بینش سبز – شماره 4 – بهمن 80
علت نابسامانی، رکود و بحران نشر آن است که نشر، حاشیه نمایشی فرهنگ است. از مهر نام یک مجهول الهویه چند هزاره پیش، تا مجموعه فرهنگ نامه بریتانیکا را، برای انتقال دانسته های شخصی یا جمعی به دیگران، آماده کرده اند. هر زمان که بر دانش عمومی سایه تازه ای بیفتد، تنها راه انتقال یافته های نو و عرضه توضیحی آن، در دفتری است که قرن هاست با نام و شمایل کتاب می شناسیم. نشر صنعتی است که رونق یا افول آن، با وسعت یا محدودیت تولید اطلاعات و دانش بومی، ملی و یا جهانی مرتبط است.
سال هاست که نشر کتاب در کشور ما با بحران روبه روست. گروهی، به دلایلی که بعدا خواهیم گفت، علاقه دارند این بحران را ساده کنند و آن را معلول کمبود مواد اولیه کتاب، مثل کاغذ، فیلم و زینک یا کمبود مراکز نشر، سخت گیری ممیزان کتاب، محدودیت توزیع و غیره بدانند. شاید این عوامل نیز نقشی در محدود کردن نشر داشته باشند، ولی تجربه دهه اخیر عملا نشان داده است که این ها عوامل بنیانی نیستند، چرا که هر چه تعداد ناشران بیش تر شد، کاغذ دولتی فراوان تر توزیع کردند و یا حتی ممیزی کتاب را سهل تر گرفتند، بحران کتاب بالاتر گرفت و حالا در مرحله ای هستیم که تا برچیده شدن کامل نشر ملی فاصله ای نداریم.
این بحران دو علت اساسی و اصلی دارد، اول ضعف بسیار گسترده در عناصر فرهنگی کشور، در تمام سطوح است و دوم نقایص بی اندازه وسیع و حساب شده اداری در مراکز مسئول فرهنگی و در راس همه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. متاسفانه علت نخست، راه حل فوری و کوتاه مدت ندارد. ولی در بخش دوم شاید بتوان کارهایی کرد که از وسعت آسیب وارده به اجتماع، اندکی بکاهد.
چندی پیش مسئول امور تحقیقاتی کشور، در یک برنامه تلویزیونی می گفت که سهم سرانه تحقیق در ایران بسیار اندک و قریب یک صدم متوسط جهانی است. این مطلب البته فاصله هولناک فرهنگی بین ایران و برخی از کشورهای دیگر را آشکار می کند، ولی هولناک تر این بود که ایشان یادآور شدند همین بودجه ناچیز هم، به علت عدم ارائه طرح های تحقیقاتی، جذب نمی شود و بخش عمده آن به صندوق دولت باز می گردد.
این مطلب بدون هیچ ابهامی روشن می کند، که تولید اندیشه در ایران متوقف است و روشنفکری ما، در هیچ زمینه ای، حرف تازه ای برای گفتن ندارد و این بزرگ ترین دلیل توقف تالیف درایران است. زیرا بدون اندیشه نو، کتاب هم تالیف نمی شود. چنین است که عملا شاهد خلاء تالیفات ملی در تمام زمینه ها هستیم و اگر این مشکل، پس از سال ها اینک بروز می کند، علنی می شود و وسعت می گیرد، از آن روست که زمانی نیروهای پیشرو اجتماعی، به امید برآورده شدن وعده های سوسیالیسم بین المللی، آن روشنفکری را که چند برگی از اسناد و ادبیات تبلیغاتی مارکسیسم را، به هر صورت که بود، به دستی اش می رساند، ستایش می کرد و به آن دل خوش بود، اما اینک که دوران آن رویاها به پایان رسیده و از طرفی صاحبان حساسیت های اجتماعی، که عمده کتاب خوان های ما هستند، دیگر به آن فراورده ها اعتنا و امیدی ندارند. از آن جا که روشنفکران تربیت شده در آن موهومات نیز قادر به ارائه محصولات فرهنگی جایگزین و یا لااقل توضیحی نیستند، پس به تبع خلاء عرضه کتاب هایی که توجهی را جلب کند، کمبود کتاب خوان نیز در ابعادی که همه می توانند آن را حس و لمس کنند، پدید آمده است. اگر تمام این مقدمات را در یک جمله خلاصه کنم باید بگویم که نشر ایران، در مجموع، کتاب قابل مطالعه ای ارائه نمی دهد، که خواننده ای بیابد.
ممکن است پرسیده شود چرا روشنفکری ما نازا شده است و از طرف دیگر این همه کتاب که در آمارهای وزارت ارشاد اعلام می شود از کجا می آید؟ در پاسخ باید گفت روشنفکری معاصر ایران که بخشی از آن به زمان رضاشاه و گروه دیگری در شرایط سیاسی پس از سقوط او زاده شده اند، نه برآمده از شرایط فرهنگی و رشد تعقل اجتماعی، بل حاصل نیازهای سیاسی این دو دوران بوده اند. آن ها با گشودن نظریات تازه ای، که پاسخگوی حساسیت های جامعه باشد، طلوع نکرده و به بلوغ نرسیده اند، بلکه یا ابزار و سخن گوی حاجات حکومتی در زمان رضاشاه و یا ابزار و سخن گوی نیازهای احزاب و گروه های سیاسی، پس از سقوط او بوده اند. آن گروه از روشنفکری دوران رضاشاه، که مبلغ و موافق درخواست های حکومت بودند یک شبه و ناگهان باستان گرا، ضد مذهب، طرفدار رفع حجاب، ستایشگر فردوسی، کاشف کوروش و داریوش و تکرار کننده تلقینات وارداتی خاورشناسان، اسلام شناسان و ایران شناسان شدند. در حالی که غالب آن ها را ، پیش از ظهور رضاشاه یا در لباس روحانیت و یا به شدت سنت گرا می شناخته ایم. معلوم است که این تغییر موضع جمعی از آموزش های نو و از تحول عمیق زیربنایی در اجتماع پدید نیامده بود. آن ها به صورت گروهی و چنان که تاریخ ثابت کرد چشم بسته، گوش به فرمان و بنابر تمایلات و نیازهای رضاشاه با باورها و سنت های ملی درافتادند، جوانان را به تمایلات باستان پرستانه بی محتوا خواندند و با تلقین و تکرارهزار افسانه و تفسیر آبکی و نه گشودن مباحث بنیادی، برای آن تحولات اجباری، سخنرانی های ملی و اسناد قلابی فرهنگی تدارک دیدند و در برابر انبوه نظریات وارداتی درباره تاریخ، سیاست و ادبیات ایران، نه فقط کوچکترین علامت سوالی نگذاردند، بل به تایید بی چون و چرا و دربست آن ها پرداختند. اگر روشنفکری با اداکردن سهمی در پیشرفت های عمومی شناخته می شود، پس دست روشنفکری ایران از این بابت به کلی تهی است و آن ها در دوره معاصر، نه اینکه در سطح بین المللی و بشری، بل در سطح ملی نیز در هیچ رشته ای صاحب نظر مستقل نبوده اند. از تقی زاده و کسروی و فروغی و دشتی و پورداود و از آن قماش که بگذریم، حتی آثار معروف ترین نویسنده آن دوران، یعنی صادق هدایت نیز، تحت تاثیر هیاهوی حکومتی، عمدتا بر دو محور باستان پرستی و تمسخر سنت ها و معتقدات مردم و عرب ستیزی پوچ و متلک وار دور می زد و مجله «دنیا» نیز که تقی ارانی به عنوان تریبون سوسیالیست ها منتشر می کرد نیز در همین مقوله ها نقل قول می داد.
تمام این نشانه ها گواه است که تیپ های مختلف روشنفکری در آن دوران، هماهنگ با درخواست های حاکمیت عمل کرده اند. این که آن ها دچار توهم و یا مزدور بوده اند، البته درباره هر طیفی ارزیابی جداگانه ای ضروری است. اما صرف نظر از انگیزه های آنان، حیرت آور این است که تولد این گروه و ثبت نام آن ها به عنوان روشنفکر، در تاریخ معاصر ایران، تنها و تنها به این علت بوده است که رفتارهای اجتماعی و تظاهرات ترقی خواهانه باسمه ای رضاشاه را تایید کرده اند و مفهوم مخالف آن نیز چنین ثبت شده، که مخالفین رضاشاه «مرتجع» بوده اند. این اعتقاد روشنفکری ایران، که تا هم امروز نیز محکم و پابرجاست، تصویر کاملی از عامیگری آن ها ارائه می دهد که حتی از آموزه های مستقیم وعلنی تاریخ نیز، قادر به برداشت های معین اجتماعی نبوده و نیستند. برای آشنا شدن با وسعت بی بنیانی آن تغییرات، کافی است به موضوع کشف حجاب اجباری اشاره کنم. زیرا تاریخ به وضوح عدم تطبیق پسند عمومی را با آن اقدام نمایشی ناگهانی که فقط کپی برداری از رفتارهای آتاتورک بود نشان داد . چرا که 45 سال پس از آن نمایش به ظاهر ترقی خواهانه و با وجود تلاش بسیاری که در دوران محمد رضا شاه برای تغییر بافت طبیعی زندگی مردم، از راه های گوناگون صورت گرفت، بار دیگر همان ترکیب سنتی به سراسر اجتماع بازگشت و از سوی بخش عمده ای از گروه های اجتماعی پذیرفته و استقبال شد.این تجربه مختص ایران نیست. ارتش سرخ و حزب کمونیست شوروی هم نتوانست بافت سنتی آسیای میانه را در یک تلاش هفتاد ساله تغییر دهد. تمام این تجارب ملی و جهانی نشان می دهد که روشنفکر واقعی نباید شیفته تمایلات ذهنی خود و مدافع اجرای خیالات قشری، از هر طریق ممکن و به هر بهایی باشد و نمی تواند با بنیان روابط اجتماعی و باورهای عمومی ستیزه کند و به دنبال اداو اطوارهای روبنایی حاکمیت ها به راه افتد.
لایه دیگری از این روشنفکری، که در شرایط جنگ جهانی دوم طلوع کرد، در واقع صداهای درهم برهمی بود که بی پشتوانه تحقیقاتی و تعلیماتی، بیش از همه آرزو می یافت و در روزنامه ها و میتینگ ها از آزادی سخن می گفت. تقریبا تمامی این لایه جذب حزب توده شد و ما باز هم ناگهان و یک شبه با دور تسبیح تازه ای از روشنفکران و این بار با عناوین شاعران کبیر خلق، نویسندگان کبیر خلق، مترجمین کبیر خلق، هنرمندان خلق و غیره و غیره مواجه شدیم. این کبیران خلق، که بیشترین صدمه فرهنگی را به بدنه اجتماعی و فرهنگی ما زده اند و هنوز هم می زنند نیز، همه تولید کوتاه مدت کارگاه حزب توده، و نه محصول تحولات، در آموزه های بنیانی اجتماع بوده اند. حزب توده می کوشید چنین وانمود کند که روشنفکران و گزیدگان فرهنگی جامعه از آن حزب حمایت می کنند. بنابراین گروهی روشنفکر و اندیشمند تراشید و خلق کرد. یعنی کسی که یک ترجمه پر غلط و آب نکشیده داشت، اگر به حزب می پیوست، کتابش را چاپ می کردند و به او لقب مترجم کبیر خلق را می بخشیدند. اگر کسی قصه ای از روی دست چخوف و یا ماکسیم گورکی می نوشت، عنوان نویسنده کبیر خلق می گرفت و به همین ترتیب صاحب دسته ای نوازنده، گوینده رادیو وهنرپیشه کبیر تئاتر شدیم. همه این ها در واقع همان مردم عادی بودند که به کمک حزب و به عنوان ابزاری برای قدرت نمایی فرهنگی – اجتماعی آن، عناوین فرهنگی دریافت می کردند و از آن جا که این روشنفکران کبیر خلق خود می دانستند که عنوان شان را در پیوند با حزب توده به دست آورده اند، پس این دو گروه لازم و ملزوم یکدیگر شدند. این ها حزب را رها نکردند تا عناوین خود را از دست ندهند و حزب هم آن ها را رها نکرد تا بدون پشتوانه فرهنگی نماند. اما همه خود به عیان دیدیم که اگر یکی از این روشنفکران از حزب می برید و یا پرسشی داشت، در کمتر از چند روز، به دشمن خلق و جاسوس امپریالیست ها تغییر عنوان می داد. برجسته ترین نمونه این گروه مرحوم خلیل ملکی بود.
درست به دلیل چنین معماران و پایه گذارانی، آن رشته هایی از فعالیت های فرهنگی، که حزب توده سازنده و سازمان ده آن بود، امروز در ضعیف ترین، ناتوان ترین، بی مایه ترین و حقیرترین موضع خود قرار دارد، از جمله شعر و داستان و ترجمه و تئاتر و همین نشر که همه از وضعیت کنونی آن ها باخبریم.
برخی، ضعف در این حوزه ها را ناشی از نبود آزادی و وجود دیکتاتوری می دانند.در حالی که این هم از آن بهانه های عوام فریبانه است. آن ها ناتوانی وسیع خود را، که علت آن را خواهم گفت، به استیلای دراز مدت دیکتاتوری مربوط می کنند. این حرف به دو دلیل آشکار نادرست است. اول این که روشتفکری واقعی، فقط و بیشتر در شرایط دیکتاتوری است که ظهور و بروز می کند و به درخشش در می آید. زیرا در شرایط تنگی و اختناق است که جامعه به روشنفکر و ارائه کنندگان راه حل ها نیازمند می شود. تمام روشنفکری دوره رنسانس اروپا، از پس دیوارهای بلند کلیساها و در شرایط اختناق قرون وسطایی و درست برای مقابله با آن شرایط، بروز و ظهور کرده است. همه فیلسوفان، ریاضی دانان، فیزیک دانان و فلک شناسان قدرتمند قرون وسطی، با آثار و تالیفات درخشان شان از میان کشیشان دگم اندیش بیرون آمدند. تمام صاحب نظران سیاسی و اجتماعی و ادبی قرن نوزده اروپا و روسیه محصول دیکتاتوری وسیع تزارها و آزمندی های سرمایه داران اروپا محسوب می شوند. بزرگان اندیشه و عمل هند، از شرایط مبارزه با خشونت وسیع نظامیان انگلیس برخاسته اند و به همین ترتیب روشنفکری زمان مغول و یا دوران سخت گیری های هیتلر، همه از شرایط دشوار زمان خود برخاسته اند، حتی دیکتاتوری حیوان منشانه استالین نیز روشنفکران نخبه ای را پرورش داد که پایه و مایه دگرگونی در شوروی شدند. وانگهی این ادعای روشنفکری ایران، به دلیل دیگری نیز بهانه ای برای سرپوش گذاردن بر بی مایگی آن ها شناخته می شود. زیرا همه می دانیم که لایه بسیار ضخیمی از این روشنفکران، در موج های مختلف، پس از انقلاب 57، ایران را ترک کردند و گروهی از آنان بیش از بیست سال است که در شرایط دیگری رشد می کنند، که دست کم از نظر خود آنان دیکتاتوری حساب نمی شود. با این همه نمی بینیم که هیچ تخم طلایی گذارده باشند و همان بی مایگی که در روشنفکری داخلی می بینیم، حتی وسیع تر و عامیانه تر و بی هویت تر، در مجموعه روشنفکری بیرون از مرز نیز وجود دارد. پس دلیل اصلی این نازایی و بی ثمری همان است که آن ها از شرایط سیاسی و نه از تحولات فرهنگی بروز کرده اند و ماهیتا نمی توانند صاحب نظر اجتماعی شناخته شوند. اصلی ترین و مهم ترین دلیل این که جامعه، این افراد را به عنوان روشنفکر شناخته است، نبودن مقوله «انتقاد» فرهنگی است. در واقع این روشنفکرانی که در سایه تبلیغات حزب توده و حکومت ها به جامعه معرفی شده اند از آن جا که حد بی دانشی خود را نیک می دانستند، به کمک نشریات و گروه ناشران حزبی و دولتی، مانع رشد پدیده «نقد» در کشور شدند تا ضعف تالیفات آن ها آشکار نشود و بتوانند عناوین فرهنگی خود را بدون مزاحمت های پرسشگران حفظ و خود را به جامعه تحمیل کنند.
تقریبا تمام نام های شناخته شده ای که در زمینه های مختلف فرهنگی، به عنوان روشنفکر غیر دینی، در 70 سال گذشته تقدیس شده اند و بسیاری از نام های دیگری که هنوز هم ستایش می شوند، بدون استثناء از محافل توده ای و دولتی و مراکز وابسته به آن ها برخاسته اند و در یک سلسله حمایت های شبه تشکیلاتی و زنجیره ای به عنوان نخبه اندیشان اجتماعی تبلیغ می شوند. اما در واقع آنها ، حداکثر داستان نویس، شاعر و در وجه عمده مترجم اند، نه صاحب نظر اجتماعی و صاحب سبک فرهنگی و اتفاقا داستان نویس، شاعر و مترجمان بسیار بد و یا حداکثر متوسطی هستند، اما جامعه از ارزیابی کارهای آنان بی اطلاع مانده است تا معلوم نشود که غالب آن ها تا چه حد عامی و بی کاره اند. چنین است که جامعه فرهنگی ایران چندان با دیده «نقد» بیگانه است، که مثلا کسی، مثل فریدون مشیری را، که در تمام عمرش جز یکی دو شعر احساساتی و به معنای واقعی بی محتوا نسروده شاعر ملی جا زده اند و به هزار صورت به ذهن جوانان ما تلقیح کرده اند و البته نام های دیگر نیز دست بالاتر از او نیستند. خوب در چنین شرایطی چگونه می توان منتظر رشد فرهنگی بود. این روشنفکران وهنرمندان، بدون هیچ هراسی از سخت گیری نقادان ، هر نوشته بی ارزشی را به خورد جامعه داده اند و اینک صاحبان عناوینی را می شناسیم که آثارشان موجب شرمساری هر صاحب خردی است، اما جوانان ما آن ها را روشنفکران پیش تاز و صاحب اندیشه تصور می کنند.
من آرزومندم،
آرزومند آزادی شما،
بسیاری عدالت،
آیینه های پاک،
ولبخند خاص خدا.
سراینده این به اصطلاح شعر، با گروه دیگری از هم محفلی های خود، اینک کلاس های آموزش داستان سرایی و شعربافی دایر کرده و عکس و تفصیلاتش، بدون تعطیلی و به صورت ادواری از این نشریه به نشریه دیگر حواله می شود. پس اینان چرا باید به فکر ارتقای آثار خود باشند، در حالی که به همین صورت هم به کوشش سازمان های تبلیغاتی و محفل های نشریاتی خود، در جامعه مقام قلابی لازم را کسب می کنند. کافی است به تصاویر و مطالب تبلیغاتی نشریات در معرفی چهره های فرهنگی ظاهرا برجسته کشور توجه کنید که با چه رفتار حساب شده ای صورتک های معینی را به یکدیگر پاس می دهند تا با معرفی زنجیره ای آنان، مانع خروجشان از ذهن جوانان شوند، اما حتی سطری کار نقادانه در ارزیابی آثار آنان نمی آورند و آن گاه که به تعلقات صاحبان این تصاویر خیره می شویم، تصویر کاملی از علت درماندگی فرهنگی کنونی کشور ظاهر می شود.
همین اواخر خانمی به نام مهری بهفر در چند شماره و به طور مسلسل، در مجله گلستانه، شعر عاشقانه معاصر ایران را، به طور مختصر، بررسی کرد و به گمان صاحب نظران مستقل، تقریبا چیزی از اعتبار تبلیغاتی هفت نام بزرگ در شعر معاصر ایران باقی نگذارد. حاصل این کوشش ایشان آن بوده که تقریبا تمام مطبوعات ما به این خانم، که می خواهد راه مستقلی پیش بگیرد، چپ چپ نگاه می کنند. اما تصویر خانم دیگری، که جز یکی دو قصه ساده ترجمه نکرده، حتی در هفته نامه ای که وزارت ارشاد درباره کتاب چاپ می کند، به طور مکرر و ادواری چاپ می شود و دست کم من نمی دانم که ایشان در فاصله کوتاه چاپ دو عکس شان چه گلی به سر نشر و یا فرهنگ ملی زده اند، که باید یادآوری شود.
خوشبختانه این فاجعه داخلی به سطح جهانی نمی رود و چنین است که مراکز ارزش گذاری فرهنگی در جهان، کوچکترین عنایتی به صاحب نامان و مدعیان ایرانی ندارند و هیچ سیمای فرهنگی معاصر، به عنوان چهره جهانی معرفی نمی شود، مگر در سینما، زیرا بنیان آن را حزب توده نگذارده. و به همین دلیل اینک به نوعی مدعی ارائه یک سبک و بیان ملی و بومی است که گاه از سوی مراکز ارزش گذاری جهان نیز تایید می شود. بدین ترتیب آشکار می شود که آن گروه صاحب نام فرهنگی، که در 70 سال گذشته از درون حزب توده و تدارکات دولتی بیرون آمده اند و از فضای سیاسی – تشکیلاتی حزبی و دولتی تغذیه کرده اند، نه فقط کم ترین گامی برای رشد پدیده های فرهنگ ملی برنداشته و هیچ میراث فرهنگی ماندگار بر جای نگذارده اند، بل به عکس، با تحمیل خود بر جامعه، از راه های نادرست و توطئه آمیز، در تخریب روند بازسازی فرهنگ ملی، متهم و مسئول اند و البته هیچ کدام فراموش نکرده ایم برجستگان فرهنگی- امنیتی و برنامه ریزان آموزشی – تبلیغاتی کشور را، پس از 28 مرداد، همان روشنفکران حزب ساخته، اما به اردوگاه اعلی حضرت کوچ کرده، گردانده اند و این نشانه ها حکایت می کنند، که سیاست بافی های آن ها هم، چون تظاهرات فرهنگی شان بی ریشه و پوک بوده است.
در مورد کتاب های موجود در کتاب فروشی ها و نیز آمارهای وزارت ارشاد، گزارش مسئول امور تحقیقاتی کشور و بررسی وضع روشنفکری ایران، معلوم کرد که در حال حاضر آن چنان عناصری که قادر به ارائه نظریه بین المللی، ملی و یا لااقل بومی باشند، نداریم. پس به طور طبیعی و چنان چه سیمای نشر ایران نشان می دهد روشنفکری ایران قادر به تولید و تالیف مستقل نیست. حاصل این که در نشر ایران شاهد دو سه پدیده رو به رشد و جایگزین شده ایم. اول از همه کتاب سازی و کتاب سازی و کتاب سازی، دوم هجوم به ترجمه و برداشت از تالیفات دیگران و بالاخره توسل وسیع به ادبیات، شعر، قصه و داستان.
پدیده کتاب سازی چنان رونقی گرفته است که فی الواقع اگر ما یک مجموعه مسئول ملی، دانشگاهی، یا منفرد داشتیم که به بررسی کتاب های تالیف شده می پرداخت، آگاه می شدیم که نزدیک به تمامی کتاب هایی که اینک به عنوان تالیفات به جامعه معرفی می شوند، تا چه حد بی ارزش، تکراری، کهنه، در غالب موارد پر از غلط و اشتباه و از همه بدتر، کپی کامل صاحب نظران بین المللی و مصادره آثار دیگران اند. این گونه تالیفات یا به بازنویسی هزارباره اطلاعات کهنه درباره وجوه مختلف علوم انسانی، در حوزه های گوناگون می پردازد، یا خرافات عرفان پیش پا افتاده امریکای جنوبی را تقلید می کند یا روش های کسب سلامتی و خوش اقبالی و اسلوب های خوش برخوردی را آموزش می دهد یا به آسمان و ریسمان بافی های واقعا دل آشوب کن مکرر درباره حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی و حکمت موهوم ایران باستان و خلقیات پسندیده ایرانیان پیش از اسلام، مشغول است. در این باره، حالا صاحب چنان نخبگانی شده ایم، که مثلا تعداد دکمه های پیراهن ملکه فرح و جنس آن را می دانند، رنگ لباس خواب فلان سناتور محمد رضا شاهی به یادشان مانده، از پچ پچه های درگوشی همخوابه های محمدرضاشاه خبر دارند، مواد اولیه شام شب داریوش را توضیح می دهند و هزار اباطیل دیگر که در انبوهی عناوین من درآوردی تلمبار شده است و تمام این ها علی البدل یک تحقیق و تالیف ملی است که به دلایل پیش گفته، ظاهرا از میان روشنفکران ما، هیچ کس برای چنین کارهای جدی تربیت نشده است.
آن گاه به کتاب های ترجمه شده برمی خوریم. به عنوان یک ناشر درگیر با موضوع، به شما اطمینان می دهم که اگر متن کتابی، از محاوره عاشقانه و روابط روزمره داستان گونه بگذرد، دیگر تقریبا هیچ کس را نداریم که بتواند از پس ترجمه یک کار محققانه جدی، در حوزه های مختلف، برآید و با استثناهایی بسیار بسیار نادر باید بگویم که تقریبا تمام ترجمه های موجود در بازار از اشتباهات هولناک سرشار است.
اگر می توانستم اسامی معینی از مترجمین، که بسیار نیز نام آورند و کتاب هایی را که ترجمه کرده اند بیاورم، بی تردید جامعه فرهنگی ما دچار هراس و سرسام می شد. اخیرا کتابی را برای چاپ به ما پیشنهاد دادند، که 3000 غلطی را معرفی می کند که در مشهورترین فرهنگ انگلیسی به فارسی، فقط در حوزه زیست شناسی گیاهی و حشرات وجود دارد. مولف آن در پیشگفتار آورده که آگاه نیست در دیگر حوزه ها تا چه حد غلط در آن فرهنگ پیدا می شود. خوب اگر فرهنگ های ما به این صورت است، پس کارهای مترجمینی که از این فرهنگ ها سود می برند، چه از آب درخواهد آمد؟
متن یک تحقیق بسیار جدید در زمینه «بهره وری» به زبان آلمانی به دستم افتاد، آن را به نام دارترین مترجم زبان آلمانی عرضه کردم. یک سال بعد ترجمه ای به من بازگرداند که از هیچ بابت قابل فهم و درک نبود و با هیچ ترفندی نتوانستیم ترجمه را قابل ارائه و عرضه به خواننده فارسی زبان کنیم. از مترجم پرآوازه علت را پرسیدم. می گفت که در متن، صدها واژه یافته که به حوزه فرهنگ معاصر مربوط است و در دهه اخیر به زبان آلمانی وارد شده، و او به کلی از آنها بی خبر است و هیچ فرهنگ فارسی به آلمانی موجود، این کلمات را نمی شناسد تا برایشان معادلی بیاورد و مدعی بود که اصولا زبان فارسی قدرت معادل سازی برای آن ها را ندارد و در نتیجه خود معترف بود که ترجمه ارائه شده حدسیاتی است که ایشان به جای متن در نظر گرفته اند. حالا این شخص دست کم در چهار دانشگاه ما به جوانان رشته های مختلف علوم، از زبان شناسی تا فلسفه، درس می هد!!!
بدین ترتیب نشر ایران از ارائه کتاب های جدی و جدید، در حوزه های مختلف فنون، بررسی های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فلسفی و علوم انسانی، از طریق ترجمه آثار سرزمین های دیگر نیز، عاجز مانده است. زیرا آن روشنفکری که وصف آن ها را پیش تر گفتم، خود در فهم متن اصلی این گونه تالیفات درمی ماند و طبیعی است که قادر به برگرداندن آن ها به فارسی نیست. این موضوع به خصوص در ترجمه کتاب های مربوط به حوزه «زبان شناسی» که اینک در بازار نشر رواج دارد، از چنان آشفتگی و بی سروسامانی و سر هم بندی کلمات و مفاهیم انباشته است، که دانش جویان مربوطه، چنان چه به خود من گفته اند، دچار سرسام اند و جالب این جاست که می گویند استاد مربوطه نیز، که گاه همان مترجم کتاب است، قادر به توضیح متن نیست.
چنین است که ترجمه کتاب ها هم بیش تر به سمت برگردان آثار ادبی کشورهای دیگر متوجه و متمایل شده است و مترجمین ما، از شعر و داستان که بگذرد، حتی قادر نیستند یک بروشور ساده دستورالعمل استفاده از دیگ زودپز و تلفن همراه را به فارسی برگردانند، چه رسد به مباحث اجتماعی و انسان شناسی نوین.
پس محصول نشر ایران، در سیمای اصلی، به کتاب های آموزشی، کمک آموزشی، قصه، داستان، شعروانبوهی کتاب سازی مضحک بدل شده است که کتاب خوان جدی را از کتاب بیزار می کند. در واقع لایه تازه ای از جوانان، محققان، و کتاب خوان های ما، که از طرق گوناگون و مثلا از طریق روشهای مختلف ارتباطات جهانی، مشتاق دریافت های فرهنگ نوین در حوزه های مختلف اند، بازتابی از این فرهنگ جدید جهانی، در کتاب های ناشران ایرانی نمی یابند و به این دلیل به کتاب روی نمی آورند. بی تعارف بگویم که نشر ایران کهنه و بی محتوا و پوسیده است. و بی شک در صورت ادامه وضع کنونی محکوم به از هم پاشیدگی است. اینک فرهنگ، دانش و آگاهی ملی و عمومی بسیار بالاتر از محتوای کتاب هایی است که در ویترین کتاب فروشی ها عرضه می شود. از نظر کتاب خوان امروز، عناوین کنونی فاقد متنی است که با ارزش ریالی آن برابر باشد. دلیل محکم و بسیار روشن این که در همین اوضاع نابسامان نیز، هر کتابی که، مطلب نویی به کتاب خوان عرضه کرده، به سرعت نایاب شده و در غالب موارد در مدت کوتاهی به چند چاپ رسیده است.
اخیرا کتابی چاپ کردیم با نام« لشکرکشی خشایارشا به یونان»، متنی است بسیار دشوار و یکی از تحقیقات معتبر دانشگاهی و از کارهای برجسته پروفسور هیگ نت است. ابتدا من تصور نمی کردم این کتاب چندان مورد استقبال قرار گیرد. جایی در گوشه انبار برای آن تدارک دیده بودیم که چند سال خاک بخورد. ولی کتاب کمتر از سالی نایاب شد و اینک تقاضاهای مکرر دارد. نمونه این کتاب برای من کاملا آشکار کرد که بی محتوایی، کهنگی و پدیده کتاب سازی است که خواننده ایرانی را از کتاب دور می کند. همین طور است کتاب هایی که این اواخر در توضیح و تشریح نابسامانی های کنونی، منتشر می شود. تمام آن ها گرچه به هیچ مسئله بنیانی توجه ندارند، اما همین که محتوای تازه ای ارائه می دهند، به چاپ های متعدد رسیده اند و اگر باز هم دلیل بخواهید اشاره کنم که آمار فروش کتاب های مرجع به زبان اصلی که از طریق نمایشگاه ها و برخی از کتاب فروشان ارائه می شود، با وجود قیمت گزاف، در برخی از حوزه ها، بیش تر از کتاب های تولید ناشران داخلی است.
و اما راه نجات
با سیاست های کنونی که در مراکز مسئول و مهم تر از همه وزارت فرهنگ و ارشاد می گذرد و در بخش دوم از آن خواهم گفت راه نجاتی وجود ندارد. تا زمانی که دست روشنفکری کنونی، که تفاله بازمانده و میراث تجمع های سیاسی غیرملی گذشته اند، از ادارات و مراکز تصمیم گیری و برنامه ریزی فرهنگی و مجموعه های آموزشی کوتاه نشود، فرهنگ کشورنفس نخواهد کشید و از بازوهای مکنده این اختاپوس ها خلاص نخواهد شد. باید با وسایل مختلف، بزرگ نمایی های برنامه ریزی شده این روشنفکر نماها را، که به طور سیستماتیک در مطبوعات کشور دنبال می شود، رسوا کرد، باید کارهای آنان را بی رحمانه به نقد کشید و باید از بی آبرویی های فرهنگی شان پرده برداشت. باید به جوانان گفت که غالب چهره های روشنفکری، که در دهه های گذشته به طور مصنوعی برکشیده شده اند حداکثر و فقط مترجم اند و اتفاقا مترجمین بسیار بدی هستند.باید بی ترس و بیم یادآور شد که آموزه های این روشن فکران ایجاد انحراف در تصور جوانان تشنه پیشرفت ماست که از گذشته آنان تقلید کنند و بدین وسیله رشد را در کشور متوقف کرده اند. باید به جوانان یادآوری کرد که آینده ایران در گرو تولد یک روشنفکر نوین سخت گیر و حتی بی رحم است که مو را از ماست بکشد و آبروی این به اصطلاح نخبگان حزب ساخته را بریزد، که متاسفانه هنوز در سر پیچ های مراکز تصمیم گیری فرهنگی ما، لانه ساخته اند و به شکار و تلف کردن اندیشه های نابی مشغول اند که به محفل و گروه آنان وابسته نیستند. اگر نام ها و چهره های شاخص فرهنگی ایران، در این همه سال ثابت مانده است پس یا مادران ایران، از زایمان نخبگان نو وامانده اند یا توطئه ای حساب شده در پس ثبات این عناوین، فرهنگ ما را به این روز انداخته است(ادامه دارد).