ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در آستانه ی قرن بیست و یکم، شناسایی جریان اندیشه و عمل، در حوزهی غربی فرهنگ بشری، و نقش آتی آن در شکلگیری هماندیشی بین المللی، به پیچیدهترین مشغولیت ذهنی خردمندان تمام سرزمینها بدل شده است. به نظر می رسد که عدم همآهنگی روشنگر، میان به کارگیری عملی عالیترین دستآوردهای فنی، علمی و فرهنگی، در نیازهای زیستی، با تبعیت و ترویج علنی تجاوز نظامی بدون مجوز و مرز، در ارتباطات سیاسی، و رو آوردن به آزمندانهترین صورت روابط تجاری ، در مراودات اقتصادی، در حال حاضر غرب را به پدیدهای ناشناخته، بیهویت، خطرناک و نیازمند بررسی بدل کرده است.
جایگزین کردن شیوه ی «تحکم» در بالاترین مرکز مبادلات ذهنی بین المللی، چون سازمان ملل، در جای بررسی دموکراتیک معضلات همزیستی و تدارک مخربترین نحوه ی هجوم همه جانبه، به بهانههای واهی، و به بهای بیاعتبار کردن مدارک رسمی و دست کاری در گزارشات کارشناسان، برای تدارک مجوزی مبهم در اجرای تجاوزات گسترده ی غیر بشری، از قبیل آن چه در عراق و افغاستان می گذرد، اینک غرب را به چنان هیولای خون ریز ناشناخته و بی فرهنگی بدل کرده است که خانم «باربارا تاکمن» در کتاب زیبای «سیر نابخردی از ترویا تا ویتنام»، باحیرتی عمیق، اعمال چنین روشهایی را ناشی از ناآشنایی قدرت با منافع مستقر خود میداند، و ناباورانه مینویسد:
«پیروی قدرتها از سیاستهای مخالف منافع خویش یکی از پدیدههای مشهود سراسر تاریخ، صرفنظر از زمان و مکان است. انسان ظاهراٌ در حکومت بیش از هر رشتهی دیگر فعالیت بشری بیکفایتی نشان میدهد. خرد که می توان گفت داوری بر پایهی تجربه و عقل سلیم و اطلاعات موجود است، در این رهگذر کمتر به کار میافتد و اغلب سرخورده و ناکام میماند. چرا قدرتمندان این همه خلاف عقل و منافع خردمندانهی خویش عمل میکنند»؟
این سوال احساساتی خانم باربارا تاکمن نمونهای از ناتوانی موجود در درک پدیده شناسانهی عمل کردهای غرب معاصر است و ابراز حیرت ایشان، مبین ناکامی در شناخت روش های تواناترین قدرت متمرکز به وجود آمده در حیات بشری، یعنی دولت ایالات متحده و مجموعهی غرب است.
در واقع بدون ورود به بررسیهای کلاسیک و مدد از دوران شناسی پروسه ی تکامل تاریخی جوامع بشری، شناخت شرایط و مدارج و نحوه ی سقوط تمدن غرب در کام نابخردیهای کنونی، نامیسر است. چنان که میدانیم فرماسیونهای رشد در مراحل و مراتب مختلف، بسته به قبضهی تواناییهای نو، در شیوهی تولید، متکی به تکامل ابزار، نام گذاریهای تاریخی معینی می گیرد، که هر یک، درست به علت اعلام ورود به مرتبهی عالیتری از رعایتهای عمومی، هر چند با ستیزهایی معمولا دشوار و طولانی، اما به هر حال به علت ماهیت مترقی خود، در جای ما قبل خویش نشسته است. مثلاٌ فئودالیسم کلاسیک، با به رسمیت شناختن نسبی حقوق نیروی کار و آزاد کردن قدرت ابتکار و ارادهی زیر دستان، توانست بر فرماسیون اقتصادی پیش از خود، یعنی برده داری غلبه کند، چنان که سرمایه داری با اعلام دو شعار مترقی «ضرورت رقابت آزاد در اقتصاد» و «رعایت دموکراسی در سیاست»، با جذب نظر نیروهای پیشرو، بر فئودالیسم کهنه اندیش، که اقتصاد و سیاست را تنها در تیول و محدودهی عناوین و اراده ی خانوادگی اشراف به رسمیت میشناخت، غلبه کرد.
رشد سریع تولید سرمایهداری در طول قرنهای هیجدهم و نوزدهم، سلطهی کامل نمایندگان آن بر مراکز دیوانی و ارتشها، همراه مازاد تولید و اتوماتیز اسیون، سرانجام خروج سرمایهداری از محدودهی ملی را ناگزیر کرد و سطح رقابت اقتصادی را از بازارهای ملی به بازارهای بین المللی کشاند.
موفقیت در این عرصهی جدید، که سرطان سرمایه داری شناخته میشود، سرمایهداری ملی را به نادیده گرفتن یکی از دو شعار اولیه ی اعلام حضور تاریخی خود، یعنی نفی رقابت آزاد در تولید ملی ناگزیر کرد و از آن که بدون تولید انحصاری در عرصهی ملی، ورود به عرصه ی رقابت بین المللی ، با امکانات اندک خرده تولید کنندگان نامیسر است، از اواخر قرن نوزدهم ، اصلیترین رشتههای تولید و توزیع در بازارهای ملی به انحصار تراست ها و کارتل ها در آمد، سرمایهداری کوچک تلاشگر محکوم به ورشکستگی شد و عملاٌ یکی از دو ستون اصلی استقرار موفقیت آمیز سرمایهداری در جهان، یعنی رقابت آزاد در تولید و در اقتصاد ملی فرو ریخت.
انتقال رقابت از تولید ملی به تولید جهانی، سیمای اصلی سود جویانهی سرمایه داری انحصاری را، تا حد تدارک دو جنگ جهانی آشکار کرد، که نه فقط به بهای جان یکصد میلیون انسان و نابودی بخش بزرگی از ذخایر زمینی تمام شد، بل معلوم کرد که سرمایهداری قادر نیست اصل رقابت در تولید را، که از اصول اولیهی اعلام شدهی او بود، حتی در صحنه ی بین المللی محترم شمارد و حریص ترین مجموعههای تولید و توزیع با ایجاد شرکتهای چند ملیتی، خواستار حذف کامل رقابت آزاد از تولید و توزیع و استقرار انحصارات جهانی به صورت شرکت های چند ملیتی شدند و بدین ترتیب مهار تمام روابط بشری در داد وستد، به اختیار چند مجموعهی بزرگ قرار گرفت که در دو دههی گذشته عمدهترین رشتههای تولید و توزیع و خدمات و به و یژه سوخت و انرژی را به خود متعلق و منحصر کرده است.
من در اردیبهشت سال۱۳۶۰ و در پنجمین جزوه ای که با نام مستعار «ناریا» علیه رهبران به کلی بیسواد و بسیار احمق و توطئهگر حزب توده منتشر کردم، در مقالهای با عنوان «راه رشد غیر سرمایهداری» متذکر شدم :
«اینک در یک سلسله تولیدات عمده، در صنایع الکترونیک به خصوص شمارگرهای کامپیوتری، در ارتباطات، در صنایع ذوب فلزات ، در استخراج کانیات، در صنایع فضا پژوهشی و نظامی، در تولید اسلحه، و از همه مهمتر در صنایع سوخت و انرژی، جریان تولید غول آسای واحد جهانی و توزیع واحد آن از طریق مونوپل های جهانی، برقرار شده است... این تحول جدید به نفی کامل رقابت آزاد و به تسلط مطلق اقتصادی ـ سیاسی امپریالیسم انحصارگر جهانی ـ آمریکا ـ انجامیده است ... سیستم واحد امپریالیستی، که مواجههی رقابت آمیز با آن نامیسر شده ، برای آماده کردن شرایط قبضه ی کامل جهان، پس از محو رقابت در صحنهی اقتصادی، در صحنه ی سیاسی نیز به حذف دموکراسی سیاسی و رویآوری به فاشیسم ناگزیر خواهد شد... دور افکندن دموکراسی بورژوایی، از سوی امپریالیسم انحصاری، به علت عدم نیاز به آن، و گزینش فاشیسم به عنوان ابزار سیاسی کارآمدتر برای در هم شکستن مقاومت اجتماعی در برابر امپریالیسم انحصاری، و نیز به عنوان تنها راه حل مبارزه با نفوذ ایده ئولوژی های مزاحم، از طریق سرکوب، یک دگرگونی اساساٌ مرحلهای در بالاترین طبقهی اجتماعی است که عمدتاٌ پس از جنگ جهانی دوم آغاز شده و به تدریج رو به تکامل می رود».
اینک به نظر میرسد پیشبینی ۲۲ سال پیش این قلم به طور کامل تحقق یافته و سرمایهداری با گزینش ناگزیر فاشیسم به عنوان ابزار سیاسی سلطهی کامل بر جهان، دومین ستون اصلی استقرار تاریخی خود، یعنی دموکراسی سیاسی را خراب کرده، از هویت کلاسیک خود خلع شده و تکیه گاه متمدنانه و تعریف شده ندارد.
در حال حاضر سرمایهداری انحصارگر جهانی، بدون زیر بنای فکری و بدون شناسنامه ی قابل شناخت و معتبر تاریخی، برای ادامهی حیات، که نیازمند مهار ناممکن میلیاردها انسان آزاد اندیش است، مانند درندگان به پاره پاره کردن تمدن کهن بشری و دستآوردهای اخلاقی و تخریب قوانین همگرایی جهانی مشغول است و نه فقط از هیچ جنایتی در هیچ نقطهای از جهان روی نمیگرداند، بل حتی به پیمانهای پالایش محیط زیست، که به گونهای موجب محدود کردن فعالیتهای حریصانهی اقتصادی او خواهد شد، گردن نمیگذارد و جهان را به بیهویتی کامل در مناسبات انسانی تهدید میکند.
اینک جهان غرب با تخریب هر دو ستون برآمدن و استقرار خویش، یعنی رقابت آزاد اقتصادی و دموکراسی سیاسی، موجب منطقی و تاریخی ادامهی حیات ندارد، قادر به توضیح و توجیه خود نیست، به کلی کهنه و فرسوده می نماید و محکوم به زوال و مجبور به واگذاری ادارهی امور انسانی به فرماسیون پس از خویش است که خردمندان بسیاری در سراسر جهان در تدارک تنظیم اصول اولیه ی آنند. عصر رستاخیز نهایی آدمی نزدیک است، که بر آیند عاقلانهای از تجربهی سخت گران به دست آمدهی گروههای بزرگی از تجمع انسانی است.
+ نوشته شده در چهارشنبه، 20 اسفند، 1382 ساعت 13:50 توسط ناصر پورپیرار
/td>