ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

نظر دوستی در باب صدا»، شهبازی،حامد و ...

حامد دوست داشتنی سلام! [1 تا 4]

حامد دوست داشتنی سلام! [1]

علی رغم حضور کمرنگ نوشتاری و کتبی خود در عرصه داد و ستدهای فرهنگی بالاخص در حوزه تعاملات عمومی الکترونیکی (وب و وبلاگ) که به گمانم قطورترین ریشه‌‌های آن در زمینه خصوصیات اخلاقی و تا حدودی فکری‌ام جا باز کرده است هر از چندگاهی مطلبی آن چنان به تحریکم می پردازد که برانگیختن کنجکاوی کودکی توسط رقص شعله های آتش. از این دست موضوعات که در این چند وقت توجهم را به خود جلب نمود تیزبینی و باریک بینی و دقت تو بود در تعیین و کمانه زنی نامهای مستعار گوناگون افراد واحد در قسمت نظرات وبلاگ «حق و صبر» که با نگاهی حدوداً در حیطه انصاف نشان می‌داد حتی آن زمان که توبه تعبیر خودت نقطه عطف صهیونیزم شناسی را نشر مجموعه آثار تحقیقی» تأملی بر بنیان تاریخ ایران» می‌دانستن باز هم به وسواسی عجیب حتی از آنالیز فنی نظرات مراجعان الکترونیک وبلاگ مربوط به آن آثار کوتاه نیامدی و حسن نگاه ظاهری‌ات به آن آثار تو را از آسیب شناسی مخاطبان آن بازنداشت تا جایی که زمینه ساز ابهام امروز تو گشت. و البته در نگاهی دیگر ، تقریباً خارج از حیطه انصاف، در پی نیتی نامعلوم از دید خود در جمع‌آوری نقاط ضعف آن آثار در عرصه‌های مختلف کوشیدی تا نه همان موقع و در ابراز نظری صریح بلکه صباحی دیگر و در پی مصلحت از آن استفاده کنی. این باریک بینی‌ها گر چه تنها مختص تو نیست و افراد دیگر همچون آقای حکیمی بدل آن را به دور از تفسیرهای ژورنالیستی اختصاصی‌ات حتی به خود زده‌اند با هر نگرشی ستودنی و قابل ستایش است. با این حال دقت نظرهایی این چنین آن گاه ارزش‌مند می‌گردد که پس از بحث و موشکافی آنها از نظر فنی، به کمال و به صراحت در ارزیابی موضوع اصلی و اساسی بحث نیز یاری رساند در مورد تو این اصل و اساس بیانهایی آشکار در «انحرافی خواندن مباحث مطروحه در مجموعه تأملی در بنیان تاریخ ایران» و اشاره‌های ضمنی است در توطئه‌آمیز بودن آنها . با این مقدمه باید بنویسیم آنچه که می‌خواهم در این سطور به آن بپردازم نیز منبعث از همین نکته است. قبل از ورود به این بحث ترجیح می دهیم که پیرامون اشاره‌های فنی تو نیز نکاتی را تذکر دهم. در ابتدا استنباطت در مورد همسانی شخص عارف گلسرخی با چند نویسنده دیگر، به اتکای حجیم بودن متن نظرات آنها در حدی که تنها از طریق مدبر وبلاگ برمی آید، کاملاً ناصحیح است. زیرا به شخصه برخی از این نامها را از نزدیک می شناسم و برای اطلاع تو و دیگر عزیزان نیز باید طی مقدمه ای عرض کنم در پی تشدید جو ممانعت از انتشار، بررسی و حتی تحقیقات منفی پیرامون کتابهای فوق و ایراد فشارهای فراوان که با تهمت و افترا فراوان حتی موجب بازداشت موقت و حبس خود آقای پورپیرار نیز گردید برخی از صاحبنظران و مراجعان که در سیری طبیعی و همگام با رشد و گسترش اندیشه‌های فوق در جامعه به ارائه مطالب و نظرات خود می پرداختند به دلایل فوق و با ملاحظاتی شخصی یا کار خود را به جد آغاز نکردند (مانند من) و یا به آن خاتمه دادند. مانند وبلاگ دکتر طرفداری و همچنین آقای آجرلو (آقای آجرلو پس از ارائه گزارش نشست سوربن و در پی فشارهای حاصله وبلاگ خود را حتی از سرور پرشین بلاگ حذف نمود!!!) در این جو طبیعتاً حرکت به سوی اختفای هویت اصلی انتخاب نام مستعار پیش رفت گر چه حنای این نامها برای آنها که به واسطه شغل خود و از طریق هماهنگی های حکومتی و با توسل نرم‌افزارهای پیش‌رفته و کنترل سرورها و ISPها اقدام به نظارت می‌کنند غالباً رنگی ندارد ولی لااقل می‌تواند در اندک مواردی ثمربخش و قابل اتکا باشد. وبلاگ آقای گلسرخی هم از همین دست وبلاگ هاست برای شفافیت بیشتر موضوع باید اضافه کنم ذیل نام وبلاگ عارف گلسرخی تا آنجا که من می‌دانم چهار نفر (یک دکترای تاریخ، یک کارشناس ارشد هنر و معماری، که به دلیل اذیت و آزارها در مقطع دکترا انصراف داد، و دو نفر دیگر که دورا دور و چهرتاً می شناسم) به ارائه مطلب می پردازند. با اندکی تأمل در محتوای پست‌ها، اسلوب نگارش و با دقت در ادبیات بکار رفته در پیامهای افراد فوق الذکر (جینگول، علی، عارف گلسرخی، ساسان و...) می‌توان تا به تعلق پستها به افراد مجزا پی برد. گر چه اصل را بر ارائه نام اصلی نهاده‌ام و آن را بهتر می‌پسندم ولی استفاده از نام مستعار را هم ساقط کننده اعتبار نظرات و آراء فرد نمی دانم و معتقدم انتخاب حتی چندین نام مستعار برای یک فرد نیز به کسی چنین اجازه‌ای نمی دهد تا بدون بررسی و ارائه ادله کافی پیرامون محتوای نظر ایراد شده به صرف عدم تطبیق نام انتخابی فرد با هویت اصلی او حکم و به بی اعتباری نظر شخص دهد. در کنار این مطلب آنچه در بقیه موارد اشاره شده درنگ بیشتری را طلب می‌کند و تردیدساز من نیز بوده است بحث پیامهای «محسن پیرنظر» است. باید بگویم همانگونه که در پیامهای برخی از مراجعه کنندگان نیز آمده است امکان استفاده از امکانات شخصی دفتر آقای پورپیرار برای مراجعین سخاوتمندانه و به راحتی وجود دارد من بارها و مانند خیلی دیگر از دوستان و حتی شاید خود تو بوسیله سیستم کامپیوتری موجود در دفتر ایشان به بازدید از سایت ها وبلاگها و... پرداخته‌ام و طبیعتاً از همان سیستم برای برخی از وبلاگها و حتی وبلاگ خود ایشان اقدام ارسال نظر و یا پاسخ به دیگر دوستان کرده‌ام و صدالبته در این میان ممکن است چون سیستم فوق شخصی است به دلیل فعال بودن گزینه حفظ اطلاعات شخصی، فرد استفاده کننده اقدام به ارسال نظر با مشخصات دارنده سیستم نماید. این توضیح سایه ای جدی بر استدلالات شما می‌افکند با این همه آنچه برای مخاطب بی طرف بدون توجیح باقی می ماند قطع یکباره حضور «محسن پیرنظر» در وبلاگ کنونی «حق و صبر» است. (ادامه دارد....)

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و هفتم مهر 1385 ساعت 18:2 توسط ایمان صمیمی

حامد دوست داشتنی سلام! [2]

ورود به مداخلی که شأنیت ورود به آنها تا حد واکاوی اساسی ترین اعتقادات مردمی است که اثر آن در روزانه ترین امور زندگی گسترده است خود نیاز به ظرافت و دقت نظری بیش از حد مطمئن دارد چرا که حد فاصل کمترین بی دقتی و نامفهومگویی ازدید مخاطب ، به قامت ایمان تا کفر است.

در کنار این توجه و تذکر جدی و موکد به حساسیت زایی موضوعات مورد اشاره ات، ارائه ی پاسخ های کافی به بخش عمده ی مطالب موضوعه نیز مرا به شدت از دخول به این مباحث باز می دارد.

با این حال و تنها و تنها به دلیل دستورالهی و توصیه فطرت انسانی به بیان حقیقت و سرسپردگی آن فارغ از قید شرایط و نتایج و علی رغم خصائل فردی ام به این عرصه وارد شدم تا مگر وظیفه خود را به انجام رسانده و نزد خدا و حق جویان روسفید باشم.

پیرامون مجموعه تاملی بنیان تاریخ ایران شاید بتوان گفت فهرست زبده ترین دلایل حذر کردن طیف فکری سالم و پیشرو اجتماعی از ارائه ی بحث های علنی مرتبط با مجموعه فوق بر قسمت نانوشته و انتشار نیافته آن معطوف است. گرچه با گذشت زمان شاهد کم رنگ تر شدن این امتناع می باشیم و به عیان ناظریم به دلیل اهمیت و تعیین کنندگی بیش از حد موضوعات بیان شده در مجموعه ، قشرهای مختلف اجتماعی حتی به بهای برچسب خوردن ها و مارک دار شدن نیز نمی تواند بیش از این دهانها را خاموش نگاه دارند و از بحث و بررسی نظرات کتب طفره روند. با این وجود از سوی دیگر با دوری گزیدن طیف غالب مدیریتی اجتماع در سطوح گوناگون فرهنگی و سیاسی از بازخوانی مجموعه فوق و تعیین سلامت اسناد آن و رد  یا پذیرش احتمالی دید گاههایش سبب گشته است از رشد طبیعی بررسی و نقد مجموعه فوق بشدت کاسته گردد ولی همین روش پرهیز از بررسی مطالب و داده های آن موجب برانگیختن توجه طیف نه چندان ضخیمی از خردمندان به این مجموعه شده است آنها از خود می پرسند در این کتابها چه مطالبی است که مسئولین و مربوطین به موضوع خود را درباره آنها به کری و کوری زده اند؟

از سوی دیگر این روش سازنده و تقویت کننده گسست هرچه بیشتر میان طرفداران و مخالفان گشته و عامل ایجاد تقابل هایی گردیده است بعضاً آدمی در جایگاه وقوع و نحوه برخورد دخیلان در آن حیران می ماند ( از این دست لات بازی ها، فحاشی ها و برخوردهای چاله میدانی می توان به نشست مرکزگفتگوی تمدنها و جلسه دانشگاه فردوسی اشاره کرد که شرح آن را قبلاً در همبستگی نوشته ام.)

باید بگویم درهر کنکاش دقیقی انگیزه های این پرهیز مدیریتی را به شدت گوناگون می یابیم که صد البته این گوناگونی انگیزه ها خود تفاوت های نوع برخورد را نیز در پی دارد. برای شناخت دقیق و مرزبندی مشخص تر باید به بررسی وضعیت روز روشنفکری و لایه های تفکری اجتماع و نظام بپردازیم که مطمئناً از حوصله این نوشتار خارج است ولی از منظره ی بالاترین ارتفاع دید و درکلان ترین نگرش می توان نحوه و انگیزه ی مدیریت اجتماع را در برخورد با کتابها در دو بخش دسته بندی کرد.

ما کارکرد اولین بخش را در برخورد های هتاکانه، شانتاژها، دوری جستن از اصول موضوعه ی ادبیات نقد و حتی درنوع پیشرفته و افراطی آن مقبول بودن حذف فیزیکی نگارنده می یابیم. مشمولین این بخش مشخصاً کسانی هستند که به دور از انصاف انگیزه های شخصی ، طیفی و یا احتمالاً حسابکشی های گذشته را پی می گیرند. از نظر سیاسی آشکارا میکروفونهای این طیف را بر تریبونها و میزهایی می بینیم که در تغلق آن به-در اصطلاح- اصطلاح طلبان!!! و ملی گرایان داخلی و سلطنت طلبان خارجی و لایه نازکی از سیاست مداران مذهبی داخل،که همگی اپوزیسیون داخلی وخارجی آشکار وپنهان نظام را تشکیل میدهند، لحظه ای تردید نداریم.

این طیف بر خلاف موازین و اصولی که متاسفانه محققین و آشنایان سیاسی کنونی برای آنها بیان می کنند و در تضادی آشکار با اظهار نظرات صریح و تیپیکال قبلی شان حتی از مبانی این مجموعه در جهت بهره برداری های سیاسی شان سود می برند. (  به این موضوع به تفصیل در آتیه خواهم پرداخت.)

اما دومین بخش با انگیزه ها و تظاهراتی کاملاً متفاوت واکنش نشان می دهند این گروه که پرشمارترین بخش این دسته بندی دوگانه را تشکیل می دهند بیشتر در میان مذهبیونی دیده می شود که به دلیل نا آشنایی و یا تقیدهای دینی و اخلاقی با نوشته به دوراز نویسنده برخورد می کنند. با این وجود باز هم به دلیل نوپا بودن طیف فکری شان و عدم قدرت و توانایی هضم مسائل علمی مجموعه فوق قادر به تحلیل نمی باشد. معده های کودکانه فکری انها با مسائل داخل کتاب به مثابه ی میوه ای کال عکس العمل نشان می دهد. این گروه علاوه بر عدم قدرت هضم به دلیل نامشخص بودن مرزهای مدیریتی و اصول اختصاصی وتمایزی ویژه خود حتی نمی تواند به جمع بندی نهایی برسند. انها از سویی کتابها را مدافعی بلامنازع و قدر در برابر اندیشه های سلطنت طلبی و ملی گرایی کور درمرتبه  سیاسی و در عرصه اجتماعی سدی قوی در برابر القای شبهات دینی و اعتقادی مرتبط با سرآغاز طلوع نیر اعظم اسلام  عزیزمی دانند و از سمتی دیگر پاره ای مسائل کتابها را معارض با برداشتها و قرائتهای دینی و مذهبی و در عرصه معاصر سیاسی خود، می دانند آنها آشکارا نمی دانند چگونه سولات اساسی و پاسخ های اختصاصی و منجر به فرد مجموعه را ، پس از انطباق آن با فهم اجتماعی و دیدگاه اسلامی و  در پی سره گزینی جزو سیلابهای فکری اجتماع قرار دهند. به همین علت است آنها را می بینیم ناشیانه روزی در صفحه تلویزیون و در برابر چشمان تعجب زده جمع یافته های این کتابها را فاتحانه و مغرورانه دست آوردمطالعات و بررسیهای شخصی خود معرفی می کنند و صبحی دیگر در برابر سولات مخاطب از صفحاتی دیگر از همان کتاب ها چهره در نقاب می کشند!!!

 متاسفانه این گروه پس از اشراف کامل بر تاریخ صفویه و معاصر مجموعه فوق از زبان نگارنده و حتی پس از محاسبه های طولانی و تخصصی با وی نیز جمع بندی نهایی خود را نمی داند.

جا دارد در این میانه تذکر دهم اگر این دسته از متفکرین فرهنگی که مردم عنان فکری اجتماع را به آنها داده اند نتوانسته مباحث جدید و بدیع کتب را نقد کنند و یا از اعلام صادقانه حقایق احتمالی آن همچنان طفره روند اندیشه های کتب فوق در مرور زمان و به واسطه های مردمی به بدنه اجتماع نفوذ خواهد کرد و آن گاه داستان مردم و مدعیان کنونی حکایت سد و سوراخ می گردد که به آنی و پس از پیدایش اولین سوراخ سد خواهد شکست و سیل آب تمام دره را پر خواهد نمود.

 اینک و با این گفتار مهمترین و تعیین کننده ترین سوال خود را مطرح می سازم:

آیا باید به مجموعه فوق با دید آسیب رساننده به فر و شکوه نمادهای هویت ملی و کافر مذهب مطرح رسمی کشور ، تشیع، و در نهایت به چشم نافی مبارزات نظامی مردمی پس از انقلاب نگریست؟

پاسخ صحیح این سوال در تعیین وضعیت برای مسئولان فرهنگی و مدیران کلان ما بسیار حیاتی و تعیین کننده خواهد بود و در این میان پرواضح است در هر پاسخی چرایی آن جواب اهمیتی مخالف از خود پاسخ خواهد داشت. (ادامه دارد...).

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهارم آبان 1385 ساعت 16:49 توسط ایمان صمیمی

حامد دوست داشتنی سلام! [ 3. تشیع ]

یقیناً تصور پاسخ منفی من به پرسش قبل برای جمع پرشماری از خوانندگان این وبلاگ دور از ذهن نبوده است، ولی همانطور که گفته‌ام مهمتر از پاسخ، چرایی و چگونگی حصول آن است.
خوشحالم که در تفضیل نفی آسیب وارده از کتاب فوق بر پیکره فروشکوه تاریخی ایران با مشکل زیادی مواجه نیستم. از آنجا که لبه‌ی تیز این کتب در نقد چگونگی برآمدن زبان فارسی و نفی قوم آریا است می‌توانم به قرانینی قوی و به سهولت عرض نمایم بحث هویت ملی مشترک با تکیه بر زبان واحد و همسانی نژاد و مفاخر تاریخی باستانی که از منظر سیاسی اساس ایدئولوژی سلطنت در ایران بود، از دید هر متفکر بی غرض امری مردود و عارضه‌ای طرد شده از سوی مردم است تکانه‌های قومی چند صباح اخیر با تمام ابعاد آن ـ چه با ریشه داخلی و چه با هدایت خارجی ـ بوضوح نشان داد در ایران و در محضر اجتماع، هیچ کس از بدنه‌ی عظیم جامعه خود را مقید به مفاخرات قوم آریا!!! نمی‌داند و زبان رسمی کشور تنها زبانی رسمی است، نه با مفهومی که همگان در سراسر کشور به آن تکلم کنند. آشکارا نشان داده شد برد این زبان در مناطق مختلف، فراتر از مکاتبات اداری و محافل رسمی حکومتی نمی‌رود و تکلم به زبان فارسی حتی در مدارس هم با وجود اجبارهای تأسف بار برنامه‌ی آموزشی ما، از درب کلاس‌ها آن سوتر نمی‌رود، برایمان این حقیقت عریان و برهنه گشته است که هیچ کس در کوچه پس‌کوچه‌های اهواز و یا در خیابانهای تبریز و معابر یاسوج ، شهرکرد و اهواز و حتی عرب نشین های جنوب فارس،در حیطه‌های زیستی ایلات قشقایی و یا جلگه های ترکمن صحرا نیازهای خود را بواسطه‌ی آن بیان نمی کند. شفافیت بیشتر موضوع را از آنجا وام بگیرید که مسئولان کشوری نیز در بدو ورود به هر منطقه‌ای برای هم پیوند نشان دادن خود با مردم و نمایش ریشه‌های مردمی خود نه به زبان فارسی ـ با وجودی که ادعا می شود زبان تاریخی مردم ایران است!!! ـ بلکه به زبان اقوام همان منطقه سخن می‌گویند.
گر چه طیف فکری‌ای که حامد علی الظاهر شامل آن است را فاقد دغدغه‌هایی از این دست می‌دانم ولی به درستی اساس شک و ظن های موجود این طیف را که شاید ابزاری تبلیغاتی در رد دلخواه برخی مطالب کتب نیز بنماید، را در بیان برآمدن تشیع و اندکی آن سوتر حوادث پس از بهمن 57 شناخته‌ام.
اینک می رسم به پاسخ عمده‌ترین بخش و اساسی‌ترین قسمت یعنی ابزار ایهام هایی در اساس تشیع که ادعا شده است نویسنده‌ی مجموعه آن را زائده‌ای بر اسلام توصیف نموده و تشیع را به دل اسلام دانسته است.
بر شعله‌های این آتش آن گاه افزوده می‌گردد که موانع موجود، سد راه ادامه انتشار این مجموعه می‌شوند. منع انتشار مجلدات جدید و حتی جلوگیری ازتجدید چاپ قسمت‌های دارای مجوز، وجود بخش های ابهام زا و در نهایت هیاهوهای فاقد اسلوب نقد، مضاعف کننده‌ی گرد و غبار برخاسته در شناخت اساس گفتمان کتب‌ها برای مخاطب گشته است.
از این رو است که علی رغم عدم انتشار کتب صفویه این مجموعه برخی نادانسته و البته کثیری دانسته رأی به هدفمند بودن نویسنده در ارائه‌ی مطالبی می‌دهند که معتقدند در صورت ادامه‌ی انتشار به نفی تشیع منجر خواهد شد.
واضح است که مجموعه‌ی «تأملی در بنیان تاریخ ایران» در مقاطعی بعضاً به طور ضمنی یا غیر آن به ارائه‌ی دیدگاهی تازه در برخی حوادث تاریخی پرداخته است که اکنون برخی از آنها را با تفکر مذهبی خود [شیعیان]  متفاوت می‌یابیم. بررسی مسأله جانشینی پیامبر اعظم (ص) که ما آن را در این کتب تحت عنوان «پس از پیامبر» می‌شناسیم و یا نظرات بیان شده در هنگامه‌ی عبور مورخ از حوادث سالهای حکومت بنی امیه در تفاوت محسوس با دیدگاههای کلاسیک شیعی است. با در نظر گرفتن این توضیح و با وجود آن، من معتقدم به هیچ روی نمی‌توان حکم عناد این مجموعه با تشیع را صادر کرد.
باید به صراحت بگویم در نظر من «مجموعه‌ی تأملی در بنیان تاریخ ایران» روایتگر دیدگاهی کاملاً مستقل در تاریخ ایران و اسلام است. در این جا نظرم از استقلال دیدگاه آن است که هندسه‌ی فکری کتب فوق در تاریخ اسلام آشکارا در کنار عدم تباین با آراء فریقین از انطباق با هر کدام از نظرات دو مکتب نیز بدور است.باید به دقت توجه داد عدم انطباق دیدگاههای مجموعه با برداشت تاریخی شیعه الزاماً مترادف با گرایشات به تسنن یا وهابیت مجموعه نیست، اگر در برداشت خود از مجموعه فوق با توجه به بررسی قابلیت های نگارش خط عرب و مباحث فنی تاریخی مرتبط با آن و سقوط اسناد روایی شیعی از صلاحیت قضاوت تاریخی را می‌یابیم ،در کنار آن و در مقامی بالاتر و صد البته آشکارتر شاهد حذف نام تنی چند از صحابه‌ی نام آشنا از تاریخ اسلام و مشکوک شمردن کتب حدیثی و روایات تاریخی اهل سنت و جماعت و وهابیت نیز می باشیم.
حال در این میانه بهترین راه حل را در پاسخ گویی به اساس این نظرات می دانم (که مشخصا در مورد بحث ما پیدا کردن حداقل یک نسخه خطی همزمان از کتبی است که مدعی نگارش آنها در قرون اول و دوم و سوم هجری می باشیم) نه انتخاب مسیر هایی که عقل وخرد از همراهیمان در آن خودداری کند!

به تحقیق با پیدا کردن حداقل یک نسخه خطی از مثلاً کتاب کلیله و دمنه یا الفرست و یا اوستا که همزمان با تاریخ فوق باشد ادعای نگارنده کتب در ناتوانی نگارش خط عرب و یا نبود خط فارسی بی اعتبار می گردد. مسلم است یافتن نسخ خطی همزمان این کتب که در جغرافیای فرهنگی هند تا اورشلیم حضور دارد در صورت وجودنباید سختر از پیدا کردن دست نوشته های انجیل و تورات به خطوط آرامی و قبطی باشد!!!برای رفع کسالت خواننده به بیان خاطره‌ای با موضوع همین نوشته یعنی پرداختن به تاریخ اسلام می پردازم چندی پیش و در نزدیکی تهران جلسه‌ای با یکی از مدیران ارشد مذهبی کشور داشتم. هدف در آن جلسه ارزیابی وضعیت متون شیعی از نقطه نظر این مجموعه کتب و به تصریح بخش «پلی بر گذشته» بود.
در همین جلسه لیست کتب خطی موجود از دو کتاب مهم مذهبی‌مان 1ـ یعنی کتاب اسرار آل محمد(ص) معروف به کتاب سلیم بن قیس هلالی) و کتاب او لهوف ابن طاووس به او نشان دادم.
در حین جلسه لیست کتب خطی موجود از دو کتاب نام آشنا را از آن جهت انتخاب کرده بود. زیرا که این دو پر مراجعه‌ترین و در مواقعی برترین کتابهایی است که در حول دوبرش اساسی روایت تاریخی اسلامی ما وجود دارد اولی به مسائل سقیفه می پردازد و دومی واقعه کربلا را روایت می کند.

پیش از هر چیز آن لیست‌ها را به شما نیز نشان می‌دهم:
کتب خطی موجود از کتاب اسرار آل محمد (ص):
1ـ نسخه‌ی اول شیخ حر عاملی به تاریخ 1087 ، در کتابخانه‌ی آیه الله حکیم نجف در مجموعه‌ی شماره‌ی 316
2ـ نسخه‌ی اول علامه‌ی مجلسی که در بحارالانوار: ج1 ص15، 76 ذکر کرده است.
3ـ نسخه‌ی اول شیخ محمد همدانی به تاریخ 1353 در کتابخانه‌ی امام امیرالمومنین(ع) نجف، در مجموعه‌ای به شماره 3230
4ـ نسخه‌ی کتابخانه‌ی شخصی علامه روضاتی در اصفهان به تاریخ 1288.
5ـ نسخه‌ی کتابخانه‌ی شخصی حجـﺔ الاسلام شیخ علی حیدر در قم، در مجموعه‌ای به شماره 296 به تاریخ 1059 که در فهرست کتابخانه، ج1،ص262 ذکر شده است.
6ـ نسخه‌ی کتابخانه ی دانشکده‌ی الهیات مشهد، در مجموعه‌ای به شماره 456 به تاریخ 1082، که در فهرست کتابخانه الهیات،ج1،ص362 ذکر شده است.
7ـ نسخه ی اول کتابخانه‌آستان قدس رضوی در مشهد به شماره 2035 ، که در فهرست قدیم کتابخانه ج5، ص150 ذکر شده است.
8ـ نسخه دوم کتابخانه آستان قدس رضوی در مشهد در مجموعه‌ای به شماره 8130 به تاریخ 1346.
9ـ نسخه‌ی اول کتابخانه دانشگاه تهران در مجموعه‌ای به شماره 575 به تاریخ 1160، که در فهرست کتابخانه‌ی دانشگاه: ج5،ص1485 ذکر شده است.
10ـ نسخه‌ی دوم کتابخانه دانشگاه تهران به شماره 669، که در فهرست کتابخانه دانشگاه ج5،ص1486 ذکر شده است.
11ـ نسخه اول دانشکده حقوق تهران در کتابخانه‌ی دانشگاه تهران، در مجموعه‌ای به شماره 178 ج، که در فهرست کتابخانه‌ی دانشکده‌ی حقوق : ص420 ذکر شده است.
12ـ نسخه‌ی سوم دانشگاه تهران به شماره 2200 به تاریخ 1252، که در فهرست کتابخانه‌ی دانشگاه، ج9، ص883 ذکر شده است.
13ـ نسخه‌ی چهارم کتابخانه‌ی دانشگاه تهران به شماره‌ی 6808 به تاریخ 1282 که در فهرست کتابخانه‌ی دانشگاه: ج16،ص365 ذکر شده است.
14ـ نسخه‌ی دوم شیخ شیرمحمد همدانی به تاریخ 1346، که در کتابخانه‌ی امام امیرالمؤمنین(ع) نجف به شماره 3219 نگهداری می‌شود.
15ـ نسخه‌ی کتابخانه‌ی مدرسه امام عصر (عج) در شیراز که در مجموعه‌ای به شماره 256 با تاریخ 1306 است و در فهرست آن کتابخانه: ج1،ص109 ذکر شده است.
16ـ نسخه‌ی کتابخانهی مجلسی شماره 2 (سنای سابق) در تهران که در مجموعه‌ای به شماره 652 با تاریخ 1306 است و در فهرست آن کتابخانه: ج2ص5 ذکر شده است. این نسخه همان نسخه‌ی کتابخانه‌ی سیدمحمدمهدی راجه در فیض‌آباد هند است که به تهران منتقل شده و در الذاریعه: ج2 ص159 ذکر شده است.
17ـ نسخه ی کتابخانه ی مدرسه‌ی آیت الله خویی در مشهد که در مجموعه‌ای به شماره 87 با تاریخ 1306 است و در فهرست آن کتابخانه ص56 ذکر شده است.
18ـ نسخه‌ی دوم دانشکده‌ی حقوق در کتابخانه‌ی دانشگاه تهران به شماره 29 د، به تاریخ 1107 که در فهرست کتابخانهی دانشکده‌ی حقوق: ص420 ذکر شده است.
19ـ نسخه‌ی کتابخانه ملک تهران به شماره‌ی 7290 به تاریخ 1282 که در فهرست آن کتابخانه در قم عربی: ج1، ص587 ذکر شده است.
20ـ نسخه‌ی علامه‌ی جلالی به تاریخ 1385، که در کتاب دائره المعارف الشیعه: ج5،ص42 ذکر شده است.
21ـ نسخه‌ی سوم شیخ شیرمحمدهمدانی که در مجموعه‌ای به تاریخ 1362 در کتابخانه‌ی امام امیرالمؤمنین (ع) نجف به شماره‌ی 3222 است.
22ـ نسخه‌ی اول کتابخانه‌ی مجلس شورای قدیم تهران به شماره 5366 که در فهرست آن که بخانه: ج17، ص274 ذکر شده است.
23ـ نسخه‌ی سوم کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی در مشهد، در مجموعه‌ای به شماره 9719 به تاریخ 108024ـ نسخه‌ی دوم کتابخانه‌ی مجلس شورای قدیم تهران به شماره 7699 به تاریخ 1310.
25ـ نسخه‌ی کتابخانه شخصی مجدالدین نصیری در تهران.
26ـ نسخه‌ی چهارم شیخ شیرمحمد همدانی به تاریخ 1361، که در مجموعه‌ای به شماره‌ی 3215 در کتابخانه‌ی امام امیرالمؤمنین(ع) نجف نگهداری می شود.
باید بگویم این لیست 26 بندی  ( می‌توانید کامل آن را در کتاب اسرار آل محمد (ص) که تحقیق و ترجمه‌ایاز اسماعیل انصاری زنجانی خوینی از مجموعه کتب منتشر شده توسط نشر «دلیل ما» و در صفحات 105ـ98 بیابید)، تنها شامل نسخ موجود است.
بی هیچ تفسیری و بلافاصله به سیاهه‌ی کتب خطی موجود از کتاب لهوف می پردازیم:
1ـ کتابخانه‌ی بزرگ و عمومی آیت الله مرعشی تحت شماره‌ی 6068، رساله سوم کاتب محمدتقی بن آقا محمدصالح، تاریخ کتابت 1303 هـ . ق ، فهرست کتابخانه 16/70
2ـ همان کتابخانه ضمن مجموعه شماره‌ی 7520، رساله‌ی سوم به خط طالب بن محمد طالب مازندرانی تاریخ کتابت 1119 هـ. ق، فهرست کتابنه 19/327.
3ـ کتابخانه ملک تهران ش 6069 تاریخ کتابت 1052.
4ـ کتابخانه مجلس تهران ضمن مجموعه شماره‌ی 3815 تاریخ کتابت 1101 هـ . ق
5ـ کتابخانه مجلس ضمن مجموعه شماره‌ی 4826 تاریخ نوشتن قرن 11.6ـ کتابخانه امام رضا (ع) مشهد شماره 6712 تاریخ تحریر: 1091 هـ . ق
7ـ کتابخانه رضویه ایضاً شماره‌ی 13671 تاریخ کتابت 1202 هـ . ق ، یا 1220 هـ . ق8ـ نیز کتابخانه رضویه شماره‌ی 2132 تاریخ کتابت 1233 هـ . ق
9ـ نیز کتابخانه رضویه شماره‌ی 8874 بدون تاریخ.
10ـ نیز کتابخانه رضویه شماره‌ی 8124 بدون تاریخ.
11ـ نیز کتابخانه رضویه شماره‌ی 15317 خط ابوالحسن اصفهانی تاریخ کتابت 1117 هـ . ق.12ـ نیز کتابخانه برلین شماره‌ی 9120 تاریخ کتابت 1020 هـ . ق.این بار نیز می توانید برای مشاهده‌ی ترجمه ها، تعداد چاپهای گوناگون و جزئیات دیگر این کتب به کتاب ترجمه‌ی لهوف با تحقیق شیخ فارس تبریزیان «حسون» و برگردانی سیدابوالحسن میرابوطالبی «حسینی» به همت نشر ما و در صفحات 65-63 مراجعه نمائید.
اینک به روشنی، ما در پی تحقیقی که نگارنده‌ی آن برای انجامش بار سفر تا «بندر مخا»را نیز بسته است می دانیم که به هیچ ترفندی قادر نخواهیم بود آثاری را از نسخه‌ی خطی کتاب سلیم بیابیم که تاریخ کتابتش قدمتی بیش از 1080 باشد.
همچنین به وضوح درخواهیم یافت که کهن تر از نسخه‌ی خطی کتاب خانه‌ی برلین و فراتر از سال 1020 هیچ نسخه‌ای از کتاب لهوف موجود نیست!!!
معنای واضح و بدون تعارف این تحقیق آن است که قدیمی‌ترین نسخ خطی موجود از لااقل دو کتاب اصلی ما که روایتگر عمده‌ترین و حساس‌ترین بخش‌ها از تاریخ مذهبی ماست قریب یک هزاره پس از آن وقایع به ذکر جزئیات آنها پرداخته‌اند.اگر این تحقیق ها به نحوی ناقص است که شامل کتب خطی موجود مثلاً در قرن دوم نمی‌شود باید مسئولان فرهنگی ما بلافاصله به جمع‌آوری یا تصحیح کتب فوق و اطلاع رسانی گسترده؛ در رفع شبهه‌ی مخاطب برآیند. اگر هم که محققین این کتب تحقیقی سالم را ارائه نموده‌اند پس باید به سرعت به بررسی این بحران در حال نمو پرداخت و راهی تازه برای تثبیت علمی آن جست.
از حکایت به دور ماندیم. من به آن فرد در حالی که او و دوستانش از ظرایف مسئله و ابعاد آن به شدت به حیرت فرو رفته بودند توضیح دادم که تنها راه موجود با توجه به آنکه بررسی آقای پورپیرار پیرامون خط عرب عمدتاً بررسی نسخ ولت های قرآنی است، آن است که ما برای روشن‌تر شدن موضوع و افزایش سطح احاطه بر مطلب به بررسی وضعیت نگارش و مکتوبات همه‌ی اقوامی بپردازیم که در مسیر عبور اسلام در آن قرون مسلمان گشته‌اند این حرکت شناخت خوبی از محققین ما خواهد داد تا درک صحیحی از جزئیات پذیرش زبان عرب توسط ملل غیرعرب، چگونگی اثربخشی زبان اولیه آنها بر لغت عرب و بالعکس و چگونگی رشد فنی خط عرب و حضور آن در همه‌ی عرصه های حیات فرهنگی گستره اسلام ، بیابیم و البته در کنار این امر کاووش در مکتوبات و مخطوطات غیرمذهبی عرب بحد نیز ضروری می نماید.
برای این منظور به او که دیگر با دیدن این مفر خوشحال شده بود، پیشنهاد تشکیل تیمی تحقیقاتی با مدیریت خودشان را دادم و لیست اسامی حدود 40 نفر از اساتید باستان شناسی، تاریخ و محققین اسلامی داخل و خارج از کشوری را در اختیارش نهادم که به سلامت فکری و اعتقادی آنها ایمان داشتم و از هستی تقید محکم آنها به حفظ نظام و مذهب تشیع تقریباً مطمئن بودم. باید بگویم بر اساس خصوصیات اخلاقی غالب صاحبان این نامها اغلبشان آمادگی فعالیت و تحقیق بدون چشم داشت مادی را نیز داشتند با این حال در کنار این 40 نفر جایگاهی برای محققان حوزوی احتمالی نیز وجود داشت و حتی امکان واگذاری تمامی پروژه به حوزه یا مؤسسات تحقیقاتی ـ مذهبی ـ فرهنگی مورد نظر نیز از ذهن دور نمانده بود ولی فکر می‌کنید نتیجه چه شد؟؟؟
اینک هر بار که او تماس می‌گیرد یا من سراغش را می‌جویم به گرمی صادقانه و با حس دوستانه‌ی معناداری به گفتگو می‌نشیند، درد دل می‌کنیم و از عدم توجه، هاو بی‌برنامه‌گی‌ها داد سخن می دهیم ولی...
البته در آن جمع بودند کسانی که پس از تشکرهای فراوان و تحسین دقت نظر من با ادعاهای خنده‌‌داری مثل ادعای حامد در سود بردن بیهود از نشر این کتابها و نوشته‌های پورپیرار! (که شماره آخر (بعدی) تک تک به آنها می پردازم) بدون پیمودن مسیر علمی و منطقی و بر جای کنکاش و مطالعه برای پاسخ به سؤالات به حذف صورت مسأله همت گماشتند ولی کثیر آنها نیز اکنون هاج و واج و خسته از کار بیهوده خود سکوت را ترجیح می دهند.
باری تنها این تشیع نیست که در دیدگاه این نظریه بایستی مکتوبات و اسناد تاریخی او از حیث قدمت و همزمانی بازبینی و ارزیابی شود بلکه از دید محققینی که اساس را بر بررسی مجدد اطلاعات تاریخی نهاده‌اند تمام افکار، نحله‌‌ها، فرقه ها و مکاتبی که وام گرفته از اسلام می باشند، اینک و به صداقت ملزم اند تا به ارائه‌ی اسناد همزمانی بپردازند که از حمایت اسلام خدا برخوردار بوده و هیچ مغایرتی چه ظاهری و چه مفهومی با تنها اصل مکتوب همزمان اسلامی بینی قرآن کریم نداشته باشد. پس با این صاحب نظریه فوق خارج از حیطه‌ی ستیز با تشیع قرار دارد در صورت صداقت برای منتقد ـ تنها می توان به این بیان اکتفا کرد که دیدگاه این نظریه به تاریخ اسلام در عین عدم تباین از انطباق با آراء فرق اسلامی به وراست.
در کنار این مطلب مناسب است بگویم علی رغم اولی بودن بودن مقصود بر مقصد، کنکاش پیرامون مقصود نویسنده‌ی کتب مزبور از نگارش دین مجلات تفتیش نیت‌هایی است که علت عدم حضور در بارگاه کبریاء از پی بردن به آن عاجزیم! با این همه اینک و مهمتر از آن خود را در مقصدی می‌یابیم که در آن برای نیل به هر مقصودی باید به ارائه‌ی مانده‌های باستان شناسی، اسناد و مکتوباتی پرداخت که با عقل و ابزار روز سالم بنماید و فرد سهل‌تر به سلامت و صداقت آن حکم دهد.
مانده از این سلسله یادداشت‌ها آخرین برگش که حکایت صدام است و ایرادهای تازه‌ی حامد! (ادامه دارد.....)

+ نوشته شده در  یکشنبه هفتم آبان 1385 ساعت 15:45 توسط ایمان صمیمی

حامد دوست داشتنی سلام! [ 4. صدام و شهبازی ]

سرانجام دورنمای آخرین منزل از این سلسله یادداشت ها نیز نمایان شد. گر چه زحمت نگارش این مجموعه با همراهی تذکرات پیاپی دوستان در جلوگیری از سوء استفاده‌های احتمالی و احتمال شخصیت‌سازی‌های کاذب مخاطب گاهی راقم این سطور را در ادامه راه مردد می‌نمود ولی باز هم تأملی که در باطن خود می‌یافتم مانعی قوی از خلف وعده‌ای دوباره! بود. مضاعف بر آن به عیان می‌دیدم برخی از مسائل دغدغه‌ی طیف گسترده‌تری از مخاطبان است و همین باعث شد تاخلاف فرمایشات مکرر و صریح جناب آقای پورپیرار و علی رغم نظرات دوستان از فرصت بدست آمده به منظور طرح و تبیین دیدگاه شخصی و پاسخ ایرادات بنی‌اسرائیلی! سود جویم. آخرین بخش مانده از مسائل پیرامونی، مباحث مربوط به نبرد ایران و عراق است که بر تجربه‌ی شخصی از این درگیری خانمان سوز یعنی خاطرات فراموش ناشدنی کودکی و جوانی و نوجوانی‌، دیدار غربت نگاه مادر به زمان حضور پدر در جبهه‌ها و نیز ضجه های نزدیک‌ترین دوستانم در مراسم تشییع و به خاک سپاری عزیزانشان، متکی است. در این تجربه‌ی شخصی زیباترین خاطره ها و تصاویر را مربوط به غرور و صبر پدران و مادران شهیدانی می‌یابم که در سوگ مردانی چون «شهید پاکروان» با افتخار و در سکوت در مراسم شرکت کردند و بی‌مدعاتر از همه و بی‌هیچ حصه‌ی مادی بار تنهایی پیری را در غیاب فرزند به دوش کشیدند و می‌کشند. بازخوانی صحنه‌هایی که به انسان در کنار فراخوانی به تفکر دوباره، غرور می‌بخشد و آرامش.

تحلیل نبرد ایران و عراق که در نوشتارهای پیرامونی «مجموعه‌ی تأملی در بنیان تاریخ ایران» از آن به عنوان دومین نمود معاصر وحدت اقوام مسلمان ایران پس از حوادث دهه‌ی 40 یاد می شود در ادبیات سیاسی ما با دیدگاههایی بسیار گوناگون، متنوع و غالباً متضاد دنبال می‌گردد و همچنان با آنکه قریب دو دهه از پایان آن فاصله گرفته‌ایم با شدتی افزوده همچنان کانون منازعات سیاسی است. امروزه قادریم امتداد این نزاع را در جدل‌های هر روزه، ترش رویی‌های دوره‌ای و کنایه های آشکار و پنهان گردانندگان آن روز این ستیز هولناک دنبال کنیم و گر چه مباحث اخیر معطوف بر روند پایانی آن است ولی آشکارا حتی آن دسته از محصولات فرهنگی رسمی کشور که در روند آموزش ضروری و رسمی حضور دارند از ارائه توضیح کامل و شرحی متکی به دلایل، در باب چرایی و چگونگی آغاز آن نبرد بازمانده‌اند و حتی به صورت کلی هم برای این سئوال که «نقش بنی‌صدر در برافروختن آتش ستیز و کینه میان دو کشور مسلمان ایران و عراق» چه بوده، پاسخی نیاورده اند. در بررس سناریوی کثیف «افتراق و انکسار مسلمین» و در هنگامه‌ی عبور از گلوگاه تحلیل ستیز ایران و عراق، اگر بر طبق داده های غالباً تبلیغاتی و نه تحقیقاتی داخلی، صدام را مهره‌ی صهیونیزم و آمریکا فرض کرده و اقدامات او را با این دید تحلیل کنیم می ماند بپرسیم که اهرم آتش افروزان در سمت ایران به دست که بوده است؟ از سوی دیگر تحلیل این نبرد بدون رجوع به پیشینه روابط ایران و عراق و از جمله قراردادهای منعقده میان دو دولت ممکن نیست. حکومت عراق چه انتظاراتی از انقلاب اسلامی ایران داشت که برآورده نشدن آن به کوفتن بر طبل جنگ انجامید؟ آیا صدام هم به مانند کثیری از محققین که آزادی انتخاب نام برای خلیج را می‌پسندند به نادیده گرفتن حقوق فارسها متهم است؟ محقق در بررسی مسائل حاضر منطقه خود را به شدت با این سؤالات مهم که به ظرافت دور از اذهان قرار داده اند درگیر می یابد و متأسفانه فقر اطلاعات در این باره تا بدان جاست که رهبر انقلاب به صراحت خواستار تولید و ساخت چنان مجموعه‌های بصری هستند که مستنداً به علل پیدایش جنگ، شخصیت صدام، دلایل ادامه نبرد و غیره توجه داشته باشد. در این میان همخوانی حوزه‌های مورد نظر ایشان با سؤالات مطروحه را تأکیدی محکم بر اهمیت قضیه می‌شمارم. به اضافه باید توجه داشت که گواهی تاریخ می گوید که صدام هرگز توسط مردم عراق سرنگون نشد. حال آن که سنت تاریخ، بر مبنای آیه یازدهم سوره شریفه رعد برآن است که اگر مردمی اراده بر تغییر سرنوشت خویش کنند حتی اگر سازمان اجتماعی آنان مبتنی بر مجموعه‌ای همچون پهلوی ها و حامیان داخل و خارج و آشکار نهانش باشد، در اندک زمان حاصل را در کف خویش می یابند. با این سخن می‌توان احتمال داد که اگر تمایل عمومی در عراق بر جایگزینی نظام صدام بود این کار به قهر و جبر توسط خود مردم صورت می‌پذیرفت. کمااینکه اکنون و پس از گذشت این مدت طولانی از آغاز نبرد با ملت مسلمان عراق هنوز خواست آشکار و پنهان قریب نیمی از مردم عراق بازگشت صدام به قدرت است و بد نیست به یادآوریم 300 قبیله و عشیره در عراق با امضای نامه‌ای، آشکارا خواهان بازگشت صدام به قدرت شده اند ، اگر نگاهی به جمعیت این 300 قبیله و عشیره بیاندازیم تنها جمعیت یکی از آنها را 5/1 میلیون نفر می‌یابیم که بنابراین می‌توان به تخمین گفت که گستره‌ی جمعیتی بیانه‌ی فوق بیش از %40 از جمعیت عراق را شامل می‌شود. با این همه و خارج از مباحثات نظری و برای مکشوف شدن حقیقت من هم خواهان محاکمه صدام هستم ولی نه محاکمه‌ای به روایت دوربینهای سیا و در دادگاههایی با قضات فرقه‌ای و شاهدانی در پس پرده با صدایی دگرگون شده بلکه در برابر چشم تمام مردم جهان در منصفانه‌ترین دادگاههای موجود.

بگذریم این سلسله نوشتاررا خالی از لطف می یابم اگر به انتقادات جدیدت اشاره‌ای ننمایم و تکمله‌ای را نسبت به برخی افاضاتت بیان نکنم. دقت در نحوه‌ی انتقادهای اخیرت مرا به شدت به تعجب وامی‌دارد. مثلاً تو به جای بررسی ریشه‌ای کلمه‌ «هادوا» که احیاناً ارائه‌ی دیدگاه جدید تو را در پی خواهد داشت راه خود را کوتاه کرده‌ای در مغلطه‌ای بسیار عجیب و غریب و صد البته قابل تأمل و درنگ! با استفاده از قراینی بدین مضمون که «پورپیرار با معطوف ندانستن معنای کلمه‌ی هادوا بر یهود بار سرزنش چند آیه‌ای از قرآن را از شانه‌های یهود برداشته است» حال آن که مقدمه و مولفه و نتیجه آن بحث صریح و آَکار خلاف آن بود. از خودم می پرسم کسی که مطلبی را نخوانده و یا نفهمیده با کدام انگیزه چنین قضاوت معکوسی را مرتکب می شود؟ تو غافلی از آنکه اگر با همین دید تو به بحث بنشینیم و قضیه یهودیابی را بر این افاضات تو بنیان نهیم آن گاه محقق بی طرف می‌تواند با اتکاء به آنکه علامه‌ی طباطبایی، صاحب المیزان، پیشتازترین عالمی است که در هزاره‌ی اخیر ذوالقرنین قرآنی را کورش هخامنشی دانسته و با علم بر آنکه قبل از سده‌ی اخیر این برداشت نظیری اینگونه ندارد. او را به طریق اولی در خدمت یهود معرفی کند. با این نتیجه می‌خواهم بدانم جرأت داری با توجه به اسلوب تحقیقاتی است او را مدافع تفاسیر تورات قرآن بخوانی و از او با نام یک یهودی یاد کنی؟

در افاضات دیگری نظرات پورپیرار را به گونه‌ای ارزیابی می‌کنی که گویا قفلی است الی الا بد برباب نقد تاریخ ایران باستان!!! در حالی که تو توضیح نمی‌دهی گشاینده‌ی اصلی باب نقد اساسی تاریخ ایران باستان چه کسی بوده است. من به شدت مشتاقم صادقانه نام یک کتاب یا حتی یک مقاله را بیاوری که همسنگ اثبات جعلی بودن کتیبه‌های نقش رستم یا نیمه کاره بودن ابنیه تخت جمشید یا مبحث آرامیان و تورات و یا دهها مدخل ریز و درشت نو گشوده در این کتابها، نظری ابراز کرده باشد. در کنار این انتقادات خارج از انصاف، تمایل تو برای سکوت در ارزش یابی آثار شهبازی مشت تو را باز می کند زیرا نمی‌پرسی شهبازی علی رغم در اختیار داشتن آن همه امکانات دولتی که ملت از حلقوم خود زده تا نظایر او فرصت کنند توطئه‌ی دشمنان را شناسایی، اعلام و خنثی نمایند، پس چرا در برابر اسناد علنی شده نیمه ساز بودن تخت جمشید سکوت کرده است؟ آیا دانشمند و محقق ما پس از گذشت این همه سال هیچ نظر و عقیده‌ای ندارد؟ او آشکارا یهود را ناتوان تر از آن می‌شمرد که بتواند در دوران هخامنشیان اثر بگذارد و دولت یهود را در آن زمان دولتی کوچک با ساختار قبیله‌ای بدون اثر می شمارد حال آنکه اگر او لااقل قرآن را خوانده بود بر هشدارهای مکرر خداوند در آیات متعدد برای برحذر داشتن مسلمین از کید های گوناگون یهودیان با خبر میدید که تجلی یهود زمان موسی در سطح منطقه تا حذف فرعون و یارانش از جغرافیای سیاسی منطقه نمودار است.

حال خود قضاوت کن نظریه هادوا به یهود خدمت می کند و یاگفته های عجیب و غریبی که شهبازی با ژست عالمانه ادا می کند و برای تکمیل، در دنبال آن دروغ بودن اسارت یهود در بابل و نفی پوریم را هم می افزاید، به تطهیر یهود پرداخته است؟ دیدگاههای این مرشد شما در پیرامون زردشت از همه جالب‌تر است او از سویی زردتشت را پیامبر ایرانی می‌داند و از سوی دیگر از ورود دین زردتشت به ایران در دوران متاخر ساسانی !!! خبر می‌دهد! حال آنکه مورخ و مقتدای شما به گدایی هم نمی‌تواند در این همه ابنیه‌ای که به زردتشت مکشوف است حتی یک نام؛ تأکید می‌کنم یک نام از زردتشت بیابد چه در دوران متأخر ساسانی و چه دوران مقدم آن!!!

 تو خود از کلاسهای علمی‌ات درباره‌ی پوریم و مباحث و سخنرانی ها در این باب مطالب کش‌داری را بیان کرده‌ای آیا رد قاطع واقعه‌ای پوریم از سوی او برایت هیچ سوآلی را  در ذهن تو برنمی‌انگیزد؟ راستی که همنوایی همزمان محقق ضد صهیونیست و مدافع اسلام تو با هارون یشایی در اسطوره شمردن پوریم چه معنای روشنی می گیرد!!! بیان جذاب‌تر خواهد شد اگر در کنار بیان این دوگانگی‌ها و منافق بازی‌ها نمونه‌هایی مستند از عدم تفکر واحد در آثار شهبازی را به نمایش عموم بگذارم.

 تاریخ تمدن ایرانی کهن تر از هزاره اول پیش از میلاد زمان مهاجرت ادعایی قومی به نام آریایی به ایران است... آریایی گرایان با بی اعتنایی به تمدن‌های ماقبل «آریایی» بر چند هزار سال تاریخ تمدن ایرانی خط بطلان می‌کشند تا «افتخار» پیوند با قومی «افسانه‌ای» را نصیب سرزمین ایران کنند و بر پایه موهومات نژاد پرستانه میان ایرانیان و اروپائیان نوعی خویشاوندی تاریخی پدید آورند. این گونه نگرش‌ها از منظر پژوهش‌های صاحب نظران بزرگ تاریخ ایران باستان مردود است. (شهبازی ، یادداشت های پراکنده 30/10/83)

آشکار است که در این سطور شهبازی از مهاجرت آریایی‌ها به عنوان امری ادعایی و از خود آنها تعبیر به قومی افسانه‌ای کرده است.

 ارشاد: در همین زمان است که ویلیام جونز آن سخنرانی را انجام می‌دهد در مورد رابطه زبان‌های سانسکریت و انگیسی و آلمانی می‌گوید من به شگفتی برخوردم که دیدم تا چه اندازه اعداد این زبانها به هم نزدیک است. شهبازی: بله زبان شناسی مقایسه‌ای و تطبیقی و گرایش به این حوزه که منجر به پیدایش مقوله‌ای به نام زبان های هند و اروپایی شد، با این مطالعات شروع می شود. بعد از ویلیام جونز، اسلام شناسان و شرقشناسان و ایران شناسان بزرگی این راه را ادامه دادند.(مصاحبه با روزنامه‌ی انتخاب21/1/79)

این هم تأیید زیر جلی شهبازی بر نزدیکی زبانهای هند و اروپایی که در عبارت اسلام شناسان و شرقشناسان بزرگی این راه را ادامه دادند. رذیلانه مستقر شده است. داروین حکایت ما نمی داند حلقه مفقوده‌ی این ارتباط زبانی کجاست او با اضافه خواندن آریا ریشه مشترک نژادی لازم برای این اتصال و همخوانی ادعایی زبانی را بی پایه کرده است باید از او پرسید این ارتباط زبانی اگر در محمل آریا رشد پیدا نکرده پس در چه زمینه‌ی فرهنگی مشترکی نهفته بوده است؟ نظرات شهبازی پیرامون مراحل تکامل خط نیز در نوع خود بی نظیر است:

خط رسمی تمدن هخامنشی آرامی بود نه میخی ، و به همین دلیل در سده‌های نخستین اسلامی خط کنونی فارسی در بین النهرین، یعنی سرزمین که در گذشته نزدیک مرکز دولت ساسانی و مهد تمدن ایرانی بود، زاده شده به عبارت دیگر هیچ نوع تحمیل خط از سوی اعراب بر ایرانیان در کار نبود و خط کنونی عربی را بیشتر می‌توان فارسی نامید تا عربی. این دیدگاه صاحب نظران خبره است (شهبازی، یادداشت‌های پراکنده، 30/1/83).

ما با مبتکران این گونه مبطلات ضد عرب و اسلام و قرآن آشناییم که اینک شهبازی را هم پیرو آنان می یابیم. اولین سؤالی که مخاطب با دیدن این خیالات فضل فروشانه‌ی صاحب نظر خبره از خود می‌پرسد آن است که به چه دلیل خط کنونی فارسی نه در ایران بلکه در بین‌النهرین زاده شده است؟ آیا دلیل این سزارین تاریخی آرامی بودن خط رسمی تمدن هخامنشی است؟ و حتی در اصل موضوع هم تردید است زیرا که مخاطب از خود خواهد پرسید اگر خط رسمی هخامنشی آرامی بوده و نه میخی چرا رسمی‌ترین کتیبه‌ی هخامنشی (کتیبه‌ی بیستون) را به خط میخی می‌یابیم نه آرامی؟ اینک بیایید و از سویی دیگر به این نظرات نخبه بنگریم که آن مبحث تفاوت زبان و خط است. اگر مراد شهبازی در این متن از خط، زبان است که قضیه حل شده است و هیچ گاه نه او و نه هیچ مورخی نمی‌تواند عربی را زبانی منشعب از فارسی بداند چرا که صراحت و بلاغت زبان عربی قرآن همتایی در جهان ندارد و تأکید قرآن بر این مطلب نیز صحه خداوند بر مبین بودن گزینه الهی است. پس اکنون که مراد از خط را زبان نمی‌یابیم باید فرض کنیم مقصود نویسنده از خط نمود دیداری زبان و الفباست. اگر با این فرض به حل مسأله دخول کنیم پاسخ آن را بسیار آسان خواهیم یافت. چرا که هیچ کتیبه‌ای را در ایران باستان نمی‌یابیم که به الفبای عربی نقر شده باشد. ما با الفبای فوق در دوران کهن تنها و تنها در جزیره العرب آشنا می‌شویم که به صراحت انتصاب این الفبا را به زبان عربی بلاتردید می‌نماید. پس آبشخور این گونه چرندیات شهبازینیز آشکار می شود .

به هرحال فارس گرایی کور شهبازی به همین بده بستانها و خط بازی ها محدود نمی ماند و دامنه آن به مطالب زیر می کشد:

به تاریخ ایران باستان ارج فراوان می‌نهم و به عنوان ایرانی و فارسی به نقش ایران و پارس باستان در تکوین تمدن بشری مباهی‌ام. (یادداشتهای پراکنده)

 شاید حامد نخواهد ببیند ولی من گریبان این کلمات را می‌گیرم و صورت کریه و نازیبای این جملات را به همگان نشان می‌دهم.اگر شهبازی پنبه‌ی قوم آریا را نزده بود شاید هیچ گاه این مباهات او به مصادره‌ی تاریخ باستان ایران به نام پارس را به چالش نمی‌خواندم. اکنون باید پرسید با توجه به آنکه او وحدت نژادی ، قومی در ایران را با نفی قوم آریا رد کرده است پس کدام قوم ایرانی را دخیل معرکه‌ی فارسی بازی خود می‌داند؟ او با این جملات و نظایر بسیار دیگر افتخار خود را به فارس محوری در روایت کنونی تاریخ ایران باستان بارها و بارها نمایانده است. در کنار آن پوریم را نیز به عنوان واقعه‌ای در تخلیه جمعیتی منطقه نفی می‌کند که مفهومی معادل رشد طبیعی نژادی اقوام در کنار آن در طول تاریخ دارد اینک مجموع سخنان او را اینگونه می‌بینیم: در سالیان ممتد و طولانی در منطقه هیچ قوم و نژادی جز فارسها!!! دارای نقش تاریخی در ایران نبوده اند. یعنی در مزرعه‌ی تاریخی او همه شلغم بوده‌اند جز فارسهای دن کیشوت ما که فاتحانه و با جلوه ی یک بوقلمون جهان را در‌نوردیده اند!!!

 حامد جان حال که تو به او نه احتیاج بلکه با او تعارف داری من از او می‌پرسم: آقای شهبازی چرا در زیر نگاه‌های غضبناک و سنگین پرسش کنندگان سکوت کرده‌ای و مثلاً پیرامون ادعادی نبود مسجد تا قرن پنجم کلامی بر زبان جاری نمی کنی؟

شهبازی. هنگامی که مسئله الواح ایلامی مطرح می‌شود تو از تمام ظرفیت رسانه‌ای خود علیه موسسه شیکاگو استفاده می‌نمایی ولی چرا آن گاه که سندها از گویا و آشکارترین کثافت کاری‌های همان موسسه خبر می‌دهد سکوت کرده‌ای؟

آقای شهبازی شاید برای ادامه‌ی سکوتت دلایلی داری که استقامت این دلایل مشمول عبور زمان و افزایش حساسیت مخاطب نمی‌شود. با این وجود حتی اگر رعایت الزامات دینی و مذهبی را هم واجب نمی دانی به صراحت بگویم ادامه سکوت تو پیرامون وضعیت کتاب در قرون اولیه اسلامی به ایجاد فضایی منجر شده است که مشابه باستان پرستی فارسی اینک «باستان پرستی ترکی» در ضدیت با اسلام پرورش داده می‌شود. دوباره بر مبنای کتبی مجهول و نویسندگانی مجهول تر قهرمانانی افسانه‌ای و اسطوره‌های بی‌بدیل خلق گشته‌اند. تا در برابر اسطوره‌های موجود، پهلوانان و قهرمانانی قوی پنجه‌ی اختصاصی وجود داشته باشد که بشود تا در سخنرانی‌های آتشین و تبلیغات های ناسیونالیستی هدف دار با کاتالیزور وجود او فرآیند تشدید «نفرت قومی» را در کشور تسریع و زمینه تقابل را ایجاد کرد!!! ترس از آن دارم که اندکی دیگر شاهد برافراشتن پرچم قهرمانان تاریخی بلوچ و کرد و گیلک و عرب و سیستانی و ترکمن و.. نیز از پس این کتابها باشیم. قهرمانانی که همه تنها در یک ویژگی مشترک‌اند: نقش منحصر به فردشان در خلق هویت قومی!!! و ستیز بی‌امانشان با اسلام!!! شهبازی عزیز تو خوب می دانی بن مایه همه‌ی این بازار مکاره‌ی قومی کشور در پس پرده‌ی فرهنگی معطوف به همین تعیین تکلیف کتابت است، حال عجیب می دانم که چرا سکوت کرده‌ای؟ نمی دانم چرا صدایت را تنها برای دفاع از صوفیان بیدخت گناباد رسا می‌کنی تیغ نقدت را در شرحه شرحه کردن عملکرد بسیج و سپاه و ...پیرامون صوفیان در دست می‌گیری؟ هنوز نفهمیده‌ام علت آنکه تو سلام و صلاتت را نثار آنها کرده ای چیست؟ ولی صادقانه باید بگویم مردم منطقه گناباد از خاندان تا بنده هیچ چیز جز ظلم و ستم و یکه‌تازی‌های آنها در زمان پهلوی سراغ ندارند همان تابنده هایی که یکی از آن احتمالاً هنگامه‌ی عمل تو در بیماریستان شیراز بر بالینت حاضر شدند و به پرستاران و جراحان زیردستش به عنوان رئیس آن بیمارستان دستور مراقبت ویژه از تو را داد!!!

بله حامد جان از پور پیرار توده‌ای تو 1000 صفحه مطلب بر ضد حزب توده و در بیان خیانت آنها در دست است آنهم نه در دوران ضعف و زبونی حزب بلکه در اوج حضور نفوذی آنان در پایه های قدرت! ناسزاهای کیانوری در خاطراتش به پورپیرار به خوبی خیانت و خباثت مورد ادعای تو درباره‌ی پورپیرار را به صلابه می‌کشد! ولی از تو می پرسم تا از همه جویا شوی که از شهبازی که روزگاری عضو ارشد حزب توده بود از ندامت چه سراغ دارند؟ مقاله ای نوشته‌ای، گفتاری یا مصاحب ای از او در بیان کثافت کاری های حزب توده چاپ کرده ای؟؟؟ آری نمی خواهم مثل تو به سرچشمه این ادعاهایت وارد گردم چرا که سرای نقد را تنها آراسته به محتوای گفتار می دانم نه گوینده. ولی نوشته‌‌های یک طرفه و نتیجه‌گیری های کاملاً بی منطقت را کنده نهادن بر زیر دیگ نادانی دانسته و اینک که تو را ندامت نامه نویس دیده ام از تو می خواهم یک بار هم که شده شک و شبه هایت پیرامون آثار و اصل و نسب فکری شهبازی بیان کنی تا شاهد متون بیشتری از تو نباشیم که بیش از بالندگی خرد و اندیشه در آن پشیمانی قد می‌کشد!!!

و ما علی الا البلاغ والامر الیکم

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 10:8 توسط ایمان صمیمی 

 

 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=449

 

 

آمون : نمی دانم چرا این نوشته های افراد غیر از آقای ناصر پورپیرار هم در این سایت ناریا قرار داده شده است؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد