در جایی که انتظارش را نداشتم، به چند برگ از یادداشت های اولیه ی این وبلاگ، که بعد ها غارت شد، برخوردم. به نظرم رسید نصب دوباره ی آن لااقل معلوم می کند که صاحب این وبلاگ از روز ابراز وجود تاکنون یک حرف را تکرار کرده است و بس!!!
چهارشنبه، 18 تیر، 1382
و سلام، ابتدا دو مطلب را عرضه کنم که عریضه خوان را به کار آید:
۱. بیان منتقد از بیان راوی جداست. منتقد ناگزیر است اندکی بی رحم و یا حتی بد زبان باشد. این رسم کهن از افلاطون تا به امروز جاری است. منتقد الگوی رحمت و مکتب دار آداب آموز نیست و گاه به کابوس کسانی بدل می شود که با سیمای عالم به ویرانی دانایی مشغول اند. منتقد از آن که خود را به ماهیت مدیون می داند و نه حتی مردم، بی ملاحظه ی پذیرندگان و پرستندگان نام ها و نام داران، سخنی را به پرواز می فرستد که گاه چون سنگی بر پیشانی صاحب نامی می نشیند. و هیاهو از همین جاست که می خیزد: او را مردم آزار می خوانند، بدون عنایتی به آثار، به احوال اش می پردازند و از او مزدور گزافه گویی می سازند که در اصل خلقت هم معیوب بوده است. این روی داد ، چنان که از ظواهر برمی آید، اینک در تاریخ نویسی ایران در حال تکرار است. منتقد از آن که می داند پای در کدام وادی نهاده، چشم ستایش ندارد، چنان که هتک حرمت را برنمی تابد. به سلامت راه بسپریم، سنگ به پای یکدیگر حواله ندهیم، شاید که همراه شدیم، آن گاه سالم در ادامه راه باید که معیوب را به کول گیرد!!!
۲. این قلم، بر رسم سلسله ی نقادان، با بهره ای از برندگی و بی پروایی، آن جا که سخن از عرضه ای نو است تا جای گزین ابهامی شود، به مسالمت بار می گذارد و انتظار دارد هرکه را سودای سفر در این صحرای سخن است، به یاد داشته باشد که مبادله ی خیال و گمان و باور و برهان، باید که صریح و بی تعارف و گذشت، اما مطمئن و منطقی و آموزنده باشد. یا حق.
� نوشته شده در ساعت 18:25 توسط ناصر پورپیرار
شنبه، 21 تیر، 1382
اندیشه ی درهم برای سیاست و اقتصاد و فرهنگ جای جداگانه ندارد. می گوید هرکه مرا شلاق زد، دیگر نگوید و ننویسد و هرکه کورش را بانی حقوق بشر ندانست، برگی از وب نیز حرام اش باد!!! در آغاز روزی به او تازیانه و چماقی بسپرید و مختارش کنید هرکه را به گمان خود شایسته می شناسد، به شلاق بزند و یا به چماق بکشد. غروب نشده پشته ای خواهد داشت از نالانان و بی جانان، که در آن میان بی شک لاشه من خواهد بود با دو زخمی افزون تر!!! اگر تکلیف کنید که به سبب آن پشته دیگر نگوید و ننویسد، خواهد غرید که : من قهرمانی کرده ام، جلاد آن بود که با اسب اندیشه ی من نمی راند!!!
آن جا، در ۳ کتاب، به مدد بقچه ای سند و بنچاق ، مسلم و معلوم شد که زبان فارسی بی وام وسیع از زبان عرب، از جلال می ماند و چون مدرکی در رد اسناد ندارند و بل حتی به کلی کتاب را نخوانده اند، با نتیجه ی بحث، که به صورت جمله ای در پشت جلد کتاب آمده بر سینه کوبان به راه می افتند که پورپیرار گفته است: ادب ممتاز ایرانی هدیه ای است که عرب همراه اسلام به این سرزمین سپرده است!!!
آشنایی همین گلایه را به دکان کار من کشید. برگی از دفتر سعدی گشودم وبیتی به تصادف، خواندم:
جماعتی که نظر را حرام می گویند نظر، حرام بکردند و خون خلق، حلال
که در ادب فارسی، بیتی است بی بدیل در محتوا و سبک، اما تمام ۷ لغت آن، که بار بیان را می برد، عربی است و فارسی که است و و ، بکردند است و می گویند، که حرف اند وبار بیان مستقل ندارند!!! مدعی ساکت ماند و من نیز که دنباله را به فرصتی دیگر بیاورم، نزدیک. و خدا نگهدار.
� نوشته شده در ساعت 19:58 توسط ناصر پورپیرار
یکشنبه، 22 تیر، 1382
لااقل دویست برگ ازکتاب های من به نابودی و بی باری و ا نسداد رشته و رگ فرهنگ ایران، در فاصله ی هجوم کورش تا دو قرن پس از ظهور اسلام پرداخته است. در آن جا به ده ها دلیل و صدها نشانه، طلوع اسلام در شرق میانه را، تجدید حیات تمدن بین النهرین و ایران و جهان گفته ام. تمدن پرآوازه ای که پس از تسلط کورش و قبیله اش بر شرق میانه، خاموش و بی نشان مانده بود. تجدید آن مباحث در این یادداشت هم نامیسر و هم بی هوده است، کسانی که در پی دریافت تازه اند، به آن کتاب ها رجوع کنند و اگر مباحث و دلایل را کافی ندیدند، بر ناشایستگی آنها با ادله ی خود اشارهای بیاورند، تا سرانجام گوشه ای از روکش تاریخ ایران برداشته شود، که گروهی مامور کلیسا و کنیسه، در سیما و اطوار خاور شناس و شرق شناس و اسلام شناس، آن را در لفافه ای از جهل و دروغ و افسانه پیچانده اند.
حالا اگر اجل امان دهد، در ورود به دوران پس از اسلام، خواهم گفت که فارسی کنونی هرگز پیش از سلسلهی سامانیان نبوده و خواهم گفت که این همه دست به دامنی و استمداد زبان فارسی از گنجینهی لغت و قواعد زبان عرب از آن است که فارسی کنونی به صورتی مصنوعی و فرهنگستانی ساخته شده، نه با بهره از گنجینهی لغت ملی و بومی مردم این نجد. این زبان را در دربار سامانیان، با اهدافی که به تشریح خواهم آورد، ساختهاند، پیش از قرن چهارم هجری هرگز نبوده است و درست به همین سبب، از همان زمان، بومیان ایران، آن را فارسی دری، یعنی زبان رایج درباریان خواندهاند و در سراسر تاریخ این سرزمین این زبان جز در دربار و نزد شعرا و دیگر روابط فرهنگی رسمی و دولتی کاربرد نداشته است، و مردم، درست مانند امروز، با زبانهای بومی خود، از ترکی و گیلکی و مازندرانی و کردی و عربی و بلوچی و لری رفع نیاز کردهاند، فارسی را زبان جانشین بومی خویش نشناختهاند و مگر در صورت نیاز و برای رفع حاجت رسمی و دولتی خویش، به آن رجوع نداشتهاند.
باید دست کم چندان پیشینهی بحث را شناخت که بدانیم تا پیش از مشروطیت، زبان فارسی کنونی در هیچ مکتبخانهای به عنوان زبان دانایی آموخته نمیشد، آن را زبان محاوره و گفتوشنود و داد و ستد میشناختهاند و زبان دانایی، از شروع تا پایان، از مکتبخانهی ملاباجی، تا عالیترین حوزههای علم و اندیشه، زبان درخشان عرب بوده و این خود حجتی کافی است بر ناتوانی ماهوی زبان فارسی در انتقال مفاهیم و معلومات عالم ساز.
بدین ترتیب اگر زبان گوهرین و توانای عرب، که در استحکام و قدرت آن همین بس که بگوییم زبان قرآن است، تنها گزینهی جهان پهناور اسلام بوده و هنوز هم هست، از آن روست که هیچ فرهنگ و بیان و لغت دیگری قادر نبوده و نیست، که جانمایهی قرآن را جواب دهد، و اگر گروندگان به قرآن، زبانی را گزیدهاند که قادر به انتقال مفهوم آن متن متین دوران ساز بوده، پس رفتاری عاقلانه و طبیعی در پیش گرفتهاند، نه ناگزیر و تحمیلی!
اگر این مختصر هنوز کفایت نمیکند، کافی است که معترض، لغات عربی را در گفتهها و نوشتههای روزمرهی خویش بشمرد، تا معلوم او شود که تمامی واژگانی که بار بیان را به مقصدی میبرد، عربی است و شرمساری بزرگتر این که حتی با کوشش بسیار نیز به علت فقر بنیانی زبان فارسی، نمی توان در جای هیچ یک از آن کلمات عرب معادلی نشاند، کوششی که دهها خیالپرداز، از کسروی تا دکتر حسین روحانی، در تجربهی آن ناموفق و ناکام ماندند.
این تکیه ی زبان فارسی به لغت عرب، شامل حروف و اوزان و دستور آن زبان نیز میشود و هر کلام منثور و یا منظوم به اصطلاح فارسی، چیزی جز کپیبرداری از قواعد بیان، تقلید اوزان و صورت حروف عربی نیست. اگر کسی توانست در جای همین دو واژهی «منثور» و «منظوم» جایگزینی توانا به فارسی بیاورد، که به شمایل جملهای درنیامده باشد، من سخن خویش پس خواهم خواند و اگر نتوانست همان بس که شرمساری کشد.
اگر زبانی از هستی و هویت درونی خویش سیراب شود و اگر در میان مردمی با پیشینهی فرهنگ کهن ثبت باشد، برای عرض اندام و اظهار وجود، مجبور به این همه رجوع و سجود در پیشگاه زبان دیگر نمیشد. به حق و صبر بکوشیم و توصیه کنیم. تا بیانی دیگر. والسلام.
� نوشته شده در ساعت 17:15 توسط ناصر پورپیرار
یکشنبه، 22 تیر، 138۲
به واقع که ما از دو سطح مختلف و در ارزش نظری نابرابر، گفت وگو می کنیم و در ارائه ی برهان و حتی کاربرد الفاظ هدایتگر همپایگی نداریم. من از بنیان فرهنگ ایران حرف می زنم و از سیاه چاله ی حضور پیش از اسلام، که یک نام ایرانی قابل اثبات که با قصه نیامیخته باشد، در فهرست اسامی کوشندگان و راه سپران فرهنگ جهانی ثبت نیست، و شما از حافظ و تصورات تان درباره ی او می گویید، که نه فقط اثرش محصول اندیشه های اسلامی و زبان قرآن است، بل اصولا شعر و دفتر و شخص اش مبنای توسل و برهان به حساب نمی آیند. این ها شگردهای سوخته ی گریز از یک گفت وگوی کار ساز برای رسیدن به حاصلی مشخص است، که در افواه به آن از شاخی به شاخ دیگر پریدن می گویند. شما قرار بود ده لغت فارسی آمده در قرآن عظیم را معرفی کنید و دلیل فارسی بودن اش را بیاورید ولی ناگهان ازخیالاتی پلمیکی درموضوع حافظ سر درآورده اید که با مبحث پیشین بی ارتباط است. در کوچه باغ تصورات خود از هر شاخ که خواهید به شاخ دیگر بپرید، اما به تنهایی، زیرا از یک مباحثه ی از نظر سطح نابرابر، فقط اتلاف وقت حاصل می شود و بس! ادامه ی این مبادله تنها زمانی میسر است که شما ده لغت فارسی را که ادعا کرده اید در قرآن فراوان است، ارائه دهید. یا حق
چهارشنبه، 25 تیر، 1382
و سلام
موهبت و معجزه ی گفتار و نوشتار در این است
قلم: از نور ونار و از آتر وآتور (!)
آدم: از اد در چم تنها در چم آفریده (!!)
مسجد: ریشهاش مزگت، محراب، مهراب (!!!)
حور: هور (!!!!)
جهنم: ریشهاش گهنم (!!!!!)
صراط: ریشهاش سرت همانند خرد است (!!!!!!)
ممکن بود حتی همین هذیان مطلق را ، که کسی به نیابت از آقای افشین زند آورده و هنوز به ده شماره نمیرسد، معتبر و مستند بشمریم، اگر میراث مکتوبی بر چوب، سنگ، پوست، چرم یا سفال می آوردند که معلوم کند ایرانیان پیش از اسلام، لغت صراط وجهنم و مسجد و برزخ و قلم را می شناخته اند و به کار می برده اند
حالا آقای افشین زند هم پیدا شده، درست با تکرار همان واژهها، که نشان میدهد هر دو به یک منبع رجوع داشتهاند و چیزی نمانده که آقای افشین زند مدعی شود لا اله الا الله هم شعاری فارسی است که نخستین بار بر زبان کورش و داریوش گذشته، که به گمان اینها یکتا پرست بوده اند
اینها برای طرح این همه سخن گزاف کوچکترین سندی به دست ندارند، خیالپروری محض است و بس و چنان که نوشتم نمی توانند و نخواهند توانست که یک مکتوب پیش از اسلام ارائه دهند که یکی از این واژهها به زبان فارسی بر آن آمده باشد و اضافه کنم که یادداشتهای غالب این دنبالکنندگان تزهای یهود دربارهی تاریخ شرق میانه نکتهای را به خوبی روشن میکند و آن این که هیچ کدام کتابهای مرا نخواندهاند! و از این روست که به تکرار موضوعات و مستنداتی، مثلاٌ و از جمله متن اوستا میپردازند که قریب یک کتاب کامل از مجموعهی تاملی در بنیان تاریخ ایران صرف ارائهی اسنادی شده است که ثابت میکند دین زردشت و اوستای زردشتیان را پس از اسلام و درست برای مقابله با آن ساخته و نوشتهاند. بدین ترتیب یک بار دیگر و تا ظهور صاحب نظری اندیشمند در این وبلاگ، که به تبادل نظر بیرزد، فقط به سئوالاتی پاسخ خواهم داد که خواننده ای از میان مطالب کتاب ها و با ذکر شماره ی صفحه ی آن طرح می کند و هر ادعای غیرمستند دیگر را شایسته دنبال کردن نخواهم دانست و بی جواب خواهم گذارد. به حق و صبر بکوشیم و توصیه کنیم. والسلام.
� نوشته شده در ساعت 17:10 توسط ناصر پورپیرار
دوشنبه، 23 تیر، 1382
و سلام
این که حافظ چه گفته یا چه باوری داشته، ملاک اعتقادات و یا تجدید نظر در باورهای کنونی کسی نیست، اگر حافظ اشارهای به چهارده معصوم و ذوالفقار و غیره نداشته باشد، ا از آن روست که به زمان او شیعه، مذهب غالب نبوده و اگر کسی هم مدعی شیعه بودن حافظ باشد، ادعای باطل بدون سندی کرده است، اما گفت و گوی تعلق حافظ به فرهنگ پیش از اسلام، از آن نیز باطلتر است، هرچند اگر او حتی زردشتی خالص هم بود، دلیلی بر صحت و حقانیت دین زردشتی فراهم نمی کرد، زیرا حافظ شاعر است نه مقتدای دینی و مذهبی و نه قطب عالم اندیشه و ایمان. به خصوص که تعهد و احترام و توسل خاضعانهی حافظ به قرآن قابل کتمان نیست و خلاف قول شما و هر کس دیگر، خود تصریح میکند، که حافظ قرآن است.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ، به قرآنی که اندر سینه داری
عشقات رسد به فریاد. گر خود به سان حافظ، قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
بنابراین در «حافظ» قرآن بودن خواجه تردیدی نیست و احترام او به کتاب آسمانی از محتوای ابیات دیگری نیز به سهولت قابل درک و دریافت است.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک، دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
حافظ در کنج فقر و خلوت شبهای تار، تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
گفتماش زلف به خون که شکستی؟ گفتا، حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس
صبحخیزی و سلامت طلبی چون حافظ، هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
از سوی دیگر ادعای شما دربارهی سرکشی حافظ نسبت به حاکمین زمان نیز، با مراجعهی مستقیم به ابیات خود حافظ به کلی از ارزش ساقط میشود.
حافظ چو شاه نوش کند بادهی صبوح، گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
همین بیت که حافظ تمنای دریافت جام زر از شاه میکند، کاخ خیالات شما را دربارهی او فرو میریزد. در واقع حافظ علیرغم تصور شما دربارهی تمام چهار حاکم زمان شاعری و حیاتاش : شاه اسحاق اینجو، امیر مبارزالدین محمد، شاه شجاع و شاه منصور ابیات کریمانهای دارد از این قبیل :
منصور بن مظفر غازی است حرز من
بیا که رأیت منصور پادشاه رسید
راستی خاتم فیروزهی بواسحاقی
شاه غازی خسرو گیتی ستان
رساند رایت منصور بر فلک حافظ،
شهنشاه مظفر فر، شجاع ملک و دین، منصور،
به یمن دولت منصورشاهی،
از حضور حضرت شاهام بس است این ملتمس،
گویی برفت حافظ از یاد شاه منصور،
داور دین شاه شجاع آن که کرد،
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع،
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع،
چنین است که می گویم حافظ شما سفارشی است و شباهتی به خواجه ای که تاکنون شناخته ایم، ندارد. در مجموع با یادداشت هایی که فرستاده اید و آن شبیه سازی تان با شریعتمداری و غیره مرا به این ارزیابی رسانده است که شما نه به عنوان صاحب نظر، بل فقط به عنوان پرسشگر شروع و رجوع کنید، چنان که از این پس فقط سئوالات شما را پاسخ خواهم داد.
آن دوستی هم که نظر مرا در موضوع شاهنامه و فردوسی خواسته بود، می تواند به صد صفحه ی آخر بخش اول کتاب «پلی بر گذشته» و به مبحث شاهنامه و فردوسی رجوع کند. به حق و صبر بکوشیم و توصیه کنیم. والسلام.
� نوشته شده در ساعت 19:52 توسط ناصر پورپیرار
چهارشنبه، 25 تیر، 138۲
یادداشتی برای مریم خانم،
هیچ ملتی از ملت دیگر برتر نیست و هیچ نژادی در ساختمان تمدن بشری بر آن نژاد دیگر حق فروختن فخر را ندارد. زیرا با دیدگاه انسانی و نه ملی و ناسیونالیستی، ساکن سرزمین دوردست آلاسکا و اسکیموها، برای ادامه ی حیات، خرد و اندیشه و شعور و استعداد و نیروی بیش تری از آن منجمی به کار می برند که در جغرافیای وفور، در کنار رود نیل و فرات و دانوب، در امنیت کامل و با شکم سیر در هوای خوش شبانگاهی، آسمان را می کاود. اگر مردم آفریقا سهم معین و شناخته شده ای در رشد تمدن بشری نداشته اند، از آن روست که روزگار یک آفریقایی تا ۴۰۰ سال پیش صرف مبارزه با طبیعتی مهار ناشدنی و انبوه حیوانات درنده می شد و از ۴۰۰ سال پیش به این سو، صرف مبارزه با حرص و آز و غارت و کشتار درندگان اروپایی و آمریکایی.
خانم عزیز، ایرانیان نه از آن روی سربلندند که مثلا کورش بابل را به فرمان یهودیان به ویرانه بدل کرد، خشایارشا معابد آتن را به کام آتش فرستاد و یا نادر شاه گوهرهای سرزمین مسالمت و عشق و رنگ و آزادگی هند را ربود و برای تاج آغا محمد خان و محمد رضا شاه به میراث گذارد، سربلندی بومیان ایران، و نه قوم ناشناخته پارس، از آن روست که از قریب هفت هزاره پیش، کرمانی و مکرانی و سیستانی و بلوچ و طوسی و گرگانی و لر و گیلانی و مازندرانی و املشی و ریی و آذری و کرد و ایلامی و شوشی و انشانی توانسته اند در برابر تیغ و نیزه ی پرکار همان کورش و داریوش و مغول و آغا محمد خان و محمد رضا شاه استقامت کنند و هرگاه فراغتی یافته اند دست مایه ای به صورت فرش و گلیم و بنای مسجد و ساخت قنات و پیاله ای پرنگاره، به نشانه ی ادامه ی حیات خویش باقی گذارده اند ، هرچند بسیاری از این بومیان چون کاسپین ها، مارلیک ها، ماردین ها، رخجی ها، سیلک ها و اورارتوها، که اندک مانده های آنان گواهی می دهد بسیار ثروتمند بوده اند، به زمان برآمدن هخامنشیان و برای تصاحب کامل ثروت آنان، با دستور یهود و به ویژه به دست تیغ کشان داریوش، چنان که در کتیبه ی بیستون و تورات اعتراف شده، نسل کشی کامل شده اند. اینک معلوم است که مردم و بومیان ایران بسیار پر استقامت و پایدارند و طینت مسالمه جو، آرامش خواه، ترقی طلب و آزادی ستای خود را، که درست با تنوع اقلیمی آنان همخوان است، از دست نمی نهند، مغلوب نمی شوند و سرانجام، لجوجانه، به هر بهایی که باشد و تا هر زمان و با هرکسی که حقوق بومی و تاریخی و انسانی آن ها را به رسمیت نشناسد و در برابر آن سد ببندد، تا پیروزی نهایی ایستادگی خواهند کرد. و افتخار بومیان ایران درست در همین پایداری هاست نه در خون ریزی های بی شرمانه ی شاهان و امپراتوران که یک یک به دست و یا با کمک همین بومیان به باد داده شدند. فراموش نکنید که محمد رضا شاه را همت گروهی مردم ایران به در به دری فرستاد.
متاسفانه روشنفکری معاصر و محفلی ایران، که در صد سال اخیر برآمده، هیچ شناخت درستی از هیچ مقوله مردم خویش ندارد، همه چیز را در لجنزار شعار محض غرقه کرده و از آن که توان گشودن هیچ مدخل ملی، در هیچ زمینه ای را ندارد، با دنبال کردن اراجیف ایران شناسان قلابی، اندیشه ی بخشی از جوانان ما را به عظمت طلبی دروغین آلوده است. (دنباله دارد)
� نوشته شده در ساعت 21:35 توسط ناصر پورپیرار
جمعه، 27 تیر، 1382
یادداشت برای مریم (۲)
شما نگران گم شدن هویت ایرانی در اثر بیان حقایق تاریخ اید. این به ترین نشانه است که هویت تصوری شما تا چه حد آسیب پذیر است، با حقیقت ناسازگاری دارد و چنان که شاهدیم کوچک ترین پرسش جدی درباره ماهیت و مرکز صدور آن، پرسشگر را با انبوهی فحاشی هیستریک، که نشانه ی آشکار بی هویتی گویندگان آن است رو به رو می کند، چرا که قادر نیستند از هویت مملو از افسانه ی خود در آرامش و استدلال دفاع کنند و در این زمینه معلوم شده است که استاد دانشگاه و عوام این متعصبین در توسل ناگزیر و ناتوانانه به حربه ی ناسزا یکسانند.
این هویت دروغین هیچ نیست جز تصورات عظمت طلبانه ی مضحکی که برپایه ی تحقیر و نفرت از دیگران و به ویژه همسایگان ترک و عرب ایستاده است و آن گاه که این همسایگان را در تعلقات دینی و حتی مذهبی، هماندیش خود می یابیم، درک می کنیم که هویت تلقینی موجود را، از آن روی براساس گردن کشی با همجواران بنا کرده اند، تا در سرراست ترین، طبیعی ترین و میسرترین مسیر همراهی ملی و منطقه ای، یعنی همبستگی دینی، سنگی بیاندازند و اگر معلوم کنیم این هویت تفرقه انداز، برعکس راه چه کسانی را می گشاید و منافع چه گروهی را تامین می کند، ان گاه منطق موضوع به خوبی به ما تفهیم می کند که تلقین و تدوین و تالیف این هویت دروغین کار چه کسانی است.
سازمان ده، صحنه پرداز و اسناد ساز این هویت قلابی نخست یهودیان اند که اینک با جباریت و با غصب جنایت کارانه، در سرزمین بومیان فلسطین و موآب ساکن اند، که حتی تورات به پیشینه ی دیرین تر آنان در خاک کنونی اسراییل معترف است. اینان طبیعی است که هرنوع وحدت و هماندیشی مسلمین را با استقرار دشمنانه و بی محمل و منطق خویش ناسازگار ببینند و شاهدیم که به سرپلی بدل شده اند تا به منابع شرق میانه و به آداب و رسوم و دین و اصلیت مسلمین تجاوز و توهین شود، چنان که تاریخ حمله ی پر از توحش ایالات متحده ی خدمت گزار و فرمان بر اسراییل به عراق و افغانستان را، از یاد نخواهد برد، که حتی در بیان علت آن نیز ناتوان مانده اند.
منظورم یاد آوری این نکته اصلی است که این هویت مدعی و مبتنی بر عظمت ایران پیش از اسلام، یک هویت نوساخته و دست ساز دانشگاه های اروپایی است که به تمامی در تیول کلیسا و کنیسه اند و هیچ برگی از آن نه فقط با اسناد سالم تاریخ منطبق نیست، بل که کاملا مغایر آن است. ساده ترین دلیل، که هر ذهن ناآلوده به تعصبی را به تامل می دارد این که مردم ایران تاصد سال پیش اصولا با چنین هویتی آشنا نبوده اند و هیچ یک، از عالم و عامی، کورش و داریوش و هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان را نمی شناخته اند، با این همه چندان همت و همبستگی ملی داشته اند که دوران ساز ترین حرکت و حادثه ی تاریخی شرق میانه، یعنی انقلاب مشروطه را پدید آورند و پیروز کنند. اقدام و آرمانی که تحقق آن، در همان زمان، از عهده ی روشنفکری غول آسا، نیروی عظیم آزاد اندیشی و انبوه زحمت کشان روس برنیامد. اگر توانستید آن هویتی را بشناسید، که بدون تکیه به نیزه ی هخامنشیان و بی نیاز به سایه ستون های تخت جمشید و دیگر مهملات جاری در آثار ایران شناسان بی سواد، که در آن زمان هنوز پدیدار نبودند، توانست ترک وعرب و خراسانی و سیستانی و بوشهری را متحدانه به اقدامی تاریخی فرابخواند و موفق کند، ان گاه به هویت واقعی خود و بومیان این سرزمین پی برده اید، ایران و مردم آن را شناخته اید و برای احساس سربلندی به داستان های پریشان شاهنامه و به حقه بازی های فریب کارانه ی شرق شناسان دغل محتاج نخواهید شد. (ادامه دارد)
ویرایش در ساعت ۹:۲۰ دقیقه صبح جمعه: آیا عجیب نیست؟ من این یادداشت را در ساعت ۲:۴۴ دقیقه ی صبح جمعه نصب کرده ام، در ساعت ۴:۲ دقیقه، سام، در ساعت ۴:۳ دقیقه، هومن، در ساعت ۴:۳۳ دقیقه، دیگر سو و در ساعت ۴:۵۱ دقیقه بابک، روی یادداشت من فحش گذارده اند!!! آیا ممکن است که این آقایان برای دیر نشدن فحاشی به من، یکدیگر را از خواب ناز صبحگاه روز تعطیل بیدار کنند؟!مسلما نه، چون در این صورت به جای فحاشی به من، بیدارکننده رابه فحش خواهند بست!!!! پس سام و هومن و دیگرسو و بابک و احتمالا بهروزی، یک نفرند!!!!