ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

ساسانی شناسی بر مبنای هیچ! فقدان اسناد و مدارک دوران ساسانیان

به گدایی اسناد ساسانی و اشکانی !!!؟

باستان پرستان، که نیمه جان خود را، به زحمت، از زیر آوار فروریزی کامل و قطعی و مسلم امپراتوری «اشکانیان» بیرون کشیده اند، هنوز کاملا سرپا نایستاده، با از هم پاشی مهیب و پر سر و صدای ته مانده‌ی افتخارات کپک زده شان، یعنی امپراتوری ساسانیان مواجه اند که فقط دو قسمت از پنج قسمت کتاب «ساسانیان»، در مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، چون زلزله‌ای سقف آن بنای فرتوت نما را بر سر باستان ستایان لرزان و استادان عظیم‌الشان، اما بی آبرو شده‌ی اروپایی و آمریکایی آنان، فروریخته است. اینک و از آن که کاخ‌های نیمه ساخت و مسخره‌ و از اصل غیرقابل سکونت تخت جمشید نیز، دیگر برای‌شان پناهگاهی محسوب نیست، بی‌مایه‌ترین پادوها و زیر دست و پا مانده‌ترین مامورین محافظت از تاریخ سازی یهودیان، مشغول شمع زدن بر دیواره‌های بدون سقف و در حال فروریزی امپراتوری قلابی ساسانیان‌اند، تا لااقل سایه ی دیواری از آن همه بناهای پرعظمت، اما مقوایی باستان را برای خود نگهداشته باشند، که یکی پس از دیگری، با اندک ضربه‌ی چند کتاب نه چندان پر برگ من، فروریخته اند.

دستپاچه‌ترین این باستان‌پرستان بی‌خانمان شده، که دسته جمعی به نوان‌خانه‌ی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پناه برده‌اند، تا ورق پاره‌هایی را بگردانند که گرچه هزینه‌ی آن‌ها از زحمت مردم و برکت منابع زیرزمینی خداداد بومیان این سرزمین تامین می‌شود، اما در سطور آن ها، درباره‌ی تاریخ همان مردم افسانه می‌سرایند و برای دروغ های نومورخین یهود مستند می‌سازند و از جمله، در به در، به گدایی اسناد ساسانی و اشکانی می‌روند تا همچنان که پروفسوری رد پای هخامنشیان را در السالوادور یافته بود، دیگری سیاحی را در چین بیابد که حاضر شده در یکی از شماره های همین ورق پاره های ناندانی، با نام شماره‌ی ۷۲ «کتاب ماه تاریخ و جغرافیا»، حضور تاریخی سلسله‌ی ساسانی در ایران را شهادت دهد. خواندن گواهی این چینی سیاح، حتی بیش از دو کتاب ساسانیان من، اثبات می کند که این داستان شاهنامه ای ساسانیان نیز، جز دروغ بزرگی حاصل دست ساخته های اخیر یهودیان نیست. 

«خدمتی که سفرنامه‌ها به روشن تر شدن تاریخ کشور ما می‌کند، موضوعی نیست که نیازمند اثبات و استدلال باشد به خصوص در ادوار تاریخی که ما با کمبود منابع داخلی مواجه هستیم، حتی وجود سفرنامه‌ای مختصر هم مفید فایده خواهد بود». (کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره ۷۲، مقاله ی سفرنامه ی هیون تسیانگ، ص۴۳).

از همین ابتدای مقاله دو نکته پیداست. اول این که تنها سطوری مختصر از سفرنامه‌ی هیون تسیانگ، درباره‌ی ایران است و دوم اعتراف به این نکته که هیون تسیانگ می خواهد درباره‌ی موضوعی قصه بگوید که «منابع داخلی لازم» را ندارد. در شگرد یهودانه‌ی توضیح تاریخ ایران باستان، پیوسته رسم بر این بوده است که تاریخ ایران پیش از اسلام را، نه از منابع داخلی، بل از زبان یونانیان و ارمنیان و رومیان و چینیان و هندیان و مصریان تعریف کرده‌اند، روایت‌هایی که دنبال کردن هر یک از آن‌ها آشکارا ساختگی بودن آن را اثبات می‌کند، چنان که دنبال کردن موضوع کتیبه‌های ساسانی، جعلی بودن تمام آن حجاری‌های جدید‌ به خط پهلوی در خطه‌ی فارس را، به وجهی قدرتمندانه، بر همگان معلوم کرد.

«حال قصد آن داریم که اشاره ای به شخصیت و مراحل سفر وی کرده و در آخر ترجمه ای کامل از بخش مربوط به ایران کتاب هیون تسیانگ را ارائه نماییم که امید است کمک شایانی به شناخت بیش‌تر این شخصیت باشد. باشد که اطلاعاتی که راجع به ایران در سفرنامه او وجود دارد، بتواند - هرچند اندگ - به شناسایی هرچه بیش تر تاریخ ساسانیان کمک کند». (همان)

این زمزمه نیز ادامه ی همان مفریابی پیشین است و قصد دارد ذهن خواننده را بفریبد تا در مواجهه با یادداشت‌های این سیاح، که گویا مقرر است گوشه هایی از تاریخ ساسانیان را برای مردم ما تعریف کند، دچار دل‌زدگی و عصبانیت نشود. باید خواننده را آماده کرد تا منتظر اسناد مفصل و مشخص و مطمئن نباشد و باید بداند که این سیاح فقط اندکی از تاریخ ساسانیان را بازخواهد گفت!

«لازم به ذکر است که با وجود این که اطلاعات هیون تسیانگ درباره ی ایران از چند صفحه ی کتاب‌اش تجاوز نمی کند - و با این که مغشوش است - باز هم می تواند در شناسایی هرچه به‌تر تاریخ ساسانی به ما کمک کند. باید این نکته را مد نظر قرار داد که هیون تسانگ هرگز شخصا وارد ایران نشده، بل که نواحی افغانستان امروزی و سند که از آن ها گذشته ، تحت تابعیت صوری ایران بوده‌اند». (همان)

پس سیاحی داریم چینی، که از ایران عبور نکرده و از افغانستان و هند گذشته، که گردانندگان کتاب ماه تاریخ و جغرافیا گمان می کنند در زمان عبور این سیاح (۶۳۲ میلادی)، آن مناطق  تحت نفوذ صوری ایران بوده است، و «گزارشی مغشوش» در سطوری محدود از سفرنامه‌اش نگاشته، که می‌تواند به شناسایی «هرچه به‌تر» امپراتوری ساسانیان به ایرانیان کمک کند!!!! واقعا که چه بی‌سرانجام امپراتوری ملی، که گرچه می‌گویند چند صاحب منصب بزرگ و امپراتوران رومی را به لیسیدن نعل اسب های شان واداشته‌اند و دماغ‌ جهانیان را به خاک مالیده‌اند، اما شناسایی «هرچه به‌تر» آن‌ها، تنها از طریق چند برگ یادداشت مغشوش یک سیاح چینی ممکن می‌شود که از سرزمین آن‌ها عبور هم نکرده است!!! آیا به‌تر نیست که این حضرات برای حفظ آبروی خودشان، از ارائه‌ی این اسناد، که درست به کار نفی امپراتوری ساسانیان می آید، دست بردارند؟!! با این همه به خواندن همان متن مختصر در یادداشت های سفر هیون تسیانگ درباره‌ی ایران برویم و برای این که باستان پرستان از یادآوری غرور انگیز امپراتوری ساسانیان در یادداشت های یک سیاح چینی از ایران عبور نکرده، دچار شوک و فجعه نشوند، می کوشم که آن چند سطر بی‌مایه ولی آموزاننده را، اندک اندک به رگ‌های بی‌دوای غرور مانده ی آنان، تزریق کنم.

«این پادشاهی هزاران هزار «لی» وسعت دارد، پایتخت آن آسورستان است که تقریبا ۴۰ لی وسعت دارد. این کشور دارای دره های وسیع است و آب و هوای آن در مناطق مختلف کشور ویژگی خاص خود را دارد و تقریبا متفاوت است. اما به طور کلی آب و هوای آن گرم است». (همان)

اگر قرار باشد سیاحی، بدون ورود به کشوری، درباره ی آن سفرنامه‌ی تلسکوپی بنویسد، همین اطلاعات هم دقیق و مفصل و تاریخی ارزیابی می‌شود، زیرا حتی حدس زدن این که کشوری دره دارد و آب و هوای اش متغیر است نیز، رویهمرفته به سرکشی مختصری از اقلیم آن نیازمند است! این جا اشکال در آن نیست که هیون تسیانگ می‌گوید پایتخت پادشاهی آن سرزمین دره دار، «آسورستان» است، مصیبت برای باستان پرستان ما جایی بروز می‌کند که مساحت این پایتخت را ۴۰ لی گرفته است و اگر به پاورقی انتهای مقاله توجه کنیم که برای هر لی ۴۴۴ متر مربع اندازه می‌دهد، پایتخت ساسانیان تسیانگ کم‌تر از یک دهم پارک شهر تهران در سنگلج خواهد شد!!!

«هنرمندان این کشور به خوبی می‌دانند که چه‌گونه پارچه‌های زربفت ابریشمین، پارچه های پشمین ، انواع فرش و امثال آن را ببافند. آن‌ها اسبان و شتران مشهوری دارند. در تجارت به وفور از سکه نقره استفاده می‌کنند. ایشان در سرشت خود خشن و عصبانی و رفتارهای شان به دور از ادب و انصاف است. خط و زبان آن‌ها با دیگر کشورها متفاوت است. اینان به یادگیری و دانش توجه نمی‌کنند و کلا وقت خود را مصروف ساختن اشیاء هنری می‌کنند. تمام اشیاء هنری که ایرانیان می سازند، در کشورهای همسایه‌ی آن‌ها بسیار با ارزش است. رسوم ازدواج آن ها بی‌قاعده و بی‌بند و بار است. جسد مردگان عموما بیرون گذارده می شود و مردها زلف خود را کوتاه می‌کنند». (همان)

تا پایان یادداشت چند سطری تسیانگ درباره‌ی ایران، نامی از ساسانیان برده نمی شود و بدون ذره‌ای تردید آن خطاب و اسم گذاری «ایرانیان» نیز الحاق شیر پاک خورده ای است که بدون مراجعه به متن اصلی، مرتکب اولیه‌ی آن قابل شناسایی نیست، زیرا تا این اندازه مسلم می‌دانیم که پیش از اسلام سرزمینی به نام ایران شناخته نبوده است تا تسیانگ از آن یاد کند. حالا باستان پرستان ما یا باید تمام اطلاعات این نقل را به خود ببندند که در این صورت «بی‌ادب و بی‌دانش و بی‌انصاف» و به وجهی، بر مبنای این یادداشت‌ها، اجدادشان «تخم حرام و بی‌پدر و مادر» می‌شوند و یا باید تمام آن را دور بریزند که به گمان من صرفه با مورد دوم است. و اگر با خواندن آن اشاره‌ی بیرون گذاردن اجداد درگذشتگان، به یاد زردشت و زردشتیگری افتاده‌اند و خیال بل گرفتن دارند، به بخش انتهایی یادداشت های تسیانگ راه‌نمایی‌شان کنم:

«هر خانواده ای ملزم به پرداخت چهار قطعه نقره به ازای هر مرد است. معابد «دئواها» بسیار زیاد است. «دیناوا» اساسا بیش‌تر از طرف بدعت گذاران پرستش می‌شود. دو یا سه مرکز با چند صد روحانی که اساسا تعالیم «هینایانا» را بر مبنای مکتب «سرواستاوادین» تعلیم می‌دهند وجود دارد. کشکول بودا در این کشور و در قصر پادشاه است. در مرزهای شرقی این کشور شهری به نام «هو‌ ـ‌مو» وجود دارد. وسعت این شهر زیاد نیست». (همان) 

این هم تکلیف دین ساسانیان در یادداشت های تسیانگ که احتمالا تعریف فرضی شاخه ای از بوداییگری است، که تسیانگ آن را می‌شناخته، چرا که خود برای تفحص در آن دین و یافتن آموزگاری شایسته در علوم بودایی به هند سفر کرده است. سفر نامه ی مفصل و چند جلدی او، مملو از نام شهرها و آداب و رسوم و توصیف معماری ماندنی معابد و دیگر یادمان‌های مردم هند است و به روشنی معلوم می‌کند که در هند بی‌آوازه ی تاریخی آن زمان، تا چه اندازه جوشش واضح زندگی و تمدن، بی‌نیاز از اوهام بافی نوع ساسانی آن، برقرار بوده است.

«هیون تسیانگ سالیان درازی در هند ماند و اکثرا در شهر «نالنده» اقامت داشت. نالنده دانشگاهی بزرگ بود که قریب ده هزار طلبه و زاهد داشت. همچنین نالنده مرکز بزرگ دانش بودایی بود که با بنارس مرکز بزرگ دانش و معرفت برهمایی همسری می کرد». (همان) 

این شهر و دانشگاه نالنده هنوز هم حیات و هستی مذهبی و علمی دارد و مثل دانشگاه جندی شاپور ساسانیان نیست که تاکنون قادر به نشان دادن جای پی‌های دیوارهای آن هم نبوده‌اند. معلوم می‌شود آن هنگام‌که نومورخین یهودی، در‌خیال خود، شاهان ساسانی را به شکار‌امپراتوران روم می‌فرستاده‌اند، مردم هند، بدون هیاهو، دانشگاه‌هایی برای پذیرایی ده‌ها هزار طالبین اندیشه شناسی بودا می‌ساخته‌اند، که نالنده فقط یکی از آن ها بوده است.

باری، کتاب ماه معتقد است که همین چند سطر  یادداشت‌ مغشوش و غیب‌گویانه‌ی تسیانگ، به «به ترین وجه» امپراتوری ساسانیان را معرفی می‌کند! آیا توسل به این گونه حدسیات بی پر و پایه‌ی یک سیاح از ایران عبور نکرده، خود از دست تنگی این حضرات باستان پرست در معرفی ساده‌ترین ادعاهای‌شان درباره‌ی ایران باستان گواهی نمی‌دهد؟ بی‌شک جواب مثبت است، اما هنگامی که سردبیری یک نشریه ی دولتی را به یک باستان ستای مارک دار می‌سپارند، بعید نیست در چند شماره‌ی دیگر برای ما یک کتیبه‌ی ساسانی به خط قلابی پهلوی در خورجین قاطر یک راه نمای تبتی در کوه های هیمالیا پیدا کند، که در آن ادعا شده باشد تبت یکی از ییلاقات تابستانی ساسانیان بوده است. سردبیری که سرمقاله‌ی همین شماره‌ی ۷۲ از کتاب ماه تاریخ و جغرافیا را با چنین تصورات نژاد پرستانه ی کرم زده‌ای، به قلم خود، زینت داده است:

«بدون شک تجلیل از تمدن آریایی ها بر اساس سنت فرهنگی آنان باید موجب استحکام وحدت ملی و توسعه ی تفاهم بین‌المللی گردد. در همان حال با تاکید بر میراث بزرگ معنوی آنان، فعلیت و حضور آنان در عرصه ی جهان امروز بازشناسی شود. این امر نیز با تلقی و تعریف فرهنگی از مفهوم آریایی امکان پذیر است». (همان، سرمقاله ی خیراندیش، ص۶)

آیا کسی به این سئوال پاسخ می‌دهد که چنین عنصر آریایی زده‌ی شوونیستی در راس یک نشریه‌ی دولتی جمهوری اسلامی، با مسئولیت معرفی اسناد مکتوب تاریخ ایران، چه می کند و گماشته ی کیست که ظاهرا دلواپسی دیگری جز گدایی اسناد برای سلسله های دروغین و قلابی و یهود ساخته ی پیش از اسلام و پاسداشت آریایی‌های بی‌نشانه ندارد؟ چنان که در مقاله‌ی دیگری در زمره‌ی دیگر دست پخت های همین شماره ی ۷۲، به گدایی اسناد اشکانی نیز مشغول است:

«هرگاه سخن از عصر اشکانی و مطالعه‌ی تاریخ آن دوره به میان می آید، کمبود منابع مکتوب و دست اول داخلی از نخستین مسائلی است که به ذهن خطور می‌‌کند. جز یکی دو متن ادبی عهد ساسانی که محتوای آن ها را مربوط به دوران پارت ها می دانند و چند بیت شاهنامه، که آن هم تنها به ذکر نام برخی شاهان اشکانی بسنده می‌کند، ‌سرمایه ی دیگری در دست نیست ... اما آن چه می‌تواند پژوهشگر را در این باره یاری رساند، علاوه بر یافته های باستان شناسی، بررسی آثار و نوشته‌‌هایی است که در سرزمین های مجاور قلمرو اشکانیان و یا نزد مللی که به طریقی با پارتیان در ارتباط بوده‌اند، شکل گرفته است». (همان، مقاله‌ی نگاهی به تاریخ ارمنیان، ص ۴۷)

این اعتراف به بی‌سرمایگی و ورشکستگی عیان، در ارائه ی اسناد ملی و همزمان، درباره ی تاریخ ایران باستان، و نیاز به دریوزگی از همسایگان، آن گاه ارزش عنایت دو چندان دارد که مقاله نویس کتاب ماه تاریخ و جغرافیا گمان می کند که در شاهنامه اسامی برخی از شاهان اشکانی آمده است و چون چنین نام‌هایی در شاهنامه نیست، پیشنهاد من به هیئت تحریریه و سردبیر کتاب ماه تاریخ و جغرافیا این است که به جای گدایی و ویلانی، برای یافتن چند برگی سند باطله در موضوع تاریخ ایران باستان دست ساز یهودیان، لااقل همین چند ورق پاره‌ی مجعول موجود در به اصطلاح اسناد خودی، از قبیل شاهنامه را درست بخوانند، تا افتضاحات این چنینی بر کثافت کاری های مانده از دوران ماضی نیفزایند. 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار

  

هواخوری۱۱،فروش آثار جعلی و تقلبی به عنوان آثار باستانی به موزها

 

 
 
   نمایش بد طراحی شده لوحه های ایلامی تخت جمشید-بی وطن بودن یهودیان 
 

 ░▒▓۩ خاکساری اساتید بین المللی و توحش مزدوران دست چندم ۩▓▒░ ©®  

 

هواخوری۱۵،اسکار وایت موسکارلا و تولید اشیای عتیقه جعلی در موزه

  

غم نامه مکعب نقش رستم-نمونه دستکاری و جعل کتیبه در آثار باستانی

  

گفت‌وگو با استاد ناصر پورپیرار درباره مستند باشکوه تختگاه هیچکس 

 

 آشنائی با روش تحقیق آقای ناصر پورپیرار-تناقض نویسی و پارادوکس

 

دو دوزه بازی‌ در اعتبار سنجی شاهنامه  

 

      در مورد جهود آنوسی(یهودیان متظاهر به اسلام)و مارانوسی(به مسیحیت) 
  
مقاله بی نظیر و شاهکار ░▒▓۩  مشرکین نجس اند! ۩▓▒░  مقدمه کتاب اسلام و شمشیر آقای ناصر پورپیرار 
 
 آسمانی و غیر زمینی بودن قرآن و اثبات وجود داشتن خداوند و توحید 
  

  تاملی در مدخل اجرای عدالت،استقرار تساوی و برابری و حقوق انسانها 

  

تلاش برای انکار پوریم توسط رئیس جامعه یهودیان ایران؛فرزندان استر 

  

ناشایسته سالاری فرهنگی و تلاش آنوسیان برای پنهان سازی پوریم یهود 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرهاد پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 12:09 ب.ظ

تبریک بر حماقت و ... امثال تو
نمیدونم با رد تاریخ ساسانی چه گیریت میاد مردیکه ی بی سثصواد
تاریخ طبری را کتمان کن
تاریخ ابن اثیر را هم
و تاریخ ثعالبی
و تاریخ دینوری
و تاریخ مروج الذهب مسعودی
و تاریخ های دیگر
خدای نامه ها
سکسیرانها
بنکش ها
شاهنامه ها
و
.
.
.
همه اینها را نادیده بگیر و چرندیات خود را باز هم ادامه بده

بیخیال کی به کیه

هیچ کی به هیچ کی نیس

یه مقاله درست و حسابی خوندی، فیوزت پریده، واشر سیلندر سوزوندی!
برو یادداشت های قلم و نگارش رو بخون.
کتاب پاپیروس ها رو بخون.
کتاب اسلام و شمشیر رو بخون.
و یه مقدار فکر کن.
خاطرات خاخام یدیدیا رو بخون که چطوری آنوسی ها برای مسلمانان و مسیحیان فرقه سازی و فرقه بازی می کردند.
تخت جمشیدت نیمه کاره است و هر روز به تو به دروغ میگن مرکز تجمع سلاطین بوده.
چیزی به اسم پاسارگاد هرگز نبوده و در عرض 50 سال به این باور رسانده اند تو و امثال تو رو که کورش از اون برخاسته.
همه اینها رو نادیده بگیر و چرندیات مکرر رو باز هم تکرار کن.
بیخیال هم نباش. کمی جدی بگیر. هیشکی به هیشکیه. مراقب خودت باش.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد