ورود به معرکه های کلان، چون بحث از تاریخ ایران، که تاکنون سطری مطلب آگاهی دهنده ی منطبق با حقایق درباره ی آن ننوشته اند، اسلوب و استادی ویژه ای می طلبد که در مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» با ظرافت تمام ملاحظه و رعایت شده است. ولی با تاسف بسیار، به نظر می رسد درک این ظرافت، از سوی بخش بزرگی از خوانندگان کتاب ها، علی رغم چند توضیح مکرر، دشوار آمده و این نیست مگر وسعت آسیبی که فرهنگ قلابی وارداتی بر ذهن و تمرکز اهل مطالعه ی ما باقی گذارده و در کرختی و بی حسی و ساده پسندی و افسانه دوستی درمان نشدنی فروبرده است، چندان که هنوز و پس از این همه تصویر و توضیح و تحقیق و دلیل و دانش عرضه شده در باب نادرست بودن تصور زیستن ساده ی انسانی، فقط در حد فراهم نمودن یک کاسه ی مختصر سفالی، در سرزمین ها و جغرافیایی که شامل تصفیه ی پوریم بوده اند، کسانی را می بینیم که با خرواری ادعا نزد من می آیند و با چشم های گرد شده از حیرت می پرسند: «شما می گویید که ابدا ساسانیانی در کار نبوده؟ پس این داستان زنجیر عدل انوشیروان و یا ماجرای ازدواج امام حسین با دختر یزد گرد سوم چیست»؟!!! و این هنوز در حالی است که من ناگزیر بوده ام این داروی تلخ شفا بخش را قطره قطره در کام اهل نظر بریزم، پس از هر قطره منتظر ظهور اثر درمانی آن باشم تا دوباره قطره ی دیگری را با ده ها چاشنی حلوا و رطب به خورد این بیمار ظاهرا از دست رفته ای بدهم که در جای یورش به مراکز فرهنگی موظف و موجود در این جمهوری، که چرا دروغ های آشکار یهود ساخته را هنوز در کتاب های درسی فرزندان بی خبر ما تبلیغ می کنید و چرا به زور این پیراهن کثیف اورشلیم بافته را، آن هم با هلهله و شادمانی، بر مترسک تاریخ ایران پوشانده نگه می دارید، پس از پنج سال، آن هم به دنبال باب شدن ایرادات بنی اسراییلی جدید در سایت ها و وبلاگ های شناخته شده ی بنی اسرائیلی، تازه به یاد آورده اند که چرا من در همان برگ اول کتاب اولم ننوشته ام که هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان و تمام دانایی های ما درباره ی مسائل ایران باستان و نیز گمان های مان در موضوع رخ داده های سه قرن نخست هجری و تصورات مان در موضوع صفویه و قاجاریه و مشروطه و رضا شاه و حتی انقلاب اسلامی نادرست است، تا خودم را تمسخر و کار این آقایان را در تعیین تکلیف با تاریخ ایران آسان کرده باشم!!!
زمانی با صاحب مقامی در مراتب فرهنگ رسمی دیداری داشتم، بلا تاخیر و با تعرض و تعریض و تخفیف فرمایش فرمودند: «شما همانید که می گویید سلمان فارسی وجود نداشته»؟ تا معلوم شود که فرهنگ جاری از داستان های یهود ساخته متحمل چه صدماتی شده است! از وجنات و سکنات و اطوارهای این صاحب مقام فرهنگی می بارید که برای او شان و مرتبه و اهمیت سلمان در اسلام از جایگاه نبی اکرم بسیار والاتر است و به عنوان یک ایرانی بیش از آن به سلمان می نازید که دیگر مسلمین به صحابه ی نزدیک چون ابوبکر و عمر بها می دهند. با خود گفتم به صاحب چنین دیدگاهی چه گونه می توان تفهیم کرد که کل سیستم ساسانیان و تمام حواشی آن دروغی ساخت یهودیان است؟!!! بعد ها با خبر شدم که طرف از دوستان بلافصل عطاء الله مهاجرانی و از کوک شدگان به دست اوست، که تمام الدرم و شالتاق های فرهنگی اش، پس از یادداشت من بر کتاب «سلمان فارسی» او، به بد گویی های زوزه وار بدل شد.
اگر جامعه ی کتاب خوان ما درک نمی کند که طرح این مباحث و مداخل کلان در موضوع تاریخ ایران، که تمام مورخان و مفسران و حاشیه نویسان و باستان شناسان و گروهی از ملایان از قماش نویسندگان کتاب «ایرانیان و پارسیان در آیات و روایات» را، از تعطیل شدن نان دانی های شان دچار هراس کرده، سراسر ایران شناسی جهانی تابع اورشلیم را به بدادایی های بوزینه وار، نظیر آن چه در موزه ی لندن گذشت واداشته، کوهی از کتاب را به صورت تلی از زباله ی متعفن درآورده و اگر خرد مندی دیده نمی شود که فریاد زند: «آی جماعت، اگر خود از ابواب جمعی اسراییل نیستید، حالا دیگر پول مردم را خرج این پاسارگاد قلابی و ضمائم قلابی تر مربوط به هخامنشیان نکنید، که جعلیاتی است ساخته و مورد ستایش یهود»، پس پیدا شدن کسانی که بعد از خواندن چند سطری در یک وبلاگ یهودی شارژ می شوند، رخسار اصلی خود را عیان می کنند و به صف تضعیف کنندگان مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» می پیوندند، طبیعی ترین عکس العملی است که این شبه روشن فکری بی مایه و مترسک های کتاب زیر بغل می توانند از خود بروز دهند. زیرا طبیعی نیست تصور کنیم که سازندگان آن ابهامات وسیع در موضوع هستی و هویت ایرانیان، که قصد نخست شان روبیدن رد پای جنایت پلید پوریم بوده است، دست روی دست بگذارند و فقط ناظر فرو ریختن پر هیاهوی بنای نازنین شان باشند که دویست سال وقت و هزینه برای بالا بردن آن صرف شده بود. این است که آن ها از هر چیز و هرکس دستک و شمعکی می سازند تا به میزان یک روز هم که شده این سقوط محتوم را به عقب اندازند.
برای من ایمیلی از اورشلیم آمده بود که با تمسخر یادداشت داده بود چرا خودت را برای این عقب مانده هایی که بهای سطری از نوشته های تو را ندارند و اصولا آن را نمی فهمند، خسته می کنی؟ بگذار با داستان های تخیلی - تاریخی شان خوش باشند و گمان کنند که فرزندان گیو و کیومرث و جمشید و رستم و حامل تمدن هخامنشی و اشکانی و ساسانی و از قوم و خویش های اهل بیت اند!!! می گفت تو چه گونه می خواهی آسیب پوریم را به آن ها ثابت کنی که حاصل آن قبول این مطلب است که ایرانیان کنونی، از نسل و فرزندان مستقیم اعراب و مهاجران ترک اند، آن هم در زمانی که ما صد سال است در خون و شعور آن ها تزریق می کنیم که ترک و عرب دشمنان تمدن آنان بوده اند؟!!! من به او پاسخ دادم که اعتقاد به این بی خبری در میان عالی منصب ترین صاحب عناوین فرهنگی مرا مایوس نمی کند، بل تشویق می کند که سعی خود را با هر زحمتی که هست افزون کنم و هنوز هم همین خیال را دارم زیرا گرچه به عیان می بینم که نصایح آن محقق اورشلیمی ریشه ی ضخیمی در حقیقت موجود دارد، اما اطمینان من به این که سرانجام یکه سواران این مبارزه ی توان فرسا با مجموعه ی کلان دروغ پردازان ایران شناسی اورشلیمی، از راه می رسند و این نبرد با پیروزی حقیقت طلبان ایرانی، در تمام عرصه های تاریخی و ادبی و مذهبی به پایان خواهد رسید و سرانجام اهمیت و ارزش بالا بردن پرچم «تاملی در بنیان تاریخ ایران» برعمیق اندیشان آشکار خواهد شد و تاثیر آن برتلاش های جاری آزاد نظران جهان ظهور خواهد کرد.
برای آخرین بار بازگو کنم که اگر مولفی بر کتاب اول خود، در موضوع تاریخ ایران باستان، «دوازده قرن سکوت» عنوان می گذارد، آشکار است که از نخست می داند به دنبال اثبات چه چیزی است، اشکال فقط در کج فهمی و یا غرض ورزی کسانی است که در هر سیما و لباسی می کوشند تا بار دیگر رخ داد عریان و علنی شده ی پوریم را مخفی کنند. اینک سازمان جهانی یهود کلافه ی افشا شدن ماجرای پلید پوریم و اثرات ضد تمدنی آن در تلاش های دشوار انسان است. یهودیان نگران اند که مجبور شوند این خرقه ی پوسیده ی مظلومیت قومی را، که دو هزاره است بر تن دارند، در اثر افشای ماجرای پوریم از کالبدشان بیرون کشند، لباس خونین پوریم بپوشند و مفهوم یهودیت مسلط، که در سراسر تاریخ، جز قتل و هدم و دشمنی با فرهنگ و انتشار دروغ و تخریب هستی و تمدن و غارت اقتصادی و مخالفت با پیامبران، از موسی تا محمد، اثری بر حضور آدمی نداشته، آشکار شود.
اینک حامد و از نوع او را دعوت می کنم که بار دیگر بخش نتیجه، یعنی قسمت پایانی بخش اول کتاب های «پلی بر گذشته» را بخوانند، که دومین کتاب از این مجموعه بوده است. در آن جا با زبانی سلیس و طی صفحات مکرر نوشته ام که در اثبات چه چیزی می کوشم و به عنوان نمونه چند سطری از آن را دراین یادداشت تکرار می کنم که شهادتی باشد بر این که من سعی خود را در تفهیم این مطلب انجام داده ام که بگویم در مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» تکلیف نهایی هر موضوع و موردی در بحث مستقل از آن موضوع و مورد تعیین شده و برای پرهیز از اغتشاش و تولید کلافگی و بد فهمی در برداشت، تا آن جا که میسر بوده است، مباحث را خرد کرده ام.
«۱۱. آن چه بر ایران گذشته است را به اختصار و با چشم اندازی که امروز بر ما گشوده چنین باید خواند: مردمی متنوع، تیز چنگ و تیز هوش، در سرزمینی بزرگ و با جغرافیایی در مجموع مهربان، از ۷۰۰۰ سال پیش، در نهایت مسالمت و پاس داری یکدیگر، در محدوده های کلان، میانه و یا خرد، همخوان با توانایی و توش خویش، با بازسازی و بهره برداری از زمین، آب، معدن و درخت، همگام با دیگر خردمندان خاورمیانه، نخستین گام های رو به پیش بشر را با پای خویش پیموده اند. از آن اندک یافته های کنونی، که در قیاس با پنهان ماندگان، بسیار ناچیز است، لااقل می دانیم که بنیان حصه هایی از صنعت، هنر، اندیشه و آگاهی عمومی انسان را آن ها گذارده اند. می دانیم که شیوه های کهن آبیاری از آن هاست، چنان که می دانیم آن ها فلز را رام کرده اند و به قالب در آورده اند.
چنین بود تا ۲۵۰۰ سال پیش، که یهود بر اثر آخرین آسیب نبوکد نصر، در سراسر شرق میانه پراکنده شد. آنان در میان سلسله ملت هایی که خرد ورزی را به جهان عرضه می کردند، خزیدند و تاریخ میزبانان خویش را با کینه جویی و خود خواهی مذهبی و اقتصادی فبیله های خویش آلودند. آن ها با پول و روش خاص خود، که با آن آشناییم، هخامنشیان را برای باز گرداندن اقوام خاور میانه به دوران توحش و با هدف تخریب دست آوردهای کهن و تضعیف عمومی آنان، به شرق میانه فراخواندند. آشور و بابل و ایران به ویرانه ای بدل شد تا در برابر، اسیران و ثروت های مصادره شده ی یهود در بابل و نینوا به اورشلیم بازگردانده شود و خانه ی خدا و معابد خویش را باز سازند. از آن پس تا برآمدن اسلام، یعنی به درازای ۱۲۰۰ سال ، مردم شرق میانه در اسارت اقوامی بوده اند که از شمال سرازیر می شده اند. در این ۱۲۰۰ سال از بین النهرین نورانی و از ایران بنیان گذار دانش و صنعت جهان، نه فقط هیچ دست آوردی در هیچ عرصه ای از حکمت و خرد باستان برنیامد، بل مردم آن چندان از بازخوانی و بازگویی و تعلق به پیشینه و پیوند خویش بازماندند که هیچ خط و خاطره ای، نه فقط از آن هزاره های پیش از کورش، بل از آن ۱۲ قرن پس از او تا زمان طلوع اسلام نیز به یاد نداشتند».
هر منصفی که به جنگ با حقایق مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» مامور نباشد، می پذیرد که مفاد این سطور که تنظیم و تحریر چهار سال پیش است، بیان خرد شده و به اختصار همان مباحثی است که به تدریج در این کتاب ها به صورت گسترده و کلان عرضه کرده ام. اگر اشارات گنگی به اقوام شمالی در آن است، اشاره به اعتقادات موجود درباره ی اشکانیان و ساسانیان در کتابی است که تنها به آسیب نادرستی های فرهنگی رسیدگی می کرد و ضروری نمی دید که پیش هنگام و هنوز بدون ارائه ی اسناد لازم، به حذف سیاسی اشکانیان و ساسانیان بپردازد، چنان که سرانجام نیز با طرح موضوع رخ داد تاریخی پوریم، نور کافی بر سایه های موجود در مسائل میان پوریم تا اسلام تابانده شد، تا موجب و موجد اصلی تلاش های متنوع کنونی برای ایجاد خلط مبحث و به سایه بردن دوباره ی شناخت حادثه ی شنیع پوریم و آثار ضد تمدنی آن شود. همین.
زمانی با صاحب مقامی در مراتب فرهنگ رسمی دیداری داشتم، بلا تاخیر و با تعرض و تعریض و تخفیف فرمایش فرمودند: «شما همانید که می گویید سلمان فارسی وجود نداشته»؟ تا معلوم شود که فرهنگ جاری از داستان های یهود ساخته متحمل چه صدماتی شده است! از وجنات و سکنات و اطوارهای این صاحب مقام فرهنگی می بارید که برای او شان و مرتبه و اهمیت سلمان در اسلام از جایگاه نبی اکرم بسیار والاتر است و به عنوان یک ایرانی بیش از آن به سلمان می نازید که دیگر مسلمین به صحابه ی نزدیک چون ابوبکر و عمر بها می دهند. با خود گفتم به صاحب چنین دیدگاهی چه گونه می توان تفهیم کرد که کل سیستم ساسانیان و تمام حواشی آن دروغی ساخت یهودیان است؟!!! بعد ها با خبر شدم که طرف از دوستان بلافصل عطاء الله مهاجرانی و از کوک شدگان به دست اوست، که تمام الدرم و شالتاق های فرهنگی اش، پس از یادداشت من بر کتاب «سلمان فارسی» او، به بد گویی های زوزه وار بدل شد.
اگر جامعه ی کتاب خوان ما درک نمی کند که طرح این مباحث و مداخل کلان در موضوع تاریخ ایران، که تمام مورخان و مفسران و حاشیه نویسان و باستان شناسان و گروهی از ملایان از قماش نویسندگان کتاب «ایرانیان و پارسیان در آیات و روایات» را، از تعطیل شدن نان دانی های شان دچار هراس کرده، سراسر ایران شناسی جهانی تابع اورشلیم را به بدادایی های بوزینه وار، نظیر آن چه در موزه ی لندن گذشت واداشته، کوهی از کتاب را به صورت تلی از زباله ی متعفن درآورده و اگر خرد مندی دیده نمی شود که فریاد زند: «آی جماعت، اگر خود از ابواب جمعی اسراییل نیستید، حالا دیگر پول مردم را خرج این پاسارگاد قلابی و ضمائم قلابی تر مربوط به هخامنشیان نکنید، که جعلیاتی است ساخته و مورد ستایش یهود»، پس پیدا شدن کسانی که بعد از خواندن چند سطری در یک وبلاگ یهودی شارژ می شوند، رخسار اصلی خود را عیان می کنند و به صف تضعیف کنندگان مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» می پیوندند، طبیعی ترین عکس العملی است که این شبه روشن فکری بی مایه و مترسک های کتاب زیر بغل می توانند از خود بروز دهند. زیرا طبیعی نیست تصور کنیم که سازندگان آن ابهامات وسیع در موضوع هستی و هویت ایرانیان، که قصد نخست شان روبیدن رد پای جنایت پلید پوریم بوده است، دست روی دست بگذارند و فقط ناظر فرو ریختن پر هیاهوی بنای نازنین شان باشند که دویست سال وقت و هزینه برای بالا بردن آن صرف شده بود. این است که آن ها از هر چیز و هرکس دستک و شمعکی می سازند تا به میزان یک روز هم که شده این سقوط محتوم را به عقب اندازند.
برای من ایمیلی از اورشلیم آمده بود که با تمسخر یادداشت داده بود چرا خودت را برای این عقب مانده هایی که بهای سطری از نوشته های تو را ندارند و اصولا آن را نمی فهمند، خسته می کنی؟ بگذار با داستان های تخیلی - تاریخی شان خوش باشند و گمان کنند که فرزندان گیو و کیومرث و جمشید و رستم و حامل تمدن هخامنشی و اشکانی و ساسانی و از قوم و خویش های اهل بیت اند!!! می گفت تو چه گونه می خواهی آسیب پوریم را به آن ها ثابت کنی که حاصل آن قبول این مطلب است که ایرانیان کنونی، از نسل و فرزندان مستقیم اعراب و مهاجران ترک اند، آن هم در زمانی که ما صد سال است در خون و شعور آن ها تزریق می کنیم که ترک و عرب دشمنان تمدن آنان بوده اند؟!!! من به او پاسخ دادم که اعتقاد به این بی خبری در میان عالی منصب ترین صاحب عناوین فرهنگی مرا مایوس نمی کند، بل تشویق می کند که سعی خود را با هر زحمتی که هست افزون کنم و هنوز هم همین خیال را دارم زیرا گرچه به عیان می بینم که نصایح آن محقق اورشلیمی ریشه ی ضخیمی در حقیقت موجود دارد، اما اطمینان من به این که سرانجام یکه سواران این مبارزه ی توان فرسا با مجموعه ی کلان دروغ پردازان ایران شناسی اورشلیمی، از راه می رسند و این نبرد با پیروزی حقیقت طلبان ایرانی، در تمام عرصه های تاریخی و ادبی و مذهبی به پایان خواهد رسید و سرانجام اهمیت و ارزش بالا بردن پرچم «تاملی در بنیان تاریخ ایران» برعمیق اندیشان آشکار خواهد شد و تاثیر آن برتلاش های جاری آزاد نظران جهان ظهور خواهد کرد.
برای آخرین بار بازگو کنم که اگر مولفی بر کتاب اول خود، در موضوع تاریخ ایران باستان، «دوازده قرن سکوت» عنوان می گذارد، آشکار است که از نخست می داند به دنبال اثبات چه چیزی است، اشکال فقط در کج فهمی و یا غرض ورزی کسانی است که در هر سیما و لباسی می کوشند تا بار دیگر رخ داد عریان و علنی شده ی پوریم را مخفی کنند. اینک سازمان جهانی یهود کلافه ی افشا شدن ماجرای پلید پوریم و اثرات ضد تمدنی آن در تلاش های دشوار انسان است. یهودیان نگران اند که مجبور شوند این خرقه ی پوسیده ی مظلومیت قومی را، که دو هزاره است بر تن دارند، در اثر افشای ماجرای پوریم از کالبدشان بیرون کشند، لباس خونین پوریم بپوشند و مفهوم یهودیت مسلط، که در سراسر تاریخ، جز قتل و هدم و دشمنی با فرهنگ و انتشار دروغ و تخریب هستی و تمدن و غارت اقتصادی و مخالفت با پیامبران، از موسی تا محمد، اثری بر حضور آدمی نداشته، آشکار شود.
اینک حامد و از نوع او را دعوت می کنم که بار دیگر بخش نتیجه، یعنی قسمت پایانی بخش اول کتاب های «پلی بر گذشته» را بخوانند، که دومین کتاب از این مجموعه بوده است. در آن جا با زبانی سلیس و طی صفحات مکرر نوشته ام که در اثبات چه چیزی می کوشم و به عنوان نمونه چند سطری از آن را دراین یادداشت تکرار می کنم که شهادتی باشد بر این که من سعی خود را در تفهیم این مطلب انجام داده ام که بگویم در مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» تکلیف نهایی هر موضوع و موردی در بحث مستقل از آن موضوع و مورد تعیین شده و برای پرهیز از اغتشاش و تولید کلافگی و بد فهمی در برداشت، تا آن جا که میسر بوده است، مباحث را خرد کرده ام.
«۱۱. آن چه بر ایران گذشته است را به اختصار و با چشم اندازی که امروز بر ما گشوده چنین باید خواند: مردمی متنوع، تیز چنگ و تیز هوش، در سرزمینی بزرگ و با جغرافیایی در مجموع مهربان، از ۷۰۰۰ سال پیش، در نهایت مسالمت و پاس داری یکدیگر، در محدوده های کلان، میانه و یا خرد، همخوان با توانایی و توش خویش، با بازسازی و بهره برداری از زمین، آب، معدن و درخت، همگام با دیگر خردمندان خاورمیانه، نخستین گام های رو به پیش بشر را با پای خویش پیموده اند. از آن اندک یافته های کنونی، که در قیاس با پنهان ماندگان، بسیار ناچیز است، لااقل می دانیم که بنیان حصه هایی از صنعت، هنر، اندیشه و آگاهی عمومی انسان را آن ها گذارده اند. می دانیم که شیوه های کهن آبیاری از آن هاست، چنان که می دانیم آن ها فلز را رام کرده اند و به قالب در آورده اند.
چنین بود تا ۲۵۰۰ سال پیش، که یهود بر اثر آخرین آسیب نبوکد نصر، در سراسر شرق میانه پراکنده شد. آنان در میان سلسله ملت هایی که خرد ورزی را به جهان عرضه می کردند، خزیدند و تاریخ میزبانان خویش را با کینه جویی و خود خواهی مذهبی و اقتصادی فبیله های خویش آلودند. آن ها با پول و روش خاص خود، که با آن آشناییم، هخامنشیان را برای باز گرداندن اقوام خاور میانه به دوران توحش و با هدف تخریب دست آوردهای کهن و تضعیف عمومی آنان، به شرق میانه فراخواندند. آشور و بابل و ایران به ویرانه ای بدل شد تا در برابر، اسیران و ثروت های مصادره شده ی یهود در بابل و نینوا به اورشلیم بازگردانده شود و خانه ی خدا و معابد خویش را باز سازند. از آن پس تا برآمدن اسلام، یعنی به درازای ۱۲۰۰ سال ، مردم شرق میانه در اسارت اقوامی بوده اند که از شمال سرازیر می شده اند. در این ۱۲۰۰ سال از بین النهرین نورانی و از ایران بنیان گذار دانش و صنعت جهان، نه فقط هیچ دست آوردی در هیچ عرصه ای از حکمت و خرد باستان برنیامد، بل مردم آن چندان از بازخوانی و بازگویی و تعلق به پیشینه و پیوند خویش بازماندند که هیچ خط و خاطره ای، نه فقط از آن هزاره های پیش از کورش، بل از آن ۱۲ قرن پس از او تا زمان طلوع اسلام نیز به یاد نداشتند».
هر منصفی که به جنگ با حقایق مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» مامور نباشد، می پذیرد که مفاد این سطور که تنظیم و تحریر چهار سال پیش است، بیان خرد شده و به اختصار همان مباحثی است که به تدریج در این کتاب ها به صورت گسترده و کلان عرضه کرده ام. اگر اشارات گنگی به اقوام شمالی در آن است، اشاره به اعتقادات موجود درباره ی اشکانیان و ساسانیان در کتابی است که تنها به آسیب نادرستی های فرهنگی رسیدگی می کرد و ضروری نمی دید که پیش هنگام و هنوز بدون ارائه ی اسناد لازم، به حذف سیاسی اشکانیان و ساسانیان بپردازد، چنان که سرانجام نیز با طرح موضوع رخ داد تاریخی پوریم، نور کافی بر سایه های موجود در مسائل میان پوریم تا اسلام تابانده شد، تا موجب و موجد اصلی تلاش های متنوع کنونی برای ایجاد خلط مبحث و به سایه بردن دوباره ی شناخت حادثه ی شنیع پوریم و آثار ضد تمدنی آن شود. همین.
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیست و هشتم مهر 1384