ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

فرهنگی بعد از پوریم در ایران

یادداشت برای آقای جلالی [1]

آقای جلالی. خبر می دادید تا آب و جارو کنیم! در باب سئوالات تان بنویسم که متاسفانه مسلمانان در باب تاریخ طلوع اسلام تحقیقات چشم گیری در هیچ زمانی نکرده اند و همان اوراق بی بها و بدون مدرک را کافی دانسته اند که از قرن چهارم به بعد، با دست آدم هایی بی هویت، ولی دشمن خو، چون ابن ندیم، تالیف شده و واضح است از آن نوشته ها جز افسانه هایی به قصد تحقیر اسلام چیزی به دست نیاید. بی راه نیست بگویم که اشارات مختصر من در یادداشت های اسلام و شمشیر و مرقومات بعدی آن، نخستین ارزیابی تاریخی معاصر از مسائل صدر اسلام است و تا همین جا، به مدد قرآن صدیق، یعنی تنها متن و مستند بی قرینه و شبهه ناپذیر درک درست از مسائل عهد پیامبر، حقایقی از آن دوران را باز یافته ایم که در فرهنگ و تالیفات اسلامی بی بدیل است. مثلا اثبات بازگشت اهل کتاب از باور به یکتایی خداوند در زمان پیامبر و توضیح در باب قصص قرآن، دو چراغ پر فروغ است که اگر بر سر دست بالا بگیریم، نه این که پاپ، بل بسا که بدنه ی خردمند و جست و جو گر مسیح و عزیر پرستان را، با هدایت آن نور به راه یکتایی خداوند و اعتراف به حقانیت اسلام باز گردانیم، هرچند شاهدیم بر کومه ای از این چراغ های تازه افروخته، که هر یک تابشی بر گوشه ی تاریک مانده ای از تاریخ ایران و اسلام است، کسانی گل پرتاب می کنند که مدعی زعامت فرهنگ اسلامی در این سرزمین اند و پاسخ شان همان کلام الهی است که: فروغ حقیقت را نمی توان با تف دهان خاموش کرد.

پذیرش حضور سریع و سراسری و رسوخ و باور اسلام در میان مهاجران ساکن شده در حواشی جغرافیای ایران، که می گویید بر اثر انعکاس آوازه ی حضور منادیان اسلام، بلافاصله عرصه ی خالی مانده ی ایران را پر کرده اند، زمانی ممکن است که همین صحنه های سینمایی کنونی از حوادث صدر اسلام را بی کم و کاست بپذیریم، یعنی عرب را از عهد عمر، شمشیر به دست، سر در پی ایرانیان گذارده بپنداریم که مرتبا کله و سر و دست مجوسان را به هوا پرتاب می کنند تا خود را به خراسان برسانند و اسلام را به بیست سال در سراسر اقلیم شرقی نجد عربستان، به ضرب خنجر و تازیانه، استوار کنند! در این صورت و بلافاصله رخ داد پلید پوریم و نیز ضرورت حضور مهاجران را نفی کرده و در جای آن امپراتوری قلابی ساسانیان را نشانده اید و نیز پاسخی بر این پرسش ندارید که عمر عجول در گسترش اسلام، چرا برای این همه آدم تازه مسلمان، در این عرصه ی پهناور، فرمان ساخت یک جایگاه عبادت خداوند تازه یافته را نداده است، که امروز مختصر اثری از آن بیابیم، زیرا که مساجد همیشه مورد احترام و به فرمان قرآن چندان لازم الرعایه بوده اند که شهرداری های امروز هم نمی توانند به بهانه ی احداث گذرگاه، حتی سقا خانه ای را تخریب کنند!

بدین ترتیب نمی توان میان این دو موضع معلق ماند، اگر رخ داد پوریم را با تبعات تخلیه ی منطقه ی ما از حضور آدمی بپذیریم، پس طبیعتا غلبه بر ذهنیات پیشین و بازگشت زندگی به گورستان خالی مانده ی ایران، بر اثر آوای دعوت اسلام، بسیار کند و به تدریج صورت گرفته، و حتی اگر قبول کنیم که این گونه مهاجرت ها، بلافاصله پس از آوازه ی اسلام آغاز شده، پس مسلمانان برای عرضه ی اسلام به مهاجران، باید تا تکمیل پروسه ی هجرت و تشکیل شهرها در مقیاسی که ساکنان آن از نظر اقتصادی و فرهنگی و سیاسی قابل عرضه ی دین جدید و دریافت از قرآن فخیم شوند، صبر می کرده اند، که با درک امکانات اندک آن زمان و استقرار باورهای پیشین در ذهن مهاجران، لااقل به سه قرن زمان نیاز بوده است، چنان که ده ها هزار نمونه ی پیش روی ندا می دهند که مردم بسیاری، به هزار سال هم نتوانسته اند برای خروج از دهکی، گامی به سمت رشد بردارند! پس حضور اسلام در حوزه های تازه شکل گرفته و مهاجر نشین اولیه در ایران، به گواهی فقدان ظواهر تجمع های بزرگ شهری و نایابی نماد های اسلامی و مساجد، پیش از قرن سوم هجری، دور از ذهن و تصور است. مشکل عمده ی کنونی ما این است که باور کنیم در چنین احوال و شرایطی، قبول ظهور این همه صاحب نظر اسلامی از مورخ و مفسر و مترجم و غیره، ممکن نیست و بپذیریم که در ساخت این همه استنادهای فرهنگی که از اوایل قرن اول هجری به نخبگان ایرانی متعلق می دانند دروغ هایی به قصد آشفته کردن امتیازات و اقتدار اسلام است که امروز پاپ اعظم را هم مشغول باز خوری نشخوار گونه ی آن می بینیم.

اما در باب احتمال فقدان نمادهای فرهنگی چون رقص و آواز و از این قبیل، به سبب نفی و حرمت اسلامی، هرچند که قرآن اشاره ی آشکاری به این نهی ندارد و قبایل مسلمان را می بینیم که از صحاری غربی آفریقا تا نجد عربستان و لبنان و مصر و کردستان و سراسر نوارهای زندگی در چهار سوی ایران و ساکنین سواحل جنوبی و ترک و سیستانی و بلوچ و زابلی و خراسانی و ترکمن و گیلک و مازندرانی و اردو زبان و قبیله نشین افغانی و غیره، در هر فراغت و مراسمی به ترنم و ترقص مشغول اند. بنا بر این نبود چنین بن مایه و مراسم فرهنگی و قبیله و قومی، در مربع میانی ایران، چنان که گفتم، دیرینه ی ساکنان آن را به رگه هایی از یهودیان نزدیک می کند که فقدان استقرار، آن ها را در ذخیره کردن و نمایش نشانه های قومی، چون معماری و هنر و لباس و آرایش و صنایع دستی و رقص و آواز و آلات موسیقی مخصوص و دیگر عوالم قومی و ملی ناتوان کرده است.

اگر قابل اثبات است که واحدهای قومی موجود در ایران پیشینه ی بومی ندارند و ترکیبی از مهاجر نشین های منفرد و مستقل اند که انتقال اسلام به آنان قرن ها زمان برده است، پس با تامل دوباره و دقیق در تاریخ برپایی مساجد جامع در شهرهای بزرگ ایران، نیاز به تالیف تاریخ ایران و اسلام جدید را جدی بگیریم و از جمله شمشیری را که یهودیان و مسیحیان به دروغ بر کمر مسلمین بسته اند، باز کنیم و به خودشان برگردانیم.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه سی ام شهریور 1385 و ساعت 22:0 
 
 
 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=132
 
 
 

یادداشت برای آقای جلالی [۲]

آقای جلالی. مشغول باز سازی صحنه هایی از تاریخ هستیم که بسیار دور از چشم ما رخ داده و تا جایی که جسته ایم از مهاجران به چهار سوی ایران توضیحی ندیده ایم که معلوم شود چرا و چه زمان به ایران منتقل شده اند، چنانچه از انگیزه و علت این جا به جایی خبر نداریم. ناگزیر به دنبال نشانه های عقلی و اعتباری، سر نخ سیاه رنگ تاریخ را، کور مال، در تاریکی کنونی دنبال می کنیم.

آخرین اطلاعات در اختیار ما می گوید که دوازده قرن قبل از طلوع اسلام، یهودیان در اقدامی پلید و چنان که در تورات مدعی می شوند، برای پیش گیری و احساس امنیت، قتل عام سراسری و کاملی را در منطقه ی ما و در سطحی اجرا کرده اند که کم ترین رد پایی از حضور انسان، در سرزمین های پوریم زده شرق میانه، در زمان طلوع اسلام دیده نمی شود و نخستین نشانه های حضور و حیات و تجمع آدمی را از اوایل قرن سوم هجری و به صورت پیاله و بشقاب های سفالی بسیار ابتدایی، از نیشابور تا سامره یافته ایم. می توانیم از مسیرهای موازی و یا مختلف، رخ داد پوریم و عواقب آن را در سطحی که برشمردم، اثبات کنیم، اما ظاهرا شما به آن محتاج نیستید و قتل عام پوریم و تبعات آن را قبول کرده اید.

از سوی دیگر با ارجاع به جمعیت موجود و خصوصیات قومی و فرهنگی و ریخت شناسی آن ها، اثبات می کنیم که اقوام حاضر در ایران کنونی، مبدا و مشخصات بومی ندارند و مهاجرند. این مهاجرت های از همه سو، که بدون ایجاد کم ترین تنش و مقابله و برخورد انجام شده، خود یکی از عالی ترین ادله فقدان تجمع بومی در ایران پیش از اسلام، بر اثر فاجعه پوریم است. اگر بخواهیم این مهاجرت ها را بلافاصله پس از برخاستن آوازه ی اسلام بدانیم، پس باید مسلمانان را پیش از هجرت آن ها، در سراسر ایران سکونت دهیم تا جذب همسایگان به دعوت آن ها ممکن شود، اما نشانه هایی برای حضور بلافاصله ی عرب مسلمان در هیچ کجای ایران نیافته ایم، زیرا که ریخت شناسی اعراب هنوز هم بیش تر متوجه نوار غربی ایران است و در شمال و شرق و جنوب رد پای بسیار کم رنگی دارند که حاصل اندک اختلاط های ضروری در گذشت زمان است.

پس قبول می کنیم که محرک نخستین مهاجران، برای عزیمت به نوارهای زیستی در چهار سوی ایران، اشتیاق به اسلام نبوده است، زیرا نه فقط عوامل این آشنایی و اشتیاق فراهم نیست، بل پذیرش اسلام نیاز به مهاجرت نداشت و با بقای در مسقط الرآس خویش نیز ممکن می شد. وانگهی اگر امور را ساده بگیریم و فرض را بر قبول بلافاصله ی اسلام فقط با مطالعه و به تر است بگوییم استماع آیات قرآن قرار دهیم، با درک این حقیقت که مهاجران زبان عرب نمی دانسته اند و مسلمانان در ایران نبوده اند و اگر بوده اند با زبان این همه مهاجر مختلف الفرهنگ آشنایی نداشته اند تا مفاهیم قرآن را با وضوحی که ایمان بسازد، به آنان منتقل کنند، پس حاصل روشن این مقدمات این است که مهاجران محرک دیگری برای جا به جایی خویش داشته اند که هنوز با وضوح کامل با بنیان آن آشنا نشده ایم، به خصوص که مبانی این مهاجرت را پیش از طلوع اسلام نمی یابیم. تمام این مقدمات می گوید که مهاجرت به چهار سوی ایران، پس از اسلام و با کندی بسیار انجام شده و صورت بندی مادی این مهاجرت ها تا تشکیل مراکزی مستعد کنجکاوی های فرهنگی و اعتقادی و آشنایی تجمع های جدید غیر بومی و ساکن در حواشی جغرافیایی ایران، با قرآن و فرامین و آموزه های اسلامی، تا حدی که جامعه ای مومن به اسلام و مکلف به اجرای دستور خداوند بسازد، با در نظر گرفتن موانع و منافع مختلف، به گذشت زمان زیادی محتاج بوده است. توجه می دهم که منظور جوامع اسلامی است و نه افراد که به اسباب و علل و انگیزه های گوناگون می توانند زودتر و یا دیرتر به جریانی بپیوندند. در این جا ملاک تقویت این مدعا، ظواهر اسلامی است که می گوید تشکیل آن جامعه ی مومن شده به اسلام، که جمعه را به جای کسب درآمد، در تجمع نماز عمومی بگذراند، به دلیل ساده ی بنای دیر هنگام مساجد جامع در ایران، لااقل چهار قرن به درازا کشیده است.

این تصویر قابل دفاع و شناخت و بدون رتوش و رعایت ملاحظات اعتقادی و تعصب ها، بر مبنای اندک نشانه های باستان شناسی و نیز موافقت عقل و استدلال، در باب حضور و گسترش اسلام به سمت شرق، بی تردید کم ترین موافقتی با تاریخ نگاری های اسلامی موجود ندارد و به همین سبب برای گروهی آزار دهنده می نماید. حالا برای دنبال کردن مطلب، تنها بفرمایید با کدام یک از رئوس این مدخل ها موافقت نمی کنید؟ پوریم، موضوع مهاجرت، دیر آشنایی کلنی های مهاجرنشین حواشی ایران با دین اسلام و یا تاریخ ساخت مساجد جامع؟ و چرا؟

و بالاخره اگر کمکی می کند برای دور کردن شما از توهمات و توجیهات احتمالی، یاد آور شوم که بنای مسجد جامع دمشق و مسجد جامع عمر در قاهره از قرن اول، بنای مسجد جامع ابن طولون از قرن دوم و بنای مسجد جامع عظیم متوکل در سامره از قرن سوم به جای مانده، سراسر غرب اسلامی را مسجدهای کوچک و کهن پوشانده و مجتمع آموزشی الازهر در اوایل قرن چهارم مشغول تربیت عالم اسلامی بوده است. تمام این مطالب وسعت تخریب در اقلیم های پوریم زده را می رساند که باز ساخت تمدن و تجمع و تولید و تفکر در آن ها، پس از گذشت چهار قرن پس از طلوع اسلام و بر اثر مساعی تدریجی مهاجران و از جمله مهاجران مسلمان میسر شده است. اینک گواهی دهید که مجموع تالیفات ایرانی - اسلامی را، که غالبا بنا بر اظهار و بر مبنای توهمات امثال ابن ندیم ساخته اند و به اصرار تمام و نادانی آشکار، بازمانده هایی از قرون اول و دوم و سوم می گویند و تمامی آن ها رو به تخریب تفکر اسلامی و مواجهه با قرآن دارد، چه گونه باید ارزیابی کرد؟

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه سی و یکم شهریور 1385 و ساعت 13:30
 
 
 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=133
 
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد