ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

اسلام و شمشیر 4 ، ترکیبات و لغات ناشناخته قرآن و استفاده از عبارات غامض و پیچیده در آیات و مقصود از کاربرد لغات عجیب و غریب قرآن

اسلام و شمشیر [4]


در قرآن فصیح و کبیر، چند انحنای عبور نشده ی لفظی وجود دارد که حکمت استقرار آن ها هنوز بر مسلمان و غیر مسلمان آشکار نیست و در راس آن ها حروف مقطعه، همچون «کهیعص»، «ن»، «ص»، «الم»، «یس» و غیره قرار می گیرد که علی رغم انبوه کنجکاوانی که به آن توجه کرده اند و به دنبال گشایش قصد کاربرد آن بوده اند، تاکنون کسی به رمز این غمزه در بیان الهی پی نبرده و ادراک مقصود از نصب این نشانه های منفرد و مرکب از حروف، بر مدخل ۲۹ سوره از قرآن، با وجود انبوهی از گمانه ها، تاکنون میسر نبوده است. بررسی این انحناهای لفظی قرآن، به بحث ما در موضوع «اسلام و شمشیر»، بسیار مدد خواهد رساند.

انحنای دوم، در تعداد نسبتا قابل اعتنایی از کلمات و ترکیبات عربی آمده در قرآن است، که تا امروز معنای محکم آن بر کسی معلوم نیست و غالبا بر این الفاظ، تصورات و تعیین هایی قرار داده اند که نه فقط نزد مترجمین و مفسرین به وحدت نمی رسد، بل و مهم تر این که توضیحات ارائه شده در باب این گونه گزینه ها، موجب و مورد یقین کسی نیست، اما در مقاطعی منجر به انحراف توجه خواننده از اشارات روشن قرآن و یا برداشت نادرست از این یا آن آیه می شود. اگر بخواهم تنها از ساده ترین آن ها مثال آورم، به شماره کثیر است، پس در این جا به چند نمونه بسنده می کنم:

روح القدس: این ترکیب را در تورات نمی یابیم و با انجیل عرضه شده است. مفسرین کتاب مقدس برای آن معنای منفرد نداده اند و بیش تر به چنین شروحی برگزار کرده اند، که نارسا و مبهم است: «روح القدس اقنوم سوم از اقانیم ثلاثه ی الهی است ...». این ترکیب چهار بار در قرآن تکرار شده، که سه بار آن در اشارات به مسیحیت و در زمره ی عطایای الهی به مریم مقدس آمده و یک بار هم در آیه ی ۱۰۲سوره ی نحل به عنوان حامل آیات قرآن معرفی شده، و مترجمین و مفسرین به «جبرئیل» فهم کرده اند که با سه روح القدس پیشین در قرآن و با روح القدس مذکور در انجیل متفاوت می شود. در باب معنای ترکیب «روح القدس»، بیش از این توان برداشت نیست و مفهوم و یا مفاهیم این ترکیب، همچنان نزد خداوند مکتوم است.

طور: این واژه را نام کوهی گرفته اند و حال آن که در قرآن مجید، مجرد «طور» است بدون قید کوه، که معنای لغوی ندارد و منظور الهی از بیان آن پنهان است. اهمیت این لغت در قرآن، از اختصاص سوره ای با نام و آغاز «قسم به طور» تبیین می شود: «و الطور. و کتاب مسطور». مفسرین و مترجمین همه جا تبیین «طور» به عنوان نام کوه را چندان جدی گرفته و کار را چنان تمام شده پنداشته اند، که هرکجا اشاره به کوه نامعینی در قرآن آمده، از جمله در آیه ی ۱۷۱ سوره ی مبارکه ی «اعراف»، در پرانتز های معروف شان، چنان که بخواهند سقط نامی برای کوه را به خداوند یاد آوری کنند، «طور» را به دنبال آن افزوده اند!!! و در مقابل، هر کجا هم به واژه ی مجرد «طور» برخورده اند، با بینش فرضی خود، آن را «کوه طور» معرفی کرده اند!!! اما در واقع امر تاکنون تشخیص معنا و مقصود و اشاره ی روشن خداوند از بیان این لغت در قرآن میسر نبوده و در زمره ی اسرار بیان الهی قرار دارد.

من و سلوی: این ترکیب هم، که سه بار در قرآن و هر سه بار به عنوان اشاره به عنایت مخصوص خداوند در تامین غذای بنی اسراییل، پس از خروج از مصر آمده، بدون معنای لغوی باقی مانده است و مفسرین و مترجمین، چنان که دخالت در بیان قرآن را موجب بزرگ انگاری خویش بگیرند و نخواهند به نافهمی موجود در درک کامل معانی پاره ای از لغات قرآنی گردن نهند، برای این دو واژه، از «بلدرچین» تا «عسل» و «گز انگبین» - همراه داستان هایی شیرین تر از این انتسابات بی بنیان - حدسیاتی آشکارا فضولانه آورده اند. آیا نباید از آن ها بپرسیم که اگر خداوند بیان عسل و یا بلدرچین را در عرضه ی «من و سلوی» اراده فرموده بود، به چه جهت ذکر مستقیم لغات شناخته ی آن را، چنان که در مورد عسل در آیه ی ۱۵ سوره ی محمد می خوانیم، صلاح ندیده است؟ تا نتیجه ی معلوم به دست آید که ما معنای مورد نظر خداوند از این نام گذاری بر آن عنایت ویژه بر قوم یهود، به هنگام سرگردانی را، نمی دانیم. از این دریچه شاید بتوان به این فرض رسید که مائده ی ارسالی خداوند بر آن مردم ناسپاس، چنان که صراحت دارد، هدیه ای رسیده از آسمان بوده است، که طبیعتا نام شناخته شده ی زمینی نداشته و هنوز هم ندارد.

سبعا من المثانی: در توضیح این ترکیب، که به کلی بدون معنا مانده، توجیهات به راستی حیرت آوری موجود است که هیچ کدام جز اطناب و اخلال نیست، جز بر سرگردانی دامن نمی زند و چندان آشفته و نامربوط است، که ذهن جست و جو گر را از دنبال کردن مطلب منصرف می کند. این ترکیب نیز، درست همانند لغت «کوثر»، فقط یک بار در قرآن عظیم آمده است، در آیه ی ۸۷ سوره ی حجر: «و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم»، و در آیه ی اول سوره ی کوثر: «انا اعطیناک الکوثر. فصل لربک و انحر». در مورد نخست، خداوند چنان بخششی را به پیامبر والا مقام یادآوری می کند که همپای قرآن و به وصف آیه ی بعد، از تمام دارایی های دیگر با ارزش تر است و در مورد دوم، به عطیه ی پایین دست تری اشاره است، که با مقیاس سپاس از خداوند و انجام قربانی پاسخ داده می شود. این جا نیز، درست همانند «من و سلوی»، تنها می توان و باید گفت که عطیه و یا عطایای ویژه ی الهی، به پیامبر برگزیده اش، چندان ممتاز و متمایز و نوشناخت و مخصوص بوده است، که به طور طبیعی، زبان معمول و معهود و متعارف و آشنای عرب، به علت نبود پیشینه، برای آن خطاب و وصفی نداشته و نساخته بود.

به همین ترتیب ما هنوز نمی دانیم آتشی که خداوند بر کافران مقرر کرده و در آیه ی ۲۴ سوره ی بقره، «آتشی با هیزم انسان ها و سنگ ها» توصیف می شود، چه گونه پدیده ای است، منظور خداوند از دمیده شدن در «صور» که در ده آیه ی قرآنی، به اصرار و تعدد و تکرار، وقوع آن قطعی شده را نمی دانیم و با معنی لغوی صور در این اشارات آشنا نیستیم، زیرا علم و آگاهی نسبت به این اوصاف و القاب و ترکیبات تنها نزد خداست و ما را به مقولات و مراتب مرموز آسمانی هدایت می کند که زبان عرب به زمان نزول قرآن، در شناسایی و نام گذاری آن، به سبب فقدان سابقه ی قبلی، عاجز بوده است. در این صورت و بدون تعارف و مجامله و مخفی کاری، باید گفت که هر حدس و حاشیه و پرانتز گذاری بر این کلمات و کنایات، جز پریشان نویسی شخصی و در مواردی دخالت ناموجه در متن و مفهوم قرآن مبارک نیست، زیرا بدون شک بیان الهی در قرآن مبین و فصیح و عظیم، از هدایت معنایی بندگان ناچیزش، در هر صورت و مقیاسی، بی نیاز است.

این ها فقط مثال هایی اندک از مجموعه ای بود که به ما توجه می دهد تا قرآن مجید را جایگاه جلوه گری خویش نگیریم، از حد خود تجاوز نکنیم و اگر از شناسایی مفهوم و معنایی در قرآن عاجزیم، به آن معترف شویم، خود را در جای مدد کار و مصحح فرموده های الهی نپنداریم، با حدسیاتی بی بنیان و بها، دست آویزی برای آشوبگران فراهم نسازیم که از مسیر همین تفسیرات و در امتداد عرب و اسلام ستیزی معمول خود، نزدیک است که قرآن فصیح را هم، صحیفه ای از فارسیان بگویند، چنان که بی شرمانه، ابراهیم ستوده را، زردشت سپتمان شناخته اند!!!

و بالاخره آخرین انحنای لغوی قرآن، آشکارترین حجت بر صحت مدخل باز هم تازه گشوده ی فوق است و آن، دوازده لغت و ترکیب لغوی در ده سوره ی قرآنی است، که خداوند بلافاصله پس از به کار گیری هر یک از این کلمات و ترکیبات، با قید «و ما ادراک؟» به پیامبر بزرگوار، به بندگان و دریافت کنندگان آیه، علنا و آشکارا تذکر می دهد که در درک معنای آن لغات و ترکیبات عاجز خواهند ماند، چنان که در مواردی، برای ایجاد امکان ادراک بیش تر، به دنبال تذکر «و ما ادراک» توضیح و تفصیل روشن تری برای آن کلمه و یا ترکیب ارائه می شود. نکته ی مکتوم و مهم آن جاست که تمامی این لغات و ترکیبات لغوی را، برای بار نخست، در سوره های کوتاه نازل شده در مکه می یابیم و اگر هر یک از این کلمات و یا ترکیبات، در متن قرآن و در سوره های جدید تر، مکرر شده باشد، دیگر قید «و ما ادراک» را به دنبال ندارد، که خود ظرافت و دقت بیان قرآن را اعلام و آشکار می کند. به گمان من این شیوه مطمئنی است که از مسیر آن، تقدم و تاخر نزول برخی از آیات و شاید هم سوره ها، با دقت تمام، قابل تعیین است، که غالبا با تشخیص های موجود و کنونی انطباق ندارد و یکسان نیست. پس نخست به بررسی این لغات مشغول شوم:

الحاقه: تنها مورد کاربرد این واژه را، در ابتدای سوره ای به همین نام می خوانیم: «الحاقه. ما الحاقه. و ما ادراک ما الحاقه. حاقه، حاقه چیست. و از حاقه چه می فهمی؟». سپس سوره از نابودی دو قوم عاد و ثمود در اثر هشت شبانه روز طوفان طولانی و سهمگین، خبر می دهد. آیا شدت و زمان زیاد این طوفان، که پیش از نزول قرآن، عرب تجربه نکرده بود، تا بر آن نامی گذارد، اسباب آن نامیدن ناآشنا و آن تذکر عدم ادراک بندگان شده است؟ خنده دار تر از این نیست که با وجود تاکید قرآن بر عدم آگاهی بندگان نسبت به معنای حاقه، اینک مترجمین و مفسرینی می شناسیم که به نازل کننده ی قرآن یاد آوری کنند که آن ها معنی «حاقه» را، که «واقع شدنی و رخ دادنی» تشخیص داده اند، می دانسته اند!!!

سقر: این واژه را در آیات ۳۰-۲۴ سوره ی «مدثر» می یابیم: « فقال ان هذا الا سحر یوثر. ان هذا الا قول البشر. ساصلیه سقر. و ما ادراک ما سقر. لا تبقی و لا تذر. لواحة للبشر. علیها تسعة عشر. پس گفت این جز جادویی تاثیرگذار و جز سخنی از بشر نیست. به سقر فرستاده خواهد شد. و از سقر چه می فهمی؟ رها نمی کند و باقی نمی گذارد. آدمی را می سوزاند و سیاه می کند. بر او نوزده است». در این جا نیز درست همان مراتب است. از کسانی سخن می رود که قرآن را چیزی جز حاصل قدرت بیان ساحرانه ی یکی از بشر نمی دانند. خداوند به آن ها وعده ی «سقر» می دهد و بلافاصله یادآوری می کند که کسی معنای سقر را نمی داند. و این جا هم همانند «حاقه» شرح عذابی را می آورد، که موحش است و آن را با عدد نوزده مربوط می کند. معلوم است عرب برای این عذاب در زمان نزول قرآن لغت نداشته که خداوند، ضمن تذکر نادانی عمومی نسبت به فهم معنایی کلمه، بر آن عذاب، «سقر» نام نهاده است. اما کسانی از مفسرین و مترجمین، بی توجه به یاد آوری الهی در فقدان اشراف به معنای سقر، آن را دوزخ معنی کرده اند که در قرآن مبین جهنم است. همین مفسرین و مترجمین معلوم نیست چه گونه آن عدد نوزده را هم تعداد نگهبانان دوزخ گرفته اند که آشکارا ایراد فضولی و زیاده گویی در معنای آیات قرآن و القای موذیانه ی نظر شخصی خویش به جای انتشار مودبانه ی آن متن کبیر ارزیابی و شناخته می شود. شیرین کاری دیگر برخی از مترجمین آن جاست که واژه «بشر» در آیه را، «بشره» به معنای چهره گرفته و «صورت های شان را سیاه می کند»، ترجمه کرده اند!!! توجه روشنگر دیگری بیاورم که خداوند همین لغت سقر را در آیه ی ۴۸ سوره ی مبارکه ی «قمر»، اما بدون هیچ توضیح و تذکری تجدید کرده است. از این راه می توانیم لااقل به برداشت این حاصل برسیم که بی تردید سوره ی «قمر» از نظر زمانی، پس از «مدثر» نازل شده است. چنین راه نمایان بی صدا و مطمئنی، در قرآن کریم فراوان اند که با اندکی تامل، چه بس تصحیحات در مسائل مورد مناقشه را به آسانی میسر می کنند، که به امید حمایت الهی پرده هایی از آن را خواهم شکافت.

یوم الفصل: به این ترکیب در آیات ۱۵-۱۲ سوره ی مرسلات بر می خوریم: «لای یوم اجلت. لیوم الفصل. و ما ادراک ما یوم الفصل. ویل یومئذ للمکذبین. تا چه زمان فرصت هست. تا روز فصل. و از روز فصل چه می فهمی؟ در آن روز وای بر تکذیب کنندگان». در این جا نیز خداوند بر موعد اجرای یک عذاب مقرر دیگر، برای منکران و تکذیب کنندگان، با یاد آوری نا آشنایی عمومی نسبت به معنای آن، «روز فصل» نام داده است. این ترکیب را قرآن عظیم، در آیه ی ۲۱ سوره ی صافات، در آیه ی ۴۰ سوره ی دخان و در آیه ی ۱۷سوره ی نباء نیز بر همین عذاب، اما این بار بدون قید «و ما ادراک»، اطلاق کرده است. این نشانه ها به روشنی گواهی می دهد که زمان نزول سوره ی مرسلات، بر سوره های صافات و دخان و نباء، مقدم است و نیز معلوم می کند که این اصرار در تنوع القاب و اسامی در قرآن مجید، بر مدارج و مناسک مختلف رخ دادهای قیامت، بر سبیل تصادف نیست و هر یک را باید فصل و نحوه ی جداگانه ای از رفتار نهایی با گروه های متفاوت منحرفان گرفت. در این جا نیز مفسران و مترجمینی، بر روز فصل، که خداوند ناتوانی در درک معنای آن را به صراحت بیان کرده، روز جدایی حق از باطل، روز داوری و روز واپسین معنا گذارده اند، که هر یک از این معانی در قرآن مبین واژه ی مخصوص خود را صاحب است. آیا این حضرات چه می اندیشند و با چه جراتی بر کلام و پیام خدا ردیه می نویسند، به آن ها فضولانه و فضل فروشانه ورود می کنند و نادانی نسبت به درک معنای این لغات را، که قرآن موکد می کند، با عرضه ی معنایی من در آوردی، منکر می شوند؟!!!

یوم الدین: به این ترکیب هم در آیه ی ۱۷ سوره ی مبارکه ی انفطار بر می خوریم: «ان الابرار لفی نعیم. و ان الفجار لفی جهیم. یصلونها یوم الدین. و ما هم عنها بغائبین. و ما ادراک ما یوم الدین. ثم ما ادراک ما یوم الدین. یوم لا تملک نفس لنفس شیئا والامر یومئذ لله. منزهان در نعمت و ناپاکان در جهنم خواهند بود. در روز دین معلوم می شود. و کسی از قلم نمی افتد. و از روز دین چه می فهمی؟ پس، از روز دین چه می فهمی؟روزی که کسی بر چیزی مالکیت ندارد و اختیارات به دست خداست». (انفطار، ۱۳ تا ۱۹)

ترکیب یوم الدین را به فراوانی و درآیات ۴ سوره ی فاتحه، آیه ی ۳۵ سوره ی حجر، آیه ی ۸۲ سوره ی شعراء، آیه ی ۲۰ سوره ی صافات، آیه ی ۷۸ سوره ی «ص»، آیه ی ۱۲ سوره ی ذاریات، آیه ی ۵۶ سوره ی واقعه، آیه ی ۲۶ سوره ی معارج، آیه ی ۴۶ سوره ی مدثر و سرانجام در آیه ی ۱۱ سوره ی مطففین نیز پیدا می کنیم. بدین ترتیب و عقلا باید که زمان نزول سوره ی انفطار را، که قید و آیه ی «و ما ادراک ما یوم الدین» را دارد بر دیگر سوره ها، که این قید را ندارد، مقدم بگیریم که گرچه این امر ترتیب کنونی ادعاها در باب نزول سوره ها را بر هم خواهد زد، اما به زمانی دیگر، اگر خدا بخواهد، خواهم نوشت که منافع این گونه بررسی ها در چیست. اینک و در این جا هم مفسرین و مترجمین بسیاری را می شناسیم که برای روز دین و علی رغم این که خداوند قدیر، اشراف به درک آن را، حتی با تاکیدی دوباره، ممکن ندانسته، معانی بی مایه ی دیگر، از جمله «روز جزا» را آورده اند که بدین ترتیب در فرهنگ نامه ی اینان، معنای لغت دین، «جزا» خواهد شد!!!

سجین و علیین: با تنها کاربرد این دو لغت، درآیه ی ۷ و آیه ی ۱۸سوره ی مطففین آشنا می شویم:

«یوم یقوم الناس لرب العالمین. کلا ان کتاب الفجار لفی سجین. و ما ادراک ما سجین. کتاب مرقوم... کلا ان کتاب الابرار لفی علیین. و ما ادراک ما علیون. کتاب مرقوم. آن روز که مردم در برابر خدای عالمین حاضر شوند. بدان که کرده های فاجرین در سجین ثبت است. و از سجین چه می فهمی؟ نوشته هایی است... چنان که کرده های آزادگان در علیین ثبت است. و از علیون چه می فهمی؟ نوشته هایی است». (مطففین، ۱۸-۲۰ و ۶-۱۰)

این توضیح الهی است درباره ی دو گنجینه ی اطلاعات، که کردارها و گفتارهای نیک و بد آدمیان، به صورتی جداگانه، در آن ها دسته بندی، ثبت و مصور است، همان که در اشارات دیگری در قرآن قویم، به «لوح محفوظ» هم تعبیر شده است. بی تردید سجین و علیین و لوح محفوظ نام گذاری الهی بر امکانات و ابزارهایی در عرش است، که اسنادی را برای ارائه در دادگاه قیامت آماده می کند، تا چنان که در آیات قرآن آمده، فاجرین را امکان تحاشی در پیشگاه خداوند نماند:

«الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون. آن روز به حدسیات خاتمه داده می شود، دست ها به سخن در می آیند و پاها به آن چه کرده اند، شهادت می دهند. (یس، ۶۵). حتی اذا ما جاؤها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون، و به محض رسیدن گوش و چشم و اعضای شان به اعمال شان گواهی خواهند داد». (فصلت، ۲۰)

و چون مسلم است که ذهن عرب با این لغات به طور طبیعی نا آشنا بوده، پس خداوند به درستی عدم ادراک نسبت به آن ها را یاد آوری می کند. خوش بختانه در این جا خیال بافی مترجمین و مفسرین در معنا تراشی برای سجین و علیین متوقف می ماند و تا آن جا که دیده ام به تذکر خداوند در باره ی نادانی نسبت به مفهوم این واژه ها اجبارا گردن گذارده اند! نکته ی دیگری که در باب و باره ی سوره ی مطففین می توان گفت این که چون در این سوره از ترکیب بدون توضیح «یوم الدین» استفاده شده، پس بی تردید نزول این سوره از سوره ی انفطار جدید تر است، که در آن یوم الدین لغتی ناشناس معرفی می شود.

طارق: تنها مورد کاربرد این لغت منفرد را در ابتدای سوره ای با همین نام می یابیم:

«والسماء و الطارق. و ما ادراک ما الطارق. النجم الثاقب. قسم به آسمان و طارق. و از طارق چه می فهمی؟ ستاره ای است درخشنده».

در این سوره از عذاب الهی سخنی نیست، چکامه ای بس زیباست در ارتباط میان خلقت انسان، توان بازآفرینی خداوند، اعتبار و اصالت قرآن و در آن آیه ی شگفت انگیز «یوم تبلی السرائر» ضبط است که آدمی را به انتظار قیامت برای عیادت آن یوم مشتاق می کند. با این همه و در حالی که هنوز برای کسی مکان و موقع طارق در فلک پهناور، منطبق با تذکر الهی، معلوم نیست، اما برخی، و نمی دانیم از چه راه، آن را ستاره ی شباینده، (احتمالا برای جلوگیری از اختلاط با ستاره های روز آینده!) یا اختر شبگرد و از این قبیل شناخته اند؟!!

عقبه: تنها مورد کاربرد این کلمه، در آیه ی ۱۱سوره مبارکه ی «بلد» آمده است:

«الم نجعل له عینین. و لسانا و شفتین. و هدیناه النجدین. فلا اقتحم العقبه. و ما ادراک ما العقبه. فک رقبه. او اطعام فی یوم ذا مسغبه. یتیما ذا مقربه. او مسکینا ذا متربه. آیا به او دو چشم ندادیم. و زبان و لب. و ننمودیم راه دو وادی را. اما او عقبه را اختیار نکرد. و از عقبه چه می فهمی؟ آزاد کردن بنده ای. یا سیر کردن گرسنگان در زمان قحطی. یا یتیمی در اطراف خویش. یا ناتوانی به خاک افتاده». (بلد، ۸-۱۶)

پناه می برم به خداوند برای این همه متانت و فصاحت و انسانیت، در بیان قرآن. این قصیده ی آسمانی، که سوره ی مبارکه ی بلد نام دارد، به تنهایی بر تمام ادعاهای مندرج در بیانیه ی بی خاصیت حقوق بشر افضل است. سخن از کسی است که لاف مال می زند، بی دریغ دارایی هدر می دهد و گمان نظاره بر اعمال اش را ندارد. قرآن می فرماید: آیا چشم و لب و زبان ندارد و راه درست را نمی داند که با مال اش عقبه ای بر جای نمی گذارد؟ و بدون مکث تذکر می دهد که معنای عقبه بر عموم روشن نیست، و توضیح می آورد که عقبه آثار اقدام به سلسله ای از نیکی ها به دیگران است: آزاد کردن بنده ای، سیرکردن گرسنگان به زمان تنگی، رسیدگی به یتیمان در اطراف خویش و یا دستگیری از مفلوک بر خاک افتاده ای است. آیا این آیه ها به ما نمی گوید که اسلام چه تحول شگرفی در رفتار مردم نجد و مسلمین به آنان پیوسته پدید آورد؟ آیا معلوم نمی کند که بنیان توجه به دیگران را اسلام گذارد، در زمانی که حتی معنای «عقبه» بر کسی از مخاطبین قرآن هم آشکار نبود؟ و البته به جز بر مفسرین و مترجمین، که خلاف تذکر و توضیح خداوند، بر «عقبه» معنای «گردنه» گذارده اند!!!!! به راستی که قضاوتی نمی توان کرد جز این که بگویم آن ها نه با کلیت کلام خداوند، که به طور نسبی با لغت، آن هم در اندازه ی رونق کاسبی خویش آشنایند!!!

لیلة القدر: این ترکیب انحصاری را هم فقط یک بار و در ابتدای سوره ی «قدر» یافته ایم:

«انا انزلناه فی لیلة القدر. و ما ادراک ما لیلة القدر. لیلة القدر خیر من الف شهر. تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر. ما در شب قدر نازل کرده ایم. و از شب قدر چه می فهمی؟ شب قدر به تر از هزار ماه است. که در آن ملائکه و روح با اجازه ی خداوند برای تمام امور فرود می آیند».

خداوند با ارائه ی ترکیب «لیلة القدر» به تصویری از مدیریت مسائل زمین، با ارسال مسئولینی که ملائکه و روح خوانده شده اند، در شبی معین سخن می گوید، که به فرمان پروردگار، تا طلوع فجر به امور رسیدگی می کنند. واژه به واژه ی این سوره ی گران قدر، متضمن حاکمیت و نظارت و سلطه ی مطلق الهی بر جزییات امور جهان است. در این بیانات گره هایی نهفته است که هنوز هم برای آدمی فهم مسائل شب قدر ممکن نیست و نمی دانیم چرا فضیلت و قیمت این شب، از هزار ماه، یعنی قریب ۹۰ سال، افزون تر است. ایا این زمان را فاصله ی میان ادوار نزول و حضور مستقیم مامورین الهی بر زمین بدانیم؟ به هر حال مسلم است که مخاطبان قرآن، به زمان پیامبر، از این تصاویر اجرایی در آن شبی که قرآن شب قدر نام می دهد، چیزی ندانند و نفهمند و به همین سبب خداوند بی ادراکی نسبت به مسائل و مراتب این شب را با قید «و ما ادراک» مسجل می کند. تقریبا کافه ی مفسرین و مترجمین در این جا نیز این ترتیبات مقدرانه ی الهی را، معلوم نیست با کدام دلیل، به نزول قرآن در شب قدر مربوط کرده اند؟! آیا قرآنی را که خداوند در طی ۲۳ سال بر پیامبر اعظم، آیه به آیه فرستاده و خود این همه ادعا در باب مراتب و منازل و مقاطع نزول هر آیه و سوره مقرر و مورخ می کنند، چه گونه، تنها به قصد فاضل نمایی، در یک شب فرود می آورند؟

قارعه و هاویه: این دو لغت را نیز در آیه های دوم و دهم سوره ی مبارکه ی قارعه یافته ایم:

«القارعه. ما القارعه. و ما ادراک ما القارعه. یوم یکون الناس کالفراش المبثوث. و تکون الجبال کالعهن المنفوش. فاما من ثقلت موازینه. فهو فی عیشة راضیه. و اما من خفت موازینه. فامه هاویه. و ما ادراک ماهیه. نار حامیه. قارعه. قارعه چیست. و از قارعه چه می فهمی؟ روزی است که مردم چون پروانگان پراکنده شوند. و کوه ها به صورت پشم حلاجی شده در آیند. پس آنان که موازنه ی مثبت نشان دهند. پس در عیش و رضایت اند. و آنان که موازنه ی منفی نشان دهند. پس از اصحاب هاویه اند. که از ماهیت آن بی خبری. آتش سوزانی است».

این سوره نیز زمان و صورتی از حساب و عقاب را «قارعه» می خواند با این تذکر که کسی معنای قارعه را درک نمی کند و توضیح می دهد که قارعه روزی است که مردم پراکنده و کوه ها چون پشم حلاجی شده اند. از نصیب صالحان که زندگی مومنانه کرده اند می گوید که در آن روز در رضایت و عیش اند و از فاجران که به «هاویه» سپرده می شوند و باز هم همان تذکر که ماهیت «هاویه» بر کسی آشکار نیست و همان توضیح که آتش شعله وری است. مفسرین و مترجمین ما در این سوره شاه کارها بروز داده اند. نخست این که برای «قارعه» ای که خداوند وصفی از حوادث یک روز معین گرفته است، معنایی به صورت «درهم کوب» تراشیده اند!!! و از آن باور نکردنی تر این که برخی از آنان لغت «منفوش» در آیه ی پنجم با معنای حلاجی شده را، «منقوش» خوانده و «رنگین» ترجمه کرده اند. آیا نباید کسی این همه سهل انگاری در فهم قرآن را، حتی از سوی مترجمین و مفسرین، جایی متوقف کند؟! و بالاخره در قرآن مبین، لغت قارعه، اما بدون قید «و ما ادراک» در آیه ی ۳۱ سوره ی «رعد» و نیز در آیه ی ۴ سوره ی «حاقه» تکرار شده و بدین ترتیب معلوم می شود که سوره مبارکه ی «قارعه» از «رعد» و «حاقه» نیز قدیم تر است.

حطمه: کاربرد اختصاصی و نا مکرر این لغت را هم، فقط در آیه ی ۴ سوره ی «همزه» یافته ایم:

«یحسب ان ماله اخلده. کلا لینبذن فی الحطمه. و ما ادراک ما الحطمه. نارالله الموقده. التی تطلع علی الافئده. حساب می کرد که مال اش آرامش می آورد. نه، بی تردید در حطمه خواهد بود. و از حطمه چه می فهمی؟ آتشی خدا افروخته است. که در قلوب زبانه می کشد». (همزه، ۳-۷)

در تمام این ۱۲ مورد، نوع سئوال قرآن، یعنی «و ما ادراک؟»، به کمال مبین آن است، که در آن زمان، معنای لغت در نظر عرب مکشوف نبوده و هنوز هم نیست. اما در این جا هم، حتی بی توجه به توضیح و تشریح مجدد قرآن، که معنای لغت «حطمه» را آتشی خدا افروخته در دل ها می شناساند، مفسرین و مترجمینی داریم که مایلند «حطمه» را به دل خواه خویش «درهم شکن» معرفی می کنند!!! آیا این ها سوره را تا پایان نمی خوانند؟!!

یادداشت طویلی شد، که مقدمه ای است بر ورود در عنوان اصلی این مدخل، یعنی «اسلام و شمشیر». می خواستم بنویسم و بگویم که کلام خدا مداخله بردار نیست و هیچ کس، در هیچ مرتبه ای، محق و مختار و مجاز نیست که به هیچ صورت و اندازه ای، در متن کبیر قرآن، با تعبیر و تفسیر و نصب پرانتز و تدارک ترجمه های بی اساس، دخالت موضوعی و معنایی کند و موجب هدایت برداشت از آیه های قرآن شود، زیرا به راستی نه تنها تایید و تحکیم صلاح و سلامت این مداخله کنندگان و مضمون این مداخلات، از هیچ مسیری میسر نیست، بل کاربران هر یک از این موارد، احتمالا خود را در اندازه ی دست یار خداوند در تدوین و تنزیل و تفهیم قرآن تصور کرده اند!!!

قرآن عظیم در صورت و ماهیت، بلیغ، فصیح، صریح و روشن است و باری تعالی برای بیان هدایت ها، نصیحت ها، هشدارها، دعوت ها و وعده های دوزخ و بهشت، چشم به ویراستاری بندگان ناچیز نداشته است، که گمان های شخصی و اشارات بی هویت ناسره را، به مثابه و عنوان مقصد اصلی خداوند، در بیان این و یا آن کلمه و آیه و سوره می گنجانند. همین دخالت های نامربوط، چنان که اکنون با عواقب آن ها مواجهیم، کورش در تاریخ شرق میانه تا سده ی پیش ناشناس را، در جای ذوالقرنین قرآن قرار داده و صدها بهتان و داستان نادرست و بی سند و ناپسند و توطئه آمیز دیگر را، به کتاب خدا وارد کرده، که هنوز صلاح در سکوت نسبی است. والله خیر الماکرین. (ادامه دارد)  

 

 

 

 

 

 

یادداشت قبلی 

 

بازگشت به صفحه اسلام و شمشیر  

 

یادداشت بعدی 

 

 

  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد