ناصر پورپیرار
پانزده صفحه از کتاب من ذکر این نکته بدیع بود، که دو بیت مسخره ای که اشاره به روابط سعدی و سهروردی دارد، جعلی است و در هیچ خطی قدیم و یا متن انتقادی جدید یافت نشده است.
منت خدای را، که بالاخره پس از 4 سال ، با زور بازوی جمعی ، کتاب مگر این پنج روزه مرا در ترازو گذاردند و همان مطلب قبلی آقای حسن امداد را با چاشنی دو سه جمله از زبان عربی ، مثلاً به عنوان نقد، تکرار کردند و به وضوح معلوم شد که سنگینی متن کتاب کوچک من ، بندهای ترازوی دانایی آنان را به تمامی گسسته است.
وسعت بی دانشی آقای نحوی ، همچون کاربرد علامت تعجب های «بی جهت» در دنبال نقل هایی از متن کتاب من ، تعجب برانگیز است : دو هدف را نشانه بزند (!)، به ذهن سپرده (!)، بهتر است صدای قضیه را بلند نکند (!)، سر خود گیرد (!)، به کسی چیزی نخواهد گفت (!)، ظاهراً کسی دیگر (!)، زبان فهم تر است (!)، احتمالاً برای آخرین بار (!)، برای استحکام صحبت خویش (!)، در عامه ناس (!)، خردی است که کرانه ندارد (!)، این مسجدها فعال نبوده است (!)، اغلاط فاحش (!)، تاریخی و جغرافیایی (!)، بی این که پایش نم بگیرد (!)، فقط دو سطر شعر از سعدی دیده شده (!)، بی آن که سوادی از خود ظاهر کند (!)، (تعجب آقای نحوی احتمالاً از آن بابت است که معنی «سواد» به معنای شبح و سیاهی را نمی دانند) یادهای مصر را از پس اسلام (!) و حداقل 20 نمونه دیگر.
گاه هم به جای علامت تعجب معلوم نیست به چه دلیل کلمه (کذا) به کار برده اند: به وجدی که زبان مشتاقان را می گشاید (کذا)، احتمالاً سعدی هرگز (کذا) نه فیل دیده ، هیچ مصر و مصر دیده ای (کذا)، (ایشان برای خوش مزگی عمداً حرف « ی » را از دنبال مصر دوم حذف کرده اند، زیرا در ص 172 و نه ص 171، نوشته بودم « هیچ مصر و مصری دیده ای ») و غیره و غیره .
اگر حاصل 4 سال جست و جو در کتاب های کهنه و یک کاسه کردن عقل جمعی این آقایان ، چنین نقدی است ، پس در اعتبار کتاب من ، همین نوشته آقای نحوی بس و مبارک باد بر من بستن دکان «سعدی فروشی» این کنه مسلکان «سعدی دار».
اگر رعایت حق خوانندگان نبود، الحق که پاسخ ندادن به آقای نحوی بهترین نوع پاسخ بود، اما از آن جا که این آقایان مستعد توهم سریع سواد داشتنند، لاجرم به کوتاهی تمام می نویسم :
1. پاسخی در رد چهار ادله استوار من در این باب که برگ آخر کتاب شدالازار الحاقی است ، ندیدم ، جز بی مزه گی های کودکانه بی رنگ از این قبیل که چون من مدخل کتاب شدالازار را بر چاپ دوم کتاب افزوده ام ، پس لابد در هنگام چاپ اول اصلاً شدالازار را نمی شناخته ام ؛ انصاف را که اگر حرف ایشان درست باشد باید برخود ببالم که 6 ماه پس از آشنایی با شدالازار در آن نکاتی یافته ام ، که از مجاورت 60 ساله کهنه «سعدی داران» با آن کتاب ، پر بارتر بوده است . بار دیگر گردوی پوک عقل هایشان را به یک ریسمان کشند و بنویسند چرا در سراسر کتاب شدالازار فقط در صفحه ذکر مزار شیخ سعدی ، در پس نام شیخ کبیر، ابن خفیف ، قید «رحمت الله علیه» آمده است و در بقیه کتاب ، که 60 بار نام آن شیخ تکرار می شود، چنین قیدی نیست ؟ از غرایب و نوادر قضایا یکی هم این که آقای نحوی معتقد است صلاحیت استاد علامه «شیخ آقا بزرگ تهرانی»، صاحب کتاب مستطاب الذریعه در تشخیص منابع شیعه ، از سعید نفیسی کمتر بوده است ! به نظرم همین اظهار نظر، برای اثبات کم خردی و فرهنگ ناشناسی ایشان کافی است .
2. در مورد بعلبک ، پس از حواشی درهم و برهمی راجع به بناهای باستانی بعلبک ، بالاخره فرموده اند که ابن جبیر ننوشته است : «بعلبک ، که خدای به دامن اسلامش بازگرداند»، بل نوشته است «اعادهاالله»! یا این سفسطه بسیار مفصل که فصاحت و زیبایی نثر در «رحله » از ابن جبیر نیست ، بل از پرویز اتابکی مترجم آن کتاب است ؟!؟
3. فرمایشات بی بدیل ایشان چندان در بی پایگی پت و پهن می شود که می فرماید، منظور سعدی از برآمدن درویشی مستجاب الدعوه در بغداد، نه بغداد معروف ، بل ده کوره ای مانده از ایران باستان با همین نام بوده است که حمورابی به آن اشاره دارد و برای اثبات وجود درویشان ، در اواخر قرن اول هجری ، در همان ده کوره ،جمله ای از نامه ای می آورد که ابونعیم اصفهانی محدث قرن پنجم و یا ابونصر سراج باز هم از آن قرن ، درخیال خود، متن آن را به حسن بصری در قرن اول نسبت داده اند. آقای نحوی ، از آن جا که سرخوشانه درجهان قدیم جولان می دهد و هر پوست نوشته یک هزاره پیش را «علم» و «صدق» محض فرض می کند، از خود نمی پرسد ابونعیم اصفهانی و یا ابونصر سراج ، چگونه به نامه حسن بصری که 400 سال پیش از آن ها می زیسته ، دسترسی داشته اند و نیز معلومم نشد که در عربی دانی ویژه ایشان از چه طریق «لباس من از پشم است» معنی «من اهل تصوفم» را می گیرد. حالا دیگر نه فقط در عربی دانی بل در عقاید و عقل سلیم ایشان نیز باید شک کرد.
4. با همین حد از بینش و دانش ، آقای نحوی بالاخره به مصر می رود، باز هم یک مشت کتاب فرسوده ازمسعودی و مقریزی را زیر و رو می کند، تا سرانجام صحت گفتار پیشین من اثبات شود که در مصر فیل نبوده و نیست ، تا آن جا که فراعنه مصر هم ، آن را از زنگبار، که آقای نحوی رندانه آن را جنوب مصر خوانده اند، سوقات می آورده اند. یقین ندارم که اشاره مسعودی درست بوده باشد و بی شک فیل های فراعنه تا زمان سعدی زنده نبوده اند، اما این را می دانیم که آب و هوای مصر مناسب احوال فیل نیست وگرنه فراعنه آن را ازساحل شرقی آفریقا وارد نمی کردند!
5. منتقد همه چیزدان ، در باب سومنات ، وصف قزوینی از بت خانه سومنات را فقط به این دلیل که با وصف سعدی نمی خواند، افسانه می شمارد و می گوید که بین «مطران» و «آذرپرست» و «برهمن» و غیره تفاوتی نبوده است ، چرا که مثلاً «عطار» هم همین اشتباه را کرده است . از نظر ایشان ، نادانی مکرر به دانایی بدل می شود، ولی ادوارد براون را عقیده دیگری است که من پیشتر در ص 157 چاپ دوم مگر این پنج روزه آورده ام . بار دیگر آن را بخوانند.
6. بالاخره ایشان ، افتان و خیزان ، به مبحث ابن جوزی و نظامیه و مستنصریه وارد می شوند و چون پاسخی بر این مطلب اساسی و پایه نداشته اند که : «نظامیه» بنا بر صریح وقف نامه ، مرکز آموزش مخصوص «شافعیان» بوده است و از آن جا که اسناد موجود، تمام ابن جوزی ها را «حنبلی» می شناسد، پس هیچ یک از ابن جوزی ها را به نظامیه راه نمی داده اند که احتمالاً یکی از آنها معلم سعدی بوده باشد». این است که می روندسراغ «شالتاق» و می نویسند که من «شرف الدین» را با «ابوالفرج» اشتباه گرفته ام . «کاکوجان» آن بحث در ردکتاب حوادث الجامعه بود، که محیط طباطبایی حتی آن را کتابی «مجعول» دانسته است . ابن فوطی در آن کتاب نوشته است که بقایای خانواده ابن جوزی بزرگ ، اعم از فرزند و نوادگان وی ، در حادثه سقوط بغداد کشته شده اند. بحث حیات شرف الدین و حتی شرح منصب سفیری او بر این محور بود که معلوم می شود کتاب حوادث الجامعه که به علت اغلاط آن در شرح حال سعدی ، از جمله سال مرگ وی ، بسیار مورد پسند «سعدی داران» است ، کتاب بی اعتباری است . ولی آقای نحوی که این گونه ریزبینی ها را نمی بینند، باز هم با سماجت ودر ذکری پرغلط می نویسند: «بغداد در چهارم صفر 656 مطابق چهارم اسفند فتح می شود. خانواده ابن جوزی باید در این روز یا چند روزی پس از آن به قتل رسیده باشند». صفر 656 با بهمن منطبق است و نه با اسفند ولااقل معلوم است که یک ابن جوزی در آن زمان زنده و سفیر هلاکو بوده و نقل ابن فوطی در این باب اعتباری ندارد، اما آقای نحوی جز ابن فوطی کس دیگری را قبول ندارد، زیرا بالاخره به نحوی ، حتی اگر به بهای سربریدن همه ابن جوزی ها هم باشد، باید قید سعدی را در خطاب «رحمت الله» با یکی از ابن جوزی ها جور درآورند. آقای نحوی در عین حال مدعی است که گویا، همه از استاد و شاگرد، در نظامیه به لهو و لعب مشغول بوده اند.چنین توهین ناموجهی به مرکزی که سهمی در اشاعه فرهنگ دارد و فاضل عابد و زاهدی چون امام ابواسحاق شیرازی یکی از مدرسان آن بوده است ، فقط از بی توجهی آقای نحوی سرریز می کند.
7. آقای نحوی شاید فارسی را هم مثل عربی نمی داند، زیرا من در فصل جوینی ها با نقل های مکرر از قصاید سعدی در اشعاری صریح و بی نیاز از تفسیر، معلوم کرده ام که جوینی ها، به اعتراف خود شیخ ، به سعدی بی اعتنا بوده اند. ندانستم این موضوع چه ربطی به سیف فرغانی و غیره دارد که آقای نحوی برای پاسخ ندادن به اصل موضوع ، سراغ آنها رفته اند و به من ایراد می گیرد که چرا تمام ابیات غزل و یا قصیده ها رانیاورده ام . اولاً این چه ربطی به اصل موضوع دارد و درثانی طبیعی است که از یک غزل و قصیده بلند، ابیات مورد نیاز بحث را بیاورم و اگر کشف ایشان درست باشد که قصد من از نقل این همه سند در کتابم «متورم »کردن آن بوده است ، پس منطقاً دیگر نباید چیزی از قصاید و غزل ها را حذف می کردم !
8. بالاخره در مبحث کلّاسه ، کار را به جایی می رساند که مرا از احتمال برخورداری ایشان از هرگونه درک سالم ناامید می کند. می نویسد که من معنی کلّاسه و برکه را ندانسته ام چرا که من به حوض جایگاه کلّاسه نیز «کلّاسه » گفته ام : البته ابن جبیر هم که حوض را کلّاسه نامیده است . مثل این که بگویی حوض مسجد شاه و پر واضح است که غرض خود مسجد نیست . گمان نمی کنم فهم این موضوع که بحث اصلی آن مدخل حوض است و نه تمام بنا، نیاز به تیزهوشی ویژه ای داشته باشد. اتفاقاً اشاره من این بود که وصف ابن جبیر از«کلّاسه » وصف حوض است : «کاسه واری هشت گوش ، لبه دار و مطبّق » که کسی در اثر لغزش پای در آن نمی افتد. سعدی که می خواهد شیخ بی نام ولی پرکرامتش را در حوض سرنگون کند، ناگزیر حوض کلّاسه را به «برکه کلّاسه » بدل کرده است که بی لبه باشد تا هر کس بتواند با اندک لغزش در آن پرتاب شود. حالا چرا این مطلب ساده همه فهم این همه اسباب حیرت آقای نحوی شده است ، چنان که گفتم سخن بر سر سلامت درک است و لاغیر.
9. پانزده صفحه از کتاب من ذکر این نکته بدیع بود، که دو بیت مسخره ای که اشاره به روابط سعدی وسهروردی دارد، جعلی است و در هیچ رساله خطی قدیم و یا متن انتقادی جدید یافت نشده است . آقای نحوی ، به جای یافتن این دو بیت در متنی معتبر، می نویسد که در این صورت دفاع من از کاتبان و نسخه برداران در کتاب مگر این پنج روزه بیهوده بوده است ! من البته نوشته بودم که این دو بیت را در «حاشیه » کتاب افزوده اند. شایدایشان معنی حاشیه را هم نمی دانند و نیز نمی دانند که حاشیه را معمولاً خوانندگان می افزایند نه کاتبان . چنین است که نقد ناشیانه ایشان ، بحث اصلی در صحت یا عدم صحت دو بیت مورد اشاره را لوث کرده است ونگفته اند که بالاخره این دراز گویی «سعدی داران » بر سر روابط سعدی و سهروردی ، از چه منبعی تراوش کرده است .
10. بیگانگی آقای نحوی با مباحث اصلی کتاب ، در تمام موارد، ناگزیر و اجباراً ایشان را به شیرین زبانی درباره حواشی و موضوعات فرعی رانده است . حتی از کنار سه بحث بنیادی کتاب ، یکی «دوران شناسی آثارسعدی »، دیگری «سعدی و زبان عربی » و مهم تر از همه طرح «تقدم گلستان بر بوستان » به احتیاط نیز گذرنکرده اند و چون ورود به آن سه مدخل دست «انجمن سعدی داران شیراز» را به تمامی رو و وادارشان می کردکه به جای افسانه بافی درباره شیخ بزرگ ما به حقیقت حال او توجه کنند که سعدی بزرگوار خود در انتهای مقدمه گلستان آورده است ، پس صلاح دیده اند که درباره آن سه بحث کلیدی مطلقاً سکوت کنند، زیرا حتی بااراجیف نیز ممکن نبوده است پاسخی برای آن ها ببافند.
اما اگر گمان می کنید سعی ایشان در سیاه کردن این همه کاغذ، در این عمر کوتاه ، باطل و بیهوده بوده است ، اعتراف می کنم که چنین نیست . زیرا پس از 5/3 سال کوشش شبانه روزی و جمعی ، بالاخره دو غلط چاپی در کتاب من یافته اند: یکی «ظهیر» به جای «زهیر» در چاپ اول کتاب و دیگری «ابی المحضاء» به جای «ابی المضاء» در چاپ دوم . پیشتر کسانی این اغلاط چاپی را بدون نیاز به چیدن این همه صغری و کبری تذکر داده بوده اند، که سپاسگزار آنانم .