ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

هویت و زبان ایرانیان پس از اسلام و تجمع ساکنان بعد از پوریم یهود

یادداشت برای دوستان احرار و امید

پرداختن به سئوالی که در باب هویت و زبان ایرانیان پس از اسلام کرده اید، ما را به یکی از عمده ترین ادله ی وسعت نسل کشی پوریم، در مقیاس امحاء کامل حیات و حضور آدمی، تا زمان طلوع اسلام می رساند. اینک می دانیم که تا دویست سال پس از اسلام نیز، کم ترین نشان تجمع و حیات اجتماعی و اقتصادی و تولید و تمدن در سراسر خطه ای که اکنون ایران می نامیم، دیده نشده و حتی اولین نمونه های ظروف سفالین، که بسیار ناشیانه و ابتدایی ساخته اند نیز، متعلق به قرن سوم هجری است. با این توجه که از قرن سوم هجری تا حکومت رضا شاه، یعنی از غزنویان تا قاجار، تنها و تنها ترکان بر ایران حکومت کرده اند. همین آزادی عمل مطلق مهاجران ترک، که بدون مواجهه با مخالفت و مقاومت، در دوره های زمانی و محدوده های جغرافیایی مختلف ایران، تشکیلات حکومتی و حتی امپراتوری تدارک دیده و برقرار کرده اند، خود به میزان کافی بر فقدان تجمع بومی و معارض، ناشی از وسعت قتل عام پوریم، خبر می دهد.

اکنون در هر تجمع آکادمیک می توان با قدرت تمام اثبات کرد که حتی واژه ای از داشته ها و دانسته های کنونی در باب تمدن ماقبل و مابعد اسلام و به خصوص در زمینه ی مسائل قومی و فرهنگی و سیاسی ایرانیان، صحت ندارد و برابر با واقعیت نیست. آن چه را به یقین می توان مدعی شد و به حجت رساند این که سرزمین ایران تا قرون متمادی پس از اسلام، به علت غریبگی گسترده میان مهاجر نشینان نوپای شرق و غرب و شمال و جنوب، فاقد بافت ملی و یا حتی قومی بوده است. از منظر کلاسیک و به دلیل روشن اعتراضات متعدد و مکرر قومی، که تاکنون ادامه دارد، هنوز هم مردم ایران، به این بافت دست نیافته اند.

توجه کنید که هیچ ارتباط ارگانیک تاریخی، فرهنگی و سیاسی بین چهار حوزه ی مهاجرتی که در ۴۰۰ سال نخست پس از اسلام در ایران نطفه بسته، وجود ندارد. هم اینک در شرق ایران شاهد تجمع مجموعه ی زیستی مستقلی هستیم که در تمام اجزاء و شاکله ی خود، ناشی از مهاجرت و مخلوطی است از فرهنگ و زبان هندیان و قبایل مختلف افغانی و ترکان خراسان بزرگ. آن ها از زبان، آداب و رسوم، لباس، خوراک رقص، آواز و باورهای ویژه ای سود می برند، که بخش داخل ایران آن از عمق دویست کیلومتر فراتر نمی رود. به محض عبور از شهری که یهودیان حیله گرانه به نیشابور معروف کرده اند، به سمت مرکز کشور، حوزه ی فرهنگ شرق ایران در تمام زمینه ها بسته می شود و اندک اندک حیطه ی اقتدار فرهنگ مستقل دیگری پدیدار می شود که کم ترین ارتباطی با فرهنگ و خصوصیات تجمع شرقی ایران ندارد که مظاهر زیستی آن ها، در وجه عمده به ترکان و مغولان و تاتارها متعلق است. در عین حال شناسایی کاوشگرانه ی تاکنون، کم ترین اثری از هستی آدمی، در فاصله ی حادثه ی پلید پوریم تا طلوع اسلام، در نوار تجمع غیر بومی و مهاجرانه ی شرق ایران، معرفی نکرده است.

همین پروسه ی تجمع مستقل و مخلوط را، در غرب ایران نیز شاهدیم. در این جا آمیزه ای از فرهنگ مهاجرانی از روم شرقی، سواحل شرقی مدیترانه و فرهنگ سامی و عربی حاکم است، که کم ترین شباهت و همآهنگی، از هیچ بابت، اعم از مردم شناسی، چهره نگاری، استخوان بندی و بلوک آدمی، آداب و رسوم و زبان و هنر و غذا و لباس و موسیقی و رقص با تجمع شرقی ایران ندارد. در غرب ایران در عین حال که موجودیت و حضور و فرهنگ مستقل اعراب کاملا قابل رد گیری است، اما در عین حال بیش ترین شکل التقاط میان نژاد عرب و رومیان گریخته به شرق را در سیمای اقوام لر و کرد و عشایر متعدد پراکنده در منطقه شاهدیم، مردم توانای بالا بلندی که نشان از بین النهرین کهن دارند، اما در اثر اختلاط با رومیان، غالبا با چشم های رنگی، پوست سفید و موهای غیر مجعد دیده می شوند. عمق اقتدار و تاثیر گذاری این نوار نیز بیش از دویست کیلومتر نیست و همین که از همدان به سمت مرکز برویم، اندک اندک نشانه های فرهنگ و رسوم و دیگر مشخصات مردم شناسانه ی تجمع غرب ایران کم رنگ و کم رنگ تر می شود. شناسایی کاوشگرانه ی هیچ اثری از هستی انسانی، در فاصله ی حادثه ی پلید پوریم تا طلوع اسلام، در نوار تجمع غیر بومی و مهاجرانه ی غرب ایران نیز هنوز میسر نشده است.

همین روند در شمال ایران نیز قابل تعقیب است، تجمع مردمی که باز هم در تمام مظاهر زیستی مستقل اند و از زبان تا آداب و رسوم و غذا و لباس و ریخت شناسی و موسیقی و رقص و غیره، به کلی با مردم شرق و غرب ایران متفاوت و نا مرتبط اند. غیر بومی بودن تشکل و تجمع انسانی در شمال ایران چندان واضح است که حتی تیپولوژی آنان را با جغرافیای محیط منطبق نمی بینیم و مردمی که به طور معمول و به سبب زندگی در شرایط دشوار جنگل و کوه و رود و دریا، باید فیزیکی ورزیده و مناسب شکار و تبرکشی داشته باشند، غالبا با اندام درهم فرو رفته و ضعیف مردم جلگه نشین دیده می شوند. در این باب باید با دقت بسیار تاریخ پس از اسلام نواحی جنوبی دریای خزر را بررسی کنیم تا معلوم شود به جز اسلاوهای جلگه های پایین دست روسیه، مهاجرین ساکن نواحی جنوبی دریای خزر از کدام ناحیه کوچ کرده اند. در این باره نمی توان وسعت حضور کلنی های یهود در شمال ایران، تا حدی که بخش بزرگی از آن جغرافیا را، «استرآباد» خوانده اند، ندیده گرفت. به هر حال میان مردم ساکن در حاشیه ی جنوبی دریای خزر و تجمع های شرقی و غربی این سرزمین نیز کم رنگ ترین خط ارتباط ملی و تاریخی دیده نمی شود. عمق حضور و تسلط فرهنگ مردم شمال ایران، حتی به صد کیلومتر هم نمی رسد و هنوز در میان بلندی های البرز مرکزی قرار داریم که آثار حضور فرهنگ گیلکی و مازندرانی و طبری محو می شود. در این نوار تجمع غیر بومی و مهاجرانه ی شمال ایران هم، شناسایی کاوشگرانه ی هیچ اثری از هستی انسانی، در فاصله ی حادثه ی پلید پوریم تا طلوع اسلام، میسر نبوده است.

به چهارمین نوار تجمع انسانی و باز هم مهاجرانه، در جنوب ایران بر می خوریم، مردمی با فرهنگ عمدتا آفریقایی، یمنی و اعراب جنوبی، که در تمام ابواب و به خصوص زبان و فیزیک و مراسم و غذا و موسیقی و رقص بیش تر تحت تاثیر مردم شرق آفریقا قرار دارند. فرهنگی باز هم با عمقی کم تر از دویست کیلومتر، که پس از گذر از شیراز به سمت مرکز، محو و نابود می شود. فاصله ی میان چهار نوار تجمع در چهار سوی ایران، که چون قاب و چهارچوبی در اطراف این سرزمین کشیده شده، چندان عمیق و وسیع و غیر قابل اختلاط و مستقل می نماید که خود به خود نو بودن روابط تاریخی میان مردم ساکن در این نوارها را اثبات می کند. زیرا اگر بخواهیم عمق حیات تاریخی و ارتباطات ملی مردم ساکن این نوارها را، برابر آثار تمدنی اثبات شده ی ایران پیش از پوریم، هفت هزاره بیانگاریم، به طور قطع در طول این هزاره های دراز و به مدد اختلاط های طبیعی فرهنگی و تولیدی و تجاری و خانوادگی، همآهنگی های عمومی و ملی در تمام تظاهرات اجتماعی در درون این نوارها بروز می کرد و بدین ترتیب می توان پا برجایی جدایی ماهوی میان ساکنان این نوارها را، ناشی از کوتاهی عمر تاریخی و طی نشدن فرصت استراتژیک لازم دانست. بی شک اقدامات اخیر و هشتاد ساله ای، که از زمان رضا شاه، الحاق و اتصال تاریخی مردم ساکن در این چهار نوار و ایجاد یک واحد ملی و سراسری را، در اعزام سپاهیان و سرداران مافوق احمق و جانی ارتش و تبلیغ اجباری زبان فارسی دانسته است، به کلی ناکام و ناتوان از کار درآمده و جز ایجاد جدایی و دشمنی و نفرت بیش تر در میان مردم این چهار نوار، حاصل دیگری به بار نیاورده است.

بدین ترتیب تشخیص این مطلب دشوار نیست که واحد های زیستی و تمدنی موجود در ایران، از هیچ مرکز معین و مقتدر ملی تغذیه نشده و به جز دین کبیر اسلام و اکثریت گرویده به مذهب تشیع، در حال حاضر هم، از هیچ پیوند ارگانیک و بنیادین و کم ترین همگونی سنتی و بومی، ناشی از دیرماندگی تاریخی، که به طور طبیعی موجب تشکیل و تشکل ملی است، پیروی نمی کند. اینک می توان اثبات کرد که خلاف تلقینات پریشان بافانه ی باستان پرستان، فرهنگ جاری در چهارچوب اصلی ایران کنونی، از مبداء طلوع اسلام، بیش تر حاشیه ای بر فرهنگ و تمدن جوامع بیرونی و منطقه ای است و هیچ نشانی از توانایی های بومیان ساکن ایران کهن، به سبب امحاء کامل آنان در ماجرای پلید پوریم، بر خود ندارد. بر این چهارچوب اصلی باید صورت بندی کلنی های رسمی و غیر رسمی عرب را، در زمان طلوع و دهه ها و سده های نخستین اسلامی افزود، که قصد تبلیغ این دین مبارک، در میان مهاجرین و جانشینان جدید مردم ایران کهن نابود شده در ماجرای پوریم را داشته اند، کلنی هایی که همه جا آثار ویژه ی خود را بر جای گذارده و پذیرش مشهود و سراسری اسلام، در چهار چوب اصلی ساکنان جدید ایران و نیز قبول زبان عرب در میان نخبگان فرهنگی به عنوان روش و جهشی در برداشت های عالمانه از زبان فخیم قرآن، حضور فراوان این کلنی ها را گواهی می دهد. بی شک برای شکل گیری و سپس حاکمیت فاضلانه ی فرهنگ ممتاز قرآن و ظهور صاحب نظران دینی و سیاسی و اجتماعی و علمی، به چند سده زمان نیاز بوده، که با ادعاهای یهودیان در کتاب هایی از قماش الفهرست ابن ندیم، که ایران خالی مانده از سکنه، به سبب وقوع پوریم را، از نخستین روزهای طلوع اسلام، مملو از اساتید و نام آوران عالی مقام در تمام رده های علوم و فنون و ادبیات و اخلاق تبلیغ می کند، در تضاد مطلق قرار می گیرد. در عین حال این نکته ی اصلی و بسیار مهم را نیز نباید ندیده گرفت که موفقیت یهودیان در ساخت و پرداخت تاریخ و فرهنگ افسانه گون، برای دوران پیش از این مهاجرت ها، و به قصد انکار پوریم، به این دلیل ساده موفقیت آمیز بوده است که هیچ یک از این گروه های مهاجر، آگاهی و احساس و تعصبی نسبت به درست و یا نادرست بودن روایت هایی ازعمق تاریخ ایران نداشته اند و همین مطلب تلقین هر ناممکنی در میان آنان را سهل و میسر کرده است، چنان که رسوخ و قدمت آموزه های بومی و منطقه ای، نزد هر گروه از این مهاجران شرقی و غربی و شمالی و جنوبی، و نیز فعالیت فوق معمول یهودیان، به خصوص در اختراع زبان فارسی، استیلای مطلق زبان عرب را ناممکن و دشوار کرد. و ده ها نکته ی ناگفته و شگفت انگیز دیگر که برای ذکر آن ها باید به ادامه ی انتشار مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران چشم داشت.

برای آقای امید هم بگویم که قصه ای ناممکن تر از وجود جاده ی ابریشم پیش و یا پس از اسلام ساخته نشده و با یقین کامل بدانید که از هیچ مسیری اثبات وجود چند وجب از این جاده ی دراز افسانه ای میان شرق و غرب ممکن نیست که ظاهرا مراکز فعالیت اقتصادی منطقه ی شرق میانه را به تحرک وا می داشته است. گفت و گو از این جاده ی بی نشان و اثر نیز حصه ای از آن جعل تاریخ و تمدن برای منطقه ای است که وقوع پوریم کم ترین اثری از حضور آدمی در آن باقی نگذارده بود.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه پنجم شهریور 1385 و ساعت 0:30 
 
 
 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=119
 
 
 
 
 
افزوده شده در سوم آبان ۱۳۹۱
  
چند مطلب مرتبط، تمام لینک ها در صورت کلیک ساده، در صفحه جدید باز خواهند شد.
  
 
  
  
  
  
  
 
  
 
  
  
 
 
 
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد