ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

اسلام و شمشیر 35 ، شروع بررسی انتقادی تفسیر عتیق نیشابوری سورآبادی تحت عنوان قصص قرآنی و شبهه افکنی در آیات قرآنی و تشویش آفرینی

اسلام و شمشیر [35]


بررسی اصلی ترین مسائل مندرج در کتاب خدا، که متضمن سفارشات اخلاقی و رفتارهای موجه انسانی، بازگویی عبرت آور سرنوشت پیامبران و سوداهای بر باد رفته ی امت های سرکش و نمایش تلاش برای به راه خدا خواندن کافران و اهل کتاب است، جست و جوی آثار و عوامل مداخله ی ضربه ی شمشیر در گسترش اندیشه ی اسلامی را ناکام می گذارد و آن گاه که در کتاب بی بدیل قرآن، حتی در مقابله با مشرکان نیز، که موجب بروز نهایت غضب الهی بوده اند، توصیه ای به کار برد خشونت ندیده و نخوانده ایم، پس سئوال کنیم این همه ادعاهای پیچ در پیچ و پوچ، در اثبات توسل بی وقفه ی مسلمانان به سفاکی، در مسیر تبلیغ و توصیه ی اسلام، از چه مراکزی بیرون خزیده و بر چه اسنادی استوار بوده اند؟ عرضه و ارائه ی تمام مکتوباتی که هر مؤمن به اسلام را، از آغاز با شمشیری به دست و دندان نمایش می دهد، از فرط فراوانی عنوان و اوراق، ناممکن است، اما یافتن «ام الاباطیل» و «اب الخرافات» آن ها، دشوار نیست، که از دو کتاب افزون نمی شود : تفسیر عتیق نیشابوری، معروف به سور آبادی، و تاریخ نامه ی طبری، منسوب به بلعمی.

«اطلاع ما نسبت به خصوصیات شخص مصنف بسیار کم و تا چندی پیش منحصر بود به ذکری که به اختصار و استطردادا از او و یا از تفسیر او در انیس التائبین و وجوه قرآن حفبیش تفلیسی و تاریخ گزیده و کشف الظنون و در نسخ این تفسیر آمده است : لیکن پس از انتشار مقاله ای از راقم این سطور، در خصوص این تفسیر و نسخه ی تربت شیخ جام، استاد اجل بدیع الزمان فروزان فر، مد ظله العالی، این شاگرد دیرینه ی خود را به آن چه در نسخه ی عکسی «کتاب السیاق» تألیف ابوالحسن عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، متوفی در ۵۲۷، که ذیلی است بر تاریخ حاکم در تاریخ نیشابور، درباره ی ابوبکر عتیق آمده است، راهنمایی فرمودند و آن این است: «عتیق بن محمد السوربانی ابوبکر شیخ طائفة ابی عبدالله فی عصره بنیسابور، صوام بالنهار قوام باللیل، عابد مجتهد فاضل توفی فی صفر سنة أربع و تسعین و أربعمائة». (یحیی مهدوی، قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر عتیق نیشابوری،مقدمه، ص دوازده)

