ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

صدام حسین و مقاومت در برابر حمله امپریالیسم و یهودیان-فارس ستیزی

 

یادداشت برای حامد 1و2

یادداشت اول

آقای حامد. در قرآن عظیم پیامی است که حد مسئولیت آدمی را در بیان مراتب تفکر و توجه تعیین می‌کند، آن جا که می‌فرماید: فماذا بعد الحق الا ضلال. هرگز هشداری از این قوی‌تر و قاطع تر برای پیروان حق نبوده است که می گوید گامی دورتر از حق، گم‌راهی است و مابین ضلال و بیان حق فضای خالی بی‌نامی قرار نمی‌دهد. قرآن پیروی از حق را نشانه‌‌ی تقوی می‌داند، آن را به تعلقات قومی و دینی و غیره محدود نمی کند و وصیت و توصیه به حق را از علائم رستگاری می شمارد.

بدین قرار قضاوت درباره‌ی دشمن و دوست موکول به رعایت حق و گریز از کینه توزی های ظالمانه است. مثلا قضاوت ما درباره ی صدام نمی تواند و نباید از ماجرای جنگ و ادعاهای ما درباره ی او مایه بگیرد، زیرا هنوز حقیقت آن رخ داد بسیار زشت و ویرانگر برای تاریخ بیان نشده است و می‌توان آن را حاصل یک اشتباه دو سویه شمرد که اگر اندکی دور اندیشی بیش تر در سران و صاحبان تصمیم در دو سرزمین بروز و ظهور می‌کرد، پرهیز از آن برادر‌کشی بی ‌رحمانه به سهولت میسر بود.  شما به یاد ندارید که چه کسانی بر طبل جنگ می‌کوبیدند و مثلا آدمی چون بنی‌صدر چه‌سان در میدان آزادی عربده می کشید که «بغداد از آن ایرانیان است» و دار و دسته‌ی ناسیونالیست‌ها برای مردم عراق، به عنوان اعراب بر باد دهنده‌ی تمدن و توانایی‌های ایرانیان، چه رجزها که نمی‌خواندند و حزب توده در مقالات روزنامه مردم، پیش از آغاز جنگ، چه گونه فرمان می‌داد که با مشت آهنین انقلاب باید بر‌دهان صدام‌کوبید و همه نیز با این طمع و تصور و توطئه که جنگ فاتحه‌ی جمهوری اسلامی را خواهد خواند و خود جای‌گزین آن خواهند شد و مسلما به یاد نمی‌ آورید که کسی به دعوت‌های مکرر شورای انقلاب عراق، برای مذاکره بر سر اختلافات، که بسیار پیش پا افتاده بود، کم‌ترین اعتنایی نمی کرد و تب ضرورت جنگ چندان بالا گرفته بود که سرانجام ۵/۱ میلیون نیروی جوان و هزار میلیارد دلار از ذخایر لجستیکی دو ملت مسلمان و همسایه، به سود منافع کمپانی‌های بین المللی، از دست رفت.

با این همه و حتی اگر تمام بار مسئولیت ندانم کاری بزرگ جنگ را بر دوش صدام هم بگذاریم، ذره‌ای از حقانیت او در مبارزه‌ی مستقیم‌اش با سیاست و سوداهای یهودیان در منطقه‌ی ما نمی‌کاهد چنان که آینده ی بشر از یاد نخواهد برد که مقاومت تاریخی صدام تا چه حد در عریان کردن ماهیت حریص و متجاوز به اصطلاح تمدن غرب و در فرو پاشی قدرت ظاهرا بدون منازع آن دخیل بوده و سهم داشته است. به گمان من صدام از آن جهت در موضع گیری های اخیرش قهرمان محسوب می شود که خود را به فرامین صهیونیسم جهانی نفروخت و به بهای جان و مال و هستی و آبرو و آسایش خود و خانواده و فرزندان‌اش دوازده سال تمام در برابر زورگویی‌های عوامل صهیونیسم ایستادگی کرد و تن به سازش با آنان نداد. بی‌شک اگر صدام گامی با صهیونیست‌ها همراهی می‌کرد، به عراق لشکر نمی‌کشیدند و شاید هم ندانید که عمده اختلاف یهودیان با وی بر سر کمک بی‌دریغ صدام به نهضت و مردم فلسطین بود. این اشارات و گفتنی‌های بسیار دیگری، که بیان آن ضروری نیست، و فراتر از همه، رخ‌دادهای عینی منطقه‌، یعنی لشکرکشی سبعانه‌ی نیروهای صهیونیستی جهان، که با نام های مختلف، بر مردم عراق یورش آورده‌اند، به وضوح نشان می دهد که صدام را نمی‌توان دست نشانده ی آنان شمرد و احترام به حق به آدمی تکلیف می کند که آن قهرمان ایستادگی در برابر صهیونیسم را باید سیاستمداری مستقل خواند که به منافع مردم خویش و به نبرد بزرگ با نمایندگان ناسالم یهودیت اهمیت می‌داد. به گمان من مقاومت جاری و اعجاب برانگیز مردم عراق در مقابل اشغالگران، از ایستادگی صدام در برابر دست نشاندگان محافل صهیونیستی انگیزه و مایه می‌گیرد و نشانی است از این که در نظر ملت عراق، بل توده‌ی جهان عرب، صدام مجرم تاریخی محسوب نمی‌شود و منفور نیست، هرچند که ارزیابی‌های نادرست و اشتباهات او در شناسایی شیعیان عراق، به عنوان بازوی قدرتمندی در جبهه ی ستیز عمومی مسلمین، او را به موضع گیری‌های نادرستی کشاند که مانع همآهنگی در تدارک نیروی ملی و متحد سرزمین عراق شد، چنان که هنوز نیز عوارض آن آشکار است، و نمی توان از یاد برد که در میان سران شیعه ی عراق نیز گروهی خواستار این همکاری و اتحاد نبودند و خیالات صرفا فرقه‌ای در مخیله‌ی خود می‌پختند و آیا لازم است که یادداشت اخیر خودت درباره ی یکی از همین نام‌داران شیعه را در وبلاگ قدس یاد‌‌آوری کنم؟

«صدام با رد ادعاهای رسانه‌های آمریکایی درباره چگونگی بازداشتش گفت: من در حال خواندن نماز مغرب، بازداشت شدم!
به گزارش سرویس بین‌الملل «بازتاب»، «خلیل الدلیمی»، وکیل صدام حسین، پس از دیدار 4 ساعت و نیمی خود با صدام به نقل از وی گفت: «من آنچنانکه رسانه‌ها و مطبوعات منتشر کردند، در دخمه پنهان نشده بودم، بلکه در بغداد و در حال خواندن نماز مغرب، بازداشت شدم».
خبرگزاری «رویترز» با اعلام این خبر به نقل از صدام افزود: تصاویر پخش شده در رسانه‌ها توسط نیروهای آمریکایی به قصد تشویش چهره من صورت گرفته است.
«زیاد الخصاونه» سخنگوی مطبوعاتی هیأت وکلای دفاع از صدام، در کنفرانس مطبوعاتی، به نقل از «دلیمی» گفت: صدام حسین همچنین ملت عراق را از شرکت در انتخابات آینده این کشور، برحذر داشت.
وی افزود: صدام از «دلیمی» خواسته است، نام «هیأت دفاع از صدام» را به «هیأت اسناد دفاع از رئیس‌جمهور صدام حسین، همراهان و همه اسرا و بازداشتیان عراق» تغییر دهد.
‍«الخصاونه» گفت: صدام در این دیدار، ضمن جویا شدن وضعیت ملت عراق، خواستار ادامه ارتباط با سازمانهای مردمی و دولتی شد و از نقش فرانسه و آلمان و همچنین عقب‌نشینی فوری نیروهای اسپانیایی از عراق، قدردانی کرد.
صدام در ادامه با تأکید بر اتحاد ملت عراق، مسئولیت تاریخی آنچه در عراق جاری است را متوجه روحانیون دانست.
همچنین صدام در این دیدار، وکالتنامه دفاع از خود را به دست خود به «دلیمی» تسلیم کرد».

آقای حامد. این مطلب و خبر را از سایت «بازتاب» برداشته‌ام. هیچ مسلمانی، صرف نظر از ادله‌ای که می آورد، مجاز نیست علیه مسلمان دیگری باشد که در چنگال یهودیان اسیر است و صهیونیست ها از آزار و تحقیر او لذت می‌برند. در نگاه من و در حال حاضر و به سبب مقاومت و شجاعت تاریخی‌اش، صدام همان اندازه شایسته‌‌ی تکریم و احترام است که هر اسیر عراقی دیگری، در زندان ابوغریب، که به دست حاملین دروغین دموکراسی برای مردم خاورمیانه شکنجه می‌شود.

و اما در موضوع فارس و فارسیان که گفتار دیگری می‌طلبد. (نا تمام)

 

یادداشت دوم

باری مرا از فارس ستیزی برحذر داشته‌ای! این مطلب گواه است که با بنیان مباحث گشوده شده به گونه‌ی دقیق و عمیق آشنا نیستی و به جایگاه این گفت و گو ورود نکرده‌ای. زیرا تا آن‌جا که به اسناد تاریخی، و نه هیاهوهای نوپیدای دو سده‌ی اخیر مربوط است، در این محدوده ی ایران نام، هرگز قوم و یا جغرافیایی به نام فارس نبوده است که من با آن‌ها ستیزه کنم. همین‌جا بگویم که این ادعا ورودیه‌ای به مقوله‌ی شناخت ملی است که سر و سامان دادن به آن نیازمند حضور خردمندان بی‌تعصب و تعلقی است که سرسپرده‌ی نام و نان و محتاج مفاخرات مسخره‌ی ملی نباشند، به راه گشایی آینده بیاندیشند و از هیاهوها و شالتاق‌ها نترسند. زیرا در حال حاضر سرزمین ما عمیقا دچار بحران هویت شناسی، ناشی از قریب دو سده خراب کاری فنی و فرهنگی دشمنان ایران و اسلام، در لباس ایران شناس و باستان شناس و اسلام شناس و شرق شناس است. پس، از سر ناچاری، بار دیگر آن‌چه را که معتقدم می‌تواند دست‌مایه و سرفصل یک پژوهش ملی درباره‌ی مقوله و عنوان واژه‌ی «فارس» با محتوای بررسی صحت و سقم مفاهیم کنونی آن قرار گیرد، فهرست‌وار تکرار می کنم.

۱. جست و جو در اسناد کهن شرق میانه‌ی پیش از ظهور داریوش، به قصد یافتن نام و عنوان و سرزمینی برای فارس و فارسیان، مطلقا با ناکامی مواجه است تا آن‌جا که در تنها سند بازمانده از کورش، یعنی گل نبشته‌ی بابلی او نیز نامی از خطه و یا قوم فارس برده نمی‌شود و بنا بر آن‌چه اینک به دست داریم، مانند مجموعه‌ای از ابنیه و سنگ نگاره، نظیر یافته‌های تخت جمشید و نقش رستم و کورنگون و سیوند و تنگ سروگ و غیره، می‌توان با یقین کافی مدعی شد که سرزمین کنونی فارس بخش کوچکی از امپراتوری کهن و قدرتمند و مسالمت‌جوی ایلام بوده است که به علت فقدان عمدی جست و جوی لازم، نام دیرین آن خطه را هنوز استخراج نکرده ایم.

۲. دیرین شناسی، در حالی که از دیگر ساکنان این بوم، از خوزی و خراسانی و اورارتویی و لر و کرد و سیستانی و املشی و گیلکی و سیلکی و جیرفتی، حتی در‌همین شرایط بی‌اعتنایی مطلق به دیرینه‌ی بومیان ایران، کلکسیونی از تولیدات و دست ساخته‌ها و ملزومات زندگی یافته است که نه فقط عمق حضور آنان، بل توانایی‌شان در درک پیچیدگی‌های فنی و هنری را از دیر زمان بازگو می‌کند، اما تا امروز و هنوز، علی‌رغم زیر و رو کردن سراسر اقلیم فارس، حتی کاسه‌ی سفالینی نیافته‌ایم که معرفی آن به عنوان دست ساخته‌ای از فارس کهن پیش از هخامنشی میسر باشد. 

۳. این ناشناختگی مطلق پارسیان، تا ۱۵۰ سال پیش، یک روال عادی و طبیعی شناخت این سرزمین بوده است و علی رغم حضور شاعران بسیار، که به شوق صله ها، به سفارش دربارها و با استمداد از فن بیان و لغت عرب شعر فارسی می‌سروده‌اند که هنوز هم ادراک دیوان‌های آن ها برای ۹۰ درصد مردم ، از آن روی که به زبان جاری بومیان ایران نبوده، میسر نیست و تا همین اواخر در مکتب خانه و یا حوزه‌های مراجع دینی، از کرسی تدریس و کتاب درسی به زبان فارسی خبری نبود . کودکان در شروع یاد‌گیری، جزء آخر قرآن و نصاب الصبیان می خواندند و صرف و نحو و اوزان شعر عرب یاد می گرفتند. توجه به قوم فارس و فرهنگ و ادب فارسی، چنان که در مباحث پیش خواندید، در ۵/۱ قرن پیش و همراه تالیف زنجیره‌ای از فارس‌نامه‌ها آغاز و به جعل کتاب فارس نامه‌ی ابن بلخی منتهی شد که در هیچ یک از آن‌ها جز مجموعه‌ای از افسانه های دور از خرد درج نیست و خود به کار نفی و رد فارس شناسی در ایران می‌آید و بس. و درست از پس تدارک این مقدمات بود که روندی آغاز شد، که شما از ان روی که اقلیت قومی نیستید، ظلم به اقوام نمی‌دانید: با تفنگ و توپ راهی سیاه چادرهای لر و کرد و قشقایی و ترکمن شدند تا تخته قاپو و فارس زبان‌شان کنند، مجبور شوند از فرهنگ و لباس و آداب و رسوم اجدادی دست بشویند و به مدارسی بروند که نه به عنوان زبان رسمی و همراه با زبان بومی، بل انحصارا فارسی یاد بگیرند، گذشته‌ی خویش فراموش کنند، به کورش و داریوش بنازند و بنیان خویش را با قصه های شاهنامه وفق دهند. و طولی نکشید که گفتند این فارسیان نه تنها صاحب بلامنازع ایران و اقوام متعدد و متنوع آن، بل مالک الرقاب تاریخ و جغرافیا و فرهنگ سراسر شرق میانه و جهان، از زمان ظهور نخستین آدم یعنی کیومرث بوده‌اند، و چندی بعد عرب سوسمار خوار، اسلام زائده‌ای از دین زردشت، ترک تجزیه طلب، لر پشت کوهی زبان نفهم و بالاخره امثال من که به التیام این زخم بد‌نمای بیگانه آمده‌ایم، به لطف جناب عالی فارس ستیز شده‌ایم! 

۴. تعجب می کنم که چه‌گونه اصفهانی و یزدی و خراسانی و تهرانی و همدانی را فارس می‌خوانی زیرا هیچ همدانی خود را جز همدانی نمی خواند، چنان که اصفهانی ابدا فارس بودن خود را نمی پذیرد و تهرانی، به واقع از مردم ری است و اگر منظور شما تکلم مشترک به زبان فارسی است، بدانید که این موضوع تبعی از همان تحمیل رضا شاهی است و اگر هر یک از این اقوام و حتی اهالی شیراز، زبان بومی و خانوادگی خود را به کار برند، حتی جمله ای از آن برای مرکز نشینان به اصطلاح فارس زبان مفهوم نخواهد بود. چنان که تا اواسط قرن پیش اهالی این شهرها زبان کنونی فارسی را نمی‌فهمیدند! آقای حامد مرا به فارس ستیزی متهم نکنید. این ها مباحثی بنیانی برای یافتن راهی برای برون رفت از آشفته بازار کنونی است که بازیچه شده‌ایم، هر حاشیه نشین احمق دانشگاه های اروپا و آمریکا ما را به سویی می‌کشد و به باور افسانه‌ای تازه می‌خواند، چنان که این موضوع تاریخ و جغرافیا و سیاست و فرهنگ فارس بنیان و دیرینه ندارد و چیزی جز یکی از همین افسانه ها نیست و این مطلبی است که تحقیق عالمانه در آن، جز به معنای ترمیم ویرانگری های رضا شاهی و توطئه‌های یهودی نخواهد بود. تفحص در موضوع فارس، دیگر نه کنکاش در احوال یک اقلیم و قوم، بل صورتی از تجسس با قصد شناسایی نحوه‌ی ساخت و نوع کاربرد ابزاری برای ایجاد تضاد و دشمنی در هماندیشی ملی ایرانیان است. 

و بالاخره آقای حامد به جای این سئوال که چرا ترک‌ها برای من هورا می‌کشند، که نمی کشند، از خودت بپرس چرا ترک ها و خوزی‌ها و لرها و بلوچ ها و ترکمن ها و بیش تر مردم این سرزمین، فارس ها را متجاوز می‌شناسند و معتقدند حکومت رسمی و انحصاری فارس‌ها موجب پامال شدن حقوق قومی دیگران شده است و بپرس چرا در برابر صد سال ترک و عرب و لر و بلوچ ستیزی پلید و پیوسته، کلامی اعتراض نکرده‌ای ، اما در برابر یک بحث استدلالی در موضوع هویت و دیرینه و توطئه گری فارسانه، تا این حد نگرانی نشان می‌دهی و لب به نصیحت می گشایی؟ آیا این‌ها نشانه ی فارس پرستی و رضایت از شرایط موجود نیست؟ و بالاخره به خودت پاسخ بده که اگر زمانی برای برقراری یک سیستم فدرالیستی، شبیه آن چه در غالب سرزمین های جهان جاری است، پرسش همگانی شود، به کدام سو رای خواهی داد و چرا؟  

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد