یادی از گذشته
«داش اسمال» در مجله!
ماه نامه "جهان کتاب"، از شهریورسال 1381، طی سه شماره، نقدی بر کتاب "هخامنشیان" از مجموعه "تاملی در بنیان تاریخ ایران"، با قلم کسی با نام "فریدون فاطمی" چاپ کرد که در آذر همان سال پاسخ زیر را برای آن ها فرستادم. آن ماه نامه با افزودن شیرین زبانی کوتاه زیر پاسخ مرا در شماره توام 1۵9 و 160 منتشر کرد.
«آن چه می خوانید، پاسخ آقای ناصر پورپیرار به نقدی است که در سه شماره گذشته ی جهان کتاب بر نوشته های ایشان به چاپ رسیده است و در این جا بی کم و کاست و بدون هیچ شرح و توضیحی به چاپ می رسد. «آفتاب آمد دلیل آفتاب...»
حالا و به خصوص از آن باب که این پاسخ در مجموعه مقالات سایت «ناریا دات آی آر» نیز ثبت نبود، به سفارش کسانی، پس از سال ها، بار دیگر در این وبلاگ نصب می کنم که فراموش نشده باشد.
مطبوعات ایران، در موضع گیری نسبت به کتاب های من، به کلی آبروی فرهنگی خود را به حراج گذارده اند. تقریبا همه ی آن ها درباره ی این کتاب ها، که اینک به زبان های دیگر ترجمه می شود و موضوع بحث محققان شرق میانه است، به کلی خود را به بی خبری می زنند و چنان عمل می کنند که گویی از انتشار این متون هیچ نمی دانند. اما اگر کسی، حتی در حد آقای فاطمی، بخواهد با بی چاک و دهنی، کینه ی جمعی روشن فکری محفل باز ایران را، نسبت به من خالی کند (که عللی دیرین تر از این کتاب ها هم دارد)، آماده اند که تمام صفحات نشریه شان را، تا هر وقت که بخواهد، در اختیار او بگذارند. چنین روز و روزگاری بر اصحاب نشریات ایران بسیار مبارک و برازنده است و مضحک تر از این نیست که همین آقایان و مدعیان، غالبا از آزادی و فرهنگ و حتی لزوم گفت و گوهای بین المللی نیز سخن می گویند!
ظاهرا ورود من به مباحث جدی و پهناوری در مقوله ی تاریخ و هویت ملی، روشنفکری در خواب رفته با قصه های جاری و وارداتی تاریخ را، پکر و کسل و درمانده از خواب پرانده است و ناگهان با این حقیقت روبه رو شده اند که کورش و داریوش و رستم و کیکاوس شان ساخت یهودیان و مهم ترین سند افتخارات فرهنگی کهن، یعنی کتاب الفهرست ابن ندیم شان قلابی و مجعول است. آن ها وحشت زده به گوشه ای خزیده اند، خود را برهنه در معرض تماشا می بینند و دو سال پس از انتشار 12 قرن سکوت هنوز تکلیف خود را با آن روشن نکرده اند و جرئت تن دادن به گفت و گوهایی رسمی درباره ی آن را ندارند، چرا که خود به تر می دانند هر کنکاش جدی، صحت بررسی های مرا اثبات می کند. آن ها که علاقه ای به ابطال دانش نامه های خود و تعهدی به مسئولیت روشنفکری ندارند، فقط درهم می لولند، بیخ گوش یکدیگر پچ پچه می کنند، صدای دندان قروچه شان شنیده می شود، گاه از سر ناگزیری و درد، نفرین و ناله و ناسزایی می فرستند و باز هم صلاح و عافیت را در سکوت می بینند.
پیش تر هم همین ترفند درباره ی کتاب مگر این پنج روزه من طی شده بود و به اصطلاح، ادیبان و اساتید بسیاری، که برخی حتی با آن کتاب خانه نشین شدند، هنوز می کوشند در خلسه ی سکوت، کابوس آن کتاب را فراموش کنند، هر چند سئوالات سمج برخی از دانش جویان در این یا آن نشست، آسوده شان نمی گذارد.
اما اینک به نظر می رسد که درباره ی کتاب های «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، حتی آن سکوتی که این همه بر آن اصرار داشتند و راه حلی بر اختفای ناآگاهی خویش می شناختند، نامیسر شده و ظاهرا کسی را فرستاده اند تا سکوت دو ساله را بشکند. این البته، و خود به خود، به معنای این است که آقای فاطمی خرده صداهای پیشین درباره ی کتاب های مرا، در حد همان سکوت شناخته است!
این آخرین لغزخوان و نفرین فرست که پس از علی حصوری و عبدالعظیم رضایی و پرویز رجبی و فریدون جنیدی و غلامرضا سلیم و غلامرضا وطن دوست و چند تایی نوجوان کورش زده ی دیگر، به میدان آمده، فریدون فاطمی است، که نمی دانم کیست. می گویند سرویراستار یک بنگاه نشر است. با بضاعتی که از تاریخ در به اصطلاح نقد مفصل اش از خود بروز داده، امیدوارم لااقل ویراستار کتاب های تاریخ نبوده باشد. اما ببینیم پس از افتضاحاتی که آن دیگران در پاسخ نویسی به کتاب ها و مقالات و مصاحبه های من به بار آوردند و موجب خنده و تعجب و حتی خشم اصحاب دانایی شدند، چنته آقای فاطمی از چه پر شده است؟
من به راستی نمی خواهم سر به سر آقای فاطمی بگذارم، هر چند پاسخ جدی دادن به او نیز چندان ساده نیست، زیرا بیانیه ی ایشان فقط بیش تر ثابت کرد که ظرفیت و پهناوری دانایی صاحب نظران کنونی ما، به خصوص در مقوله ی تاریخ، واقعا هم که گودی و گردی یک نعلبکی را ندارد.
تصویر ذهنی من، هنگام خواندن قطعنامه ای که آقای فاطمی به جای نقد صادر کرده اند، این بود که با یک «داش اسمال» حسابی روبه رویم که نوشتن نقد را با هرت کشیدن هول هولکی آش رشته ی روز جمعه مادر جان اشتباه گرفته و لاجرم دهان خویش را به تکرار و سخت سوزانده است. کاش ایشان یکی از مباحث کتاب ها را، هر مبحثی را که زورشان بیش تر می چربید، برمی گزیدند، سخن شان را همراه سند و حجت می آوردند، تا شاید معلوم می شد که چه می خواهند بگویند.
نوشته های او هیچ جز «خوشمزگی»های لوطی منشانه با قصد اولیه ی مسخره کردن موضوع نیست. قطع نامه ی او پر از اصطلاحات و واژگانی از این قبیل است، که خود، نوع نگاه او به فرهنگ روزگار را می رساند: «ملت ما را یک پول سیاه کرده»، «اول دم دروازه ی بابل ظاهر شده»، «دولت های فکسنی یهودی»، «پول و پله به هم زده بود»، «براش صرف داشته باشد»، «چند تا صراف و نزولخوار»، «معبد شصت ذرع در شصت ذرع یهودیان»، «لغت سازان ناکس یهود»، «الا و بلا که یهودی اند»، «سپاهی بود و شکست خورد و تمام»، «اسکندر که اصلا به آذربایجان نرفت»، «از دم باد هواست»، «سه چهار تا لغت پرت و پلا»، «تند تند لغت ساختند»، «سه هزار تا لغت دبش پهلوی»، «ای بابا این که خودش فارسیه»، «چهار تا معامله و داد و ستد»، «نیافته ایم؟ خیلی هم یافته ایم!»، «چند تا کتیبه ی داغون»، «بعد از آن همه سرکوفت»، «خوردم و دم نزدم»، «ای بابا، صحبت این حرف ها نبود»، «بی همه چیز»، «تا امروز که خدمت شما هستم»، «ما که عددی نیستیم»، «کلی پولدار و تاجر و وزیر»، «خیلی پدر سوخته اند»، «شتر مرد و حاجی خلاص»، «هزار گیر و گرفتاری دیگر»، «سر قبرشان تف بیاندازد»، «شلم شوربای غلط غلوط»، «کم آدم هایی نبودند»، و بالاخره یک اصطلاح، که به کلی آدم را دچار توهم های مخصوص می کند: «جهودهای بلاگرفته»!
باری، همین اسمال آقاست که خواسته جای اساتید و اسانید را بگیرد و درباره ی کتاب هایی وارد گفت و گو شود که قطع نامه ی ایشان، چنان که بیاورم، معلوم می کند گاه از روخوانی آن ها نیز عاجز بوده است. پس ببینیم اصولا بضاعت او چه میزان است؟
«گیرم که همان گونه که گفته اید اطلاعات ما از این زبان ناقص و افسانه وار باشد. چرا این را به گونه ای می گویید که انگار خود این زبان هم افسانه است و عبارت است از سه چهار تا لغت پرت و پلا. تعداد واژه های شناخته شده ی این زبان را بین چهارصد و ششصد گفته اند و دست کم صد کتیبه ی خوانده شده به این زبان (کتیبه های هخامنشی) هست».
اگر اسامی اشخاص و امکنه و واژگانی را که با پیشوند و پسوند تکرار شده، حذف کنیم، در کتیبه های هخامنشی نزدیک دویست لغت می یابیم، که جز چند لغت معدود، در حد پنج واژه، نه در صورت لفظی و نه در ساختار دستوری، هیچ ربطی نه فقط با فارسی، که با هیچ زبان دیگر بومیان ایران، مثلا کردی، یعنی همان حیطه ی جغرافیایی نگارش کتیبه ی بیستون ندارد.
تمام کتیبه های یافت شده ی هخامنشی هم، اگر مکررات با متن همسان، مثلا کتیبه های تکراری داریوش در تخت جمشید را، که به تصریح شارپ و کنت، 18 بار نوشته است: «این تاقچه را من ساختم!» ندیده بگیریم، جمعا به سی عدد نمی رسد. اما آقای فاطمی گمان می کند که ما دست کم صد کتیبه ی خوانده شده ی هخامنشی داریم، چنان که سه هزار لغت پهلوی در آستین دارد، که در واقع امر ۱۵۰ نمونه هم نمی شود! ظاهرا باستان پرستان تهی دست ایرانی، آن جا که سخن از لاف و گزاف های ملی است، کم تر از صد و هزار، عددی را لایق نمی دانند.
«آیا آن امپراتوری عریض و طویل اداره کردن نمی خواست و این اداره کردن زبان نمی خواست. پس چرا برای امور محاسباتی کاخ تخت جمشید سی هزار لوح گلی به خط میخی پارسی باستان لازم آمده».
بفرمایید! منتقد ما حتی نمی داند که آن سی هزار لوحه های گلی تخت جمشید، که بر هر کدام جز چند واژه نیست، به خط و کار منشیان عیلامی است و آن ها را به «خط میخی پارسی باستان» فرض کرده است!
«چرا لقمه را دور سرتان می چرخانید و راه دور می روید! این اسدی طوسی تقریبا یک قرن بعد از فردوسی زیسته است. یعنی صد سال پیش از لغت فرس، فردوسی شاهنامه را سروده است. آری صد سال پیش از آن که اسدی با آن هزار و صد واژه ناقابل اش بهانه به دست شما بدهد، فردوسی شصت هزار بیت درخشان به این زبان سروده که هزارها واژه و ترکیب فارسی در آن هست اصلا ما را چه حاجت به لغت فرس».
این عدد صد نیز چون آن صد دیگر است. فاصله ی اتمام شاهنامه و اتمام لغت فرس به زحمت 50 سال است. ایشان البته ابتدا اسدی طوسی را فاقد صلاحیت فرهنگ نویسی دانسته اند و فرموده اند «اسدی طوسی آن قدرها هم بر فارسی مسلط نبوده اند و در واقع صلاحیت تنظیم فرهنگ برای زبان فارسی را نداشته است»! گرچه دبیرسیاقی در سرآغاز کتاب لغت فرس نوشته باشد:
«ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی که لغت نامه ی حاضر را نتیجه ی کوشش و تفحص و تتبع وی دانسته اند، شاعری نامدار و لغت دانی با ابتکار و خوش نویسی کلک استوار است، گرشاسب نامه ی وی گواه شاعری و لغت نامه ی او دلیل لغت دانی و نسخه ی کتاب الابنیه عن حقایق الادویه موجود به خط وی نمودار خوش نویسی اوست».
اما اگر به این اظهارنظر دبیر سیاقی هم، که استاد در اغراق است، بی اعتنا بمانیم، باز هم تذکر نکاتی به آقای فاطمی بی ضرر است. اولا که نمی دانیم ایشان در کدام شاهنامه شصت هزار بیت شعر یافته اند، شاید در آن شاهنامه هزاران واژه و ترکیب فارسی هم یافت شود، اما شاهنامه های کنونی، باز هم اگر از اسامی اشخاص و امکنه درگذریم، به همان تعداد لغت نامه فرس، یعنی حدود 1200 واژه ی فارسی بیش تر ندارد و اگر اسدی طوسی لغت فارسی نمی دانسته و صلاحیت نداشته، شاید که آقای فاطمی، از راه لطف و مرحمت، مرحوم دهخدا را صاحب صلاحیت لغت نامه نویسی بدانند و آن گاه کنار گوش ایشان بگویم که در فرهنگ نامه ی دهخدا هم، با وجود لغت سازی های زورکی قرن اخیر، هنوز به تقریب جز 2000 لغت عامیانه ی مناسب ضرورت های روزمره، از زبان فارسی نمی یابیم و تمامی الفاظ جدی سخن در آن فرهنگ نامه، غیرفارسی و به ویژه عربی است. آقای فاطمی به زودی از من مطلبی درباره ی زبان فارسی خواهند خواند، که شاید باستان پرستان تهی دست ایرانی را اندکی از اسب غرور و تعصب و لاف زنی های شاهنامه ای پیاده کند و لااقل معلوم شود که آگاهی های کنونی ما از این زبان به اصطلاح شیرین فارسی در حد هیچ است و تمام این تبلیغات جز هیاهو چیز دیگری نیست. چنان که شاید نوشته ی دیگری از من درباره ی «آریا»ها نیز، که در شماره ی 18 مجله ی قرن بیست و یکم چاپ خواهد شد، اندکی از آن توهم نژاد پرستانه ی «آریاپرستان» بکاهد.
«می رسیم به باقی نماندن آثار مکتوب. چنان به مزیت عرب در این زمینه بر عجم باور دارند که می پرسند: اصلا زبان پهلوی برای واژه ی «کتاب» عرب چه واژه ای داشته اند؟ چه طور نمی دانند معادل کتاب در فارسی «نامه» است که در پهلوی نامک بوده و خدای نامه را زیاد شنیده اید».
سر و کله زدن با آن روشنفکری که پس از دو سال، بالاخره با روی هم ریختن تمام ادا و ادعا و اطلاعات شان، تنها می توانند بیانیه ی فاطمی را در پاسخ کتاب های من تدارک ببینند، بسیار دشوار است. قطع نامه ی آقای فاطمی معلوم می کند که به راستی درک مطالب بنیانی کتاب های من کار شاقی بوده است. دوستی توصیه می کرد در نگارش این کتاب ها شتاب نکنم. معتقد بود که انبوه یافته های جدید در آن ها از قدرت هضم فرهنگی روشنفکری کنونی ثقیل تر است. او به شوخی می گفت «همه رو دل کرده اند» و اینک با آش آلو خوردن آقای فاطمی معلوم می شود که به کلی حق با او بوده است.
من یادآوری کرده ام که ایرانیان تا قرن چهارم و اعراب تا قرن سوم به دلیل فقدان خط مناسب، «کتاب» نویسی نکرده اند، اما افزوده بودم که اعراب، به دلیل قرآن، گنجینه ی لغت غنی حیرت آوری برای بیان داشته اند، اما ایرانیان سندی ندارند که اثبات کنند در پیش از اسلام بیش از دویست _ سیصد لغت را می شناخته اند، زیرا ظرفیت واژه های تمام کتیبه های موجود، حداکثر به همین میزان است و کتاب های ادعایی پیش از اسلام، در مقایسه با ظرفیت لغوی کتیبه ها، نادرست و شوخی است. این بحث که بسیار ساده و ملموس و قابل درک است، ظاهرا با میزان سخن شناسی روشنفکری ایران فاصله ی بسیار دارد. شاید، به شرط ادامه ی عمر، سرانجام در این باره زبانی بیابم که با حد درک روشنفکری کنونی ایران، از جمله آقای فاطمی، منطبق تر باشد.
چنین است که بی توجه به طرح این مسئله آغازین، که در زمان ابن مقفع، یعنی اوایل قرن دوم هجری و پیش و حتی 1.5 قرن پس از او، در بین النهرین و ایران هیچ خطی که ظرفیت کتاب نویسی داشته باشد، نیافته ایم و هیچ اصلی از هیچ کتابی به هیچ زبان این منطقه به دست نداریم و هر ادعایی درباره ی هر نام صاحب کتاب، تا اواخر قرن سوم، پیشاپیش احتیاج به ارائه و اثبات حضور خط و نمونه ی کتاب دارد، باز هم آقای فاطمی از کتاب های ساسانیان و ترجمه های ابن مقفع و دیگران سخن می گوید و خنده دارتر از این نیست که می نویسد:
«یعنی بهار با آن همه آشنایی با متون پهلوی نمی دانسته چه می گوید؟»
در پاسخ ناگزیرم که موضوع را عامیانه کنم: آقای فاطمی وقتی باروت نباشد حتی بهار هم نمی تواند توپ درکند! مگر این که چون بهار، ادای صدای توپ را از خود درآورد.
متأسفانه حتی تأییدیه ی ایشان بر مدخل الفهرست و ابن ندیم، در کتاب های من، خود دلیل بزرگی بر عدم درک او از آن بحث عظیم بود و چنان آن فصل کارساز دوران آفرین را ابتر کرده بود، که من آرزو داشتم و به تر می دیدم آن صفحات را نیز با الفاظ و اطوار لوطی منشانه ی خود مطهر می کردند. زیرا از آن اوراق زرین که عمیق شدن در آن، خواننده را به پوست برداشتن از فهم و فرهنگ ایران و اسلام خواهد رساند، تنها دریافت یک نقد ادبی را داشته اند، نه ردیه ای بر پذیرش های تاریخی و فرهنگی مسلمانان، که از آن کتاب ضاله تراوش کرده است. زیرا می نویسد: «اگر این قسمت را صرفا به عنوان نقدی بر کتاب الفهرست نوشته بودند، جای ستایش و سپاس داشت». استعداد و دریافت او از حاصل مدخل ابطال الفهرست ابن ندیم در کتاب های من، صرفا همین اندازه است و توان این توجه را ندارد که همان مطالب غلط و جعلیات مضحک ابن ندیم، اینک از مقدسات تاریخی و فرهنگی مسلمین و از همه بیش تر، ایرانیان است. او گمان کرده که ابن ندیم برای تدارک یک کتاب «هزلیات» الفهرست را نوشته است و نه برای درهم ریختن باورها و به جان هم انداختن و گاه تراشیدن فرقه های اسلامی، زیرا می پرسد: «شما از یک وراق و کتابفروش عرب بغدادی که جز عربی نمی دانسته، چه انتظاری بیش از این می توانید داشته باشید». هیچ، آقای فاطمی با دریافت های شما از مباحث جدی، تنها می توانم بگویم، که انتظار داشتم بیش تر شما را بخنداند! به راستی که آن دوست من حق داشت که می گفت روشنفکری ایران از انبوه اطلاعات دست اول کتاب های «تأملی در بنیان تاریخ ایران» «رو دل» کرده است.
ایشان حتی ابایی نداشته اند که در نقل جملاتی از کتاب های من چیزی از آن کسر یا بر آن بیفزایند زیرا من نوشته بودم که «پس کتاب الفهرست در این باره، همچنان چون چراغ آشنایی...» و ایشان نقل کرده اند «البته الفهرست همچنان چون چراغ آشنایی...» به نظر آقای فاطمی جایگزین کردن «البته» به جای «پس» و حذف قید لازمی چون «در این باره» در نقل از یک مدخل جدی بی اشکال می نماید، زیرا که او با اصول نخستین این کار ناآشناست و این تجاوزی است که در بیانیه ی مفصل او، بارها تکرار می شود، برخی از سر درک نادرست، برخی هم از روی ناچاری و اختیار به دل خواه! و باز هم بر همین روال است، برداشت های ایشان از فصل پربرکت «شاهنامه و فردوسی» در کتاب های من. افاضات ایشان در این باره مدرک مستدل و آشکاری است بر بی خبری محض از موضوع شاهنامه. زیرا می نویسد: «کسی برای نوشتن تاریخ ساسانیان به شاهنامه رجوع نمی کند» و به راستی نمی داند که اطلاعات موجود در کتاب های تاریخ ساسانیان هیچ نیست جز تکرار همان داستان های فردوسی در شاهنامه و حداکثر با تصحیح برخی از ارقام، از روی داده های سکه ها. جای دیگر فرمایش می فرمایند که فردوسی خود به تحقیق درباره ی داستان های شاهنامه پرداخته و مستندشان این بیت است: «بپرسیدم از هر کسی بی شمار». برای تفریح خاطر خوانندگان و تفهیم حیطه ی بی خبری آقای فاطمی بنویسم که این بیت فردوسی مربوط به ابتدای شاهنامه و در مدخل «گفتار در بنیان نهادن کتاب» است و منظور فردوسی پرسش درباره ی آدرس سفارش دهندگان شاهنامه بوده است، نه افسانه ها و حماسه های بومی و ملی. می بینید که کار بی مایگی روشنفکری ایران به چه خرابی کشیده است و به تر است به فصول ایشان درباره ی مزدک و سلمان و غیره وارد نشوم، چرا که مردانگی است تا چیزی هم برای آقای فاطمی باقی گذارم. کافی است بگویم که او نه شماره ی آیه ی سوره ی نحل درباره ی به اصطلاح سلمان را درست آروده و نه از ردیه های نوشته شده بر آن آیه خبری دارد. از این نشانه های مختصر ناآشنایی ایشان با اطلاعات اولیه ی تاریخی که بگذریم، سرکشی به برخی برداشت های دیگر این «داش اسمال» معلوم می کند که چرا معتقدم او حتی روخوانی این کتاب ها را هم از عهده برنیامده است، زیرا می نویسد:
«باری این داریوش – مثل کورش – پیوندی با باورهای منطقه نداشته وغریبه بوده، بنابراین باید انتظار داشت، از همان استپ های روس، خدایی یا در واقع خدایانی را با خود همراه آورده باشد. اما ناگهان در کتیبه ی بیستون یکتاپرست می شود و اهورا مزدا را خدای بزرگ می خواند. زرتشتیان امروز از این کتیبه چونان گواهی بر این که از دو هزار و پانصد سال پیش یکتاپرست بوده اند، استفاده می کنند. پس لابد خدایی که این غریبه همراه آورده، همین بوده. اما آقای پورپیرار با دلایلی متفن به ما می گویند این اهورامزدا نیست و اورمزد است و اورمزد هم یک خدای آشوری است. چه طور یک آدمی که مال این منطقه نیست و با فرهنگ و باورهای منطقه بیگانه است به یک خدای همین منطقه باور دارد؟»
این نقل از نوشته های آقای فاطمی، به حقیقت واضح می کند که آدمی در مباحث جدی یا باید وارد نشود و یا مواظبت کند که پای را کج نگذارد تا چنین تا حلقوم در عفونت ناآگاهی فرو نرود. همین سطور نشان می دهد که آقای فاطمی از مطالب بنیانی آن کتاب ها هیچ سر درنیاورده است. چرا که من نوشته بودم. خدای اصلی هخامنشیان «بگ» است که نام خدای کهن اسلاوها بوده، هنوز هم هست. نوشته بودم اورمزد نه نام خدا که صفت او و به معنای سرزمین بخش است. ننوشته بودم که این خدای آشوریان است، گفته بودم که سمبل این اهورامزدای زردشتیان، پانصد سال پیش از داریوش در مهرها و کتیبه های آشوری و هزار سال پیش از آشوریان در کتیبه های مصری دیده می شود و هرگز سمبل هیچ خدایی در منطقه نبوده و ربطی به دین جعلی زردشتی نداشته، زیرا اگر آن مرد بال دار را تصویر خدای زردشتیان بگیریم، پس بی شک باید قبول کنیم که زردشتیگری از اختراعات مصریان و آشوریان بوده است! در عین حال بد نیست آقای فاطمی بدانند که داریوش نه فقط یکتا پرست نیست، بل خود به پرستش خدایان متعدد اعتراف دارد و در بند 13 ستون 4 کتیبه ی بیستون می نویسد:
«از آن جهت خدای سرزمین بخش و دیگر خدایان مرا یاری دادند که دروغگو نبودم».
و اضافه کنم که خدای اصلی هخامنشیان «ارت» و باز هم یک خدای اسلاو است. نام این خدا نیز، چون «بگ» خدای دیگر هخامنشیان، هرگز در شرق میانه شنیده نشده است. مثلا در سطر 41 کتیبه ی خشایارشا در تخت جمشید می خوانیم:
«جایی که قبلا دیوها پرستش می شد، در آن جا من خدای سرزمین بخش و «ارت» را با فروتنی پرستش کردم».
البته این دیوپرستان، بومیان ایران پیش از هخامنشی، با باورهای دیرین خود بوده اند. یقین دارم کسی به شما نگفته و شما هم نمی دانید که این «ارت» مهم ترین و بزرگ ترین خدای هخامنشی و چنان که گفتم از اجزای باورهای اسلاو است. اهمیت این خدا چندان است که نام بسیاری از بزرگان هخامنشیان و مکان های جغرافیایی با پیشوند نام این خدا آغاز می شود:
ارت وان= اردوان
ارت اخ= نظامی مسئول حفر کانال در جزیره ی آتوس
ارت فرن= برادر داریوش اول
ارت خشتره= اردشیر
ارت بان= اردوان
ارت باس= سردار نظامی اردشیر
ارت منش = از همدستان داریوش در کودتای ضد بردیا
ارت وردیا= از نظامیان داریوش
ارت تخم= داماد داریوش
ارت سیراس= رجل درباری هخامنشی
ارت قاپو= به معنی دروازه ی خدایان، نام محلی در ترکیه که در آن کتیبه ی کوچکی از خشایارشا مانده است.
ارت باتاس= نظامی و ولایت دار کورش
ارت زوستر= دختر داریوش و تعدادی دیگر...
و شما نمی دانید که ایران شناسان عزیز، برای گم کردن رد اصلی ماجرای کورش در بین النهرین، درباره اهورامزدای قلابی این همه هیاهو به پا کرده اند و کلامی از «ارت» بر زبان نمی آورند. من این توجه را از آن روی آودم که معلوم شود وقتی مدعیان، غیرحرفه ای ها را در جای خود، به میدان می فرستند، اوضاع از چه قرار می شود! هر چند دیده ایم که مدعیان نیز در همین اندازه آقای فاطمی اند!
اگر در چند سطر از خوشمزگی های آقای فاطمی این همه ناآگاهی خفته است، مطمئن باشید که اگر بخواهیم به تمام این گونه اشتباهات ایشان در نوشته های درازشان اشاره کنم، بقیه ی عمرم در این کار بی حاصل صرف خواهد شد. حیطه ی نادانسته های ایشان گاه حتی به مسائلی پیش پا افتاده می کشد.
«اما بالاخره پس از این دلایل متقن در اثبات بیگانگی کورش و داریوش، باید روشن شود این کورش از کجا آمده. در جلد نخست به تقریب گفته بودند، کجا؟ اما در جلد سوم، وسط بحث بنی امیه، گویا تازه به کتاب آرتور کسلر به نام قبیله ی سیزدهم برمی خورند که درباره ی قوم خزر است که در قرن هشتم میلادی یهودی شدند. فریاد «یافتم، یافتم» ارشمیدس برمی آید و می گویند قومی که یهودیان برای حمله به بین النهرین تجهیز کردند همین خزران هستند».
وقتی آدمی از قضایایی بی خبر است، برای مضحکه نشدن به تر است خاموش بماند. آقای فاطمی که به صرف گمانه های خود از این شیرین زبانی ها زیاد آورده، لابد نمی داند که آدرس استپ های میانه ی روسیه و محل جغرافیایی قوم خزر یکی است و نمی داند که قبیله ی سیزدهم آرتورکسلر، در سال 1361، درست بیست سال پیش، در انتشارات آلفا چاپ شده که زیر نظر من اداره می شد. بحث های دراز من با آقای جمشید ستاری مترجم آن کتاب درباره ی خزران، شاید هنوز هم در یاد ایشان مانده باشد. اگر آقای فاطمی لازم می داند، از موضوعات مورد علاقه ی ایشان اشاره ای بیاورم تا فهم مطلب برای شان ساده تر و جذاب تر شود. آلفا همان انتشاراتی است که مجموعه ی آثار طبری را به ویراستاری من چاپ می کرد. حالا تعیین کنید ارشمیدس کیست و چه کسی بی جهت «یافتم، یافتم» سر داده است؟!
بدین ترتیب، برای من، با توجه به وسعت بی اطلاعی آقای فاطمی و هر کس دیگری در حد او، همین توصیه باقی می ماند که آقایان، چنان که معلوم شده، هیچ یک در حد رویارویی نقادانه با مفروضات کتاب های من نیستید، اگر در این یا آن باره پرسش و ابهامی دارید، انگشت تان را بلند کنید، اجازه بگیرید و درخواست پاسخ داشته باشید، خدا بیامرزد حزب توده را، که معلم اول این شالتاق های فرهنگی بود، هیاهوهایی از آن قبیل، دیگر هیچ کاربردی ندارد، و در مورد «ناریا» باید بگویم که او پس از بیست و چند سال تحمل زهرپاشی هایی از این نوع، دیگر «واکسینه»ی کامل شده است. عزت زیاد.