ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اندر احوال مردم روسیاه!
(به مناسبت فیلتر و مسدود کردن وبلاگ استاد ناصر پورپیرار و نویسنده این سطور)
آن زمان که کتاب اول مجموعه تاملی در بنیان تاریخ ایران با عنوان دوازده قرن سکوت منتشرشد، کم تر کسی می توانست اندازه و چه گونگی تاثیر گذاری و آینده آن را پیش بینی کند؛ غالب اصلی ترین مخاطبان کتاب، یعنی لایه روشنفکر نمای جامعه،آن به اصطلاح اساتید تاریخ و باستان شناسی و اهل تاریخ در جایگاه های مختلف، در برابر این کتاب، واکنش هایی مشتمل بر خشم و غضب بی امان، نثار فحش های چارواداری و از همه مهم تر نسبت دادن تهمت های موهوم و برخاسته از اذهان بیمار، مبتنی بر مزدوری مولف آن برای جمهوری اسلامی و صدام و سران کشورهای عربی، نشان دادند، و این حداکثر توان این مجموعه به ظاهر حامل دانش و آگاهی بود! اما با گذر زمان و آشکار شدن این که پای جمهوری اسلامی و صدام و دیگران در پس انتشار مجموعه تاملی در بنیان تاریخ ایران در میان نیست، ترس این موش های کور بینوا از آسیب جمهوری اسلامی و بقیه فرو ریخت و چماق به دست وارد میدان شدند و همزمان گروهی از زباله های درون جمهوری اسلامی و نیز گروهی بچه دلقک بی مایه پرسه گرد از قماش بابایادگار و سورنا گیلانی و داریوش کیانی و آریان و آرمان و ... را هم برای بدنام کردن نویسنده آن مجموعه و متوقف ساختن انتشار این کتاب ها، با خود وارد عرصه کردند... شباهت عجیبی است میان رفتار این ویروس های حاکم بر فرهنگ ایران، با ابوسفیان ها و آن کوچه گردهایی که به فرمان ابوسفیان ها خاک و خاکروبه بر سر و روی پیامبر و مسلمین می پاشیدند! امروز کسانی چون شجاع الدین شفا، پرویز ورجاوند، عطاءالله مهاجرانی، حسین مرعشی و محمد خاتمی در جای ابوسفیان ها، و بی مایگانی نظیر بابایادگار و کیانی و حامد قندی در جای ولگردهای گوش به فرمان کوچه و بازار، به سر و روی ناصر پورپیرار و در واقع به چشم حقیقت خاک می پاشند! و چه بی نهایت ابله اند اینان، که نمی دانند فروغ درست اندیشی آنان را، بسیار زودتر از آن چه می پندارند، کور خواهد کرد! برای این موش های کور که طاقت دیدار نور پر فروغ حقیقت را ندارند، البته بهترین راه، همان پنهان شدن در سوراخ، یا به عبارت بهتر، پنهان شدن در پشت نام های قلابی مانند بابایادگار و کیانی، یا روی آوردن به نقنق ها و بهانه گیری های کودکانه در محفل های خصوصی در بسته شان است! تا بدین وسیله اندکی از حریق تعصب و تحجر و نادانی خود را فرو نشانند!
آیا جز این است که تمام اینان، در کرنش کردن در برابر مبتدی ترین ایران شناسان غربی و شرقی بر یکدیگر پیشی می گیرند؟! و آیا جز این است که بازتاب رفتار آنان در برابر کتاب های استاد پورپیرار، حداکثر ناتوانی شان در نوشتن سطری ردیه انتقادی و یا فهم حداقل یکی از مدخل های این مجموعه را با وضوح تمام به نمایش می گذارد؟!
با این همه به نظر من هنوز ابوسفیان ها و کشیش های قرون وسطی بسیار از اینانبسیار برتراند، زیرا ابوسفیان ها و کشیشان اروپای قرون وسطی مدعی آزاد اندیشی و آزادی قلم و بیان و گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها و روشنفکری و دانش و آگاهی نبودند، اما هم اینان، که داعیه ی تفکر آکادمیک و دفاع از آزاد اندیشی دارند، در برابر یک نویسنده فرهیخته مستقل دست تنها، که در سن 65 سالگی تنها جرم اش دگر اندیشی است، از فرط سرسپردگی و جهالت حتی قادر به کنترل خود و حفظ ظاهر نیز نیستند و برای متوقف ساختن یک اندیشه تازه، نه تنها حرمت و شان انسانی یک محقق مسن را نگه نمی دارند، بل به کثیف ترین بیان ها و رفتارهای فاشیستی و دیکتاتور مآبانه: تهدید، تلاش برای یافتن یک «ضارب کسروی»، عدم اجازه انتشار ادامه کتاب های تاملی در بنیان تاریخ ایران از سوی وزارت ارشاد، باز داشت نویسنده آن و هم اینک مسدود و فیلتر کردن وبلاگ نویسنده این مجموعه و مدافعان وی از سوی اداره مخابرات جمهوری اسلامی، روی می آورند تا بلکه مانع انتشار حقایق تازه درباره تاریخ و هویت ایران و ایرانی شوند!
آیا این جمهوری اسلامی را چه شده است که عنان مسائل فرهنگی و سیاسی آن، این چنین به دست باستان پرستان و مزدوران بی مزد و بامزد صهیونیزم و جهان سرمایه داری و مشتی بی مایه متعصب دست پرورده آنان افتاده است، و بزرگ ترین منتقد جهالت باستان پرستی و بزرگ ترین منتقد صهیونیزم و عالم ترین مدافع اسلام، می باید بدین سان از سوی دستگاه های این جمهوری از ارائه اندیشه اش باز داشته شود؟!
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه چهارم شهریور 1384 و ساعت 23:26
/td>