از این قبیل یادها و یادداشت های چند سطری، به خصوص که در پی جعل نام آن ها ذکر مسقط الراس فارس نیز اضافه باشد، در لابه لای اوراق کتاب هایی که قصد تأیید مقام و نام و آثار این قبیل مؤلفان بدون شناسنامه و ناشناخته را دارد، سخت مورد تردید و نیازمند بازبینی اصل نسخه هاست تا رد پای خیل جاعلان فرهنگی جای خوش کرده در اورشلیم را گم نکنیم و هنر نمایی های آنان در حقه بازی را دست کم نگیریم. اما در مورد عتیق نیشابوری، که به سور آبادی مشهورتر است، و تفسیر او، آرزو می کنم چنین چهره ای چنان که می گویند در قرن پنجم هجری زیسته باشد، زیرا فقط یک نگاه کوتاه بر تفسیر او، ما را به این یقین می رساند، که تألیف و تدوین این تفسیر جز با قصد تمسخر قرآن، تشکیک در آن و انحراف ذهن در باب آیات الهی ساخته نشده و چنان که در بررسی خواهید خواند، هیچ زبان و بیانی نمی تواند وسعت صدمه ای را که تفسیر سورآبادی بر ذهن مسلمین در پذیرش مجموعه ای از خرافات و موهومات و تشکیکات وارد آورده، ارزیابی کند و گرچه گزینش نمونه هایی از پنداربافی های او بر من بسیار گران و ناپسند بود، اما با همین چند الگو که در این بازخوانی نسبتا طویل می آورم، بر هر صاحب نظری معین و معلوم خواهم کرد که «تفسیر سورآبادی» سراسر ابراز کفر و شرک و ظهور شعبده بازی محض در سخن است و به هیچ قصدی جز تخفیف فرامین و فرموده های الهی در قرآن مبین فراهم نشده، چنان که آدمی تحریک می شود تا از گوش های کر نشده بپرسد چه گونه و با چه قصدی این همه سرمایه بر سر تبلیغ این تفسیر گذارده اند که هیچ لغو و ناپسند و خرافه ای در باب اسلام و قرآن در هیچ محفل و منبری بر زبان گوینده ای آگاه و ناآگاه نمی گذرد، که انعکاسی از تفسیر قرآن سورآبادی در آن نباشد و هیچ گزافه و خرافه و شبهه و شک و افسانه و اتهامی بر قرآن نیست، که این تفسیر درعرضه و عنوان آن، امام و پیشوا و آغازگر و پیش تاز شمرده نشود.

«اینک خدای مهربان را سپاس که مؤسسه ی «فرهنگ نشر نو» به کمک فرزندان زنده یاد سعیدی سیرجانی، صهبا و ساغر و سایه، در طبع این اثر گران مایه که از مهم ترین آثار قرن پنجم هجری و مشتمل بر فوائد زبانی و لغوی و ادبی و آئینی بسیار و یادگار گران قدری از مصحح صاحبدل و صاحب قلم آن است اهتمام نموده است. همچنین از طرف خود و خانواده و دوستان همسرم از استاد دانشمند عالیقدر جناب آقای دکتر عطاءالله مهاجرانی سپاس گزارم که ضمن همه ی خدمات درخشان علمی و فرهنگی خود، موانع را از سر راه نشر این کتاب برداشتند. در پایان سخن از آقای محمدرضا جعفری هم باید تشکر کنم که در غلط گیری چاپی کل تفسیر اهتمام ورزیدند و در این همه سال در نگرانی های ما سهیم بودند و در این بازار بی رونق کتاب از صرف هزینه ی سنگین برای نشر تفسیر سورآبادی نهراسیدند و آن را به صورت حاضر به چاپ رسانیدند». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، پیش گفتار، صفحه ی ۲)

علاوه بر کوشش های پیشین، در همین اواخر هم، پنج مجلد نفیس، به سعی کامل زبدگانی در امور فرهنگ، که ظاهرا شبهه ای بر اسلام خواهی هیچ یک از آنان نمی رود، به بازار آمده است تا به تعیین و گمان و توصیه ی پیش گفتار نویس کتاب، اهل علم با اثری «مشتمل بر فوائد زبانی و لغوی و ادبی و آئینی» مؤلف ناشناسی از قرن پنجم آشنا شوند و مورد نظر من، در این بررسی عمدتا اشاره ای رسوا ساز به همان به اصطلاح فوائد آیینی کتاب تفسیر عتیق نیشابوری است. در عین حال وسوسه می شوم که از مبتدای نقل زیر، که افزونی بسیار تفسیرهای قرآن را تبلیغ می کند، در اثبات نوساز بودن تفسیر عتیق نیشابوری سود برم، زیرا زندگی سورآبادی را در قرن پنجم گفته اند و از آن که قابل اثبات است خط فارسیان و اعراب تا قرن چهارم استعداد کتاب نویسی نداشته است، پس نمی توان پذیرفت در روزگارانی چنان فاقد امکان و چنین دور، به قرنی، چندان تفسیر قرآن به بازار ریخته باشند که عتیق نیشابوری آن ها را به «بسیار» لفظ کند و البته از قبیل چنین گاف ها، در این کتاب باز هم یافته ام، که به هنگام خبر خواهم داد، هرچند در این نوشته منظور بیان من در باب دیگری است :

«بدان که قرآن را تفسیرها بسیار کرده اند لکن نکوترین آن است که رسول کرد و از پیغمبر علیه السلام روایت های بسیار کرده اند لکن معروف تر آن است که عبدالله عباس رضی الله عنه روایت کند زیرا که او حریص تر بود بر تفسیر قرآن، گفت که: چون پیغمبر علیه السلام از این جهان برفت من پانزده ساله بودم و هیچ آیت نبود در قرآن که نه من چند بار تفسیر آن از رسول بشنیده بودم و معانی آن معلوم کرده. و نیز پیغمبر علیه السلام او را بستود به علم و تفسیر قرآن و گفت: اعلمکم بالقرآن عبدالله بن عباس، و نیز گفت: حبر هذه الامةعبدالله بن عباس، و نیز رسول او را دعا کرد و گفت: اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، پیش گفتار، صفحه ی۷)

نقل فوق آشکارا در کار صدور جواز نیاز قرآن به تفسیر و حتی تأویل، از زبان پیامبر اعظم، و به روایت عتیق نیشابوری است! برای شناخت صاحب این سخن و نیز کسب عیار صحت این مدعا، از میان بسیاری نمونه های دیگر در تفسیر او، کفایت می کند تا به سطور آغازین کتاب عتیق نیشابوری رجوع دهم، که به تفسیر پنج آیه ی نخست سوره ی بقره پرداخته است.

«از سر سوره تا «أولئک هم المفلحون» در حق مؤمنان است و خاص در حق عبدالله سلام. حق تعالی چهل جای او را در قرآن بستوده و ثنا گفته، و او امام اهل تورات بود به شام». (یحیی مهدوی، قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر عتیق نیشابوری، ص ۲)

به عمد این نقل را، که با قرینه ی آن در مجلدات تفسیر سورآبادی برابر است، از کتاب قصص قرآن یحیی مهدوی برداشته ام، تا بعدها معلوم کنم چه کسانی امام تمسخر کنندگان اسلام و قرآن، یعنی صاحب تفسیر سورآبادی، عتیق نیشابوری را، مشتاقانه و مخلصانه تبلیغ کرده اند. در میان آ‌نان یحیی مهدوی نیز نشسته است که با او و تعلقات اش در این بررسی آشنا خواهیم شد. اما غرض اولی و اصلی من از انتقال نقل فوق آن است که بخوانید عتیق نیشابوری، چنان که در متن تفسیر او به صدها نمونه دیگر بر می خوریم، از انتساب هیچ بهتان و اتهامی به قرآن و پیامبر و از نقل هیچ افسانه و افسونی در باب بارگاه الهی ابا ندارد، چنان که آشکارا نوشته است، قرآن در چهل موضع، امام اهل تورات به شام، یعنی عبدالله سلام را، نواخته و ستوده است. آیا کسی در سراسر قرآن نام و ذکری از عبدالله سلام به یاد می آورد؟!!! پس بدانید برابر دروغ گوی افراطی بی لگامی قرار داریم که شرم و حیا و محدوده و محیط در بیان و کلام نمی شناسد و الخناسی است که جهان اسلام در پرهیز از نوشته های او، به عنوان جمیل ترین سعی یهودیان در تخفیف آیات الهی و دامن زدن بر رسوخ خرافات در پذیرش های اسلامی، موظف است.

«و قضینا الی بنی اسرائیل فی الکتاب، یا: اخبرنا و اعلمنا و حکمنا: آگاه کردیم ما و قضا کردیم فرزندان یعقوب را در تورات لتفسدن فی الارض مرتین: که هر آینه شما تباهی کنید در زمین مقدس دوباره و لتعلن علوا کبیرا: و برتری کنید - یا: از حد درگذرید به فساد و معاصی - از حد درگذشتنی بزرگ. سئوال : چرا لتعلن به حذف واو است و لتبلون به حرکت واو؟ جواب گوییم گر لتعلون به واو گفتی التقاء ساکنین افتادی اما لتبلون واو آن مبسوط است اگر آن را حرکت ندادندی التقاء ساکنین بودی زیرا گفت لتبلون.فاذا جاء وعد اولیهما : چون فرا رسد وقت اول تباهی شما بعثناعلیکم عبادا لنا : برگماریم بر شما بندگانی که ما را اند خداوندان نیرو و حرب سخت. وآن بندگان بخت نصر و قوم او بودند و بخت نصر مردی بود گور از اولاد کیقباد نام اش کیکورش، گویند به خفردکی بدخوی بود، مادر وی با وی درمانده بود و دایگان با وی درماندند وی را ببردند از خشم در زیر درختی بنهادند، ماده سگی در بن آن درخت بچه داشت ایشان را شیر می داد و آن کودک را نیز شیر می داد تا آن کودک به شیر سگ برآمد کودکی نیکو روی و زیرک و ناباک. و اهل کتاب نعت و صفت او در کتاب ها خوانده بودند که وی پدید آید و بنی اسرائیل را مستأصل و مسجد بیت المقدس را ویران کند و صخره را بکند و اهل مقدس را همه بکشد، تاریخ آن نگاه می داشتند، چون او به هفت سالگی رسید روزی در میان کودکان بازی می کرد. حکیمی از حکماء بنی اسرائیل در وی می نگریست به فراست بدانست که او است دشمن بنی اسرائیل که هلاک ایشان بر دست او خواهد بود. بنی اسرائیل را بگفت، کس فرا کردند تا او را هلاک کند. آن کس او را در میان کودکان یافت در بازی، وی را بفریفت و با یک سو برد تا گلوی او باز برد، جبرئیل آمد او را از دست ایشان بستد وقتی دیگر حکیمی دیگر زیشان او را دید که به انگشت بر خاک زمین مسجد بیت المقدس را صورت می کرد راست چنان که آن بود و آن را نادیده و صفت آن را ناشنیده صورت همی کرد و همی محود، آن حکیم در وی می نگریست، وی را پرسید که «تو آن جا رسیده ای و آن مسجد را دیده ای». گفت «نه». گفت «صفت آن شنیده ای؟». گفت «نه». و آن حکیم آن مسجد را دیده بود راست بر آن نشان که وی صورت آن می کرد و همی محود، وی را از آن عجب آمد بدانست که او است که مسجد بیت المقدس را ویران خواهد کرد. زمانی در وی نگریست تا وی صورت آن تمام بکرد، پس دست بدان فرود آورد همه را بمحود. آن حکیم گفت الله اکبر جز آن نیست که من می اندیشم. آنگه به حاجت از وی درخواست که مرا خطی ده بر آن که چون ملک گردی مرا نکو داری. وی او را خط داد. و در آن روزگار ملکت جهان سلیمان داشت، چون سلیمان بمرد عجم بخت نصر را به ملکت بنشاندند». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، ص ۱۳۵۳)

نخست دریابید پیشنهادهای عتیق نیشابوری در جایگزین های «قضینا» را، سپس بخوانید پاسخ بر آن شبهه ی نقص در بیان الهی به صورت سئوال را، که خود موید شبهه است و بنگرید کینه کشی این یهودی خالص نسبت به بخت النصر ویران کننده ی اورشلیم را، با ادامه ای در ۲ برگ، که با فصاحت و صراحت تمام و به بهانه ی تفسیر آیه ی پنجم از سوره ی اسری، بخت النصر را «مادر سگ» می خواند! آیا در قرآن نامی از بخت النصر و یا چنین حکایتی درباره ی او آمده است؟ پس علنا ببینید قصد بنیان گذاران ناشناس مکتب تفسیر و تأویل را، تا قادر شوند مقدرات و علائق و سلائق و سهل انگاری ها و سوداهای خویش را به قالب کلام خدا بریزند و به کام خلق سرازیر کنند. چنان که سورآبادی در تفسیر آیه ی نخست سوره ی اسری، در صفحاتی افزون بر سی شماره، سفرنامه ای از قول پیامبر اعظم در باب سیر در هفت آسمان می آورد، که تنها موجب تخفیف تصور در باب بارگاه خداوندی است.

«ابن عباس گوید رضی الله عنه در حدیث معراج مصطفی علیه السلام که او گفت: شب دوشنبه از ماه ربیع الاول در خانه ی ام هانی خواهر علی رکعتی چند نماز کردم سر فرا نهادم. جبرئیل آمد گفت: یا محمد قفم برخیز که امشب شب تو است، خداوندت می سلام کند و مرا فرستاد تا تو را ببرم تا ملکوت هفت آسمان و هفت زمین و عجایب آن از عرش تا تحت الثری فرا تو نمایم. من برخاستم و دو رکعت نماز کردم و بیرون آمدم، نگه کردم میکائیل را دیدم با یک سو ایستاده با هفتاد هزار فریشته و اسرافیل از دیگر سو با هفتاد هزار فریشته و براقی در میان بداشته سپید چهارپای، مه از خری و که از استری، روی او چون روی مردم، سر او چون سر اسب، گردن او چون گردن شیر، سینه ی او چون سینه ی شتر، پشت او چون پشت شتر، پاهای او چون پاهای گاو، دنبال او چون دنبال پیل، زینی بر پشت او نهاده از یک دانه مروارید سپید، رکاب اش از یاقوت سرخ، لگام اش از زبرجد سبز، هرگز من مرکب ندیدم از او نیکوتر، میکائیل لگام اش گرفته و اسرافیل رکاب اش گرفته. جبرئیل مرا گفت «ارکب یا محمد». گفتم «این چیست؟». گفت «این براق است از بهشت آورده مرکب تو را». من قصد کردم که بر وی نشینم، براق همی پشت برآورد، باز آن مانست که به آسمان رسید، نگذاشت که من بر وی نشستمی. جبرئیل براق را گفت: «همی نمی دانی که این سوار کیست؟ سید اولین و آخرین محمد مصطفی». براق چون این سخن بشنید پشت فرو داشت چنان که شکم اش به زمین رسید و عرق از وی درگردید از تشویر. آن گه با جبرئیل به سخن آمد گفت «یا جبرئیل، مرا به وی حاجت است». جبرئیل گفت «آن چیست؟». گفت «آن که روز قیامت مرکب او من باشم». جبرئیل آن شفاعت بکرد، رسول علیه السلام اجابت کرد و برنشست. آن گه جبرئیل دست به پشت مصطفی صلی الله علیه و سلم باز نهاد گفت «سر علی برکة الله، در این راه عجایب بینی و معنی های آن بندانی تا من تو را بنگویم و منادیان تو را از هر سوی آواز دهند، نگر اجابت نکنی تا حرم، تو را بگویم که آن چیست». همی براق به رفتن آمد میان آسمان و زمین هر چند چشم اش کار کردی به یک گام نهادی، چون به بالا رسیدی پایش دراز گشتی و دو دست اش کوتاه شدی چون فرا شیب رسیدی دو دست وی دراز شدی دو پایش کوتاه». (همان، ۱۳۳۲)

و این جهاز آغازین آن سفر است که عتیق نیشابوری از قول یکی ناشناس تر از خود می آورد، ابن عباس نام، که چیزی از او، جز شهرت اش به ابتکار در جعلیات نمی دانیم. عجیب است که شمایل براق را در باسمه های سقا خانه ای رنگینی که گاه مورد برآورده شدن حاجت نیز قرار می دهند، درست با وصف عتیق از براق برابر است!!؟ آیا چه میزان مضحکات در این مقدمات سفر می یابید و آیا سازنده ی این مبهمات، پانصد سال پس از نزول تنها یک آیه، از ابتدای سوره ی اسری، در باب سیر بنده ای از بندگان خدا، که اشاره ی صریحی هم به پیامبر بزرگوار ندارد، از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی، در پی ادای کدام حیله گری بوده است تا در پناه تفسیر آن تنها آیه، همه چیز در بارگاه الهی را، ضمن نمایش نامه ای خبیثانه، روده درازانه و مهوع، به تمسخر گیرد. اگر این اباطیل و اوهام که او می آورد، تفسیر بر قرآن است، پس چرا در قرآن های طاقچه ی خانه ها، بندی از آن را ندیده ایم و اگر هرکسی مجاز است تا به بهانه ی تفسیر، هر حکایت نابابی را از برداشت و برآورد خود، بر قرآن اضافه بیاورد، پس معیار صحیح و سقیم در این میانه چیست؟

«فراتر شدم فریشته ای را دیدم ترش روی که هیچ نکمارید (نمی خندید)، گفتم «یا جبرئیل، آن کیست؟». گفت «او مالک است خازن النار، هرگز تا او بودست در کس نکماریدست». مرا ترحیب کرد. من او را گفتم «درکات دوزخ را به من نمای». وی مرا به دوزخ برد، نگه کردم بر در دوزخ نبشته ای دیدم و ان جهنم لموعدهم اجمعین. در دوزخ نگرستم مردانی را دیدم که لب های ایشان را به مقراض آتشین می بریدند، گفتم «یا جبرئیل، ایشان که اند؟» گفت «ایشان سخن چینانند». و گروهی را دیدم زبان های ایشان را پس قفاهای ایشان بیرون می کشیدند و علمه علمه ی آتش از آن همی برآمد، گفتم «یا جبرئیل، ایشان که اند؟». گفت «سوگند خوارگان به دروغ». و زنان را دیدم به گیسوها آویخته عذاب می کردند، گفتم «یا جبرئیل ایشان که اند؟». گفت «آن زنانند که موی خویش را از مردان نامحرم بنپوشیدندی». و زنانی را دیدم به پیرهن های قطران پوشیده ایشان را در میان آتش عذاب می کردند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «نوحه گران». و گروهی را دیدم که آتش می خوردند و به شکم های ایشان فرو می افکندند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «هم الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما». و گروهی را دیدم که خون و قیح می خوردند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «رباخوارگانند و رشوت خوارگان». و گروهی را دیدم بر دارهای آتشین کرده و گند بخاسته، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «زانیان امت تو». زنانی را دیدم ماران بر پستان های ایشان خفته پستان ایشان را می خورند، گفتم «ایشان که اند؟». گفت «ایشان آن زنانند که بی دستوری شوهر کودکان مردمان را شیر دادندی». مردی را دیدم در میان دوزخ نعلین آتش در پای وی، دل ام در حدیث وی پیچید، گفتم «او کیست؟». گفت «یا محمد، بگذر نیز مپرس». گفتم «یا جبرئیل، بگو که دل ام در حدیث وی بست نه چنان ک در حدیث دیگران». جبرئیل گفت «ولا تسئل عن اصحاب الجحیم». الحاح کردم، جبرئیل گفت «بی اذن خدا نتوانم گفت که او کیست». گفتم «دستوری خواه». جبرئیل غایب شد در ساعت بازدید آمد گفت: «یا محمد، خداوندت می سلام کند و می گوید که آن پدر توست در عذاب گرفتار». گفتم «یا جبرئیل، دل ام می بار ندهد که بگذرم، چه گویی روی دارد که او را شفاعت کنم؟». جبرئیل گفت «صواب نیست، نباید که او را شفاعت کنی که از شفاعت گناه کاران امت باز مانی». (همان، ص ۱۳۴۰)

این گونه مقولات را مفسر ما از کجا برداشته که با همین روال به صورت متوالی و ذکر در جزییات، پانصد سال پس از طلوع اسلام، خاطرات عروج پیامبر به هفت آسمان را از مواد آن ساخته است و هیچ کس نپرسیده چنین جسارتی که عقوبت اخروی و الهی در قرآن را به تمسخر خوانده، چرا باید به عنوان سند شناخت اسلام و قرآن در میان مسلمین پخش شود؟!

«آن گه مرا گفت: یا حبیب من، هفت کرامت به جای تو و امت تو بکردم که هرگز به جای هیچ پیامبر نکردم: یکی آن که هر پیغامبر که آفریدم او را مانند آفریدم و تو را که آفریدم بی نظیر آفریدم. دیگر آن که همه رسولان را از وقت آدم تا به روزگار تو مشتاق دیدار تو داشتم تا امشب که تو را بدیدند. سه دیگر آن که امت تو را قوت بسیار ندادم تا دعوی خدایی نکنند چون دیگر امتان. چهارم آن که امت تو را مال بسیار ندادم تا شمار ایشان دراز نباشد در قیامت. پنجم آن که ایشان را عمر دراز ندادم تا گناهان ایشان بسیار نبود. ششم آن که در توبه بر ایشان گشاده دارم تا آن وقت که جان ایشان به غرغره رسد. هفتم آن که ایشان را آخر همه امتان کردم تا بودن ایشان دراز نباشد تا به قیامت. در اخبار است که خدای تعالی آن شب مصطفی را هزار حاجت خواسته بداد و هزار حاجت ناخواسته بداد به فضل خود. گفت : چون بازگشتم جبرئیل را دیدم در مقام وی چون صعوه ای فروگداخته، گفتم : «یا جبرئیل،این تویی که چنین ببودی؟». گفت : «یا رسول الله، هذا مقام الهیبة من که فرا این مقام رسم از هیبت خدای تعالی چنین گردم». هم از آن جا به فرمان خدای عزوجل با من همراه ایستاد، می آمدیم تا نزدیک زمین رسیدیم، در ملکوت هفت آسمان بگشته بودم و هرچه هست از عرش تا تحت الثری همه بدیده به صنع بار خدای هنوز پاره ای از شب باقی بود، گفتم : «یا جبرئیل این چه من امشب بدیدم از عجایب، فراخلق بگویم یا نه؟». جبرئیل گفت : «بگو». گفتم : «یا جبرئیل، آن گه مرا که باور دارد؟ جز آن نباشد که قریش مرا تکذیب کنند». جبرئیل گفت : «یا محمد، دل مشغول مدار گر همه تو را تکذیب کنند، ابوبکر تو را تصدیق کند». (همان، ص ۱۳۴۵)

اگر عتیق را همراه پیامبر، به عنوان واقعه نویس آن سفر هفت آسمان قرار ندهیم، پس چه گونه این سور آبادی، پنج قرن پس از ماجرا، لفظ به لفظ مکالمه ی خداوند و جبرئیل با پیامبر در هفت آسمان را ضبط و ثبت کرده است تا ضمن آن در خفا و علن امت اسلام را به همه گونه ضعف و ناپایداری و میل به جرم و ناشایستگی های مکرر منتسب کند و ابوبکر را عامی ساده لوحی بنمایاند که به زعم او، و به تصدیق جبرییل، هر نامعقول به هم بافته ای، از قبیل داستان عروج پیامبر، به روایت عتیق نیشابوری را هم باور می کند!  

 

 

 

 

یادداشت قبلی 

 

بازگشت به صفحه اسلام و شمشیر  

 

یادداشت بعدی 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد