ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! بخش اول

 

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [1 تا 9]

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [1]

در برابر داده های مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»،

و پناه بردن مسئولان آن، به  سند تراشی جاعلانه ی بیش تر.

(تلخیصی از فصل آخر قسمت چهارم بررسی های ساسانیان، از مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران)

دست نوشته ها و تولیدات ابرازی و ابزاری یهودیان، برای تدارک تاریخ ایران باستان، چندان متعدد و متنوع است که آشنایی مقدماتی با بخش هایی از آن، اگر فرض را بر ظهور فضای موافق تحقیق دقیق هم بگیریم، ده سالی زمان و صدها علاقه مند پرکار در زمینه ی مورد نظر می طلبد. من، در اندازه ی ممکن، چند نمونه از براترین این آلات و تدارکات، که خرد عمومی اهل نظر مسلمین را مورد هجوم داشت، یعنی الفهرست ابن ندیم و شاه نامه ی فردوسی را، اگر به کلی از کار نیانداخته باشم، لااقل بسیار کند کرده ام و به همین ترتیب است نقد کوتاهی که بر کتاب فارس نامه ی ابن بلخی آوردم و ارکان بسیار سست آن را در چند جمله فرو ریختم که گرچه در مقابله با الفهرست و شاه نامه، به نظر می رسد در زمینه هایی به ظاهر مختلف نوشته اند، اما در بنیان و بیان افسانه وار، چندان به هم شبیه اند، که صدور آن ها از یک کارخانه و مکان را قابل قبول می کند، چنان که اینک می خواهم بار دیگر به چهارمین نمونه از همین صادرات، یعنی کتاب تواریخ هرودوت بپردازم و نوساخته بودن آن را، از ظهور نور روز آشکارتر کنم.

ابتدا به اجمال و در کلیت موضوع مطرح کنم که اگر ابعاد نابود کننده ی پوریم را در آن مقیاس بپذیریم که ارائه کرده ام، پس عاقلانه است که القائات مندرج در اوراق فرهنگی قرون نخست اسلامی و مشخصا و به خصوص آن بخشی را که به توانایی ایرانیان متوجه و منتسب می کنند، همانند طلوع خورشید از مغرب ناممکن بدانیم. زیرا اگر اسلام را زمینه ای برای تجدید حیات و حضور مردم در خطه ی پوریم زده و بدون هستی پیشین بشماریم، پس انباشت آدمی و رشد آن ها تا طلوع دانایی در اندازه ای که به انتقال نظریه ای در قالب مکتوبی میسر شود، لااقل به گذشت همان چهار قرنی نیاز داشته که طبیعت و ماهیت فنی میراث کنونی، آغاز آن را اطلاع می دهد و اعلام می کند. بدین ترتیب ارزیابی و تعیین تکلیف آن گروه از ادعاهای مکتوب، که برای ایرانیان، در آن سکوت سنگین و دراز مدت میان پوریم و قرن سوم اسلامی، آن همه تدارکات سیاسی و اقتصادی و فنی و فرهنگی فراهم کرده، به صورت فله ای و یکجا آسان می شود، که جای دادن تمامی آن ها در ارابه های زباله بر و به تعداد ضرور است!

اگر کسی نخواهد که پوریم و آثار منقطع کننده ی آن را در تمدن شرق میانه قبول کند، آن گاه با وجه دیگری از مطالبات عاقلانه مواجه است که جواب دهد به کدام دلیل، در قرن دوم هجری و در منطقه ای که بنای حرفه ی سفالگری در جهان را، ۶۰۰۰ سال پیش از اسلام بالا رفته است، سفالگر مسلمان، از سنت و سلامت حرفه ای بی خبر و از ساخت یک کاسه سالم عاجز است و به جاست تا اضافه بپرسم آن تجمع انسانی که هنوز کاسه ساز درست ندارد، از چه راه ادیب و مفسر و مورخ و شیمیست و حکیم و مترجم و پزشک و خردمند صاحب نظر تربیت و معرفی کرده است؟!! و معلوم است که اگر مولفی را در همین بیابان خالی دانایی مشغول انتشار فرهنگ ایران پیش از اسلام و صدر اسلام و تذلیل زبان و قوم و نژاد و قبیله عرب ببینیم، پس بدون تردید و مجامله و مکث و بی اعتنا به نامی که بر خود گذارده، او را یک یهودی بشمارید که مشغول مقدمه چینی برای ایجاد تفرقه و شقاق و نفاق میان مسلمین است و در استحکام اثبات و ضرورت اجرای این سفارش، اشاره ی کوچکی به سان تلنگری به خیال خردمندان صاحب نظر بیاورم که: هرچه اندیشه ورز، از طبیب و متفکر و شاعر و صنعتگر بزرگ و مترجم و زبان دان و منجم و ریاضی دان و مفسر و انسان شناس، از قرون اولیه ی اسلامی به حساب ما می شمارند، از خطه هایی می گویند که هنوز هم در زمره ی مهم ترین مراکز تجمع یهود در ایران است: همدان، کاشان، نیشابور، شیراز و محدوده ی معینی در خراسان!!!

حالا کلید گشایش این غموض و رموز را، که جاعلانه در معرفی فرهنگ ایرانیان و به قصد دورداشتن آنان از اندیشه های گوهرین قرآن به کار برده اند، به دست داریم و مدعی می شویم تقریبا نسخ اریژینال آن منابع اصلی، که از قرون اولیه ی هجری، برای شناخت اسلام و ایران معرفی می کنند، گند نامه هایی است دست مالی شده، که جای کنونی آن را مخازن و گنجینه های غربی، آن هم در شماره هایی اندک می گویند و نزدیک به تمامی مواردی که اینک به دست ماست رونوشت های ارسالی غربیان است، با عناوین اضافی و ضمیمه شده ی منت گذارانه ی پرطمطراقی، چون تصحیح و تشریح و تحشیه و بازخوانی انتقادی و از این قبیل، که هیچ یک از ما نه فقط از محتوا و شکل اصل آن خبردار نیست، بل حتی کار شناسی لازم را نمی دانیم و نداریم که در صورت رویت اصل، به ارزیابی اصالت و صحت کلی و یا جزیی آن بپردازیم، زیرا در ۱۵۰ سال اخیر چنان شناسنامه ای برای همه چیزمان تدارک دیده اند که اعتراض به هر صحتی را انکار هویت خویش می شماریم!!! بنا بر این و در یک جمله اینک با چشم های بسته و تنها به تایید و تبع تکرار، مطالبی را به عنوان حقایق مسلم تاریخی و فرهنگی میان یکدیگر رد و بدل می کنیم که در هیچ شکل و اندازه ای، شبیه شمایل واقعیت خرد پذیری نیست که در عرف کنونی، مستحکم و مطمئن و با تن سالم، از میان رد شبهات بیرون می خزد.

از مضاحکی که یهودیان در دو سده ی اخیر به صورت کتاب و برای تلقین تمدن هخامنشیان و به ویژه جنگ های میان ایران و یونان در عهد خشایارشا ساخته اند، رونوشت تازه ای از کتاب ملانصرالدین است که به آن نام «تواریخ» هرودوت داده اند! سازند گان یهودی این کتاب، که تنها سود برندگان تلقین و تزریق چنین موهوماتی به پیکره ی تاریخ بشرند، کار خود را چنان سرسری و در اندازه ای دور از بدیهیات دانایی گرفته اند، که به روال معمول و به عمد، قصد تمسخر و تحقیر فرهنگ عمومی و غیرتوراتی آدمی را داشته اند!!! تنها با مطالعه تواریخ هرودوت است که می توان برای ظهور امثال ذبیح الله منصوری در حکایت سازی تاریخ، تباری نسبتا دراز مدت قائل شد.

«خانه ی این جماعت دریا نشین در سکوهایی است که بر پایه هایی چوبی متکی است و در آب واقع شده و فقط با یک پل چوبی باریک به خشکی راه دارد... هر عضو قبیله در آن پایگاه کلبه ای دارد که به وسیله ی دریچه ای به زیر آب سکو باز می شود. برای جلوگیری از افتادن بچه ها به آب طنابی به پای آن ها می بندند. ایشان به جای علوفه به اسب و دواب شان ماهی می دهند. در دریاچه به قدری ماهی فراوان است که وقتی دریچه را باز می کنند و با ریسمان سبدی در داخل آب می اندازند فوری پر از ماهی شده و بیرون می کشند»!!! (هرودوت، تواریخ، ترجمه ی وحید مازندرانی، صفحه ی ۲۹۹ و مقایسه با متن انگلیسی دونالد لاتینر، صفحه ی ۲۶۳)

این نمونه ای از صدها هذیانی است که یهودیان به قصد تحقیر یونانیان و تلقین قدرت هخامنشیان، بر زبان دیوانه ی ناشناسی به نام هرودوت، در کتاب نوساز او به نام تواریخ گذارده اند، تا تمهیدات مورد نیاز خویش، برای تقلب جاعلانه در تاریخ را، بدون قبول مسئولیتی، بر دوش دیگران حمل کنند! این قبیله ای که در میان آب طویله ای از اسب و دواب ماهی خوار دارند، هرچند به راه نمایی هرودوت، در پرت آبادی به نام پانگوم و در دریاچه ای موهوم تر بی نام می زیسته اند که در آن به جای آب ماهی موج می زده، در برابر مگابیز سردار داریوش ایستاده اند و او را شکست داده اند! زیرا تمام این تصورات پر اهانت به عقل اندیشی انسان، تنها به هدف ساخت تاریخ دروغینی برای ایرانیان، از قول و بیان هرودوت نامی انجام شده و نه برای عرضه ی ذره ای آگاهی و دانایی قابل اعتنا و اگر به زمان ما سرانجام بی ارزشی تاریخ هرودوت هم برملا شود، پس یونانیان اند که در نگارش تاریخ یکسو نگری و سهل انگاری کرده اند و نه یهودیان سازنده هرودوت و کتاب تواریخ، چنان که دروغ های یهود ساخته ی الفهرست را به یک وراق مسلمان بغداد نشین نسبت می دهند و قس علی هذا!!! آن ها می دانسته اند که از مسیر این داستان ها، که درعرصه های دیگر نیز، همزمان و هماهنگ، همزاد های دیگری چون فارس نامه ی ابن بلخی و اوستا و کتاب های مانویان و اندرزنامه های اعلی حضرتان و روحانیون بزرگ ساسانی و ده ها عجیب الخلقه ی دیگر دارند، مجنونان مالیخولیا پسندی از قماش باستان پرستان موجود پدید خواهند آورد که در باور این جعلیات، با نمونه هایی که اینک در برابر داریم، حتی از آرزوهای کنیسه نیز فراتر رفته اند و حاصل نهایی را به دست داده اند که ناسزا گویی به عرب و اسلام، به عنوان مجریان نابودی و تخریب تمدن ایران باستان است، که اهمیت و اعتبار آن ظاهرا به امضای هرودوت نیز رسیده بوده است!!!

پیش تر و در بخش اول کتاب اول از مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، با نام «هخامنشیان» هم، نمودارهای دیگری از مطالبی را آورده بودم که معلوم کند یهودیان کتاب «تواریخ» هرودوت را در دوران اخیر با دو هدف منتشر کرده اند. نخست صحنه سازی حادثی برای انباشتن خلاء انسانی ناشی از پوریم، به صورت افسانه ی اعزام پنج میلیون نیروی نظامی و خدماتی از تمام گروه های قومی شرق میانه و نیز کینه کشی پنهانی که پیوسته یهودیان نسبت به تمدن یونانیان در سینه داشته اند.

«مارها به کشتزارهای اطراف پایتخت ریخته بودند و اسب ها که مشغول چرا بودند، از مشاهده ی آن وضع و حال، به خوردن مارها پرداختند ( تواریخ، ترجمه فارسی وحید مازندرانی، ص ۲۵۳)... لازم نیست من در این جا وصف شتر را بیاورم، زیرا که یونانی ها با شکل و هیکل این حیوان آشنا هستند ولی یک نکته را به خصوص ذکر می کنم که برای ایشان تازگی خواهد داشت: پاهای عقب شتر هرکدام دو ران و دو زانو دارد (همان، ص ۲۲۷)... تمام طوایف هندی که شرح شان گذشت، مثل حیوانات در ملاء عام جفت گیری می کنند. پوست بدن آن ها یک رنگ و شبیه پوست مردم اتیوپی است. آب نطفه ی ایشان مانند سایر مخلوقات سفید نیست، بل که مثل پوست تن آن ها سیاه رنگ است. (همان، ص ۲۲۷)

نادانی های شوخ طبعانه ی مندرج در کتاب تواریخ هرودوت، که اشاره ی بالا تنها نمونه هایی از آن است، نزد مورخ شایستگی بررسی را ندارد و به عنوان مستندی در اثبات این یا آن رخ داد تاریخی به کار نمی رود. انبوهی داده های غالبا متناقض و فاقد دلیل است که درست همسان الفهرست و شاه نامه و کتاب ابن بلخی، هدف کلی و معین یهودیان را، در اختفای وسعت نسل کشی و قتل عام پوریم، اما به گونه ای دیگر دنبال می کند:

«طبق استنباط خودم، در آن مرحله ی جنگ، نیروی نظامی ایران به قرار زیر بوده است: اول ۱۲۰۷ کشتی اقوام مختلف که از آسیا آمده بودند با ملوانان و نفرات جمعا ۴۰۰/۲۴۱ تن از قرار ۲۰۰ نفر در هر کشتی و هر یک از جهازات علاوه بر سربازان یا ملوانان بومی و کارگران خود کشتی سی نفر جنگاور، خواه پارسی یا مادی یا سکایی داشته که جمع آن ها ۲۱۰/۳۶ نفر بود. با این عده، نفرات پارو زن ، در کشتی های ۵۰ پارویی، تقریبا ۸۰ نفر در هر کشتی نیز باید به حساب آیند و به طوری که قبلا گفته ام افراد اضافی دیگر، جمعا ۰۰۰/۲۴۰ نفر و بدین منوال نفرات بری و بحری که از آسیا وارد شده بودند۶۱۰/۳۱۷/۲ نفر بود غیر از گماشته ها کلیه ی نفرات جهازات دریایی ایران که از آسیا فرا آمده بودند،۶۱۰/۵۱۷ نفر می شود. از لشکریان پیاده ۰۰۰/۷۰۰/۱ سرباز کاملا مجهز و ۰۰۰/۸۰ سواره نظام علاوه بر دسته جمازان عرب و گردونه سواران لیبیایی ، در حدود ۰۰۰/۲۰ نفر بنا بر این جمع کل، به اضافه ی دسته های حمل و نقل ارزاق، که به این عده کلان باید نفراتی را افزود که قشون شاهی در حین عبور از سر راه خود ، در نواحی اروپایی جمع آوری کرد که تخمینا می توان گفت از یونانیان تراکیا و جزایر ساحلی ۱۲۰ کشتی که سرنشینان آن ۰۰۰/۲۴ نفر بودند، و تعداد پیادگانن شامل تراکی ها، پایونی ها، ائ.ردی ها، بئوتی ها، کالسدون ها، برژی ها، پیری ها، مقدونی ها، دلوپی ها، ماگنت ها، اخه ها و سکنه ی ساحلی تراکیا به نظر من ۰۰۰/۳۰۰ نفر و با دسته هایی که از آسیا آمده بودند، جمعا ۰۱۶/۱۴۶/۲ نفر و با خدمه و باربران و نفرات متفرقه، که تعداد آن ها شاید از عده ی نظامیان هم بیش تر بود و بدین ترتیب همراه خشایارشا فرزند داریوش شاه جمعا ۳۲۰/۲۸۳/۵ نفر حرکت کرده بودند». (هرودو، تواریخ ترجمه وحید مازندرانی، صفحه ی ۴۰۳)

هنگامی که ماموری قصد پوشاندن آثار فاجعه ای به بزرگی پوریم را داشته باشد، ناگزیر از خطه ای فاقد حیات ساده ی انسانی، لشکری افزون بر پنج میلیون نفر را همراه خشایارشا می کند تا اگر منتقدان و مامورانی مقرر شود که بر آن خرده بگیرند، چنان که پیش آمده، حد اقل ۰۰۰/۷۰۰ نفر را بپذیرند و در نهایت به مقصود خود رسیده اند که نه فقط پرده کشی بر نتایج قتل عام پوریم و امحاء کامل تجمع انسانی در شرق میانه، در آن قتل عام تکرار نشده ی تاریخ بشر است، بل فرصتی یافته اند تا همانند موارد بی شمار دیگر، شعور جمعی ما را نیز چنین به ریشخند بگیرند.

«این بود شرح تعداد نفرات نظامی و همراهان ایشان و راجع به خواجه سرایان، آشپزان و همسران نظامی ها، هیچ کس امکان تخمین آمار آن را ندارد. چنان که شمارش چهار پایان گوناگون باربر و سگ ها که در دنبال لشکر بودند دور از امکان است. با این همه نفرات و حیوانات جای تعجب نیست که آب بعضی رودخانه ها در اثر مصرف خشک شده باشد. و آن چه مرا بسیار متحیر می سازد، این است که هیچ گاه آذوقه تمام نشد و اگر حتی فرض شود هر نفر فقط یک چهارم خوراک عادی خود را جیره یومیه می گرفته، جمع مصرف روزانه ۳۴۰/۱۱۰ پیمانه و هر پیمانه ۳۶ لیتر بوده است و این غیر از غذای دسته ی زنان و خواجه سرایان و حیوانات باربر و سگ هاست. در میان این همه آدمیان بی حد و شمار، علاوه بر برازندگی قد و رفتار بزرگوارانه، هیچ فردی بیش از خود خشایارشا در حسن اداره ی آن سپاه کلان شایستگی و برجستگی نداشت». (همان، همان صفحه)

این تکمله ی تدارکاتی هرودوت بر سرشماری نظامیان خشایارشا، در حمله به یونان و آن جمله ی پایانی ناظر بر افشای برازندگی و قدرت مدیریت انحصاری خشایارشا، که چون لیوانی آب فرو دادن این همه دروغ استفراغ آور را بر باستان پرستان ما سهل کرده است، نزد مورخ تفسیر کوتاه و روشنی دارد بر این مبنا که سازنده ی هرودوت و تواریخ او، در دوران جدید، شوخ مسلکانه در عین حال تذکر داده است که: احمقانی که کتاب مرا می خوانید آخر بیندیشید که اعزام چنین لشکری حتی برای اتحادی از قدرت های امروزین نیز نامیسر است!!! بدین ترتیب راه این یادداشت از پرت خانه ی نقد محتوایی کتاب تواریخ عبور نمی کند، می خواهم به روشن ترین نشانه ها و با ساده ترین دلایل اثبات کنم که کتاب تواریخ هرودوت را، همانند دیگر اسناد تمدن ایران باستان، در مسیر همین دویست سال اخیر نوشته و ساخته اند. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیستم بهمن 1384 و ساعت 17:32

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [2]

بررسی نوساز بودن حقه بازانه ی کتاب تواریخ هرودوت را باید از نخستین ترجمه ی فارسی آن آغاز کرد، که قریب سی سال پیش به وسیله ی وحید مازندرانی انجام شد و به تنهایی مکتبی است برای فراگیری شیوه های متنوع و مرضیه ی «جعل در جعل» و وسیله ای است برای تعیین ناممکن محدوده بی کران تهی دستی و بی فرهنگی باستان پرستان فارس ستای وطنی!

«تاریخ هرودوت اولین کتاب تاریخی است که در جهان نوشته شده است و اگر گفته شود که این کتاب در واقع شرح زندگی و داستان جهان گیری چهار تن نخستین پادشاهان هخامنشی، کورش بزرگ، کمبوجیه، داریوش اول و خشایارشا است، در این سخن مبالغه ای نیست. تاریخ هرودوت ابتدا در قرن پانزدهم میلادی در اروپا از یونانی به زبان لاتین ترجمه شد و تا قرن گذشته فقط طبقه ی ممتاز اروپایی آن را می شناخته است. دویست سال پیش سر جان ملکم در کتاب تاریخ ایران خود، تنها به این اشاره اکتفا کرده است که تاریخ پادشاهی ایران باستان را بالغ بر دو هزار سال قبل هرودوت یونانی نوشت». (هرودوت، تواریخ، ترجمه ی وحید مازندرانی، صفحه ی ۱)

بار دیگر آن توصیه و روایت دل آشوب کن تکراری را می شنویم که برای بازدید از اسناد تمدن ایران باستان لازم است به زیر زمین و سردابه های کلیسا و کنیسه های غرب سر بکشیم تا شاید برگی از هویت گم شده ی خود را، در بازمانده های بی هویت تری از یونانیان و رومیان و در پیچ و خم های پر اسرار موزه ها و کتاب خانه های مرکز جعل جهان، یعنی اروپا و آمریکا، از زبان یک مجهول الهویه ی ناشناس، بیابیم! اشاره گنگ و سر به هوای وحید مازندرانی به ترجمه ی پانصد سال پیش کتاب هرودوت، برای سرگرمی اشراف اروپا، همان اندازه برای رسمیت دادن به «تواریخ» هرودوت بی ارزش است، که همراهی و حضور و شهادت مورخان کهن یونانی و رومی در ماجرای آتش زدن ناممکن ابنیه ی نیمه کاره ی تخت جمشید به زمان اسکندر!!! اما آدرس دوم وحید مازندرانی درباره ی نخستین تبلیغاتچی هرودوت در میان ایرانیان، یعنی سر جان ملکم، به سادگی در دسترس است. سر جان ملکم همان نخستین سازنده ی امپراتوری اشکانیان است که با مسخرگی تمام، آن امپراتوری پانصد ساله ی پیوسته مشغول به جهان گیری را، چنین معرفی و توصیف می کند:

«اسکندر برای ایرانیان مجتمع جمیع فضایل و منبع همه ی صفات بزرگ است، و اقتدار و تجمل او از جمیع سلاطین روی زمین بیش، نامش زینت ده هر افسانه و قدرش عالی تر از هر انسان و افسانه است... بعد از فوت اسکندر، هرج و مرجی که در ایران واقع گشت، سبب این شد که، تا مدتی دراز، تاریخ این مملکت از میان رفت. و مورخین این ملک چنان که مذکور شد، ذکری از خلفای اسکندر نمی کنند. و قریب پانصد سال که دو طایفه از ارساسیان که به اشکانیان معروفند، در ایران حکومت کرده اند، کم تر از سیصد سال ذکر شده است. و مورخین غرب تصریح نموده اند که بیست پادشاه از شعبه ی اول ارساسیان، دویست و هفتاد سال بر پارسیا مستولی بوده اند، و یازده نفر از طبقه ثانی دویست و بیست و یک سال سلطنت داشته اند. و از اخبار ناقصه و متناقضه ی اهالی ایران در این باب معلوم می شود که، چیزی که از آن زمان در دست ایشان است، فقط فهرستی است از نام های سلاطین آن هم غیر صحیح... محررین غرب در این که اشک یا ارساس از نسل پادشاهان قدیم ایران است موافقت دارند، الا این که تقریبا همه اتفاق دارند که سلاطین پارثیا اصلا از توران یا از تاتارند که قرون عدیده بر ایران مسلط بوده اند، لاکن دلایل بسیار برخلاف این مطلب هست و یکی از محققین مورخین قدیم تصریح می کند بر این که اهالی پارثیا را که ممالک ایشان در سواحل دجله بود، در زمان قبل کاردوشی می نامیدند... علی الجمله، بی فایده است دانستن، چنان که مشکل است تحقیق کردن این مطلب، که آیا اصلا اهالی پارثیا به عبارت اخری، اول طایفه ای که این نام بر ایشان اطلاق شده است، از سواحل جیحون بوده اند، یا از اطراف دجله؟» ( سرجان ملکم، تاریخ کامل ایران، گزیده هایی از صفحه ی ۱۵۳تا ۱۵۵)

این بیانات فرا مالیخولیایی، تمام دانایی نخستین مخترع اشکانیان و مستند ادعاهایی است درباره سلسله ای از امپراتوران صاحب جبروت ایرانی، که در بالا ارساسیانی از تبار تاتارهای ساکن اطراف دجله معرفی می شوند! آیا به راستی چه گونه این مضاحک و مطایبات را به جای تاریخ به خورد باستان پرستان احمق ما داده اند؟!! با این همه آن چه را که سر جان ملکم درباره ی «ارساسیان دو طبقه» بیان می کند، در مقایسه با اطلاعات او از هرودوت یک اکتشاف عقلانی فوق بشری شناخته می شود!

«بعد از تمهید این مقدمه گفتند، که شایسته ی این امر کسی به جز دیجوس نیست و به اتفاق آرا او را به پادشاهی برداشتند. و هم هیرودوتوس گوید: دیجوس سرائی بس عالی بنا نهاد و دار السلطنه ی خویش را مستحکم ساخت و بر تجمل سلطنت بسی افزود... پس ازین تقریر، کیقباد را متفق الکلمه به پادشاهی برگزیدند. اتفاق واضحی که مابین قول فردوسی و هیرودوتوس است در باب وقایع بر تخت نشستن کیقباد یا دیجوس، به موجب اعتماد بر قول هر دو است، و به اختلاف نام که ازین پادشاه ذکر می کنند، چندان اعتباری نیست، زیرا که سلاطین ایران، شک نیست که در قدیم الایام چنان که فی زماننا هذا، نام های عدیده یا القاب متعدده داشته اند، که در ایام حیات شان و بعد از فوت هم بدون فرق استعمال کرده اند... هیرودوتوس گوید: دیجوس را پسری بود فراورت نام، فتح ایران را نسبت به او می دهند و او را از سلاطین میدیا می داند... هیرودوتوس گوید: سیاگزارس با مردم لیدیا جنگ کرد و حدود مملکت در عهد او از طرف مغرب تا رود حالیس وسعت یافت. گویند که رود مزبور از کوهستان ارمنیه برمی خیزد. و همچنین هیرودوتوس گوید: در وقتی که جنگ مابین اهالی میدیا و لیدیا برپا بود، کسوف شمس واقع شد، به نوعی که به کلی نور شمس زایل گشت، و از این واقعه ثالیس نامی پیش خبر داده بود. و هم بنا بر هیرودوتوس، سیاگزارس بعد از آن، لشکر به انتقام خون پدر به جانب نینوا کشید، لاکن چون شنید که لشکر شیسیا به عزم تسخیر مملکت او برخاسته اند، فسخ عزیمت نمود. از استیاجس مورخین یونان چیزی ننوشته اند، مگر این که ارینیس دختر پادشاه لیدیارا در وقت مصالحه ی مابین پدرش و پادشاه مزبور در حباله ی ازدواج آورد... هیرودوتوس گوید: سیروس پسر زاده ی آستیاجس پادشاه میدیا است و دختر این پادشاه در حباله ی یکی از امرای ایران که کمبیس نام داشت بوده است. چون آستیاجس به جهت خوابی که دیده بود، اعتقادش این بود که، یکی از نسل خود، او را از سلطنت خلع خواهد کرد و بنابرین خواست که سیروس را به قتل رساند، و به همین سبب طفل را به هرپاک وزیر خویش سپرده فرمان داد تا بدن او را از حلیه ی حیات عاری سازد. وزیر پسر را به شبانی داد و به کشتن او امر فرمود. لاکن چون زن چوپان آن کودک را دیده، دل اش از آن حال به هم برآمد و شوهر را به الحاح از آن عمل بازداشت. و هر دو به تعهد حال طفل پرداختند. و چون زمان تربیت فرا رسید، اسباب تربیتی فراخور نژاد او فراهم آوردند. بعد از چند سال آستیاجس ازین کیفیت استحضار یافت، و گرچه درصدد قتل نبیره ی خویش برنیامد، لاکن پسر وزیر را به سبب خیانت پدر عرضه تلف ساخت. سیروس به ایران رفت. هرپاک وزیر آستیاجس به سبب فوت پسر کمر عداوت آستیاجس بر میان بسته خواست او را از پادشاهی خلع کند و نبیره ی او را بر جای او نشاند، و جمعی از اعیان ملک را نیز با خود یار ساخته خبر به سیروس فرستاد. چون سیروس از این صورت آگاه شد، ایرانیان را برانگیخت تا شورش نموده روی به طرف همدان نهاد، که در آن وقت اکبتانا می نامیدند. پادشاه میدیا وزیر خاین خویش را سردار لشکر ساخته به محاربه ی سیروس فرستاد، و هنوز لشکر سیروس نمودار نشده بود، که بیش تر لشکر میدیا با وزیر که سپهسالار ایشان بد به سیروس پیوستند... هیرودوتوس گوید: از اخبار مختلفه ای که در باب فوت سیروس شنیده است، یکی این است که در جنگ مساجیت به قتل رسید، و او خود مایل به این قول است. و به زعم دیگری از مورخین یونان، سیروس در یکی از جنگ ها که با درویشان هندوستان بود، به ضرب مضراب از پای درآمد. و لوشیان نیز که یکی از معتبرین مورخین عرب است گوید که : بر بعضی از میل هایی که به جهت تعیین حدود میدیا نصب کرده بودند نوشته بود که، سیروس در صد سالگی چون خبر تطاول و تعدی و ظلم پسر خویش را شنید، اندوهی عظیم به وی روی نموده بدان درگذشت... در تورات مرقوم است که سیروس بر جای داریوش پادشاه میدیا نشست و خرابی بابل و استخلاص یهود از قید اسارت نیز در کتاب مزبور به این پادشاه نسبت داده شده است. دانیال خبر از فیروزی او به ابلشازر پسر بخت نصر داده بود. و پس از این، دانیال هم وزارت داریوش پادشاه مبدیا و هم وزارت سیروس را نمود... ریچاردسن صاحب که در کتب اهل شرق تتبعی تام دارد گوید که : بعد از آن که هر قدر تفحص و تتبع که در حیز امکان داشت نمود، مطابقتی که بین اخبار یونانیان در باب ایران و اخبار خود ایرانیان یافت، مثل مشابهت تاریخ انگلند و چین بود، یعنی اخباری که از این دو طایفه منقول است به هیچ وجه با یکدیگر مناسبت ندارد و این قطعا صحیح نیست، زیرا که مؤلفین هر دو ملت حقیت را با افسانه آمیخته اند و احتمال دارد که به جهت بعضی ملاحظات ملی، در هر طرف بعضی از وقایع را مخفی داشته و در بعضی دیگر مبالغه نموده و اغراق گفته اند... و صاحب مشارالیه گوید که : تاریخ کتاب مقدس را به زور با تاریخ خیالی یونانیان موافقت داده اند. و همچنین گوید : جزء تاریخی تورات مناسبت با وقایع منقوله در تاریخ ایران بیش تر دارد. و بعد از آن که اگر اختلاف تاریخ یهود و گریک را بالنسبه به حکومت سیروس می کند و می گوید : قریب به دویست سال اختلاف دارند، به اثبات این مطلب می پردازد که، یکی از امرای ایران که بخت نصر نام داشت، و بنا بر قول یکی از مؤلفین معتبر اسلام، از جانب لهراسب حاکم اطراف غربی مملکت بود، همان بناخاد نزر است که در تورات مذکور است. و بنا بر همین قول گوید که : بخت نصر فاتح بیت المقدس و معذب بنی اسرائیل بود. و همچنین گوید که ظلم و تعدی پسر بخت نصر که در تورات بلشازر است، سبب این شد که اردشیر درازدست بر وی غضب کرده کورش نام نواده ی لهراسب را که مادرش یهودیه بود بر جای وی نصب کرد. و همین قرابت نسبی کورش سبب شد که یهود را از قید اسارت استخلاص داده به عمارت بیت المقدس ایشان را مدد کرد. و در تقویت این مطلب از تورات نقل می کند که، کورش یا سیروس در محاصره ی بابل از جانب داریوس پادشاه میدیا مأمور بود، نه بالاستقلال و چنین می پندارد که داریوس که در فارسی دارا گویند، لقب اردشیر است، چنان که لقب سایر سلاطین ایران. بالاخره صاحب مشارالیه گوید که : سبب مشابهت اسماء و موافقت تاریخ، باید این کورش که مؤلف مزبور ذکر می کند، با سیروس که در تورات مسطور است یکی باشد». (همان، گزیده هایی از صفحات۱۳۶ تا ۱۴۵)

با تدارک چنین متن های پریشان وپراکنده، که فقط می تواند هذیان شمرده شود، خرد مردم ما را با سفاکی تمام، در این آسیاب تاریخ ایران باستان، که صدای اعصاب خراش سنگ لنگ چرخ آن، جز دوار سر حاصل دیگری نداشته، خرد کرده اند. اگر پس از خواندن هجویات بالا تصور و تحملی برای ادامه ی مطلب باقی دارید، تذکر دهم که هرودوت کم ترین سخنی در موضوع تاریخ افسانه ای ایران پیش از هخامنشیان ندارد و با این اشارات سرجان ملکم، که حتی نامی برای کتاب هرودوت نمی شناسد، معلوم می شود که او گرده ی نازکی از مطالبی برداشته است که هرودوت سازان به خیال او تزریق کرده اند و با یقین کامل می توان گفت که سرجان ملکم با کتابی به نام تواریخ و مورخی به نام هرودوت آشنایی مطالعاتی نداشته، زیرا که غالب اقوال انتسابی او به هرودوت در نسخ موجود از تواریخ دیده نمی شود.

با این همه، کتابی را که کنیسه در دوران اخیر به نام تواریخ منتشر کرده، تقریبا با ترجمه ی فارسی وحید مازندرانی بی ارتباط است. جاعلین کتاب، تواریخ را به الگوی تورات درآورده اند: ۹ کتاب سوره بندی شده، که رجوع به آن آسان است. اما وحید مازندرانی می نویسد که ترجمه را از نسخه انگلیسی «آربری» برداشته که تلخیصی از نسخه ی اصلی تواریخ و بدون سوره بندی است، که فقدان شماره های مسلسل، هر دست بردگی و کسر و اضافه ای را ممکن و نامعلوم می کند. با این همه مکررا در ترجمه ی وحید مازندرانی می خوانیم که مترجم صلاح خواننده ندیده است بخش هایی از همان تلخیص آربری را هم به فارسی برگرداند!

«مطالب بخش اول این فصل در باب وضع طبیعی محل سکونت و سیرت و زندگی طایفه ی سکایی و حدود و تسلط آن ها از طرف غرب تا رودخانه ی ایستر، و شبه جزیره ی کریمه واقع در شمال بحر اسود و در شرق تا ترکستان فعلی روس و حتی سرحدات سیبری و چین و همچنین راجع به شرایط اقلیمی و تیره های متعدد آن قوم و مهارت آنان و حتی زنان آن ها در سوارکاری و درباره ی طرز زندگی بادیه نشینی و بعضی عادات وحشیانه جماعت مزبور از جمله رسم آن ها که سر دشمن مغلوب را به علامت پیروزی و دلاوری نزد پادشاه خود برده و هنگام فتح و غلبه در کاسه ی سر دشمن شراب می نوشیده اند و از این گونه افسانه های تاریخی می باشد، لذا از ترجمه ی جزییات صرف نظر و به ترجمه ی آزاد مطالب اکتفا شده است». (همان، ص ۲۹۰)

اگر مترجم کتاب تواریخ قرار بود از ترجمه ی افسانه های تاریخی صرف نظر کند، پس اینک در جای ترجمه فارسی تواریخ، دفتر سفیدی در بازار می فروختند! اما این هنوز مواردی است که مترجم سلیقه خود را در گزینش دل خواه از متن تواریخ نشان می دهد، آن مواردی که ترجمه با بی اعتنایی کامل به متن ادامه یافته، از شمارش انگشتان دست و پای یک هنگ کامل از آدم های سالم نیز درمی گذرد! با این همه نصیحت و سفارش من به باستان پرستان و ساجدین محراب و قبیله ی فارس ستایی این است که از جدی گرفتن کتاب تواریخ هرودوت صرف نظر کنند، زیرا لااقل در یک مورد و آن هم یقه درانی ها و ختم گرفتن های اخیرشان درباره ی خلیج فارس، متذکر شوم که اگر هرودوت و کتاب اش را نوشته ای از ۲۴۰۰ سال پیش گمان می کنند، پس بی اعتنا به ترجمه ی قلابی وحید مازندرانی با خبر باشند که هرودوت از آن زمان، خلیج فارس کنونی را «خلیج عربی» می شناخته است!

«فرات که رودخانه ای عمیق است، دارای جریانی قوی است و از ارمنستان سرچشمه گرفته به خلیج فارس می ریزد و در وسط شهر بابل جاری است و شهر را به دو قسمت تقسیم می کند. (هرودوت، تورایخ، ترجمه ی فارسی، وحید مازندرانی، ص ۸۸)

کورش در حین لشکرکشی به بابل به رودخانه ی دیاله رسید و آن رودخانه از کوه های ماتیانی ها جاری شده از سرزمین داردانیان عبور کرده به دجله وارد و پس از عبور از وسط شهر اوپیس، وارد خلیج فارس می شود. (همان، ص ۹۲)

سگارتیان، زرنگیان، تمانیان، اوتیان ها، میسی ها و سکنه ی خلیج فارس، که شاه نفرات زندانی و آوارگان جنگی را به آن جا تبعید می کرد، ۶۰ تالان (همان، ص ۲۲۴)

این وضع آسیا در حدود غربی ایران است. در طرف مشرق بعد از سرزمین ماد و منطقه ی ساسپری ها و کلخیس ها، اقیانوس هند و یا به تر است بگوییم خلیج فارس واقع است. (همان، ص ۲۶۶)

الارودیان و ساسپی ریان به فرماندهی ماسیست فرزند سردمیتراس بودند، سربازان جزایر خلیج فارس کمابیش مانند مادی ها مسلح بودند. ( همان، ص ۳۷۸)

مترجم در تمام موارد بالا، «خلیج فارس» را از کیسه ی تمایلات خود، در کتاب «تواریخ» خرج کرده است. در ترجمه ی انگلیسی « ماکولای» که می گویند از متن یونانی گرفته شده، در سراسر تواریخ، کم ترین اشاره ای به خلیج فارس نیست. در مورد اول (ص۸۸، ترجمه ی فارسی) در متن اصلی (کتاب اول، بند ۱۷۹) نامی از هیچ خلیجی در کتاب دیده نمی شود. در مورد دوم (ص ۹۲ ترجمه ی فارسی) در متن اصلی (کتاب اول، بند ۱۸۸) به جای خلیج فارس «دریای اریتره» آمده است، در مورد سوم (ص ۲۲۴، فارسی) در متن اصلی (کتاب سوم، بند ۹۳) باز هم به جای خلیج فارس «دریای اریتره» را می بینیم. در مورد چهارم (ص ۲۶۶، ترجمه ی فارسی) در متن اصلی (کتاب چهارم، بند ۴۰) بار دیگر به جای خلیج فارس «دریای اریتره» ضبط است و در مورد (پنجم، ص ۳۷۸) در متن اصلی (کتاب هفتم، بند ۸۰) مجددا به جای خلیج فارس «دریای اریتره» دیده می شود. به زودی درباره ی مفهوم «دریای اریتره» در کتاب تواریخ سخن خواهم گفت و کسی نیست تا گریبان امثال وحید مازندرانی را بگیرد و بپرسد با چه جرأتی این خوراک های مسموم و بدپخت فارسی پرستی را به حلقوم مردم سرازیر می کنید؟

اما درست به آن میزان که خلیج فارس در متن اصلی «تواریخ» مفقود است، در هفت بند کتاب، از «خلیج عربی» نام برده می شود: (کتاب دوم، بند ۱۱، بند ۱۰۲، بند ۱۵۸ و بند ۱۵۹. کتاب چهارم، بند ۳۹، بند ۴۲ و بند ۴۳). مترجم تواریخ پس از حذف شش مورد از هفت مورد ذکر نام خلیج عربی، برای تنها موردی که باقی می گذارد، در پرانتز توصیه دارد که «خلیج عربی» را، همان «بحر احمر» بدانیم!!! این وضعیت اسفناک فارس پرستی رضا شاهی است که واژه ای اطلاع فرهنگی قابل اطمینان، لااقل و به خصوص در زمینه ی تاریخ، برای مردم ما باقی نگذارده است. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه بیست و چهارم بهمن 1384 و ساعت 13:5

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [3]

همین ذکر متعدد عنوان «خلیج عرب»، در تواریخ هرودوت را می توان یکی از دلایل نوساخت بودن آن کتاب گرفت. زیرا بدون تردید، به زمان هرودوت، یعنی اواسط قرن پنجم قبل از میلاد، قوم و قبیله و قدرتی با نام و تلفظ عرب، در شرق میانه در آن اندازه شناخته نیست، که خلیجی، چه بحر احمر و یا هریک از دیگر خلیج های موجود در غرب اقیانوس هند را به نام آنان بخوانند، چنان که اسناد گسترده ی آشور و بابل و حتی مختصر کتیبه های هخامنشی نیز از ذکر نام عرب خالی است. در همین اشاره ی ساده ، نکته ی قابل عرضه به عقل بی قرار آشکار می شود که تولید تواریخ به زمانی است که هنوز «فارس بازی» زمان رضا شاهی برنامه ریزی نشده بود و ضروری نمی دیدند که خلیجی را هم به دیگر فرآورده ها و دروغ بافی های فارس شناسانه ی خود سنجاق کنند.

در یادداشت های گذشته معلوم کردم که تلاش های فارس محور فرهنگی و سیاسی، از جمله تدارک فارس نامه های متعدد و مسخره ای، از قماش آثار عجم و عناوین دیگر، که هر یک کپی دیگری است و جعل پدر بزرگی برای آنان، با نام فارس نامه ی ابن بلخی، با نثر و اصطلاحات قاجاری، که ظاهرا در زمان سلجوقیان هم به کار می رفته! عمری دورتر از ۱۵۰ سال ندارد و این مطلب کاملا با روند و عینیت و اعیان تاریخ ایران، از پس طلوع اسلام، مطابق است، چرا که تاریخ مدو ن ۱۱ قرن اخیر، از اوائل قرن سوم هجری، تا پایان دوران قاجار، جز حکومت پیاپی ترکان را ثبت نکرده و به یاد نیاورده و ناگفته پیداست در این قرون دراز که مهار اقتصاد و سیاست ایران به دست ترکان و مدیریت مراکز فرهنگی بر محور اسلام و قرآن و زبان عرب می گردیده، تدوین ستایش نامه ای درباره ی قدرت ناپیدای قوم ناشناس فارس، نزد صاحبان تالیف جذابیت و ضرورت لازم را نمی یافته و اقبال و حمایت کسی را بر نمی انگیخته است و از آن که تولید تواریخ هرودوت را لااقل باید به دویست سال پیش باز گرداند، پس ذکر خلیج عرب در این کتاب، که نزد عامی اندیشان و بی دانشانی که قدرت سنجش خویش از دست داده اند، مستند و مدرک تاریخی شمرده می شود، درست در زمانی است که تجزیه و انهدام امپراتوری یکپارچه و پرتلالو عثمانی، که سربازان مسلمان را پشت دیوارهای وین و نزدیک حصارهای واتیکان فرستاده بود، در دستور کار کنیسه و کلیسا قرار گرفت و تقسیم آن امپراتوری قدرتمند میان قبایلی از شیوخ دست نشانده، که باید آن مرکز اسلامی بزرگ را به ده ها خرده سرزمین گوش به فرمان بدل کنند، تنها راه چاره شناخته شد. در این صورت انتقال صولت عرب به اعماق تاریخ کهن منطقه بازتاب و بهره ای داشت، که بخشیدن یک خلیج بی صاحب باستانی به آنان، هزینه ی گزافی به دوش جاعلین نمی گذارد، چنان که به زمان نیاز، برای ایجاد فضای مقابله میان مسلمین منطقه، با همان فارسیان بی پیشینه و نشانه و بدون خلیج مواجهیم که ناگهان مهار عالم امکان را در تمام رده های هستی و حیات به دست می گیرند و مشغول اند تا همان عرب صاحب خلیج در ۲۵۰۰ سال پیش را، ملخ خواران گم نام مهاجم و ویرانگری معرفی کنند که اسلام مرتجع را با خون ریزی ممتد و مدام به جهان عرضه کرد و ناظر افتتاح دارالمجانینی مملو از دشمنی های کور کنونی می شویم که یهودیان گرداننده ی آن، بر دست و پای هر یک از ما غل و زنجیر سنگین ساکت کننده و خاموش ساز مخصوص نهاده اند!

اینک گرچه هدف اصلی این یادداشت تبیین دلایل نوساز بودن «تواریخ» هرودوت است، اما از آن که این بحث، در طبیعت خود، با داده های جغرافیایی موجود، از جمله در موضوع خلیج فارس برخورد می کند، که هیاهوهای آن جز به جعلیاتی ساخت کارگاه های «کهنه سازی» یهودیان متکی نیست، پس در آغاز ضرور می بینم محور گفت و گو درباره ی تواریخ هرودوت را به بررسی های جغرافیایی آن بچرخانم.

 

 

 

 

 

نقشه ی تقسیمات طبیعی و جغرافیایی منطقه ی غرب اوقیانوس هند، برگرفته از ص ۴۴ کتاب «اطلس بزرگ جهان»

در نقشه ی بالا موقعیت آب راهه ها، خلیج ها، دریاها و فرم بندی استقرار کشورهای اطراف این آب پاره ها را می بینید، که عموما در اختیار مسلمین است و با نام های شناخته شده ی قابل توضیح و توجیهی به شرح زیر مشهورند:

۱. اینک بر سر نام گذاری حوزه ی شماره ی یک این نقشه، یک نزاع مصنوعی و مضحک تاریخی و جغرافیایی در جریان است، که در دنبال این یادداشت به بررسی اسناد آن، که ذره ای ارزش اثباتی به سود هیچ یک از اصحاب این مرافعه ی مسخره ندارد و تمامی آن ها را جز جعل قابل اثبات یهودیان برای ایجاد تنش بین همسایگان مسلمان نمی توان شناخت، خواهم پرداخت و مختصر این که اطلاق و انتقال نام جدید «خلیج فارس» به این آب راهه ی پر رفت و آمد کنونی، تنها و تنها بر مبنای تمایلات نوظهور و پرادعا و اطوار فارس خواهان و فارس سازان تنظیم شده، که عمدتا در صد سال اخیر و به مدد صحنه گردانان و سند تراشان یهودی و بنا بر هذیان های اخیرا ابراز شده ی یکی از آن ها، از ۸۵۰۰ سال پیش در منطقه مدیریت می کرده اند!!! اگر مقرر است فارس پرستان نوظهور کنونی به خود اجازه دهند سهم سواحل شمالی این آب راهه را به نام خود مصادره کنند، پس به همان اندازه ساکنین عرب سواحل غربی و جنوبی آن، همین اختیار و علاقه و اجازه را دارند تا آب های کنار پای خود را متعلق به «خلیج عربی» بدانند. انتظار این که یک عراقی، کویتی و هر عرب دیگر ساکن سواحل این آب راهه بیان کند که ساکن سواحل «خلیج فارس» است، جز پر مدعایی سرشار از عقب ماند گی نیست.

۲. منطقه ی شماره ی ۲ را، بدون نیاز به هیچ منازعه و مباحثه ای، شاید به سبب مجاورت با کشور عمان، «خلیج عمان» نامیده اند و هرچند کوشش ناکامی آغاز شد تا با طرح نام «خلیج کرمان»، در این حوزه نیز زمینه ی تازه ای برای کشاکش فراهم کنند، اما هیاهوی آن بسیار زود فروکش کرد و چون کرمانیان مانند فارسیان، پشتیبانان سند تراش یهودی نداشتند، آن آوازه به گوش کسی نرسید و راه دفاعی نیافت!

۳. این بخش را «خلیج عدن» خوانده اند که یک نام بسیار کهن مذهبی، به روایتی محل سقوط آدم و حوا و در حال حاضر نام پایتخت کشور یمن است، که در مجاورت شمال خلیج قرار دارد.

۴. و بالاخره این آب راهه ی بن بست را، که در میانه ی قرن نوزدهم، با حفر کانال، به دریای بزرگ مدیترانه متصل کرده اند، در حال حاضر «بحر احمر» می خوانند. این نام گذاری طبیعی به سبب بازتاب رنگ مرجان های سرخی است که کف این گذرگاه آبی آرام و شفاف را پوشانده است. این همان آب راهه ای است که در کتاب تواریخ هرودوت به نام «خلیج اریتره» معرفی می شود! نامی عاریتی که هرودوت آفرینان و تواریخ نویسان جدید، با توسل و تقلید از دیگر اسامی خلیج های این حوزه و با توجه به استقرار کشور اریتره درمدخل جنوبی این خلیج، (حوزه ی شماره ی ۵ نقشه) به آن بخشیده اند و با توجه به تاریخ شناخت اریتره، که قسمت کوچکی از سرزمین بزرگ «اتیوپی» است و این اواخر در اسامی جغرافیایی آفریقا ظهور کرده، و آن گاه که حتی خود آفریقا و اصل سرزمین اتپوپی نیز در دوران حیات هرودوت شناخته نبوده و در کتاب تواریخ هم نامی ندارند، پس همین اسم گذاری «خلیج اریتره»، به عمق تاریخ بردن خنده دار یک نام نوشناخته ی جغرافیایی است، که به عنوان نخستین سند نوساز بودن کتاب « تواریخ» هرودوت به صاحبان بی تعصب خرد، عرضه می کنم!

«۳. هرودوت، مورخ یونانی، از دریایی به نام « اریتره» نام می برد که بر قسمتی از اقیانوس هند، یعنی خلیج فارس و دریای عمان اطلاق می شده و از دو جزء «آری» (آریا) و «تره» به معنی آب و دریا مرکب است». (احمد اقتداری، پژوهش نامه ی خلیج فارس، شماره ی ۱، صفحه ی ۲۱)

با چنین تفسیرهای مضحکی برای نام اریتره، با دو منظر جدید مواجهیم: یکی این که دست خلیج فارس خواهان و آریا پرستان تا به آن جا تهی است که به ارائه ی چنین هجویه ی عقل آزاری نیز ناگزیرند و دیگر این که مرا مجبور می کنند برای تمسخر مطلق آنان، به خاطراتی متوسل شوم که باز بیان آن متناسب این گونه مباحث جدی نیست، اما از آن که از سویی خود را به شاه کار ادبی بالا، در گشوده شدن راز یک لغت مدیون می بینیم، پس برای لحظه ای طرب هم که باشد، اجازه ی بازگویی آن را می گیرم. در کودکی مادر بزرگ من، هنگامی که با شکم روش های مکرر و آبکی نوه های خود رو به رو می شد، به تعرض می گفت: «کی این ترترهای شماها تمام می شود، خسته شدیم بس که تنبان شستیم»؟ چند دهه بود که به دنبال معنی « ترتر» می گشتم تا این که اشاره مافوق عالمانه بالا در پژوهش نامه خلیج فارس، معلوم من کرد که مادر بزرگ خدا بیامرزم با چه لغت های بنیانی آشنا بوده است!!! الا این که هنوز نمی دانم که مادر بزرگ من و اقتداری برای یافتن این معنی برای « تره» به کدام منبع اقتدا کرده اند؟!!

با این همه، رجوع به نام اریتره در تواریخ هرودوت، که قریب سی مورد می شود، برابر معمول، با چنان پریشان نویسی مطلق و گسترده توام است، که خود به خود و در انطباق با مطالب شاه نامه و الفهرست و فارس نامه و ده ها نظیر دیگر، که از یک مجتمع و مرکز تاریخ و فرهنگ سازی برای دوران های مختلف خطه ی ما بیرون داده اند، معلوم می کند که در سراسر اوراق این تالیفات مخالف خرد، جز قصد تمسخر کینه توزانه ی مردم ممتاز شرق میانه در کار نبوده و نخواسته و نتوانسته اند همین مهملات موجود را، نخست و عمدتا به سبب فقدان اسناد قابل اتکا، به آن اندازه قابل دفاع عرضه کنند که در روزگار ما نیز کسانی مجبور نباشند تا برای قابل فهم و اتصال اجباری مجموعه ای از این گونه اباطیل، به تفاسیری از قماش نقل بالا و ده ها فقیرتر و کثیف تر از آن متوسل شوند، زیرا در مباحث موجود از تاریخ ایران باستان، از فراوانی مهمل بافی، هیچ حصه و حصولی در آن مقیاس و محلی نیست که با فهم آدمی قابل اندازه گیری و ارزیابی شود. تذکر دهم که از آن سی نام اریتره در متن اصلی، ترجمه ی فارسی را تنها با پنج نام اریتره پیدا کردم تا محتاج رجوع به متن اصلی شوم.

«ملیسی ها در جنگ علیه اریترین ها به چاین ها کمک کردند. (هرودوت، تواریخ، کتاب اول، بند ۱۸).

سه شهر یونیایی دیگر نیز احداث شد که دو شهر آن در شبه جزیره ی ساموس و یک شهر در منطقه ای به نام اریتره بنا شد. (همان، کتاب اول، بند ۱۴۲)

اهالی اریتره ۸ کشتی به آب انداختند. (کتاب ششم، بند ۸)

وقتی اریتاریاها به بوتیا رسیدند دریافتند که بربرها در اسوپوس خیمه زده اند. (کتاب نهم، بند ۱۹)

آن ها همراه تیراندازان خود در اریتریا جلوتر از هلنی ها به نگهبانی مشغول شدند. (کتاب نهم، بند ۲۲)

تصمیم گرفتند به سمت جنوب و به طرف پلاتایا حرکت کنند، زیرا زمین پلاتایا حاصل خیزتر و آب و هوای آن برای اردو زدن مطلوب تر از اریتریا بود. (کتاب نهم، بند ۲۵)

آن دسته از ایرانیانی که از تاریخ خود اطلاع دارند، می گویند که نخست فنیقی ها مرافعه را آغاز کردند. آن ها می گویند ایشان از دریای اریتره و پس از یک سفر دریایی طویل، به سرزمین ما آمده و در مکانی که هنوز هم در آن ساکن اند، مستقر شدند. (کتاب اول، بند ۱)

رود فرات از ارمنستان سرچشمه می گیرد و به دریای اریتره می ریزد. (کتاب اول، بند ۱۸۰)

کورش در مسیر خود به سمت بابل، به رود خانه ی جینوس رسید که در فصل بهار از کوه های ماتین آغاز شده، از داردانیا گذشته و به رود دیگری به نام تیگریس می ریزد که این رود نیز پس از عبور از شهر اوپیس به دریای اریتره می ریزد. (کتاب اول، بند ۱۸۹)

سرزمین مصر در طرف شمال شهر هلیوپولیس به صورت باریکه ای است. زیرا از طرفی به رشته کوه های عربستان منتهی می شود که در راستای شمال به جنوب کشور تا دریای اریتره کشیده شده و سنگ های اهرام ممفیس را از آن استخراج کرده اند. (کتاب دوم، بند ۸)

در سرزمین عربستان که از مصر دور نیست، خلیجی وجود دارد که دریای اریتره به آن می ریزد. (کتاب دوم، بند ۱۱)

پادشاهی به نام سیموستریس با چندین کشتی جنگی از راه خلیج عربی به ساکنان کناره های دریای اریتره حمله و آن ها را مغلوب کرد. (کتاب یازدهم، بند ۱۰۲)

نکوس پادشاه مصر، نخستین کسی بود که برای ایجاد کانالی به دریای اریتره اقدام و بعد ها داریوش، شاه ایران این کانال را که طول آن به اندازه چهار روز است، تکمیل کرد. این کانال قدری بالاتر از شهر بوباستیس نزدیک شهر پاتوماس عربستان است و به دریای اریتره منتهی می شود. (کتاب دوم، بند ۱۵۸)

پس از آن که نکوس احداث کانال را متوقف کرد، ناوهای جنگی سه رجی ساخت که برخی را به قصد جنگ به دریای شمال، تعدادی را در خلیج عربی و دریای اریتره به آب انداخت که بقایای آن هنوز باقی است!!! (کتاب دوم، بند ۱۵۹)

در عربستان رودخانه ی بزرگی به نام کوریس است که به دریای اریتره می ریزد. (کتاب سوم، بند ۹)

گفته می شود کمبوجیه در خواب دید که برادر تنی او اسمردیس بر تخت پادشاهی ایران نشسته و سر به فلک کشیده است. بنا بر این به شوش رفته برادرش اسمردیس را کشت. برخی می گویند او را در جای دیگری کشت و برخی معتقدند او را در دریای اریتره غرق کرد. (کتاب سوم، بند ۳۰)

ایرانیان ساکن آسیا در کنار دریای جنوبی که دریای اریتره نامیده می شود، زندگی می کردند. (کتاب چهارم، بند ۳۷)

قاره ی دیگر، از ایران آغاز شده و به دریای اریتره ختم می شود که شامل ایران، آشور و عربستان است.(کتاب چهارم، بند ۳۹)

دریای اریتره در شرق ایران و ماد و ساسپیر و کلچ است!!! (کتاب چهارم، بند ۴۰)

شبه جزیره مصر بسیار باریک است یعنی از دریای ما تا دریای اریتره، حدود ۱۵ مایل است!!! (کتاب چهارم، بند ۴۱)

فنیقیه ای ها دریای اریتره را ترک کرده به سوی دریای جنوب حرکت کردند. (کتاب چهارم، بند ۴۲)

داریوش با ملیسی ها که به عنوان اسیر به شوش برده شدند، بد رفتاری نکرد ولی آن ها را در کنار دریای اریتره و در شهر امپی اسکان داد. (کتاب ششم، بند ۲۰)

قبایل ساکن جزیره از دریای اریتره به آن جا آورده شدند. (کتاب هفتم، بند ۸۰)

اجداد فنیقی ها به گفته خودشان، در کنار دریای اریتره زندگی می کردند». (کتاب هفتم، بند ۸۹)

راهی برای کشف موقعیت و محل و ارتباط میان این همه نام شخص، قوم و منطقه وجود ندارد. به خصوص اریتره ی هرودوت چون پرندگان هر لحظه به شاخه ی جغرافیایی دیگری می پرد و فاجعه ی اصلی زمانی پدید می آید که بخواهیم تمام این اریتره ها را با معنی پیشنهادی احمد اقتداری در پژوهش نامه ی خلیج فارس بخوانیم. زیرا گمان نمی کنم کسی تاب و تحمل لازم، برای آن همه خندیدن به موضوع را داشته باشد. آیا خواندن همین افاضات از زبان هرودوت، تنها در موضوع اریتره، به هر صاحب عقل متعارفی تکلیف نمی کند که خود را از شر این مجموعه مهملات یهود ساخته خلاص کند؟ (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه بیست و هفتم بهمن 1384 و ساعت 17:33

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [4]

 پیش از ورود به بررسی آن دسته از تصاویر و رسامی هایی که ظاهرا نقشه هایی قدیمی از جغرافیای دنیای کهن معرفی می شوند و اخیرا به عنوان اسناد قدمت نام گذاری « خلیج فارس» ثبت و در چند مجموعه منتشرکرده اند، و نیز مرتبط با ابطال کتاب هرودوت، لازم است به تحلیل واژه هایی از تواریخ بپردازم که در صدر آن ها نام دو قاره ی «آسیا» و «اروپا» قرار می گیرد و در مجموع ۱۶۰ بار، به صورت های مختلف، در آن کتاب تکرار شده است!

این که ۵ قرن پیش از ظهور مسیح، زمانی که حتی جمهوری روم هم چندان بی آوازه و بدون نام تاریخی و جغرافیایی است که هرودوت هم آن را نمی شناسد و تنها تجمع سیاسی و فرهنگی قابل ذکر آن، یونان هلنیست است، در کتاب تواریخ نام «قاره ی اروپا» را می خوانیم!!! چنان که زمانی در آن کتاب یکصد و ده بار ازقاره آسیا نام برده می شود که آگاهی در موضوع مشرق زمین به دشواری تا هند می رسیده است! اگر کسی لحظه ای گمان کند که به زمان هرودوت، تصوری از پهنه ی جهان در اندازه ای وجود داشته که جغرافی دانان برای آن نقشه بیافرینند و یا به قاره های مختلف تقسیم کنند، این شخص یا با امکانات و اختیارات انسان درجهان کهن آشنا نیست و یا به طور وسیعی دچار آسیب دیدگی جدی مغز، ناشی از باور القائات و تبلیغات یهودیان است!

به زودی معلوم خواهم کرد که پیش از قرن چهاردهم هجری، که هنوز آمریکا و آفریقا و آسیا مکشوف نبود، ناخدایان از فرط ناشناختگی جرات نمی کردند کشتی ها را به آب های آزاد و اقیانوس های بی انتهای خارج از دریای مدیترانه برانند و هیچ مسیر دریایی به سوی شرق گشوده نبود، در ماهیت و صورت، آماده ساختن هر ترسیمی از جغرافیای جهان، به طور طبیعی، جز از راه الهام غیبی و یا رویای صادقانه میسر نمی شده و آن ها که جغرافی دانان قلابی دنیای کهن، از قبیل آناکسی ماندر و هکاتوس ملطی و پولیبه و پوزیدونیوس و استرابون و نقشه های جهان شان را باور می کنند، تنها ساده لوحی خود را نمایش می دهند، به ریش خویش می خندند و موجب سرور جاعلین یهودی می شوند!

«سفر دریایی نئارخوس، از سند به دجله، از نوامبر ۳۲۶ پ. م. تا جولای ۳۲۵ پ. م. به طول انجامید. وی در شوش موفق به دیدار اسکندر شد و به عنوان تقدیر از کاری که انجام داده بود، نیم تاجی زرین از پادشاه دریافت کرد». (پژوهش نامه خلیج فارس، شماره ۲، ص ۹۹)

ظاهرا صاحب نظران ما تنها قادرند خود را دراندازه ی تکرار طوطی وار داده های یهود ساخته ی موجود نشان دهند و از فرط بی خبری حتی به دنبال اطلاعاتی نیستند که به سادگی تمام ادعای فوق را ابطال می کند، زیرا تندابه ی سند، سرچشمه گرفته از رشته کوه های غرب هیمالیا، از میان دره های شمال غربی هند و از میان پیچ و خم های طبیعی پاکستان مرکزی روزگار ما می گذرد و چندان نا آرام است که هنوز حسرت کشتی رانی در آن بر جگر ملاحان شبه جزیره مانده است، اما تمام این اطلاعات در دست رس، مانع این نیست که در باب کشتی رانی نئارخوس از سند به دجله!!! در ویژه نامه های خلیج فارس مقاله بخوانیم، زیرا ظاهرا باز خوری مهملات یهودیان درباره ی تاریخ شرق میانه ی باستان، نزد کسانی افتخار شمرده می شود!

در هیچ سند باستانی و یا کهن مصری، بابلی، آشوری و یا ایرانی، مفهومی از قاره ی آسیا و یا اروپا ارائه نشده و حتی در تورات هم که مملو از اطلاعات کهن منطقه است، در هیچ عهدی به آسیا اشاره ای ندیده ایم. تا آن جا که اینک می دانیم قدیم ترین توجه به آسیا، آن هم به صورت نامی بر شهر کوچکی در بین النهرین، در «اعمال رسولان» انجیل ثبت است.

«مگر تمام این ها که حرف می زنند جلیلی نیستند؟ پس چه طور هر یک از ما لغت خود را، در آن می شنویم؟ پارتیان و مادیان و عیلامیان و ساکنان جزیره و یهودیه و کیدکیا و پنطس و آسیا و فریجیه و پمفلیه و مصر و نواحی لییا که متصل به قیروان است و غربا از روم، یعنی یهودیان و جدیدان و اهل کریت و عرب، این ها را می شنویم که به زبان های ما ذکر کبریایی خدا می کنند؟» (عهد جدید، کتاب اعمال رسولان، ۱۲-۱۰ : ۲)

در این متن، که نمی تواند قدیم تر از قرن چهارم میلادی تدوین شده باشد، آسیا را به صورت نامی در کنار فریجیه و پمفلیه و مصر می بینیم و درست از همان زمان نقشه ای به دست داریم که حد تصور و اطلاعات یک جغرافی دان واقعی و نه چون جغرافی دانان ساختگی پیش از مسیحیت، از نقشه ی جهان اطراف اش را، نشان می دهد.

 

 

 

 

نقشه ی شماره ی ۲۲، با عنوان نقشه ی جهان، از کوسماس ایندیکو پلوستس، جغرافی دان قرن ششم میلادی، چاپ شده در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن». در توضیح کنار این نقشه تصریح شده که اصل نقشه به خط یونانی است ولی نسخه ی ارائه شده در کتاب را به زبان انگلیسی منتشر کرده اند، تا گوشه ای از آن را به نام خلیج فارس تغییر دهند. آن چه در این تصویر محل دقت است این که از نظر پلوستوس دنیای قرن ششم میلادی هم فراتر از دریای مدیترانه و خاور میانه نمی رفته و فراخ تر نبوده است!

 

 

 

این حداکثر تصور و آشنایی یک جغرافی دان قرن ششم میلادی، در حوالی طلوع اسلام، از دنیایی است که در اطراف خود می دیده و یا اطلاع داشته است. بدلایلی که بعدا ارائه می دهم، در نوساخت شناختن رسامی هیچ نقشه ای که به قرون پیش از میلاد منتسب می کنند و متعلق می دانند و تصور دنیایی فراخ تر از این رسامی قرن شش میلادی را منعکس می کند، نباید مردد بود. حتی همین رسامی نیز یک کپی انگلیسی از اصل یونانی آن است که به آن نام «خلیج فارس» را جاعلانه افزوده اند، زیرا خود تصریح دارند که اصل نقشه به زبان یونانی است، حالا کسی از این جاعلان و بی دانشان اندیشه پریش بپرسد که چرا اصل یونانی نقشه را ارائه نمی دهند تا معلوم شود که در قرن ششم میلادی نیز کسی در منطقه ما دریا و خلیجی با نام فارس را نمی شناخته، چه رسد به عهد آناکسی ماندر ملطی، متولد اواخر قرن هفتم پیش از میلاد، که بنا بر داده های بی سر و ته و سهل انگارانه ی موجود هم، هنوز امپراتوری فارسیان در تاریخ پدیدار نشده بود تا خلیجی را به نام خود کند!!!

«آسیا : یکی از ایالات امپراتوری روم، در قسمت غربی آسیای صغیر، کرسی آن پرگاموس و بعدا افسوس. این ایالت اولین ایالت در سمت روم در شمال دریای اژه بود و در ۱۳۳ قبل از میلاد از مملکت پرگاموس تشکیل شد و شامل موسیا، لیدیا، کاریا، فراگیا و بعضی نواحی کوچک تر بود». (دائرة المعارف مصاحب، ذیل واژه ی آسیا)

اطلاعات موجود از پیشینه ی آسیا، در مجموعه های دائرة المعارفی جهان، تقریبا در همین اندازه ای است که در کتاب مصاحب می خوانیم و از همه مضحک تر و درد آورتر این که هیچ مرجعی نمی تواند معلوم کند که از چه زمان، به چه دلیل و چه گونه بر آسیا و آفریقا و اروپا، نام گذاری قاره ای شده و فقط به صورت عقلی پذیرفتنی است که پیش از قرن چهاردهم میلادی، که هنوز کشتی رانی بیرون از دریای مدیترانه آغاز نشده و قبل از کشف امریکا و دور زدن قاره ی آفریقا و عبور از دماغه ی امید نیک و تدارک یک راه دریایی به سوی شرق و نیز ظهور شهامت و ابزار لازم برای کشتی رانی در پهنه ی اوقیانوس ها، هر تصوری درباره ی قاره ها و اطلاق نامی بر آن ها زائد و پوچ و غیر ممکن می نماید. اما علی رغم تمام این محظورات، کسانی هرودوت نامی را معرفی کرده اند که در ۲۴۵۰ سال پیش، از وجود قاره هایی به نام اروپا و آسیا اطلاع داشته و برای شناخت مالیخولیاهایی که در این باره به نام او شایع کرده اند، کافی است به اشارات او درباره آسیا و اروپا در تواریخ بپردازم. در متن انگلیسی، که می نویسند ترجمه ی متن اصلی و یونانی تواریخ است، یکصد و ده بار از قاره ی آسیا نام برده می شود و از آن که در برگردان وحید مازندرانی به فارسی، فقط شش بار ذکر آسیا را می یابیم، پس تحمل کنید تا تصورات و هپروت هرودوت درباره ی آسیا را، از متن انگلیسی آن منتقل کنم.

«نخستین بار، هلنی ها به قصد جنگ به آسیا وارد شدند.» (هرودوت، تواریخ، کتاب اول، بند ۴)

«یونیایی ها، آیولی ها و دوری ها در آسیا می زیستند». (همان، کتاب اول، بند ۶)

«قبیله ی اسکیت ها که به آسیا وارد شدند مردم کیمرا را از سرزمین شان بیرون کردند». (همان، کتاب اول، بند ۱۵)

«وقتی هلنی ها، آسیا را فتح کردند، کراسوس از آسیایی ها مالیات گرفت و از محل مالیات های مردم برای خود کشتی هایی ساخت». (همان، کتاب اول، بند ۲۷)

«رود هالیس، جنوب آسیا را با خطی که از دریایی مقابل قبرس آغاز می شود و تا اکسین ادامه می یابد، جدا می کند». (همان، کتاب اول، بند۷۲)

«در جنگ کراسوس با لیدیایی ها هیچ کشور آسیایی شرکت نکرد». ( همان، کتاب اول، بند ۷۹)

«آشوری ها به مدت ۵۲۰ سال در قسمت های شمالی آسیا حکومت کردند». (همان، کتاب اول، بند ۹۵)

«فراورته که پس از مرگ پدرش جانشین وی شد به ماد و پارس حمله کرد و آن سرزمین ها را به تصرف خود درآورد اما حکمرانی بر این دو سرزمین را کافی ندانست و برای تصرف آسیا به کشورهای مختلف حمله کرد». (همان، کتاب اول، بند ۱۰۲)

«پس از فراورته پسرش کیاخار به قدرت رسید. گفته می شود او از پدران اش جنگ جوتر بود و نخستین بار، مردم آسیا را جدا و قسمت بندی کرد. از آن پس آسیایی ها که قابل تشخیص از یکدیگر نبودند به گروه های شکارچی و سوارکار و ... تقسیم شدند.... و سپس تمام بخش های آسیا در شمال یا شرق رود هالیس را تحت فرمان خود درآورد». (همان، کتاب اول، بند ۱۰۳)

«مادها در جنگ با اسکیت ها شکست خورده و قدرت خود را از دست دادند و اسکیت ها بر سراسر آسیا حاکم شدند». (همان، کتاب اول، بند۱۰۴)

«اسکیت ها به مدت ۲۸ سال بر آسیا فرمانروایی کرده و با خشونت و تجاوز، همه چیز را ویران کردند». (همان، کتاب اول، بند ۱۰۶)

«آستیاگوس دختری به نام ماندانا داشت، شبی آستیاگوس در خواب دید که سیلی از ادرار دخترش تمام آسیا را در خود غرق می کند». ( همان، کتاب اول، بند ۱۰۷)

«هارپاگوس سواحل آسیا را فتح کرد و کورش قسمت های شمالی آسیا را به تصرف درآورد». (همان، کتاب اول، بند ۱۷۷)

«چهار ماه از سال را بابلی ها و ۸ ماه دیگر را آسیایی ها از کورش و سپاه اش حمایت می کردند و آشور یک سوم کل مساحت آسیا را تشکیل می داد». (همان، کتاب اول، بند۱۹۲)

«شبی کوروش در خواب، بزرگ ترین پسر هیستاسپ را دید که دو بال بزرگ بر شانه دارد و سایه یکی از بال های اش آسیا و سایه بال دیگرش اروپا را دربرگرفته است». (همان، کتاب اول، بند ۲۰۹)

«یونانی ها و هلنی ها معتقد بودند زمین از سه بخش تشکیل شده است : آسیا، اروپا و لیبی. اما مجبور بودند دلتای مصر که نه متعلق به آسیا بود و نه متعلق به لیبی را هم به حساب آورند». (همان، کتاب دوم، بند ۱۶)

«سسوستریس، از طریق آسیا به اروپا رفت». (همان، کتاب دوم، بند ۱۰۳)

«تمام آسیایی ها، به جز ایرانیان، در سوگ مرگ کمبوجیه نشستند. پس از مرگ وی ماگیان قاصدانی به شهرها و ایالات تحت فرمانروایی وی فرستاد و اعلام کرد که دوران حکومت نظامی وی به پایان رسیده است». (همان، کتاب سوم، بند ۶۷)

«داریوش پسر هیستاسپ به جز عربستان بر تمام آسیا تسلط یافت». ( همان، کتاب سوم، بند ۸۸)

«داریوش از یونی ها و ماگنس های ساکن آسیا مالیات گرفت». (همان، کتاب سوم، بند ۹۰)

«داریوش از پاریکانی ها و اتیوپی های ساکن آسیا مالیات گرفت». (همان، کتاب سوم، بند ۹۶)

«اتیوپی در غرب آسیا قرار دارد». (همان، کتاب سوم، بند ۱۱۴۵)

«فلاتی در آسیا قرار دارد که از چهار طرف در محاصره ی کوه قرار دارد این فلات که متعلق به کراسم ها است در مرز کراسم ها، هیرکان ها، پارت ها، سرنجی ها و سامانیان (!!؟) قرار گرفته است». (همان، کتاب سوم، بند ۱۱۷)

«مساحت آسیا با اروپا برابر است». (همان، کتاب چهارم، بند ۳۶)

«پارسی های ساکن آسیا در کناره های دریای جنوبی به نام اریتره زندگی می کردند». (همان، کتاب چهارم، بند ۳۷)

«دو شبه جزیره از آسیا به طرف دریا کشیده شده است. یکی از آن ها از فاسیس آغاز شده به دریا منتهی می شود و دیگری از پارس آغاز شده تا دریای اریتره ادامه دارد». (همان، کتاب چهارم، بند ۳۸)

«حدود لیبی به جز مرز مشترک با آسیا، با مرزهای آبی مشخص می شود». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۲)

«داریوش برای آشنایی با رودخانه ایندوس به نواحی بسیاری از آسیا سفر کرد. آسیا از نظر اندازه و مرزهای آبی، به جز قسمت های شرقی، نظیر لیبی است». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۴)

«نام قاره آسیا برگرفته از نام همسر پرومتوس است. اما لیدیایی ها معتقدند این نام از نام آسیاس پسر کوتیس گرفته شده نه از نام همسر پرومتوس و قبیله ی آسیا در سردیس نام خود را از وی گرفتند.». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۵)

«داریوش، کشتی های خود را به آسیا باز گرداند». (همان، کتاب چهارم، بند ۱۴۳)

«خاک لیبی به مرغوبیت خاک آسیا و اروپا نیست». (همان، کتاب چهارم، بند ۱۹۸)

«داریوش، مگا بازها را به غلبه بر پایونی ها و راندن آن ها از اروپا به آسیا تشویق کرد». (همان، کتاب پنجم، بند ۱۲)

«قبایل پایونی ها، پایوپل ها و سایر ساکنان دریاچه پراسیس به آسیا رانده شدند». (همان، کتاب پنجم، بند ۱۵)

«داریوش شاه سواحل آسیا است». (همان، کتاب پنجم، بند ۳۰)

«ماردون ها از راه آب های آسیا به یونیا سفر کردند». (همان، کتاب ششم، بند ۴۳)

«آداب دفن مردگان و عزاداری لاسدمون ها مانند آداب و رسوم بربرهای ساکن آسیا بود». (همان، کتاب ششم، بند ۵۸)

«لئوتیچید به جست و جوی دمارتوس به آسیا رفت». (همان، کتاب ششم، بند ۷۰)

«داتیس و آرتافرانس در سفر دریایی خود به آسیا رسیدند». (همان، کتاب ششم، بند ۱۱۹)

«ناوهای جنگی، کشتی های باری و اسب های آتنی ها از سراسر آسیا عبور کردند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱)

«اسکیت ها تقریبا تمامی نواحی شمالی آسیا را تصرف کردند». (همان، کتاب هفتم، بند۲۰)

«خشایارشا در جنگ علیه هیلاس، آذوقه و مواد مورد نیازش را از کشورهای آسیایی و با کشتی های تجاری مختلفی تهیه می کرد». ( همان، کتاب هفتم، بند ۲۵)

«داریوش از آسیا به اروپا بر فراز هیلاسپونت پل زد» !!! (همان، کتاب هفتم، بند ۳۳)

«اتیوپی های آسیا نیز مانند هندی ها مجهز به جنگ افزار شدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۷۰)

«مقدونیه ای ها می گویند فریجی ها اهل اروپا و ساکن مقدونیه و بریجی خوانده می شوند. اما وقتی به آسیا پیوستند نام خود را نیز تغییر دادند و به نام فریجی ها نامیده شدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۷۳)

«پس از آن که استریفمن های ساکن ساحل استریفمن از آسیا عبور کردند به نام بیتین ها خوانده شدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۷۵)

«هیدرانس اهل پارس و فرمانده ی ساکنان سواحل آسیا بود». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۳۵)

«آتنی ها که متوجه شدند خشایارشا و سپاه اش در سردیس هستند، جاسوس هایی به آسیا گسیل کردند تا از میزان قدرت آن ها مطلع شوند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۴۵)

«برخی از کشتی ها از آسیا آمده بودند. ۲۴۰ هزار ملوان جنگی نیز از آسیا آمدند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۷۴)

«خدایان گفته بودند که شخصی فرمانروای آسیا و اروپا خواهد شد». ( همان، کتاب هشتم، بند ۱۰۹)

«خشایارشا برخی از نیروهای جنگی اش را سوار بر کشتی فنیقیه ای کرد و به سوی آسیا رهسپار شد». (همان، کتاب هشتم، بند ۱۱۸)

«گیگیا خواهر الکساندر و دختر آمینتاس با بوبرس ایرانی ازدواج کرد و پسری به دنیا آورد که در آسیا می زیست و نام پدر بزرگ اش آمینتاس را بر او گذارد». (همان، کتاب هشتم، بند ۱۳۶)

این پریشان بافی محض، از قبیل پل بستن داریوش بر دو قاره ی آسیا و اروپا و کشتی راندن او از اروپا به آسیا، احتمالا از راه هوا و یا از مسیر اوقیانوس های زیر زمینی، که در عهد کهن به خلیج فارس راه داشته است، سطوری از آن متونی است که هرودوت در موضوع آسیا می آورد و برای رعایت سلامت ذهن خواننده، صلاح ندیدم ذکر بیش تری از آسیا در کتاب تواریخ را منتقل کنم، اما بد نیست که دو نقلی را نیز از متن فارسی تواریخ در همین باره بخوانید که قسمتی از آن من درآوردی است.

«بنابر این جا دارد درباره ی شکل و اندازه ی دو قاره ی مزبور سخنی چند گفته آید. قلمرو دولت ایران از سمت جنوب تا بحر احمر، یا چنان که نامیده می شود اقیانوس هند، امتداد دارد. شمال این منطقه در دست مادی ها، ساسپیری ها، و قسمت شمالی تر در تصرف کلخیس هاست... آسیا تا حدود هند مسکون و ماورای آن خالی از سکنه است و کسی از وضع و شکل آن نواحی اطلاعی ندارد. این بود وضع و ترکیب آسیا. لیبی بخشی از شاخه ی ثانوی است که شرح اش در فوق مذکور افتاد زیرا با مصر اتصال دارد و آن جا که لیبی نامیده می شود منطقه ی وسیعی است. چنان که دیدیم طرز نقشه برداری لیبی و آسیا و اروپا که شرح اش در صفحات پیش گذشت بسیار حیرت انگیز است. سه قاره ی مزبور در واقع از جهت اندازه و وسعت کاملا با هم تفاوت دارند. درازای قاره ی اروپا برابر با مجموع طول دو قاره ی دیگر است ولی به نظر من از لحاظ پهنا با آن ها قابل مقایسه نیست. در مورد لیبی باید افزود غیر از جهتی که به آسیا مربوط می شود، چنان که سابقا هم ذکر شد از هر سو محدود به دریاست». (هرودوت، تواریخ، ص ۲۶۶)

بدین ترتیب با هرودوتی آشنا می شویم که تصوری از جهان قاره دار را در ۲۵ قرن پیش، در مجموعه ای از اوهام و مهملات ارائه می دهد و چون در زمان او تصور دنیایی وسیع تر از نقشه ی کوسموس ایندیکوس و تقسیم بندی قاره ای و نیز نام گذاری بر آن ها ناممکن می نماید، پس همین ذکر نام اروپا و آسیا در تواریخ هرودوت به ترین دلیل نوساز بودن آن است. به زودی تکلیف ترسیم نقشه هایی را که به جهان باستان متعلق می دانند، معلوم و مسلم می کنم که تمام آن ها جز جعلیاتی ساخته ی سه قرن اخیر نیستند، اما هنوز برای کشف وسعت مسخرگی به کار رفته در تواریخ، که به راستی از میزان مصرفی در الفهرست بیش تر است، بد نیست به اشارات هرودوت درباره «اروپا» نیز نگاهی بیاندازیم که در متن انگلیسی آن پنجاه بار تکرار شده، هرچند که در متن فارسی فقط پنج بار آن را پیدا می کنیم. در این جا نیز دلقکی و مسخرگی سازندگان تواریخ هرودوت به صورتی بروز می کند که ما را به یاد شرح خطوط مختلف فارسی در کتاب الفهرست ابن ندیم می اندازد.

«باد شمالی از سراسر اروپا می وزد و می گذرد». (هرودوت، تواریخ، کتاب دوم، بند ۲۶)

«رودخانه ایستر از کلتوی و شهر پیرنه آغاز می شود و اروپا را به دو قسمت تقسیم می کند». (همان، کتاب دوم، بند ۳۳)

«در شمال اروپا مقادیر زیادی طلا وجود دارد». (همان، کتاب سوم، بند ۱۱۶)

«رودخانه ایستر در تمام اروپا جاری است و به دریایی در کنار اسکیتا می ریزد». (همان، کتاب چهارم، بند ۴۹)

«داریوش هدایایی به ماندوسل تقدیم کرد و راهی اروپا شد». (همان، کتاب چهارم، بند ۸۹)

«پارسی هایی که داریوش آن ها را در اروپا باقی گذاشته بود، از جمله مگابازوس که فرمانده آن ها بود، مردم پرینتوس را از سرزمین شان بیرون راندند». (همان، کتاب پنجم، بند ۱)

«چند شهر هلسپونتی در اروپا به وجود آمده است». (همان، کتاب ششم، بند ۳۳)

«داریوش گفت : سپاهی از راه اروپا به هیلاس می فرستم». (همان، کتاب هفتم، بند ۸)

«خشایارشا گفت: پس از آن که اروپا را فتح کردیم به وطن خود بازخواهیم گشت». (همان، کتاب هفتم، بند ۵۰)

«خشایارشا به عبادت خورشید برخاست و از وی تقاضا کرد مانع شکست و اشغال اروپا شود» (!!!). (همان، کتاب هفتم، بند ۵۴)

«خشایارشا هنگام عبور از اروپا نیروهای شکست خورده ی دشمن را دید». (همان، کتاب هفتم، بند ۵۶)

«پیش از این در هیچ یک از مناطق شرق نستوس در اروپا شیر وجود نداشت». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۲۶)

«جاسوسان همه جا را بررسی کرده و به اروپا بازگشتند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۴۸)

«تسالین ها به زودی شنیدند که پارسی ها در حال بازگشت به اروپا هستند». (همان، کتاب هفتم، بند ۱۷۲)

«بربرها سه ماه پس از عبور از هیلاس دوباره جنگ را آغاز کردند و مدت یک ماه در اروپا ماندند». (همان، کتاب هشتم، بند ۵۱)

«تصور می شد خشایارشا تمام اروپا را تحت فرمان خود خواهد کرد». ( همان، کتاب هشتم، بند ۱۰۸)

«مقارا غربی ترین نقطه ی اروپا است». (همان، کتاب نهم، بند ۱۴)

شاه کار تواریخ سازان در ابداع هزاران اسامی برای امکنه و اشخاص است که جز معدودی بقیه را در تاریخ و جغرافیا پیدا نمی کنیم. این درست همان شگردی است که در شاه نامه و الفهرست و فارس نامه ی ابن بلخی نیز به کار رفته است: غرق و خفه کردن اندیشه خواننده ی سخت گیر در منجلابی از نام های ساختگ مبهم که اثبات صحت و سقم آن به آسانی میسر نیست! اجازه دهید برای تکمیل شناخت شایع کنندگان نادانی های تاریخی در میان مردم ممتاز شرق میانه و آشنا شدن با روش های تحقیر و تحمیق ایرانیان، در فهم مسائل تاریخ منطقه، اشاره ای به اروپا را نیز از متن فارسی تواریخ بیاورم.

«اما اروپا دارای وضع کاملا متفاوتی است، زیرا هنوز کسی نمی داند از سمت شمال و مغرب محدود به دریاست یا نه. آن چه می دانم این است که طول آن برابر با مجموع درازی آسیا و لیبی است چیز دیگری که موجب حیرتم می شود این است که چرا سه نام متفاوت را به قاره ی عظیم واحدی داده اند. آن هم نام زنان و همچنین به چه دلیل نیل و فازیس و به قولی نیز تنگه مائه اوتیک ـ تانائیس و کریمه را مبنا اختیار کرده اند و من خواستم که روشن سازم چه کسی نخستین بار این مرزبندی را بدعت نهاده و این نام ها از کجا آمده است. اکثر یونانیان می پندارند که لیبی نام یک بانوی بومی و آسیا نیز اسم زن پرومتوس بوده است ولی اهالی لیدیامدعی اند که نام ثانوی مربوط به آن ها است... اما راجع به اروپا کسی نمی داند محدود به دریاست یا نه و یا آن که وجه تسمیه اش چیست و چه کسی این نام را بر آن گذاشته است، مگر آن که گفته شود این عنوان ماخوذ از نام اروپه، زنی اهل صیدا است و سابقا مثل سایر جاها نامی نداشته است. اما این احتمال بعید می نماید، زیرا اروپه از آسیا آمده بود و هیچ گاه نیز به سرزمینی که اکنون اروپا خوانده می شود قدم نگذاشته بود. او فقط در کشتی مسافرت و به جزیره ی کرت عزیمت کرد و سپس به لیکیا رفت. باری در این باره بیش از این شرح و تفصیل لزومی ندارد ولی من این اسامی را که نزد عموم مستعمل و جاری است به کار خواهم برد». ( هرودوت، تواریخ، ص ۲۶۸ و ۲۶۹)

آیا پریشان تر و غیر واقعی تر از این سطور مطلبی در موضوع قاره ی اروپا خوانده اید؟ آیا زمانی که هنوز اروپا مفهوم تاریخی و جغرافیایی ندارد، بر زبان هرودوت نامی در ۲۴۵۰ سال پیش، که حتی از امپراتوری روم نیز بی خبر است، می تواند مفهوم امروزی قاره آسیا و اروپا گذشته باشد؟ ناگزیرم، مانند همیشه، ضمن دعوت صاحبان خرد به آرامش، علیه کسانی که اندیشه های هویت شناسانه ی ایرانیان و در مواردی جهانیان را با تدارک انبوهی جعلیات مختلف و متنوع دچار پریشانی و پرسه زنی کرده اند، و نیز کسانی که هنوز و علی رغم ارائه ی این همه دلیل رسوا کننده، مزدورانه و با طلب کاری تمام، به انتشار دروغ های بافت و ساخت اورشلیم ادامه می دهند، ادعا نامه ای صادر کنم که هر مرکز رسیدگی، حکم مجرمیت محتوم آنان را صادر می کند و تذکر دهم که راه برون رفت از جدا سری و دشمنی غیر طبیعی موجود در مسائل و مبانی ملی و منطقه ای، دور ریختن یکجای تمام اسناد و اندیشه هایی است که تا پیش از مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، در موضوع تاریخ و هویت مردم ممتاز شرق میانه تدارک دیده اند.

و در این باب کسانی را که مشتاق کنکاش بیش ترند و نسبت به دروغ ها و جعلیات ایران شناسان حساسیت ویژه دارند، به فهرستی از کلمات در تواریخ هرودوت ارجاع می دهم که با مختصر صرف وقت، جدید بودن آن ها و در نتیجه نوساخت بودن تواریخ اثبات می شود: دریای آدریاتیک، دریای آتلانتیک، بغاز بسفر، دمشق، تنگه داردانل، دریای اژه، مصر، اریتره، اتیوپی، ایتالیا، رود نیل، سوریه، قفقاز و چند واژه ی دیگر. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه یکم اسفند 1384 و ساعت 11:41

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! [5]

 گریز و پرهیز کاسب کارانه ی دست اندرکاران مسائل بنیانی، از درگیری با توضیحات و توجهات جدید، در موضوع تاریخ و باستان شناسی و پندارهای هویت انگارانه ی ایرانیان، و به طور کلی شرق میانه، نه فقط حد بی دانشی موجود در این مقوله را معلوم می کند، بل نشان می دهد که دغدغه ی گذران امور روزگار و ترس از قطع نان پاره ای که از تغار خمیر یهودیان به عمل می آید، مجموعه و مقطعی از مسئولین رسمی و غیر رسمی و موظف و غیر موظف را به کری و کوری کشانده و به دشمنی با دانش و دانایی وادار کرده است.

آن ها با برپا کردن انواع هیاهوها در اطراف تخت جمشید و پاسارگاد ونقش رستم و این روزها خلیج فارس می خواهند از آب هم کره بگیرند و درست همان منازل و مسائل و مراتبی را که در هر بررسی عالمانه موجب نفی و رد پذیرش های کنونی می شود، علت و اسباب و مایه دل خوشی های موجود می گویند. از دید آزاد اندیشی که به کنکاش عالمانه و عاقلانه و آکادمیک متعهد می ماند و علاقه مند است، به شرحی که خواهم آورد، اصولا اطلاق هر آب و خاک و شئی و گذرگاهی به نام «فارس» منطق تاریخی و باستان شناختی ندارد و دلیلی مورد تایید دوران، برای توجه به این نام، مگر از زمان حکومت رضاشاه، به چنگ نمی آورد. آن چه به دنبال می آید بخشیدن نام و صدور قباله ای برای آن خلیج به این و آن نیست، دعوت دیگری است به اندیشه رانی عمیق و گریز از موهومات موجود، که از هر راه و از جمله دعوا بر سر عنوان تاریخی یک خلیج، اصحاب این دعوای بی دلیل را، به ستیز و ساده انگاری و تعصب بی خردانه کشانده است.

در تاریخ و جغرافیای شرق میانه، پیش از ظهور و زمان داریوش، در هیچ صورت و معنایی، به نام فارس برنمی خوریم و حتی کورش در خدمت یهود نیز، که نخستین مأموریت دریافتی اش از یهوه، تخریب بابل و آزاد سازی اسیران و ثروت یهود بوده است، در تنها نشانه ی وجود و حضور تاریخی خود، که گل نبشته ی بابلی اش باشد، از وجود قوم و جغرافیایی به نام فارس بی خبر است، چنان که با سرکرده ای به نام هخامنش هم آشنا نیست. در واقع بنا بر ملاحظات موجود و حتی اگر متن کتیبه ی بیستون را با قرائت و شرح کنونی معتبر بشماریم، می توان عنوان کرد که نام «فارس» برای نخستین و آخرین بار در کتیبه ی سنگی و گزارش نظامی داریوش در بیستون آمده، که کشف مبنا و معنای قومی و جغرافیایی آن، از فرط پریشان نویسی در کتیبه ی بیستون، تا کنون ناممکن بوده است. مورخ امیدوار است که حاصل تحقیقات بنیانی و بی پیشینه ای که قریبا به صورت کتاب در موضوع کتیبه ی بیستون منتشر خواهد شد، تکلیف این مجموعه جعلیات دست برده شده را به مقیاس زیاد روشن کند!

«داریوش شاه گوید : مردی نبود نه پارسی نه مادی و نه از دودمان ما، که آن گئوماتای مغ را از شهریاری محروم کند». (داریوش، بیستون، ستون یک، بند ۱۳)

اگر بنا را برمبنای این تنها نوشته ی همزمانی بگذاریم، که علاوه بر تورات، حاوی برخی اطلاعات تاریخی از دوران هخامنشیان است، مسلم می شود که داریوش خود را پارسی نمی دانسته، چرا که در متن مقدماتی بالا دودمان خود را از پارس ها و مادها جدا می کند و از آن که مراجع موجود، هستی و خون مادها و هخامنشیان را درهم سرشته می گوید، پس تصریح داریوش بر جدایی دودمان خود از مادها و پارس ها دلیل دیگری است که مورخ او را بیگانه ای احتمالا یهودی بشناسد. از جهت دیگر داریوش در آمار پایانی کتیبه اش، از میان ۹ شاه مغلوب، سه نام را فارسی معرفی می کند : «گئوماتا»، « مرتیا» و «وهیزداته». چنان که بارها از شورش مادها می گوید، که بی تعلقی او به فارس و ماد را تایید می کند، اما در عین حال شش یار و همراه خود در ماجرای کودتای او علیه فرزندان کورش: ویندفرن، اوتان، گئوبراو، ویدرن، بگابوخش و اردومنیش و نیز غالب سرداران اعزامی اش برای سرکوب مقاومت ها را، فارسی معرفی می کند!!! و شگفت انگیزتر از همه در بند ۴۰ از ستون سوم همان کتیبه می نویسد:

«داریوش شاه گوید : مردی «وهیزداته» نام، از شهری « تاروا» نام، در سرزمینی «یأتیا» نام در پارس ساکن بود، او دومین شورش را در پارس برپا کرد و به مردم گفت من بردیا پسر کورشم. سپس سپاه پارسی کاخ من، که پیش تر از «یادایا» آمده بودند، نافرمان شدند، به وهیزداته پیوستند و او در پارس شاه شد !!!

قرار دادن هر تفسیری بر این بند کتیبه ی بیستون و به طور کلی بر ناهمآهنگی های لفظی و مضمونی، در سراسر آن کتیبه، اگر قرار را بر حکومت خرد و نه صباوت تعصب قرار دهیم، جز جدا کردن تعلق داریوش به پارسیان، که هنوز نمی دانیم چه کسانی هستند و یا معنی این واژه را چه گونه باید شناسایی کرد، حاصلی ندارد. از مجموع مفاد این اشارات کتیبه بیستون و نشانه های دیگری در همان متن، به اجمال می توان گفت که پارسیان در آن کتیبه منزلت و اعتباری نزد داریوش نداشته اند، که خلیج و آب راهه و اقلیمی را به نام آنان بخواند!!!

«داریوش شاه گوید : پس از آن من به مقعد آن « وهیزداته» و برجسته ترین پیروان اش، در شهری به نام «اداوچی چیا»، در پارس، تیر فرو کردم. این است آن چه من در پارس انجام دادم». (داریوش، کتیبه ی بیستون، بند ۴۳)

پس اعتبار دادن به نام پارس و نیز فارس شناختن شخص داریوش، محل و مستدرک منطقی ندارد و نمی توان او را دارای چنان تعلق خاطری به پارسیان شناخت، که اجازه دهد کسی سفره ای از متصرفات اش را به نام آن ها معرفی و مشهور کند و از آن که در حال حاضر و بر اساس اسناد محکم و مشهور، که از مسیرهای مختلف، رخ داد فاجعه ی پوریم و در پی آن توقف کامل هستی شرق میانه را تا طلوع اسلام اثبات می کند، پس نیاز به نام گذاری خلیجی، در منطقه ای که پس از آن اقدام پلید، اثری از حیات آدمی باقی ندارد، در زمره ی مضحکات عالم است. به علاوه و با این فرض که هخامنشیان را فارس بشناسیم، نمی توان به یاد بود حضور آنان در منطقه و تجلیل ازجنایات شان، خلیجی را به نام آنان ذخیره شده گرفت!!! بدین ترتیب باید یکسره بر آن سلسله شبه اسنادی که بر مبنای آن مدعی می شوند آب راهه ی شمال غربی دریای هند را، از دیر زمان تا کنون، خلیج فارس خوانده اند، بی توجهی کرد و به عنوان عرضه ی دلایل لازم، کافی است به بررسی چند الگو از میان آن به اصطلاح اسناد بپردازم.

پیش تر بیان کردم که به فرمان منطق وعقل، مخیله ی هیچ صاحب اندیشه ی جغرافیایی، اگر فرض را هم بر وجود و ظهور چنین نخبه هایی قرار دهیم، تا ۶۰۰ سال پیش، فرم معینی برای جهان نمی شناخته تا به ترسیم نقشه ای از آن بپردازد! زیرا تا زمانی که هیچ کشتی و ناخدایی به اکتشاف اقیانوس ها نرفته، تصور و تخیل و تعیین ابعاد معینی از جهان، که ارتباط خشکی ها و دریاها را مصور کند، حقه بازی شمرده می شود. با وجود این در آخرین شاهکار خلیج فارس شناسان، یعنی انتشار مجموعه ای گران قیمت با نام «خلیج فارس در نقشه های کهن»، که معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، با کمک مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب در اردیبهشت ۱۳۸۴ و به مناسبت نمایشگاه کتاب منتشر کرده، با گروهی نقشه ی جغرافیایی، از چهار هزار سال پیش تا قرون اخیر برخورد می کنیم که در نگاه نخست، بدون استثنا و به شرحی که می آورم، قلابی بودن تک تک آن ها با وضوح خشم آوری معلوم است.

«نام خلیج فارس، نامی برخاسته از تاریخ، فرهنگ و تمدن بشری است و جایگاهی عظیم در میراث مشترک بشریت دارد. ما به عنوان ایرانی بر خود می بالیم که نگین خلیج فارس زینت بخش سرزمین مقدس ایران اسلامی است. کتاب حاضر تلاشی هر چند کوچک برای تعمق درباره ی نام ماندگار خلیج فارس است، اما می تواند بهانه ای برای آغاز یک حرکت در جهت نقش دهی به آرزوی دیرینه ملل جهان، یعنی پیوندهای فرهنگی باشد، زیرا خلیج فارس از زمان های قدیم تا کنون خود عامل مهم و اساسی در شکل دهی به روابط فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و تجاری ملل مختلف جهان اعم از چینی، هندی، عرب و غیره با ملیت ایران بوده است. وجود راه ابریشم دریایی خلیج فارس در ایران باستان توانسته بود جایگاه ایران متمدن را به دیگر تمدن ها معرفی نموده و از این رهگذر دریایی امکان سفر برای سیاحان و جهانگردان و به ویژه جغرافی دانان فراهم نماید... برگزاری سالن خلیج فارس در هجدمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران و چاپ این کتاب تلاشی کوچک برای مستند سازی بیش تر نام خلیج فارس است و توجه فرهنگ دوستان، دانشگاهیان و دانشمندان به این اقدام توجهی شایسته و درخور نام خلیج فارس است». (خلیج فارس درنقشه های کهن، مقدمه)

ظاهرا این متن پر از شعارهای آب دوغ خیاری باستان پرستانه را یکی از وزرای فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی نوشته است. تنها چنین آدم بی اطلاعی است که می تواند در جهان قدیم «راه ابریشم دریایی خلیج فارس» برای ایرانیان بگشاید و از آن که می دانیم حتی اگر از زمان خلقت آدم نیز وجود آب راهه ای به نام خلیج فارس را مسلم بگیریم باز هم این آب راهه ی مسدود هرگز نمی توانسته گذرگاه دریایی سیاحان و جهان گردان و جغرافیا دانان قرار گیرد، زیرا علاوه بر این که سیاح و تاجر و جغرافیا دانی را از آن دوران معرفی نکرده اند که از «راه ابریشم دریایی مسجد جامعی» گذشته باشد، بل اصولا گذر از این خلیج، به هر سو، تا پنج قرن پیش ناممکن بوده و راه دریایی طاقت سوز و طولانی از مسیر دور برگردان آفریقا را نیز زمانی گشوده اند که ایرانیان، همانند سراسر تاریخ خود، مطلقا و از هیچ باب قدرت و اسباب و نیاز به دریا نوردی نداشته اند. احتمالا مقدمه نویس کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، که اجازه داشته نام وزیر ارشاد پیشین را زیر نوشته های اش بگذارد، قصد کرده است بی خبری خویش از اوضاع و احوال تاریخ و جغرافیا را زیر نام وزیر ارشاد پنهان کند. با این همه خیال دارم دعوت انتهایی مقدمه بالا را لبیک بگویم و به مطالب این کتاب بی اساس بپردازم که حتی یک خط و نقش و رنگ قابل دفاع در نزد صاحبان خرد ندارد و تنها برای رد پیشینه ی نام «خلیج فارس» تا دو قرن قبل، که فارس شناسی نوع یهودی آغاز شده، قابل استفاده است. به همین سیاق می توان اطلاق نام عرب بر این آب راهه را نیز مردود شمرد، زیرا که اصولا و تا پس از حوادث جنگ جهانی اول و الغای سرپرستی طولانی مدت امپراتوری عثمانی بر حوزه ی غربی اسلام، که تقسیمات جغرافیایی در بین النهرین موجب مرزبندی های مختلف و خط کشی های جدید به قصد تفرقه ی بیش تر مسلمین انجام شد، چنان دولت مقتدر عرب در حوالی خویش نمی شناسیم که تقاضای الصاق نام بر این آب راهه را کرده باشد.

در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن»، ۱۲۳ رسامی مختلف آورده اند که فقط نیمی از آن به پیش از عصر آغاز دریا نوردی گسترده، یعنی قرن ۱۴ میلادی، متعلق است و کهن شمرده می شود و به اختصار و در ابتدا بگویم که غالب نزدیک به تمامی این رسامی های به اصطلاح کهن، اصل نیست و برابر توضیحی که کتاب ارائه می دهد، تمام آن ها را پس از قرن پانزدهم میلادی کپی کرده اند! حالا پاسخ این که چه گونه کپی هایی جدید از تصاویر و رسامی های کهن را می توان سند قرار داد، در عهده سازندگان کتاب « خلیج فارس در نقشه های کهن» است. 

 

 

 

 

 

این نمونه ای از رسامی های ارائه شده در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» است که عینا از صفحه ی ۱۲ آن کتاب برداشته ام. کتاب این رسامی را نقشه ای از آفریقا معرفی می کند که به وسیله پولیبیه نامی ظاهرا در حوالی ۱۰۰ سال پیش از تولد مسیح کشیده شده است. در کنار این نقشه توضیحات زیر را آورده اند:

«۱۰. نقشه ی آفریقا، از پولیبه (پولبیوس)، حدود ۱۴۳ سال پیش از میلاد مسیح. نسخه اصلی این نقشه توسط پ. برتیوس در کتاب «Geographia Vetus Lutetiae» تفسیر و باز سازی و در سال 1630 میلادی در پاریس چاپ و منتشر شده است. کتاب خانه ی دانشگاه لایدن».

بدین ترتیب این تصویر اصل نقشه ای نیست که پولیبیه نامی در 2100 سال پیش کشیده، زیرا آن را به زبان یونانی نمی بینیم و خود اعتراف دارند که برتیوس نامی در قرن هفدهم میلادی آن را تفسیر و بازسازی کرده و چون از نحوه و حدود تصرفات در این باز سازی ها چیزی نمی نویسند، پس ارائه ی چنین نقشه هایی به بازار بردن رسمی جعلیات است. اما هنوز این بنیان اعتراض من به این رسامی نیست، اشکال در آن جا بروز می کند که از پولیبه بپرسیم این نقشه ی دقیق از آفریقا را، که با آخرین اطلاعات ماهواره ای امروز مطابق است، در 100 سال پیش از میلاد، یعنی ۱۵۰۰ سال پیش از کشف آفریقا، چه گونه به ذهن آورده است؟ و چون منطقا و بر اساس محاسبات و ممکنات پولیبه ای نبوده تا پاسخ ما را بیاورد، از وزارت ارشاد و مدعیان ذکر نام خلیج فارس در نقشه های کهن سئوال می کنیم که اگر در صد گوشه ی نقشه ای که از اصل قلابی است و رسامی آن در زمانی که ادعا می کنند ممکن نبوده است، نوشته باشند «خلیج فارس»، آیا می توان به عنوان مستند نام کهن آن خلیج ارائه داد؟

 

 

 

 

 

این هم نخستین تصویری است که در کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» چاپ کرده اند. برای ایجاد فضایی مناسب تفریح، به شرحی توجه کنید که در ذیل این عکس در صفحه ی 9 کتاب آورده اند.

«1. لوحه ی گلی منقوش از آثار کهن بابل (حدود 2 تا 3000 سال قبل از میلاد). روی لوحه، نقشه دنیای بابلیان را نشان می دهد و در پشت آن شرح نقشه حک شده است. در این نقشه بابل و آشور در احاطه ی «خلیج فارس» دیده می شود. سایر نقاط را به نام «نواحی دیگر» خوانده اند. اصل این لوحه در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود».

پس 4000 سال پیش، یعنی 1500 سال قبل از پیدایش قوم و حکومتی با عنوان امروزی پارسیان، جغرافیا دانی در بابل، با پیش بینی ضرورت و لزوم وجود خلیجی با نام فارس، اشاره به آن را در رسامی اش منظور کرده است!!! آیا به راستی این فراهم کنندگان اسناد فارس و فارس شناسی و فارس پرستی در تحمیق همه جانبه و مطلق ما نکوشیده اند و آیا توسل به چنین دست آویزهای سست و مسخره، خود بی بنیانی اندیشه ی فارس سازان و خلیج خواهان را بیان نمی کند؟ در عین حال اگر این تصور جهان در نزد یک جغرافیا دان بابلی در چهار هزاره پیش است، پس خود به خود معلوم می کند که تصورات جغرافیا دانان، تا ۶۰۰ سال پیش، که عصر اکتشافات جغرافیایی نوین در جهان آغاز شده، چیزی معادل جدول سازان جفر بوده و از هیچ باب قابل ارائه و اتکاء نیست.

 

 

 

 

این هم رسامی دیگری، ظاهرا میراث مانده از جغرافی دانان جهان کهن، که سازندگان کتاب «خلیج فارس در نقشه های کهن» با ذوق و شوق تمام، در صفحه ی ۱۱ آن کتاب و با شرح زیر چاپ کرده اند:

۷. نقشه ی دریا نوردی جهان، از سنت بوخارتوس، دوره ی تاریخی: ۱۵۰۰ تا ۵۰۰ سال قبل از میلاد. این نقشه در سال ۱۸۴۲ میلادی توسط آلبرت فوربیگر تفسیر و باز سازی شده است. نسخه ی اصلی در کتاب «Geographia Seu Phaleg et Canaan» او، در ۱۶۹۲ میلادی منتشر شده است. کتاب خانه ی دانشگاه لایدن.

ذره ای تردید ندارم که فراهم کننده چنین متنی برای ذیل این تصویر، یا مجنون کامل و یا سیاه مست بوده است، زیرا چنین که می خوانیم سنت بوخارس نامی، در زمانی نامعین، از وضعیت کشتی رانی جهان، از ۳۵۰۰ سال تا ۲۵۰۰ سال پیش نقشه ای فراهم آوردهف که در آن تمام اطلاعات امروزی چند قاره منعکس است!!! می گویند هین نقشه را آلبرت فوربیگر نامی در ۱۸۲۲ میلادی تفسیر و باز سازی و ۱۳۰ سال پیش از باز سازی، در سال ۱۶۹۲، در کتاب اش با نام «Geographia Seu Phaleg et Canaan» منتشر کرده است!!! و اگر سئوال کنیم در سال ۱۶۹۲، که هنوز چاپ تصاویر سیاه و سفید نیز چندان متداول و ممکن نبوده، از چه راه و در کدام چاپ خانه این رسامی رنگین را چاپ کرده اند، بلافاصله به جای جواب و تعقل، مرا به ضدیت با افتخارات ایران متهم خواهند کرد. حالا اگر در چهار گوشه ی چنین نقشه ی در اصل بی هویتی نوشته شده باشد «خلیج فارس»، آیا به قدر پوست سنجدی ارزش و اعتبار پیدا می کند؟ (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه هفتم اسفند 1384 و ساعت 14:57

 

 http://ww.naria.ir/view/1.aspx?id=62

 

 آمون : دقت کنید که به هر دلیلی ممکن است لینک ها داخل ایران، فیلتر باشد. بنابراین می توانید به جای عبارت www در ابتدای لینک ها، از هر عبارت دیگری استفاده کنید.

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد جمعه 5 اردیبهشت 1393 ساعت 06:42 ب.ظ

:

رضا جمعه 26 اردیبهشت 1393 ساعت 06:04 ب.ظ

با سلام
پدر من سالها قبل در سفر به بلغارستان از قول رسپشن هتل چند جک درباره ترکها شنیده بود که توسط تور لیدر برایش ترجمه شده بود پدرم با تعجب پرسیده بود مگه شما هم جک ترکی دارید و او جواب داده بود "جک ترکی قسمتی از ادبیات ملی بلغارستان هست!!!" بعدها در کتاب تاریخ گریگریوس ابن عبری تاریخنگار مسیحی سریانی خواندم که إقلیم هفتم متعلق به مردم ترک است و این مردم به علت داشتن مخچه های کوچک در فهم و درک از مردم سایر اقلیمها در رتبه پایینتر قرار دارند !!! اینجا بود که فهمیدم فقط فارسها نیستند که نسبت به ترکها نگاه ویژه ای دارند و این یک دیدگاه جهانیست و اکنون با خواندن این مقاله مطمئن شدم که ترک بودن أصولا یک مشکل ژنتیک است٠

لباسهای خودت، پدرت و دیگر اعضای خانواده ات را در آور و به میان جنگل یا کوه و صحرا برو، هر کدام که بیشتر به مذاقت خوش آمد. اشتباهی بین انسان ها زندگی می کنی مگر این که در قفس باغ وحش باشی و با موبایلی که درون قفس افتاده بازی کنی. /آمون/

ابوالفضل شنبه 21 شهریور 1394 ساعت 09:56 ق.ظ

جناب آقای پورپیرار استاد تاریخ!!!!!
1-شما این داستان پوریم و کشتار بزرگ را از کجای تاریخ استخراج کردید؟؟؟؟ مگر نه این که این داستان از کتاب استر که یکی از کتب یهودیان است برگرفته اید؟؟؟!!! از یک طرف یهودیان را بزرگ ترین جاعلان و دروغگویان تاریخ می خوانید و از طرف دیگر برای اثبات ادعاهای واهی خود به خودشان استناد می کنید؟؟؟!!!! آنها که اینقدر پنهان کردن این تاریخ و کشتار برایشان مهم بوده که برای پنهان کردن، تاریخ را جعل می کنند و این همه ساخت و ساز در جای جای ایران انجام می دهند پس چرا کتاب مذهبی خود را که در اختیار خودشان بوده و راحت تر از هر کتاب دیگر در دسترس بوده سانسور نکردند؟؟؟؟؟!!!!!
2- الف) شما به راحتی می توانید روایات متعدد و معتبری را که وجود ایران و ایرانی را تایید می کنند(مثل نوشتن نامه به خسرو پرویز، سلمان فارسی ، ازدواج دختر یزدگرد با امام حسین و...) با یک جمله "جعلی است" نادیده بگیرید. ولی با متن صریح قرآن کریم چه می کنید؟؟؟آیا آن هم جعلی یا تحریفی در قرآن توسط یهودیان بوجود آمده است؟؟؟؟ از لفظ "المجوس" در آیه 17 سوره مبارکه حج چه برداشتی می کنید و آن را چگونه تفسیر می کنید؟؟؟!!!
ب) سوالی دیگر: ذوالقرنین در قرآن کریم چه کسی است؟؟؟؟ تا بحال فکر کرده اید که این واژه از کجا آمده است؟؟؟این واژه از کتاب بشعیای نبی از کتب یهودیان گرفته شده(در واقع در این کتاب از واژه عبری لوقرانیم استفاده شده که اگر به عربی ترجمه شود همان واژه ذوالقرنین معنی می دهد) و تنها کسی که این واژه به او نسبت داده شده همان کورش کبیر است (که شما او را قاتل بزرگ می دانید) و جالب اینکه در قرآن کریم هیچ کجا نظر یهودیان نسبت به ذوالقرنین رد نشده است (چرا که اگر ذوالقرنین شخص دیگری غیر از آنچه که یهودیان می گفتند بود خداوند آن را رد می کرد و مثلا می فرمود ذوالقرنین واقعی این شخصی که یهودیان می گویند نیست. همانطور که در همان سوره کهف نظر یهودیان را نسبت به عزیر پیامبر رد کرده است) پس بنا بر این ذوالقرنین همان کورش کبیر است.

قبلا بارها مفصلا جواب داده شده است. بیشتر مطالعه بفرمایید.

حبیب یکشنبه 22 دی 1398 ساعت 04:11 ب.ظ

یکی از بزرگترین افتخارات زندگی شخصی بنده آشنایی و رسیدن به محضر استاد پورپیرار بود ، خداوند این مرد شجاع و دانشمند را بیامرزد و مردم منطقه را با زوایای منحصر بفرد دید این مرد بزرگ آشنا نماید تا ریشه این همه دشمنی و کینه و نفاق در سرزمین های شرق میانه خشک شده و در سایه دوستی ها رشد و پیشرفت مجدد ملل این خطه پر پتانسیل را شاهد باشیم
دیدگاه آقای پورپیرار این بود فارغ از نژاد و رنگ و . . . و افتخارات گذشته، چه واهی چه واقعی ، با اتحاد اقوام این منطقه که همیشه سعی در اختلاف و تفرقه بینشان بوده ، شاهد تعالی و رشد شرق میانه خواهیم بود
انشاءالله

آذربایجان وپیرامون-در انتظار بهار جمعه 2 خرداد 1399 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام استاد کامبوزیای سیستانی در پ
اسخ کسروی تبریز که اعلام کرده بود همه تاریخ را کنکاش کرده واز نظر علم تاریخ امکان وجود شخصیتی به نام ذوالقرنین نبوده در پاسخ کتابی به نام ذوالقرنین یا بزرگترین پادشاه چین که ساخت دیوار بزرگ چین را آغاز کرد نوشته چاپ شرکت سهامی انتشار به کوشش سنبله دختر استاد متاسفانه این کتاب بعد انقلاب اجازه چاپ محدد داده نمی شود

سلام. بحث ذوالقرنین انجام شده است. به کتابهای استاد مرحوم پورپیرار مراجعه کنید. آمون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد