن گاه خبط های دیگر او را در این کپی کشی چه گونه کشف کنیم؟ غریب تر از همه این که در اطراف آب های این نقشه، به تقلیدی از خط کهنه ی قرن پنجمی، می خوانیم: «دریای محیط»، «دریای زنگبار»، «دریای چین»، «دریای هند» و «دریای حبشه»، اما نقشه عنوان کلی «صورة بحر فارس» دارد، با قلمی از نسخ زینتی قرن هفتمی که جهات اربعه را نیز با همان خط و قلم معلوم کرده اند!!! اگر استخری هم هر گوشه ی این دریا را به نام همسایه ای کرده، پس اولا چرا امروز مدعی تمامی آنیم، و اگر بحر فارس برای این رسام، تا حد تیتر نقشه قرار دادن آن، بر دریای چین و هند و محیط هم رجحان داشته، پس اولا چرا تمام دیگر آب ها را «دریا» و فارس را «بحر» خوانده و اگر اراده کرده است که با نام گذاری عربی، بر این دریای به گمان او مشهورتر و مهم تر از دریای هند و چین و زنگبار، به آن اعتبار و اشتهار معرفه ببخشد، پس لازم بود بنویسد: «صورة البحر الفارسی»!!! چنین است که این نسخه بردار و در واقع جاعل نقشه ساز، نه عربی می فهمیده و نه از جهات اربعه با خبر بوده است، آیا سند قرار دادن چنین زباله ی فرهنگی بی هویتی را عاقلانه و مورد قبول بدانیم؟!! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در شنبه سیزدهم اسفند 1384 و ساعت 2:0

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [8]

 خراب کاری یهودیان، در برداشت های ما، از هویت و فرهنگ و تاریخ خویش، چنان افیون زدگی و فرو ریزی در بنای اندیشه ها پدید آورده و به دور نام ها و کلماتی بی بنیان، چنان هاله ای از تقدس و احترام و ترس کشیده است، که مجرد دعوت به مفهوم شناسی نیز، هراس از خماری را، از بیم قطع این افیون، در کسانی دامن می زند.

از فارس گستران که بگذریم، می مانند یکی دو تن از دوستان، که چنین صراحتی در بررسی نقشه های به اصطلاح کهن خلیج فارس را فرصت بخشی به جنجالگران شوونیست فارس مسلک می دانند تا به بهتان آفرینی دست زنند. این دوستان فراموش کرده اند که در پنج سال گذشته، و از نخستین کتاب، با صراحت کامل کوشیده ام اثبات کنم که در سرزمین ایران هرگز و در هیچ زمان قوم و جغرافیایی به نام فارس نبوده و آنان که ایران را سرزمین فارسیان و یا خلیج جنوبی ایران را خلیج فارس می خوانند، در اصل قصد کرده اند بر توطئه هایی مهر تایید زنند که در زمان رضا شاه، با علم کردن یک قوم بی نشانه با نام فارس، علیه وحدت ملی و منطقه ای ما تدارک دیده شد. آن ها در هیاهویی که گرد این نام بر پا کرده اند، نه به دنبال عرضه ی ارادت و عرق ملی، بل مشغول حفظ قداست نام قومی هستند که یهودیان در همین اواخر، به مدد آزمایشگاهی از جعل، در زیر زمین های اورشلیم، اختراع تاریخی کرده اند.

بدون تردید اگر این خلیج را، از ده هزار سال پیش به این سو، خلیج بوشهر و کرمان و سیستان و آبادان خوانده بودند، حتی اگر ژاپنی ها هم یکشبه آن را به نام خویش مصادره می کردند، اندک صدای اعتراض زیر لبی هم از این فارس خواهان بروز نمی کرد و بر نمی خاست، زیرا آن ها به مردم و سرزمین ایران نمی اندیشند، بل به استقرار و اقتدار قوم فارس علاقه دارند که یهودیان برای بر هم زدن اتحاد ملی و منطقه ای ما، در دهه های اخیر، همراه هزاران افسانه ی یاوه و دروغ مسلم دیگر، از قبیل نژاد آریا و دین زردشت و کتاب شاه نامه و غیره، تولید کرده اند. برای نمونه دیدیم که عنوان «دریای قزوین» در شمال ایران را، که اشاره به یک قوم کهن ایرانی داشت، به «دریای خزر»، یعنی اقلیمی برگرداندند، که موطن و مسکن اصلی قوم کورش بود و حضراتی که اینک برای حفظ نام فارس بر خلیج جنوبی ایران گریبان می درند، در باب این تعویض، و باز هم به فرمان یهود، رضایت مندانه سکوت کرده اند. برای استحکام این نظر، بی بصیرتان باستان پرست را دعوت می کنم که به همان نقشه های کهن جعلی و یا نقشه های جدید ۵۰۰ سال اخیر، از جغرافیای منطقه ی ما، که در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» جمع شده، رجوع کنند تا معلوم شان شود درست به همان میزان که ذکر نام خلیج فارس در این نقشه ها با جعل و حقه بازی توام است، همه جا دریای خزر امروز، با نام «دریای قزوین» ثبت است، این که فارس سازان و فارس خواهان هرگز به تغییر نام دریای قزوین به دریای خزر، کم ترین اعتراضی نداشته و ندارند، شاید از این بابت است که یا مردم قزوین را، خلاف فارس ها، لایق داشتن دریا نمی دانند و یا احتمالا از قزوینیان خاطره ی خوشی در خیال ندارند؟!!!

