ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پیش تر هم نوشته بودم که یافتن کم ترین اشاره ای به نام «پارس» در ایران و شرق میانه، با مفهوم جغرافیایی و یا قومی، پیش از نقر این نام در کتیبه ی بیستون نامیسر است. حتی کورش در گلنبشتهی بابلی اش، خود را پارسی معرفی نمی کند و نامی از ماد و عیلام و پارس و به طور کلی سرزمین ایران نمی آورد و اشاره ی او به انشان، با عنوان زادگاه و سرزمین اجدادی اش، اشاره به مکانی در سواحل شمالی دریای سیاه است که هنوز هم به همین نام وجود دارد.
از نظر زمان تاریخی، داریوش نخستین عنوان پارسی را، دربند ۶۸ کتیبه ی بیستون، در معرفی همدستان و همراهان اش در ماجرای آن کودتای معروف او علیه کمبوجیه و بردیا به کار می برد و می نویسد: «این ها هستند مردان وفاداری که همراه من بودند، زمانی که گئوماته ی مغ، که خود را بردیا می خواند، کشتم: ویدفرنه ی پارسی، هوتانهی پارسی، گئوبرووهی پارسی، ویدرنهی پارسی، بغبوخشهی پارسی، اردومنیش پارسی».
اگر داریوش، پیش از تسلط کامل بر این سرزمین، که قبل از او فاقد جغرافیا و قوم پارس بوده و در همان شب کودتای اش علیه کمبوجیه و بردیا، چند پارسی به همراه خود دارد، پس این عنوان یک نیروی نظامی است که درموارد دیگر و هنگام اعزام بعدی فرماندهانی برای سرکوب مخالفین، در سراسر سرزمین های متصرفی هم، این پارسیان عنصر نظامی و عصای دست داریوش بوده اند، چنان که در بند ۲۵ کتیبه، علیه فرورتی سردار ماد، ویدرنهی پارسی را می فرستد. در بند ۲۹، علیه ارمنیان، وهومیسهی پارسی را می فرستد. در بند ۳۸، علیه فراده ی مروی، دادرشی پارسی را می فرستد. در بند ۴۱، علیه وهیزداته ی پارسی، یک پارسی دیگر به نام ویوانه را می فرستد، که ظاهرا یک شورش درون پادگانی بوده است. در بند ۵۰ ، علیه ارخه ی بابلی، ویندفرنهی پارسی را می فرستد. در بند ۷۱، علیه شورش ایلامیان، یک پارسی به نام گئوبرووه را می فرستد و حتی در بند ۲۱ تذکر می دهد که سپاهیان پارس به رهبری مردی به نام مرتیه علیه او شورش کرده اند و از همه عجیب تر این که دربند ۴۰ می نویسد که همان پارسی وهیزداته نام، برای دومین بار علیه او شوریده و سپاه پارسی کاخ او را ، که از یهودیه همراه او بوده اند، به نافرمانی واداشته است!!!؟
به ترین برداشت از مجموع داده های کتیبه ی بیستون درباره ی واژه ی پارس و پارس ها، این انگاره است که پارس را عنوان یک نیروی نظامی بدانیم که داریوش از ابتدا به آن ها متکی بوده و احتمالا از اورشلیم اعزام و یا از میان نظامیان یهودی بابل انتخاب شده اند و از آن که پیش از داریوش این کلمه مفهوم و کاربرد نداشته، پس باید آن را از الفاظ وارداتی همراه داریوش بدانیم که بعدها در زبان بومیان ایران به معنای بی خانمان و ولگرد و متجاوز به کار رفت و در مقایسه رفتاری آن ها، صدای عصبانی سگ را هم به همان تشبیه کرده اند.
این تمام آن چیزی است که از غربالگری اولیه متن کتیبه ی بیستون درباره ی لغت پارس به دست میآید، که نخستین مکان کاربرد این واژه است. در عین حال اصلی ترین ادله ی من در رد مفهوم قومی واژه ی پارس در کتیبه ی بیستون این است که از پس داریوش تا زمان رضا شاه، هیچ سلسله و تسلطی به نام پارس ها نبوده و کسی خود را ادامه ی آنان نگفته است و اضافه کنم که دیگر داده های متضاد در آن کتیبه و در همین باره، و از جمله مطالب بند ۲۱، که داریوش سپاه پارس را حامی دشمن خویش گئوماته می گوید و بند ۱۳که باز هم تکرار می کند پارسیان در سرکوب گئوماته اورا حمایت نکرده اند، از ارزش تاریخی و همزمانی آن کتیبه می کاهد و ذکر این نکته نیز خالی از اهمیت نیست که نقر کنندگان این کتیبه از حذف آن به دست بومیان منطقه هراس داشته اند، چنان که داریوش در بندهای ۶۵ و ۶۶ ، کسانی را که کتیبه را حفاظت کنند دعا و از بین برندگان آن را نفرین کرده است!
با این همه ظواهر کار می گوید که سازندگان این کتیبه، به دعا و نفرین داریوش بسنده نکرده اند و کتیبه را در چنان ارتفاع و موقعیت فنی کنده اند که نه فقط دسترسی، بل مطالعه ی آن هم به علت ارتفاع زیاد ناممکن بوده است!!! من پیش تر هم توضیح داده ام که یهودیان این سند را برای رفع اتهام از قوم خود وبرای گمراه کردن تاریخ کنده اند، هرچند که در مواردی، اشاره های تاریخی آن روشنگر و سودمند است. و یک سئوال عمدهی دیگر که اگر این کتیبه را باید اساس هستی و دیرینه ی قومی پارسیان بشناسیم، و اگر مرکز استقرار صاحب این کتیبه را در تخت جمشید و در خطهی کنونی فارس می گویند، پس چرا داریوش کتیبه اش را در کرمانشاه کنده است که در آن زمان هیچ حوزه ی مهم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و دینی نبوده است؟!!! بدین ترتیب تصریح می کنم که دریافت دقیق از مسائل ایران باستان، بی توجه به باورهای میان تهی و افسانه گون کنونی، تنها از طریق بازخوانی عمیق و عالمانه ی ملی و رجوع دوباره به تمامی اسناد و اشارات موجود، به وسیله ی اندیشمندان بی تعصب خودی ممکن است.
+ نوشته شده در شنبه، 3 مرداد، 1383 ساعت 2:50 توسط ناصر پورپیرار
/td>