آن لجنزار بدبویی را که مورخین یهود، از قماش اشپولر و گیرشمن و گلدزیهر و آستروناخ و اشمیت و اومستد و هرتسفلد و پیروان طوطی صفت و بلبل زبان داخلی آن ها، از قبیل پیرنیا و پورداود و زرین کوب و شهبازی و شعبانی و درخشانی و رجبی و دیگران، برای فرو کردن تاریخ شرق میانه در نوشته های متعفن و مسخره ی خویش تدارک دیده اند، تنها به این قصد بوده است که بوی ناخوش آیند حضور اسباط یهود در میان مردم آزاده و اندیشمند شرق میانه پراکنده نباشد و استشمام نشود. آن ها با بیان افسانه های ناممکن تاریخی و تدارک اسناد نامعتبر جاعلانه، عمده ترین تمدن های منطقه ی ما را به جان هم انداخته اند و چنین وانمود کرده اند که آشوریان و ایلامیان و بابلیان و مدی ها، با اعمال عقب مانده ترین شیوه های خشونت و رفتارهای وحشیانه ی مطلق، دائما مشغول ستیزه ی با یکدیگر بوده اند!
وسعت این یاوه بافی های مورخین یهود تا آن جا است که مثلا برای کم رنگ کردن اهمیت و اعتبار هستی شناسانه ی آن قانون نامه ی معروف سنگی، که در شوش یافته اند و به قانون نامه ی حمورابی بابلی شهرت داده اند، آن را دست آورد غارتگرانه ی مردم شوش می گویند و با ایجاد اغتشاشی گیج کننده مانع می شوند تا آن مدرک خرد پایه و مطمئنی که موکدا ستیزه و ستم به زیردستان را نفی می کند، به خوبی معرفی شود، صاحب اصلی خود را بیابد و اندازه ی اعتلای فرهنگ و احترام به مسالمت در بین مردم شرق میانه را، در هزاره های دور معلوم کند.
آن ها با ایجاد وسیع ترین صحنه های قلابی ستیزه و سرکشی و غارت و اسیرکشی، کوشیده اند تا اسناد تمدن های کهن شرق میانه را به تجاوز و تهدید و زورگویی بیالایند و امپراتوری های بزرگ آشور و بابل و ایلام را، به سبب فطرت ناپاک و مهاجم شان، مستحق مجازات و انهدام بشمارند! آن ها در این صحنه آرایی های کثیف، ضمن آغشتن هویت مردم شرق میانه به انواع آلودگی، با مظلوم نمایی حقه بازانه، نه فقط تمدن خود را مورد تهدید و تجاوز همسایگان عقب مانده و کافر خود گفته اند، بل تاریخ و تمدن بشری را وام دار ظهور کورش و داریوش و به طور کلی هخامنشیان نمایش داده اند که ظاهرا پس از برچیدن حیات و حضور آن وحشیان پیشین، خطه ی شرق میانه را به مسالمت و قانونمندی و آزادی و حقوق انسانی آراسته اند!!!؟
این همان ادعایی است که عینا و با شباهت های واضح تاریخی، هم اینک هم، در یک توطئه چینی نوین یهودی، در شرق میانه می گذرد و این بار آمریکاییان را می بینیم که برابر ماموریت دریافتی از یهودیان، دموکراسی نوین شده ی نوع داریوشی را، این بار به مدد موشک های کروز و بمب های ناپالم و شکنجه های مدرن اسیران، برای مردم افغانستان و فلسطین و عراق و احتمالا ایران به سوقات می برند، تا متجاوزین و آشوبگران و تروریست های مسلمان را، با این ابزارها و روش ها، به آزاداندیشی به سبک آمریکایی وادار کنند! زیرا که مسلمین امروز همان میراث برندگان تمدن کهن شرق میانه و آرایندگان متعالی تر آن میراث به دانایی و درستی اسلام اند، که سعی جبارانه و دراز مدت یهودیان و همدستان غربی آن ها را برای به انقیاد درآوردن مردم منطقه، ناکام گذارده اند و جبروت شان، چون حباب شیشه ای نازک و بدساختی، با سنگ های دست کودکان فلسطین هم، در هم شکسته و خرد شده است.
در جای مناسب و به یاری خداوند خواهم نوشت که قوم یهود در سراسر تاریخ خود، جز از مسیر تجاوز و توطئه نگذشته و از زمان داود تاکنون هرگز در جغرافیایی متمرکز نبوده است که همسایگان خود را، چه آرامیان و کنعانیان و آشوریان و بابلیان و ایرانیان و سلوکیان و یا مسلمین نخستین و کنونی بوده اند، وادار نکرده باشد، تا به عنوان تنها و آخرین راه دفاع، به ستیز و در صورت توانایی، محو کامل آنان اقدام کنند و معلوم خواهم کرد که نخستین قانون و ضرورت حیات یهود، مظلوم نمایی در عین اعمال سخت ترین شقاوت های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نسبت به همسایگان و حتی میزبانان و پناه دهندگان خویش بوده است. اینک و در این یادداشت وبلاگی، تنها می خواهم تصویر کوچک و کم رنگی از نقش یهودیان در نابودی بومیان و اقوام کهن ایران را نمایان کنم تا معلوم شود که مورخین و جاعلین و سند تراشان یهود چه گونه و تا چه میزان تصور روشن فکری کم اندیش و بی مایه ی ایران را نسبت به تاریخ و پیشینه ی مردم خویش به بازی گرفته اند!
تاریخ حکایتی خون بارتر از حوادث سال های تسلط داریوش بر ایران و شرق میانه به یاد ندارد و تمدن آدمی هول آورتر و خشن تر از کشتار ایرانیان در ماجرای پوریم ثبت نکرده است: عید و روزی که بنابر صریح تورات، یهودیان با کمک نیزه داران داریوش و با تصمیم و تدارکات از پیش آماده شده، اقوام و بومیان ساکن این سرزمین را قتل عام کرده اند. ماجرای این کشتار بی حساب غیربشری، که هستی چند هزاره ی ساکنان ایران را در خون و خرابی غوطه ور کرد، عامل اصلی توقف شرق میانه و به ویژه سبب انهدام کامل و مطلق پیشینه ی درخشان ایران کهن شناخته می شود.
اقدام یهودیان در انهدام برنامه ریزی شده، منظم، ناگهانی و سراسری بومیان ایران، پیش و پیش از همه، به علت مخالفت و مقابله ی وسیع این اقوام، با تسلط وحشیان هخامنشی بوده است، که وسیله ی یهودیان حمایت، رهبری و راه نمایی می شده اند و خود از دل بستگی عمیق و گسترده ی اجداد و اعقاب ایرانیان نسبت به هستی دیرینه ی خود حکایت می کند، که برابر الگوی شرقی تمدن دره های سند، خلاف یهودیان، در همزیستی کامل با همسایگان خود زیسته اند، دولت های اقتدارگر با ساخت نظامی نبوده اند و در نتیجه آمادگی دفاع کامل در برابر هجوم را نداشته اند و با سود بردن از امکانات اطراف خویش، در مسیری طبیعی رشد می کرده اند.
متن کتیبه بیستون سند بی خشه مستقیم و مطمئنی است که می گوید پس از سلطه داریوش بر ایران، ساکنان این سرزمین، با همان امکانات اندک نظامی خود، حتی دمی او را آسوده نگذارده اند و در یک اقدام هماهنگ دفاعی ناگزیرش کرده اند که بی وقفه با شورش های سراسری و مکرر ساکنان کهن منطقه مقابله کند، دفاعی که درست به علت فقدان ابراز و امکانات و نخبه های آموزش دیده ی نظامی، علی رغم تعدد و گستردگی، در برابر خشونت ذاتی متجاوزین هخامنشی، مدیریت عقلی و تاثیر مخرب عوامل نفوذی یهود، درهم می شکسته است. هنوز متن این کتیبه ارزیابی نظامی نشده تا وسعت پایداری اقوام ایرانی برابر تجاوز خونین و مشترک «یهودی ـ هخامنشی» معلوم شود، اما سراسر بیانیه ی بیستون به وضوح معلوم می کند که داریوش، علی رغم توسل به حیوانی ترین خشونت ها، باز هم در آرام و مطیع کردن مردم ایران موفق نبوده است، زیرا سراسر سه ستون از پنج ستون متن موجود بر سنگ نبشته ی بیستون، به شرح سعی او در سرکوب پیاپی مردم سراسر ایران و بین النهرین منحصر شده است، که به دفعات علیه او شوریده اند. پاسخ خشن و حیوانی داریوش به این مقاومت های مداوم، که در آن کتیبه به صورت بریدن گوش و دماغ، کندن چشم و بر دار کردن سرداران و سران اقوام توصیف می شود، به خوبی معلوم می کند که رذالت داریوش در ساخت فضای وحشت و عقوبت، جز به نفرت و ایستادگی عمومی ایرانیان نیافزوده است.
«هنگامی که گنوماتا را کشتم، مردی به نام آسینه پسر اوپدرمه در عیلام شورش کرد. سپس تمام عیلامیان شوریدند و به آسینه پیوستند. آسینه را گرفتند و به نزد من آوردند، من او را کشتم... یک مرد بابلی به نام ندین تبیره پسر آینایره در بابل شورش کرد. تمام بابلیان با ندین تبیره همدست شدند. من خود به بابل رفتم و به خواست اورمزد، هم بابل و هم ندین تبیره را گرفتم و سپس ندین تبیره را در بابل کشتم... همان زمان که در بابل بودم این مردم علیه من شوریدند: پارس، عیلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، سغدیان، سکاییان... دستور دادم بروید و آن هایی که مرا نمی خواهند در هم بکوبید. فرورتی را دستگیر کردند و به سوی من آوردند. بینی، گوش ها، زبان او را بریدم، یک چشم اش را درآوردم و بر درگاه من بسته شد تا مردم و سپاهیان ببینند و آن گاه به مقعد او تیر فرو کردم و سرانجام در درون اکباتان به دارش زدم». (پی یر لوکوک، کتیبه های هخامنشی، ترجمه ی کتیبه ی بیستون، گزیده ی مختصر شده)
اجرای چنین سبعیت هایی برای ترساندن و آرام کردن و تسلیم مردم شرق میانه، در کتیبه ی بیستون ۱۹ بار تکرار می شود، که داریوش برای تاریخ تعریف کرده است در مقعد سرداران مقاومت اقوام ایرانی تیر فرو برده، بینی و گوش های شان را بریده و چشم شان را کنده است! اما سرانجام و آن گاه که بی حاصلی چنین سلاخی ها و وحشیگری ها نیز به علت وسعت مقاومت ها برملا می شود، چنان که در کتاب استر تورات ضبط است، یهودیان به رهبری مردخای، خواهان صدور دستور قتل عام و هجوم ناگهانی به دشمنان خویش در سراسر خطه ی تصرفی هخامنشیان می شوند و از پس دریافت این دستور، با شناسایی پیشین، انبوه یهودیان جا خوش کرده در میان بومیان سراسر ایران، مستقیما و به صورت گروهی، به نسل کشی کامل و قتل عام کودتا وار مردم ایران دست می زنند و با به کارگیری سبعیت بسیار در یک نسل کشی برنامه ریزی شده ی شبیخون وار، سرانجام بر دفاع و استقامت ایرانیان، با انهدام زیربنای هستی آنان، غلبه می کنند. یهودیان هنوز هم آن نسل کشی سراسری و وسیع را، به عنوان روز سپاس گزاری، روز امحاء دشمنان یهود و روز «پوریم» جشن می گیرند. بسیاری از یهودیان اروپا و آمریکا به جای پوریم، این مراسم را جشن «ایرانی کشی» می نامند و عجیب است که تا پیش از این بررسی ها، هیچ مورخی از خود نپرسیده است که چرا یهودیان در آغاز تسلط هخامنشیان چنان مورد نفرت اقوام ایرانی بوده اند که اجرای توطئه ی براندازانه ی پوریم را برای بقای خود و هخامنشیان، ضروری دیده اند؟!
«این فرمان پادشاه به یهودیان تمام شهرها اجازه می داد که برای دفاع از خود و خانواده های خود متحد شوند و تمام بدخواهان خود را از هر قومی که باشند بکشند. در سراسر مملکت یهودیان در شهرهای خود جمع شدند تا به کسانی که قصد آزارشان را داشتند حمله کنند. همه مردم از یهودیان می ترسیدند و جرات نمی کردند در برابرشان بایستند. تمام حاکمان و استان داران، مقامات مملکتی و درباریان از ترس مردخای به یهودیان کمک می کردند زیرا مردخای از شخصیت های برجسته ی دربار شده بود و در سراسر مملکت شهرت فراوان داشت و روز به روز بر قدرت اش افزوده می شد. به این تریتب یهودیان به دشمنان خود حمله کردند و در سراسر مملکت آن ها را از دم شمشیر گذرانده و کشتند». (تورات، کتاب استر، باب نهم)
تورات و دیگر اسناد تاریخی مورد تایید یهودیان، گواهی می دهد که سه قرن پیش از تسلط داریوش، و از پس حمله ی آشوریان به اورشلیم و نیز در پی تخریب اورشلیم به وسیله ی بخت النصر، پنجاه سال پیش از ظهور داریوش، دسته های بزرگی از یهودیان به ایران رانده و تبعید شده اند. آن ها در این دوران دراز، مطابق خلق و خو و شیوه و سرشت و منش همیشگی خود، پیوسته مشغول شناسایی ویژگی ها، نقاط قوت و ضعف و نیز شخصیت های کارآمد و کارساز، توانگران، قهرمانان، دلاوران، مدیران، تولیدگران، استادکاران، صاحبان پیشه و اندیشه، سازمان دهندگان و به طور کلی اشخاص و خانواده هایی بوده اند که چهارچوب و اسکلت و زیربنای استقرار و دوام و بقای اقوام بر دوش آنان قرار داشته است. چنان که معلوم است یهودیان با شناسایی پیشین این مهره های اصلی استقامت و استقرار بومی، پس از دریافت مجوز تجاوز و نسل کشی از سوی داریوش، با برچیدن و حذف اصلی ترین مهره های حیات هر قوم و تخریب زیربنای تمدن آن ها، به قتل عام اقوام متعددی در سرزمین ایران دست زده اند، چندان که پس از ماجرای پوریم، از ده ها ملت نامدار و صاحب اقتدار و تولیدگر ایرانی، جز کلنی های کوچک گریخته به بلندی ها و جنگل ها و اعماق صحاری، و جز صدها و هزاران تل و ویرانه ی ناشکافته ای که هر یکی شاهدی بر سقوط ناگهانی تمدن ایران کهن در زمانی واحد است، نام و اثری به جای مانده نمی بینیم و آثار آن تمدن و تولید و هنر و اندیشمندی دیرین ایرانیان، تا ظهور اسلام، نامعین و مفقود است.
اینک و فقط از فحوا و براساس متن سه سنگ نگاره ی به جای مانده از داریوش، بر بدنه ی دیوار جنوبی صفه ی تخت جمشید (Dpe)، بر کتیبه ای در شوش (Dse)، و بر گور نبشته ی او در نقش رستم (DNa)، برمی آید که به زمان تسلط داریوش بر ایران و بین النهرین، پس از کودتای مشهور او علیه فرزندان ضد یهود کورش، با نام های کمبوجیه و بردیا، لااقل و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داریوش، اقوام و بومیانی با اسامی زیر در شرق میانه حضور داشته اند: اوژه، بابیروش، اثوره، اربایه، مودرایه، سپرده، مدی ها، کت پتوکه، پارثوا، زرنکه، هرایوا، واررنی، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتیش، مکه، اوس کی هیا، اوتا، دهیاو، اسه گرته، ادویندوش، کوشیا، کرکا، مچیا، پوتایا، داریتی، اکنومچیا، رخج، مریه، باختریش و سکه ها!
اسامی این سی و دو ملت موجود در سنگ نبشته های داریوش، بزرگ ترین دلیل حضور آن ها در تاریخ و در شرق میانه است. این اسامی نه اشاره ای به جغرافیایی محدود، بل اعتراف به حضور قومی قدرتمند است که داریوش غلبه ی بر آنان را تنها به مدد اورمزد میسر دانسته است. لااقل این اقوام توانایی و قدرت و امکان مقاومت و دفاع از استقلال خویش را به آن میزان داشته اند که ذکرشان در یادداشت های سیاسی داریوش ضروری شود. اما از پس داریوش و درست تر این که از پس ماجرای پوریم، تاریخ دیگر اثر و یادی از این اقوام ارائه نمی دهد، اسامی این بومیان کهن ایران در هیچ صحنه و سندی تکرار نمی شود، تمامی آن ها را از عرصه ی تاریخ حذف شده می بینیم و به هیچ صورتی ذکری از این مردم و قوم و سرزمین شان، بر زبانی نمی گذرد! فقدان کامل یاد این اقوام، در اسنادی که می گویند به دوران اشکانی و ساسانی متعلق است، از پرچیده شدن بنیان بومیان ایران کهن به میزانی خبر می دهد که گویی به تمامی از حافظه ی تاریخ زدوده شده اند و از حد توحشی می گوید که اتحاد میان خشونت هخامنشی و توطئه گری یهود بر شرق میانه ی باستان جاری کرده است.
امروز پس از گذشت ۲۵۰۰ سال از آن مصیبت ملی، که ایرانیان در توطئه ی جنایت کارانه ی «پوریم» دچار شدند، دیگر نمی دانیم کته پتوکیایی ها، اوس کی هیایی ها، مچیاها، اکئوفچیاها، رخجی ها، کرکایی ها، اسپرده هایی ها، و ده ها نام دیگر، اشاره به کدام قوم بوده است، در کدام خطه ی ایران می زیسته اند، چه ظواهر تمدنی و توانایی تاریخی داشته اند، با چه زمانی گفت و گو می کرده اند، تابع چه دین و خدایی بوده اند و در چه صنعت و هنری آوازه داشته اند؟ از این بابت سرنوشتی که یهودیان با کمک بازوی نظامی و خشونتگر هخامنشیان دست پرورده ی خویش، برای ایرانیان رقم زده اند، از سرنوشتی که مردم بین النهرین بدان دچار شدند، بسی انتقام جویانه تر و خون بارتر بوده است، زیرا که تاریخ به هر حال بابلیان و آشوریان و سومریان و آرامی ها را می شناسد، نشانه های آنان را در ذهن نگاه داشته و از محدوده ی جغرافیایی حیات و حضورشان چیزهایی می داند، ولی معلوم نمی کند که فی المثل «مکاها» و «مچیاها» به چه کسان و در چه اقلیمی اشاره می کند!
برابر صورت ظاهر و برنامه ریزی های آشکار و پنهانی که مورد نظر مراکز و مقامات مسئول در ۸۰ سال گذشته بوده است، بدون ذره ای ابهام قانع می شویم که بازشناسی و بازیافت این اقوام و بومیان کهن ایران را در دستور کار هیچ مرکز دانشگاهی، مقامات کشوری و سازمان های اداری قرار نداده اند و کسی برای دیرین شناسی مثلا «ثته گوش ها» ذره ای اهمیت و اصلیت و ارزش قائل نیست و پیداست مهار این امور را به نام گذاری و تحلیل و شناسنامه نویسی های همان مورخین یهود سپرده اند که به شمارش دانه های گردن بند، تعداد طره های گیسو و شکل و شمایل تاج های هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان دروغین، با اطوارهای نمایشی دل آشوب کن بسنده کرده اند و اگر به تصادف و در اثر سعی حفاران و مکتشفین و بومیان گنج یاب، ناگهان مرکز بزرگی از صنعت و هنر و تجمع اندیشه ورزانه را، مثلا در جنوب ایران بیابند، تنها و از آن روی که این مرکز در حوالی شهری به نام جیرفت کنونی قرار دارد، ناگزیر و از سر نادانی آن را تمدن جیرفت می شناسند و کسی قادر نیست و نمی خواهد معلوم کند که این تمدن جیرفت در حیات کهن خویش، کدام یک از نام های برشمرده ی داریوش را بر قوم و تمدن خویش داشته و زمان و سبب سقوط هستی آنان چه بوده است! زیرا بدون اندکی تردید و با یقین کامل و اطمینان مطلق می توان گفت که هر کاوش و کنکاش دقیق ملی، در بقایای مخروبه های تاریخی ایران، به طور مسلم اثبات خواهد کرد که سقوط و فروپاشی و انهدام تمامی آن ها، با زمان ظهور هخامنشیان در بین النهرین و ایران برابر و همزمان بوده است!
اینک می توان با اسناد و استنادهای بسیار، مدعی شد که یهودیان در هجوم کینه توزانه ی خود به بومیان آرامش و استقلال طلب ایران، که با تسلط وحشیان هخامنشی و راهبران یهودی آن ها مخالف بوده اند، در ماجرای پوریم و با اجازه داریوش، در یک اقدام خبیثانه و کثیف نظامی از پیش طراحی شده، و در غافل گیری کامل، اقوام مسالمت جوی بسیاری را از مسیر تاریخ ایران و شرق میانه روییده اند. مصیبت و افسوس و مسئله این جاست که در باور کنونی و موجود، ایرانیان این بزرگ ترین بنیان بر افکنان هویت دیرین خود، یعنی هخامنشیان را، در جای بنیان گذاران هستی و هویت و تمدن کهن خویش نشانده اند و تسلیم توطئه ای شده اند که به همت و پشتکار مشتی مورخ یهود و روشن فکران بی هوش خدمتگزار آنان میسر شده و به راستی چنان است که گویی بر پای تاریخ شرق میانه، نعل وارونه کوبیده اند!!!