اساس بحث جاری در این یادداشت ها، اثبات این مطلب است که تمام پذیرش های کنونی ما درباره ی فارس ها و به طور کلی موضوعات جاری و مندرج در تاریخ ایران باستان، از قبیل امپراتوری های ظاهرا قدرتمند هخامنشی و اشکانی و ساسانی و مزدک و مانی و زردشت و اوستا و ادعاهایی در باره ی تخت جمشید و پاسارگاد و کتیبه های نقش رستم و کتاب های دروغین در موضوع فرهنگ و هستی و هویت فارسیان و ایرانیان پیش از اسلام، یکسره حقه بازی جاعلانه ای است که در برابر سخت گیری های محقق، یک لحظه هم دوام نمی آورند. فارس منکری من در این یادداشت ها جنگ با آن گروه از اندیشه های ساختگی ضد ملی است که در سده ی اخیر سخت ترین آسیب های تاریخی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی را بر سر زمین ما وارد کرده و در پس این ستیز ذره ای طمع و تبلیغ قومی قرار ندارد، زیرا که من خود به اصطلاح فارس شناخته می شوم. چنان که بحث جاری در باب جست و جوی اجاره نشین جدیدی برای این خلیج نیست، تذکر این نکته است که با دروغ و جعلیات واضح، چون نقشه هایی که به مثابه مستند فارس خواندن خلیج ارائه می دهند، وجدانا قادر به اثبات حقانیت خود نیستیم.

بار دیگر می گویم هر سند و شخصی که بخواهد از مسیر حقه بازی نمایشی و جعل و صحنه گردانی احساسی، مفهوم فارس و ایران را یکی بیانگارد، علیه عقلانیت و بیان روشن تاریخ و گذر ایام این سرزمین اقدام کرده و به اختلاف افکنی بی بنیانی پیوسته است که حاصل آن تفرقه ی ملی و منطقه ای است و بار دیگر تکرار می کنم که پیش از داریوش، که سازمانده و سرپرست اجرای نسل کشی پلید پوریم شناخته می شود، لفظ فارس نزد مردم سراسر منطقه ما، بیگانه و ناشناس است، در دوران دراز و ۱۲۰۰ ساله پس از پوریم، سایه ای از حیات آدمی در این سرزمین نمی جنبد تا کس و چیزی را به نامی بخواند و به دنبال طلوع اسلام نیز، تا زمان رضا شاه، تنها و تنها و انحصارا اقوام ترک بر ایران حکم رانده اند که برای پر و بال دادن به فارسیان منطق و محملی نداشته اند. این تاریخچه به ما تفهیم می کند که ظهور پارسیان در ایران، آن هم با عنوان صاحبان قدرتمند و کهن این اقلیم، از شوخی های کثیف یهودیان با سرشت و هویت و سرنوشت مردم ایران در عهد درماندگی رضا شاهی است.

 

 

 

 

 

به تصویر بالا، که از صفحه ی ۲۸ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» آورده ام، به دقت نگاه کنید و شرحی را بخوانید که در حاشیه ی این رسامی نوشته اند:

«۳۵. بحر فارس، در نقشه ای از کتاب صور الاقالیم ابواسحاق ابراهیم الفارسی استخری، قبل از ۳۱۸ تا ۳۴۶ هجری قمری. نقل از نسخه ی خطی کتاب خانه ی گوتا».

ظاهر این شرح می گوید که این نقشه را از روی اصل یک نسخه ی قدیم منتقل کرده اند و با نوشتن یک «بحر فارس» به درشت ترین صورت ممکن، که فضای دریا در نقشه اجازه و امکان داده است و با خطی پر پیچ و تاب، دیرینگی خطاب فارس برای این دریا را از قرن چهارم هجری به رخ ما می کشند! قبل از این که به اشکالات خط شناسانه ی مطلب بپردازم و به گمانم بدون نیاز به آن، کافی است از جاعلین سئوال کنیم که چرا و چه گونه استخری در کنار تمام اسامی مکان های جغرافیایی نقشه اش، که با خط و لفظ و لغت عرب آورده، با اعداد لاتین امروزی شماره گذاری کرده است؟!! به راستی تسلیم بی چون و چرای باستان پرستان ما، به جعلیاتی این چنینی، چنان با سرسپردگی توام بوده است، که ایران باستان سازان و فارس تراشان یهود را هم، با فرض این که کسی را یارای ایراد به آن ها نیست، ابله و خرفت و سمبل کار کرده است!

 

 

 

 

باید انصاف داد که رسامی بالا متعلق به یک نقشه ی قدیمی است که در صفحه ی ۳۳ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» آورده اند، با چنین شرح و توضیحی در کنار آن:

«۴۵. صورة بحر فارس (نقشه ی دریای فارس)، از ابو علی الفارسی النحوی. (حدود ۵۶۹ هجری قمری). اصل نقشه: نسخه ی خطی مورخ ۵۶۹ هجری، به نام نویسنده، در کتاب خانه ی هرزوگ، گوتا».

این شرح مسلم می کند که این رسامی، اصل نسخه ای مانده از قرن ششم و به ترسیم مولف آن است. کاری به این ندارم که این ابو علی فارسی النحوی به تر بود به کار نحو می رسید و به رسامی نقشه مشغول نمی شد، که نمونه ی بالا نشان می دهد چیزی از آن نمی فهمیده است، زیرا که اندکی در غرب «آبادان»، عدن را قرار داده و اندکی در سمت شرق آن، هند را، که تقریبا در ساحل مقابل جزیره ی خارک، در محدوده ی کرمان کنونی قرار گرفته است!!! گرداگرد آب های این نقشه را تعدادی دریا نشانده و از غرب به شرق چنین نام گذارده است: بحر القلزم، بحر الحبشه، بحر الزنج، بحر المحیط، بحر الصین، بحر الهند و بالاخره بحر فارس. بدین ترتیب معلوم می شود آن آب هایی را که امروز بدون قبول حق السهمی برای دیگران، مایل اند خلیج فارس بگویند، در قرن ششم هجری، شش همسایه را در آن شریک می شناخته اند! اما هنوز چند نکته ی نگفته باقی است. نخست این که جز تحریر حروف «بحر فارس» که «بحر» و «فارس» آن، از نظر قلم و اندازه بی ارتباط اند، دو واژه ی موجود در بحرهای دیگر، از منظر گرافیکی در تناسب کامل اند و گرچه تمام دیگر بحرها با حرف تعریف «ال» برای صاحب آن معرفه شده اند، اما بحر فارس استثنائا «ال» معرفه را ندارد!!! و مضحک تر از این نیست که یک محیط دریایی را که نقشه به هفت نام خوانده است، با قلمی به کلی بیگانه با دیگر نوشته های مجموعه، «صورة بحر فارس» نام داده اند تا معلوم شود جاعل و دست برنده ی در این نقشه تا چه حد عوام و بیگانه با قواعد زبان عرب و شناخت خط بوده است!!! منظر کنونی این رسامی نشان می دهد که با نصب یک کلمه ی فارس درشت تر از معمول و بالاتر از طراز «بحر»، روی نام دیگری را در اصل نقشه پوشانده اند، که هنوز موفق به خواندن آن نشده ام.

 

 

 

 

این نقشه را هم از صفحه ی ۳۴ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» برداشته ام. در حاشیه ی نقشه شرحی است که می خوانیم:

«۴۷. نقشه ی خلیج فارس. از محمد بن الحسن الطوسی. (خواجه نصیرالدین طوسی) ۵۹۸-۶۷۳ هجری قمری). این نقشه توسط دکتر کنراد میلر باز سازی و تفسیر شده و در سال ۱۹۳۱ میلادی در کتاب Mappae Arabica در اشتوتگارت به چاپ رسیده است. اصل نقشه: نسخه ی خطی کتاب صور الاقالیم در کتاب خانه ی ملی وین».

گرچه معرفی خواجه نصیر جغرافی دان بسیار بدیع و هیجان انگیز است و گرچه از نقشه کشی های سیاسی او، که منجر به تعطیل خلافت شد، خبرهای نگفته ی کافی داریم، اما به راستی این نخستین بار است که می شنویم خواجه نصیر نقشه ی جغرافیا و آن هم نقشه ی «خلیج فارس» را می کشیده تا بعد ها در کتاب «نقشه های عربی»!!! چاپ شود، اما به هیچ بهایی قبول نداریم که خواجه نصیر زبان فرانسه می دانسته و در قرن هفتم هجری، برای فرانسویان نقشه ی جغرافیا می کشیده است!!! از بدایع دیگر این رسامی این است که ما را از تغییر جغرافیایی محل یک رخ داد دینی باخبر می کند که به دهان ماهی رفتن یونس پیامبر در مدخل خلیج فارس است!!! و بالاخره جا دارد به یک بدیع نگاری دیگر هم در این رسامی اشاره کنم که گرچه سراسر بخش شمالی به اصطلاح خلیج فارس در این رسامی از هر نوشته ای خالی است، ولی شاهدیم که در گوشه ی جنوب غربی خشکی، آن هم با تخریب حاشیه ی رسامی و به خط فارسی فرانسه نوشته اند: دریای فارس!!! بدین ترتیب این رسامی هم نسخه ی اصل از کار در نیامد تا به اجبار سئوال خود را از فراهم کنندگان کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» تکرار کنیم: آیا اصولا خواجه نصیر جغرافیا دان نداشته ایم یا در رسامی اصلی او ذکری از دریا و خلیج فارس نبوده است که به بازسازی فرانسه ی آن متوسل شده اید؟

 

 

 

 

قسم می خورم که این رسامی با نمک، نهایت دهن کجی جاعلینی است که بانیت های متفاوت به تسخیر و تمسخر تاریخ و هویت مردم ما در دو قرن اخیر دست زده اند و از آن ها بی خرد تر کسانی هستند که این خط خطی کودکانه ی بی هویت را سند اثبات فارسی بودن خلیج جنوبی ایران گرفته اند. اگر کسی انتظار دارد از این جدول کشی ها مطلبی مناسب دانایی استخراج کند، گفته باشم که تنها نکته ی قابل ادراک از این نقشه کشی، فهم این است که آن ها به راستی ما را حقیر و فاقد شعور معمول آدمی انگاشته اند. این جدول کلمات متقاطع، که در صفحه ی ۳۷ کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» پیدا می شود، با شرحی چنین در حاشیه مزین است:

«۵۲. نقشه ی ایران، از حمد الله مستوفی، (۶۸۰-۷۵۰ هجری قمری) از کتاب نزهة القلوب حمد الله مستوفی. تاریخ نقشه: قرن ۱۷ میلادی، اصل نقشه: کتاب خانه ی بریتانیایی - لندن».

اگر برای نو نوشته بودن این خط خطی کودکانه فقط یک دلیل کافی باشد، همان آوردن نام «بحر خزر» در قسمت پایین این جدول کلمات است که بی هیچ بهانه ای عمر آن را به کاری در حدود سده ی اخیر تنزل می دهد، زیرا در تمام اسناد اسلامی و غیر اسلامی هزاره ی اخیر، نام این دریای بسته را، جز به صورت دریای قزوین، دریای خراسان، دریای طبرستان، دریای جرجان و بالاخره دریای مازندران ندیده ایم و از آن که خود می گویند این بازیچه ی بچه ها را که درجای نقشه ی ایران در قرن هشتم هجری گذارده اند، از کپی ۵۰۰ سال پس از تالیف اصل کتاب نزهت القلوب برداشته اند، پس اگر همین اعتراف را نیز بپذیریم، بار دیگر بدلی معلوم نیست دست چندم در برابر داریم، که هر نوع عرضه و استمداد از آن، تنها لو دهنده ی دست تنگی معرف و متوسل به آن است! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه هجدهم اسفند 1384 و ساعت 1:19

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [9]

تا همین جا مسلم شد اگر رسامی هایی را که تاکنون مبنای قدمت کاربرد نام خلیج فارس قرار داده اند، اساس این بررسی بگیریم، در هیچ صورتی، نه عقلی و نه اسنادی، اثبات این تعلق ممکن نیست و از آن که تقریبا تمام این گونه نقشه های ارائه شده را مخدوش و معیوب و مجعول و تازه ساز پیدا می کنیم، پس تدارک کنندگان چنین قبوض مطالبه ی دست برده ای، از بی حقی خود در این مرافعه آگاه بوده اند. در این صورت باید که اساس این کشمکش میان مسلمین را نیز، همانند بسیاری از منازعات قرون اخیر، حاصل مداخلات بیگانگان و کشیشان و خاخام هایی گفت، که پیوسته و به هر بهانه با دامن زدن بر مدعاهای من درآوردی قوم گرایانه در ایجاد اختلاف و افتراق در جهان اسلام کوشیده اند و از آن که در جهان امروز عمق مالکیت انحصاری آب های ساحلی هر سرزمین، بی توجه به نام قراردادی آن، معین است و جز محدوده ی ناچیزی دور تر از سواحل هر دریا را در حیطه ی اختیارات هیچ قوم و ملت و سر زمینی قرار نمی دهند و قریب به تمامی آب های جهان آب های آزاد بین المللی نام گرفته و از نظر حقوقی، ملل دیگر در رفت و آمد و اکتشافات و تحقیقات و بهره بری های دیگر نسبت به آن، حق برابر دارند، پس اگر تمام اوقیانوس های جهان را هم، به هر علتی، با این یا آن نام بخوانند، احتمالا برخی اندیشه و رفتارهای قوم پرستانه ی منحرف و مسخره را دچار ذوق زدگی کند و تمایلات زیاده خواهانه ی آن ها را بنوازد، اما آب های ساحلی هر سرزمینی، در نام گذاری و دیگر اختیارات دفاعی و مادی، در حیطه ی تمایلات و تصمیمات سرزمین و ملتی است که برآن ساحل مسلط است و پرگویی های امتیاز خواهانه ای از قبیل منحصر کردن هر لیوان آب یک خلیج بزرگ، که سواحل آن به قریب ده ملت و قوم مختلف متعلق است، از هر سو که انجام شود، تبعیت مزورانه و اغلب مزدورانه از مقدمات تدارک اختلافی است تا ملت هایی را که در اصل برادر دینی یکدیگرند، به ستیز و مقابله بر سر هیچ وا دارند.

برای آشنایی با مبانی و مداخل این اختلاف افکنی ها و پرچم بر افرازان سنتی این ستیزه های بی سبب، اینک و پیش از ورود به بخش بررسی های کتاب های کهنی که مدعی می شوند حاوی اشاراتی به نام خلیج فارس است، و بدون استثنا در زمره ی تدارکات جاعلانه ی یهودیان فهرست می شوند، شما را می خوانم که به سخن رانی ابلهانه یک ایران شناس معروف و به اصطلاح ممتاز، قریب ۴۵ سال پیش، در موضوع خلیج فارس توجه کنید که ده ها غلط فاحش و فاحشه ی تاریخی و جغرافیایی در آن است تا بدانیم چه دلقکان بی آبروی نادان و بی خردی را به عنوان پروفسورهای عالی مقام، چون کرم درون سیب، به داخل فهم تاریخی و فرهنگی ما فرستاده اند. تحلیل اراجیفی را که در زیر می خوانید لا به لای این گفتار خواهد آمد.

سخنرانی پروفسور دکتر گیرشمن

در سمینار خلیج فارس، برگزاری اداره کل انتشارات و رادیو، ۱۳۴۲

استاد گریشمن از باستان شناسان مشهور و متتبع فرانسوی هستند که درتاریخ و هنرهای باستانی ایران بررسی ها ومطالعات عمیق دارند. ایشان سال هاست که رییس هیات حفاران باستان شناسی فرانسوی در شوش هستند به علاوه در نقاط دیگر ایران نظیر تپه های چغازنبیل نزدیک شوش و تخت جمشید کاوش های باستان شناسی کرده و به کشفیات با ارزشی نایل شده اند. استاد گریشمن به واسطه ی این سوابق علمی در میان طبقه ی دانشمند ایران محبوبیت خاصی دارند و در حقیقت ایرانی به شمار می آیند.

«در روز هفتم نوامبر سال ۱۹۶۰ اعلی حضرت همایون شاه از تهران به جزیره ی خارک تشریف فرما شدند امر فوق العاده ای در این جزیره باعث شد تا شاهنشاه به آن جا مسافرت کنند. این امر کم اهمیت نبود. اعلی حضرت شاهنشاه ایران برای افتتاح تأسیسات تازه ای که این جزیره ی کوچک را به صورت یکی از بزرگترین بنادر صادر کننده ی نفت در جهان درآورده، به خارک مسافرت کردند. در نتیجه کاوش های باستان شناسی که در کوه های بختیاری به عمل آمده معلوم شد غنی ترین و سرشارترین منابع نفتی جهان در آن جا وجود دارد. (!!!)

بدین ترتیب و بر اساس این اعتراف گیرشمن دزد، باستان شناسان اروپایی در لرستان نه به دنبال پیشینه ی تاریخی و تمدن کهن آن مردم، بل به دنبال نفت می گشته اند!!!

منابع این ثروت در ۱۲۰ کیلومتری سواحل خلیج فارس واقع است. (!!!) قبل از سلطنت رضا شاه کبیر فقط یک بندر را در این سواحل می شناختند و آن عبارت بود از بندر بوشهر. چون بادهای نامساعد در این جا می وزید و عمق دریا کم بود و ساکنین آن ناحیه از حیث آب مشروب در مضیقه بودند، بندر مذکور شرایط و وضع مناسبی نداشت. به همین دلایل جزیره ی خارک مورد توجه قرارگرفت ولی احیاء آن متضمن مخارج فوق العاده گزافی بود. زیرا برای ادامه ی لوله های نفتی تا مخازن بزرگ نفت لازم بود ۴۰ کیلومتر لوله ای زیردریایی به لوله ی نفتی زمینی ای که از محل استخراج نفت تا سواحل خلیج فارس کشیده شده بود اضافه شود و همچنین می بایست یک بندر بسیار تازه ای که بتواند نفت کش های بزرگ را بارگیری کرد و هم قادر باشد در ظرف ۴۸ ساعت یک میلیون تن نفت صادر کند به وجود آید. برای افتتاح این تأسیسات بود که شاهنشاه به جزیره ی خارک رفتند تأسیساتی که شرکت های نفتی میلیون ها دلار خرج آن کرده بودند مهندسینی که جزیره ی خارک را انتخاب کردند کاملا حق داشتند زیرا متوجه شده بودند رشته کوهی که در طول جزیره واقع شده جلوی باد را می گیرد و بنادر طبیعی واقع در ساحل شرقی را از وزش آن مصون می دارد. آنان دریافته بودند که عمق دریا برای عبور بزرگ ترین نفت کش هایی که هم اکنون در دست ساختمان اند و ظرفیت آن ها به ۱۰۰ هزار تن می رسد و بایستی در این بندر پهلو بگیرند و در ظرف ۱۲ ساعت بارگیری کنند کافی است. مهندسین با نهایت تعجب ملاحظه کردند تعدادی چاه های قدیمی در این جزیره وجود دارد که آب مشروب بسیار گوارایی دارند. کارشناسان امور فنی قرن بیستم اشتباه نکرده اند ولی معذالک نمی دانستند که چندین قرن و حتی چندین هزار سال پیش اشخاصی قبل از ایشان متوجه محاسن این جزیره شده و آن را به عنوان مرکزی برای دریانوردی خود انتخاب کرده اند. (!!!)

به گمان این پروفسور عالی مقام و شارح هنر و صنعت و تمدن ایران باستان، چندین هزار سال پیش، یعنی زمانی که راندن یک قایق در رودخانه های محلی هم چندان میسر نبود، کسانی که بعد معلوم می شود یونانیان را می گوید، احتمالا از راه آسمان، به سبب محاسن بی شمار خارک متروک و برای انتخاب آن به عنوان پایگاه دریایی بین المللی خویش، به خلیج مسلما از همان زمان فارس، وارد شده اند!!!

جزیره ی خارک در برابر سواحل برهنه و بی آب و علف خلیج فارس با درخت های خرما و موز به صورت گوشه ای از بهشت خودنمایی می کند (!!!). جغرافی دانان قرون وسطی حتی از باغ های میوه ی زیبایی که ساکنین این جزیره به وجود آورده بودند و امروزه متأسفانه آثاری از آن ها نیست زیاد صحبت کرده اند. جغرافی دانان و مورخین غربی نیز این جزیره را می شناختند. استرابون جغرافی دان یونانی که در قرن اول قبل از میلاد مسیح می زیسته، پلین نویسنده رومی قرن اول و پتولمه جغرافی دان قرن دوم در نوشته های خود از این جزیره یاد کرده اند (!!!). آثار و خرابه های تأسیسات قدیمی و بقایای کشتی های مربوط به ازمنه گذشته در قسمت های مختلف این جزیره به چشم می خورند. مسئولین کارهای آبادانی جزیره به واسطه این که صدمه ای به آثار تاریخی وارد نشود، ازمن دعوت کردند تا از این جزیره دیدن کنم و برای حفظ بناهای تاریخی و اقدامات احتیاطی که به این منظور باید به عمل آید راهنمایی های لازم بنمایم. نتیجه بازدیدی که از این جزیره در سال ۱۹۵۸ به همراهی همسرم به عمل آوردم این شد که در بهار سال های ۱۹۵۹ و ۱۹۶۰ یک سلسله کاوش های باستان شناسی به وسیله میسیون باستان شناسی فرانسه که ریاست آن به عهده من بود، به عمل می آمد.

جنون این باستان شناس دروغ پرداز، که در حیات و حضور خود در سایت های کهن ایران، جز در خدمت کنیسه نبود و غارت و وارونه نمایی تاریخ و هنر شرق میانه به میزان زیاد مدیون مزخرف نوشته های او، از قبیل و قماش فوق است، در بیان این ادعاها عود کرده و غیر قابل کنترل می نماید. دنیای ملاحی و دریا نوردی، خروج از مدیترانه را پیش از سال۱۵۰۰ میلادی، یعنی ۵۰۰ سال قبل، به یاد نمی آورد، اما گیرشمن خبر می دهد که پلین و پتولمه ۱۵۰۰ سال مقدم بر دیگران، خود را به جزیره ی خارک رسانده اند، در آن جا تاسیسات بندری ساخته اند و کشتی های اضافی خویش را برای کشف آتی او رها کرده اند!!! آیا این خرفت مردان غربی، که به صورت انبان بزرگی از نادانی می نمایند، همان استادان کبیری نیستند که پیشینه ی تاریخی و هنری و تمدنی ما را به ما معرفی کرده اند؟!!!

پلین در نوشته خود به وجود یک معبد پزئیدن یعنی خدای دریاها در جزیره ی خارک که مورد علاقه ملاحان این قسمت از جهان بود (!!!!!!!)، اشاره کرده است. ما خرابه های این معبد را بازیافتیم. معبد مذکور را از سنگ های بزرگی که با استادی خاصی تراشیده و آماده شده بود ساخته بودند و اکنون در انتهای ساختمان مقبره ی میرمحمد که مورد احترام مردم است قرار دارد. در عهد ساسانیان روی بقایای این معبد یونانی یک آتشکده بنا شده است (!!!). هنگامی که دین اسلام رواج پیدا کرد و جانشین مذهب زرتشتی شد این آتشکده به صورت مسجدی درآمد و در آن محرابی ساختند که متوجه کعبه بود. تمام این امکنه ی مقدسه روی یک تخته سنگ بزرگ که اطراف آن را قبرهایی احاطه کرده است ساخته شده اند. قبرهای مسیحیان را در این جزیره دیدیم در بالای مدخل این گورستان نقش یک صلیب که روی سنگ حکاکی شده جلب نظر می کند و دارای شکل مخصوصی است. در قبرهای دیگری که مدخل آن ها گرد و کم عمق بودند، استخوان های مرده های زرتشتی ها انبار شده بود. زرتشتی ها مرده های خود را در ارتفاعات می گذاشتند و پس از آن که گوشت آن ها به کلی از بین می رفت و فقط استخوان باقی می ماند آن ها را در این مقبره های دفن می کردند(!!!!). ما دو قبر بزرگ متعلق به دو نفر از اهالی پالمیر (که امروزه آن را تدمر می گویند) را پیدا کردیم که هر یک از آن ها گنجایش ۵۰ جسد را داشتند. این کشف اخیر خیلی با اهمیت بود و نشانه ی نقشی است که این جزیره در آن زمان به عهده داشته است. اهالی پالمیر بزرگ ترین بازرگانان آن عصر بودند و با کاروان های خود از دریای مدیترانه تا شمال غربی هندوستان می رفتند و از ان جا به سوی خلیج فارس رهسپار می شدند. این بازرگانان در تجارت بین رم، ایران و هندوستان تلاش می کردند. (!!!!!!) بالاخره در قسمت غربی جزیره بقایای یک کلیسای جالب و یک صومعه ی متعلق به نسطوریان که مسیحیان ایرانی زمان ساسانیان باشند پیدا کردیم. به این ترتیب روی این تخته سنگ کوچک اماکن مقدسه متعلق به چهار مذهب بزرگ را کشف کردیم. می توان از خود سئوال کرد چرا؟ ... برای این که خارک تنها جزیره ی قسمت شمالی خلیج فارس بود که تمام کشتی هایی که از هندوستان می آمدند در آن جا لنگر می انداختند.

حالا این دیوانه ی مسلم را مشغول تبدیل جزیره ی خارک به موزه ی ادیان و امیال جهانیان می بینیم، ملاحان یونانی را که ۱۵۰۰ سال پیش از عبور از دماغه ی آفریقا، در خارک دل خواه خویش معبد پزوئیدن می سازند، ساسانیان را که استخوان مردگان شان را از فارس به جزیره ی خارک می برند، اهالی پالمیر در بین النهرین را، که کناره های دجله و فرات را رها می کردند تا در خارک بی آب و علف بمیرند، در عین حال مسیحیان دوران ساسانی را پیدا می کنیم، که گرچه هنوز در اروپا نیز صومعه و کلیسای چندانی نساخته اند و تسلط مطلقی ندارند، اما فرصت حضور در خارک معتبر را از دست نداده اند و برای تکمیل کلکسیون گیرشمن راهی خلیج فارس شده اند! اگر گیرشمن دامنه ی دروغ های اش را اندکی بیش تر گسترش می داد و بقایای استخوان چند گاو مقدس بودایی و یا یک بتکده ی چینی را هم در خارک می یافت و معرفی می کرد، بر اهمیت بین المللی این جزیره، که از قول هرودوت قلابی هم تنها یک تبعیدگاه باستانی معرفی کرده اند، افزوده می شد، به شرط این که می نوشت این همه قوم و قبیله از کدام مسیر و با کدام وسیله خود را به خارک می رسانده اند؟!!!

راه دریایی خلیج فارس از مدت ها پیش شناخته شده بود. هخامنشی ها نیز این راه را به خوبی می شناختند و سیلاکس دوکاریاند که یکی از یونانیان آسیا صغیر در خدمت داریوش بزرگ بود و بر روی رودخانه سند یک راهنمای دریایی ساخته بود و مأموریت داشت راه مصر را از طریق دریای احمر پیدا کند، او این کار را پس از ۳۰ ماه کشتیرانی تمام کرد این اقدام بزرگ با حفر اولین کانال سوئز که به امر داریوش کبیر ساخته شده بود پایان یافت.

یکی نیست که از این گیرشمن مافوق احمق بپرسد که اگر داریوش برای یافتن راه مصر از مسیر دریای احمر، محتاج مشاوران و کارشناسان یونانی بوده و اگر کسی در این امپراتوری بزرگ به اصطلاح فارس، با راه دریای احمر هم، در انتهای غربی خلیج آشنا نبوده، پس چه گونه آن خلیج را با نام فارس خوانده اند؟ آیا عادلانه نیست که با وجود این همه نشانه ی حضور ملاحان و دریا نوردان یونانی در خارک و خلیج فارس، در ۲۵۰۰ سال پیش، این خلیج را آب راه یونان بنامیم؟ فقط هنوز معلوم نیست و نمی دانیم که این یونانیان چه گونه و از چه راه کشتی های شان را به خلیج خود، یعنی خلیج فارس کنونی می فرستاده اند!!! برای رفع این مشکل کوچک به امثال گیرشمن توصیه می کنم یک کارگاه کشتی سازی باستانی هم، به نام هر ملتی که مایل اند در جزیره ی خارک دایر کنند، تازبان امثال من بسته شود!!!

حال ببینیم به چه دلیل در طی قرون متمادی جزیره ی خارک دائما محل اقامت یک عده مردمی بود که با دنیا رابطه داشتند؟ چرا اهالی پالمیر این کاروان داران بزرگ قرون اولیه ی عصر حاضر نیز نمایندگی های تجارتی خود را در این جزیره تأسیس کردند؟ اسکندر مقدونی به اهمیت کشتیرانی در خلیج فارس پی برده بود، وی به نوبه ی خود دستور داد یک راهنمای دریایی روی رودخانه ی سند بسازند. نئارک امیر البحر اسکندر این راهنما را تا دهانه فرات ادامه داد. این راهنمای دریایی از جزیره ی خارک عبور نمی کرد بل که به بندر گناوه متصل بوده است. بندر گناوه یک بندر کوچک صید ماهی است که امروزه وسیله ی ارتباط تأسیسات نفتی گچساران می باشد. گچساران را می توان یکی از مراکز عمده تولید نفت دانست. پادشاهان سلوکیه که جانشینان اسکندر بوده اند اهمیت فوق العاده ای به تجارت با هندوستان از طریق خلیج فارس می دادند. انتیوکوس سوم در اواخر قرن سوم قبل از میلاد هنگامی که از جنگ هندوستان برمی گشت از این منطقه (؟؟!!) و شاید هم از جزیره ی خارک دیدن کرد (!!!). همچنین می دانیم که انتیوکوس چهارم نیز همین کار را کرد و در محلی در نزدیکی های خلیج فارس بدرود حیات گفت (!!!). در زمان حکومت پارت ها کشور کوچک خاراسن یا کرخ میشان که پایتخت آن کنار رود دجله ی قدیم در شمال خرمشهر فعلی قرار داشت (!!!) یکی از بزرگ ترین مراکز بازرگانی دریایی بود که به وسیله ی کاروان های ایران به شرق و به وسیله کاروان های سوریه به غرب متصل می شد. بعید نیست جزیره ی خارک هم به کشور خاراسن متعلق بوده است (!!!).

در این قسمت مهار این پروفسور باستان پرستان را به کلی گسیخته می بینیم که با دهانی پر از کف، در خارک برای مردم پالمیر دفتر بازرگانی با ایرکاندیشن می سازد و معلوم نیست چرا اصرار دارد پس از داریوش اسکندر را هم وادار کند تا در رودخانه ی سند، که هنوز در آب های خود عبور هیچ کشتی را به یاد نمی آورد، راه نمای دریایی بسازد تا گاوهای مقدسی که در آن رود آزادانه شست و شو می کنند راه خود را بیابند و سرگردان نشوند. آن گاه نوبت ارسال سلوکیان به خلیج فارس و جزیره ی خارک است و بعد اشکانیان را به آن جا می فرستد، و بالاخره برای رها شدن از شر جزیره ی خارک اش، تمامی آن را به خاراکسن های من درآوردی خود می بخشد و به چاک می زند!

در عهد ساسانیان خلیج فارس یکی از راه های مهم دریایی به شمار می رفت که از آن راه ابریشم چینی که در رم مطابق طلا ارزش داشت حمل و نقل می شد(!!!). رومی ها ابریشم را برای تهیه لباس های فاخر که در قصور سلطنتی یا خانواده های اشراف پوشیده می شد، مورد استعمال قرار می دادند. در معابد مجسمه ی خدایان را با پارچه های ابریشمی می پوشانیدند در قرون اولیه ی بعد از میلاد مسیح زنان اشراف و ثروتمندان به پوشیدن پارچه های ابریشمی خیلی علاقه مند بودند و همین امر شعرای هجو سرا را وادار می کرد آن ها را متهم کنند که لخت و برهنه در معابر آمد و رفت می کنند. مرزهای بین ایران و بیزانس از رود فرات می گذشت و راه های ابریشم چه راه های زمینی و چه راه های دریایی خلیج فارس، همیشه به این مرزها منتهی می شدند. تجارت ابریشم که از راه ایران انجام می شد، برای ایران درآمدهای سرشاری داشت (!!!). در قراردادهایی که بین دو کشور بسته شده بود، مقررات شدید مربوط به تمام معاملات ابریشم تصریح شده بود حقوق گمرکی زیادی از تمام بازرگانان وصول می شد و فقط سفرا از حقوق گمرکی برای واردات معاف بودند. ما به وسیله ۱۲ نفر مترجم که شش نفر آن ها ایرانی و شش نفرشان یونانی بودند از مفاد یکی از این قراردادها که در سال ۵۶۲ در زمان سلطنت خسرو اول انوشیروان بین دو کشور بسته شده و متن آن به دو زبان پهلوی و یونانی تحریر شده بود اطلاع حاصل کردیم. ایران عملا انحصار تجارت ابریشم را در دست داشت و امپراتوری بیزانس تا آن جا که می توانست برای به دست آوردن این انحصار کوشش و مبارزه می کرد، این دوره نیز یکی از دوره های آبادانی جزیره خارک بوده است. کشف راه دریایی مستقیم بین اروپا و هندوستان در سال ۱۴۹۸ به وسیله ی واسکودوگاما، خلیج فارس را از آمد و رفت بین دو قاره برکنار داشت و بدون این که خلیج فارس به کلی اهمیت خود را از دست بدهد در درجه ی دوم اهمیت قرار گرفت (!!!) ».

حالا به جایی رسیده ایم که احتمال می دهم گیرشمن پس از بستری شدن در یک مرکز علاج دماغ های پریشان به هم بافته باشد. می گوید درعهد ساسانیان خلیج فارس یکی از راه های مهم دریایی جهان بوده است که از مسیر آن ابریشم روم را به چین می فرستاده اند! گشوده شدن این راه ابریشم دریایی را، که از راه خاکی دروغین آن بسی خنده آور تر است، به باستان ستایان متکی به امثال گیرشمن تبریک می گویم، الا این که نخست نمی توانم تصور کنم که در بحبوحه ی جنگ های ساسانیان با رومیان، که خود مدعی آن اند و می گویند سلاطین قلابی ساسانس، امپراتوران روم را، به جای چهارپایه و جعبه، زیر رکاب اسب های شان می کشانده اند، این ارتباط تجاری محکم چه گونه برقرار و ممکن می شده و اگر گمان کنیم که تجار را با جنگ ها کاری نبوده، آن گاه باید کسی مسیر این راه دریایی از رم، که در ۵۶۲ میلادی، یعنی به زمان انوشیروان دروغین، مخروبه ای خالی از سکنه و لانه ی روباهان و گرگان بوده، تا سرزمین چین را ترسیم کند تا معلوم مان شود که این معجزه چه گونه صورت می گرفته است! آن گاه گیرشمن از مفاد قراردادی خبر می دهد که در دو نسخه به زبان های پهلوی و یونانی، در زمان انوشیروان، یعنی اوج اختلافات ساختگی میان روم ساختگی و ساسانیان ساختگی مبادله شده است و چون هنوز جنبنده ای، جز گیرشمن دروغ باف، از وجود چنین متونی خبر نداده، پس این قرارداد هم ساخته ی خود گیرشمن می شود، تا ساختگی بودن تمام اجزاء تمدن ایران باستان تکمیل شود و تصویری به دست آید که تنها پیروان نادان مجنون و بی اطلاع مشنگ شیرین عقلی چون گیرشمن را فریب می دهد. ( ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه بیست و هشتم اسفند 1384 و ساعت 3:10

 

 

 http://ww.naria.ir/view/1.aspx?id=62

 

 آمون : دقت کنید که به هر دلیلی ممکن است لینک ها داخل ایران، فیلتر باشد. بنابراین می توانید به جای عبارت www در ابتدای لینک ها، از هر عبارت دیگری استفاده کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد