مدتی است ملاحظه ی بروز کم ظرفیتی، از جانب دوستداران مطالب نو، در برخورد با مباحثی که مدخلی ناموافق با باورهای شخصی این و آن ارائه می دهد، مرا به این گمان رسانده، که تلاطم در مرداب دروغ های موجود در موضوع هویت و هستی و تاریخ و فرهنگ عمومی ایرانیان، از هر قوم و قبیله، و انتشار بوی نامطبوع این مانداب فریب، رگه هایی از عصبیت و بد گمانی نسبت به مقوله ی نظریه پردازی در بطون دوستان پرورش داده، که به گارد گرفتن پیش هنگام در برابر ضربات تصوری می ماند. اگر خلاصه بگویم: چنان خود را مار گزیده دیده ایم که به راستی از هر ریسمان سیاه و سفید هراس می کنیم!؟ نمونه این عکس العمل عصبی را در برخورد با دیدگاه آقای جامعه شناس در باب مسئله ی زنان دیدیم که به گمانم مطالب ایشان درست فهمیده نشد، هرچند نحوه ی عرضه، در مقوله ای چنین حساسیت برانگیز نیز، حرفه ای نبود و از آن که غالبا و برابر قانون و حکم، تبعیت از تنها الگوی سلامت اندیشی، یعنی رجوع به آیات قرآن مبارک، اساسی ترین حجت اثبات و انکار در این داد و ستد اندیشه از دو طرف بود، بر آن شدم که این پا منبری بد صدا را در میانه بیاورم و توصیه و در واقع وصیت کنم که بنیان و نو اندیشی تازه پای ما نیازمند شجاعت در ابراز نظر و حد اکثر تحمل و ترصد صبورانه در هر گمانه ای است که به هر حال از جانب صاحب نظر بی غرضی عرضه می شود.
مدید مدتی است نصب سئوال بر آیات قرآن کبیر، آن هم بدان شیوه رواج دارد که باند عتیق نیشابوری بنیان آن را نهادند و تبعیت از میراث پلید او، از شریعتی تا سروش را در سرزمین ما بدان صحنه رسوا کشاند که بارها شاهد شده ایم. حال آن که در شیوه ی باز شناسی ادیان، رجوع به اسناد و ادبیات آن ها، ضمیمه ای بر خدا شناسی و یا ارتداد است و نه آغازی بر آن. یعنی مراجعه کننده ی به تورات و انجیل و قرآن، نخست باید موضع و مراد خود را، که تردید در ذات الهی و یا تثبیت آن است، آشکار کند تا تبادل نظر صورتی از مضحکه به خود نگیرد و یک سوی گفت و گو اصرار در انحلال متن را ابزاری بر انکار خداوند نیانگارد. زیرا به محض نفی خداوند، هر نوع مباحثه بر سر کتب آسمانی موردی نمی یابد، زیرا اگر خداوندی نیست، پس کتابی هم، از محکم و مضمحل، ارسال نشده و گفت و گو در باب ضعف و قوت آن متون، سخن سرایی در باب موهوماتی فاقد مدعی است. وقاحت یهود و نصاری در تخریب و تجدید تحریرهای چند باره ی کتاب های آسمانی تورات و انجیل نیز، درست از زمانی ممکن و مورد نیاز شد که خاخام ها و کشیشان نخست منکر وجود خداوند یکتا شدند و لاجرم برای جا به جایی ذات واحد و اقدس الهی، با بشری همانند دیگران، که مامور ابلاغ یکتا پرستی بود، تورات و انجیلی برای یهوه و عیسی نوشتند. از این باب هرگونه گفت و گو و عرضه ی نظر در باب متنی، که کاتبانی در کلیسا و کنیسه آماده کرده اند، با هر سرانجامی در برداشت، به میزان دانه ی ارزنی در منزلگاه یهودیت و نصاری، به عنوان تابعین بی دینی، تغییر جایگاه نخواهد داد. پس سمت این سخن رو به پیروان کلیسا و کنیسه ندارد، که مشرک و فارغ از خداوند و فاقد شناسایی مرکزیتی برای آسمان و زمین اند.
بدین ترتیب روی بیان را به سوی مسلمین بر می گردانم که خدای را به یگانگی می پذیرند و قرآن را فرو فرستاده غیر مخدوشی از جانب همان خدا می دانند. اینک بپرسم آن خدای نازل کننده ی قرآن قویم و امین، آیا همان صفاتی را داراست که در قرآن بدان متصف است؟ برگی جز به اذن او از درخت نمی ریزد؟ مالک است بر زمین و آسمان و آن چه در میان آن قرار دارد؟ آگاه بر غیب، داننده ی راز و شنوای اسراری است که در عیان و خفا و بر عمق ذهن ها می گذرد؟ تیرها را او بر هدف می نشاند؟ یک روز ایام اش پنجاه هزار سال ماست؟ هرچه را اراده انجام کند در همان لحظه صورت اجرا می گیرد؟ آینده ی زمین و افلاک و خورشید و کوه ها و ستارگان را می داند؟ دانا و عالم کل بر امروز و دیروز و فردای جهان است؟ و... هرکس چنین خالقی را به یکتایی و اقتدار و علم می شناسد و قرآن را فرو فرستاده ای از جانب او می داند، پس مکلف است بدون اندک پریشانی و پرسش و تردید، آن چه را در این کتاب بر زبان و امر خداوند می گذرد، بی نکث و مکث و به تمامی بپذیرد و بر اجرای بی کم و کاست آن گردن گذارد، حتی اگر به ناگزیر تنبیه جسمانی زن باشد... هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا و ما یذکر الا اولوالالباب. (آل عمران، ۷) آیا در کدام سو قرار دارید: الذین فی قلوبهم زیغ و یا الراسخون فی العلم؟... همین دانای مطلق بر زیر و بم همه چیز، تشخیص داده و اعلام کرده است که: تسلط و مدیریت با مردان است. و علت و اجزاء و چه گونگی و چرایی این قوام و غلبه را به اختصار می آورد: الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ الله... (نساء، ۳۴). اینک ریشه ی اختلافات و ناسازگاری های درانداخته میان زن و مرد، بر سر رد این آیه الهی و نظایر آن از جانب دشمنان زنان است که نه فقط مدیریت و برتری مردان را ظالمانه می شناسانند، هرچند تفویض شده ای به صلاح دید بندگان از جانب خداوند است، بل اصرار بر این دارند که به جبران مافات، مدیریت و مهار در تمام زمینه ها به دست زنان سپرده شود که نقض فرمان آن خداوندی است که از عواقب و انجام هر نیک و بدی با خبر است. بی شک تمام یافته های علم فکسنی امروز، که حصه ی تفحصات انسانی آن، مشحون از تلقینات یهود است و قصد رد تشخیص آیات الهی و برهم زدن اساس همکاری میان زن و مرد بر مبنای توصیه های قرآن را دارد، به پشیزی نمی ارزد و قابلیت و ارزش و اعتبار لازم برای اعتنا را ندارد.
اینک به چشم انداز دیگری رویم که همین منظور را از زاویه ای غیر دینی تصویر می کند و آن مراجعه به جوامع اولیه ی انسانی است. مردان و زنانی که برای ادامه و دوام، به تدارک سرپناه و دفاع و تولید مثل در طبیعتی ناساز و بی ترحم نیازمند بوده اند. اینک سرنوشت و سهم طبیعی یک زن و مرد را در این تلاش و در آن شرایط بس دشوار دوران نخستین دنبال کنیم. زنانی که به محض خروج از کودکی ناگزیر حامله اند و با شکم برآمده نه فقط در حل و فصل دشواری های گوناگون، که قوت بازو و چالاکی می طلبید، سهمی ادا نمی کردند، بل خود به حمایت و حفاظت مردان محتاج می شدند، تا از جوی باریک آبی گذر کنند و به زودی نوزادی را آویزان گردن و سینه ی خود می دیدند تا همان اندک توان تکاپو را نیز از او بستاند و این سرنوشت مکرری برای زنان به درازای میلیون ها سال و نسل، تا هم امروز بوده است، پس لاجرم و از دیر باز برای ادای وظیفه ای محدود و منظم و در اندازه توان جسمی و ذهنی خویش به کنجی رانده شده اند و این انزوایی است به فرمان توازن طبیعی و نه ظلم مردان برتری طلب که بردن بار رساندن گوشت، بالا بردن سقفی برای سر پناه، آماده کردن آتش و دور کردن درندگان و دشمن، از بانوی به گوشه رانده شده و وامانده و نسل در راه را به گردن گرفته، پیوسته خود را در برابر دنیایی ناساز دست تنها دیده و در نبرد با دشواری های کسب غذا و وجه دفاع، تجربه آموخته و متبحر شده است. بیان این مقوله به قصد تذلیل زن نیست، توضیح مراتب و تشریح شرایطی است که انتقال مدیریت و قوام به مردان را ناگزیر کرده است. ماجرای بقا نشان می دهد که مردان در ادای وظیفه کوتاهی نکرده اند، چنان که هنوز نیز به برآوردن نیازهای نخستین خانواده موظف اند. پس آن کس که در مواجهه با دنیایی ناهمراه و چه بسا با هزینه کردن جان، مدیریت کلان ادامه و دوام را بر عهده گرفته و آموخته، در منظر عقل نیز حاکم بر آن دیگری است که در روند هزاره ها تنها مسلط به پختن و روفتن و دوختن بوده است. حکومت و ارجحیتی که خود موجب استقرار و استمرار آسودگی و یکدستی، لااقل در مقیاس خانواده است.
آقای سرباز، در باب حرمت شراب مصر بودند، که من نیز معتقد به حرمت آنم، اما نه به حکم مستقیم در قرآن. فرصتی شد تا در حضور، بحثی را که از اندک حجم و چهار چوب پاسخ نویسی در وبلاگ فراتر می رفت، دنبال کنیم. تذکر دادم خداوند جزییات را در نظر دارد و در صدور فرمان به ناگزیری های انسان اعتنا می کند. به ایشان یادآور شدم که ذات باری در مباحث کلان صریح است و فهرست حرمت را بی کم و کاست اعلام کرده است، ولی در باب مسائلی که در آن ها نوعی ناچاری انسان در تمرد را به رسمیت می شناسد، حکم را با شکافی برای گریز صادر می کند و مثال ازدواج مردان را آوردم که خداوند اختیار گزینش تا چهار همسر را مجاز می داند و در جای دیگر شرط رعایت برابری و عدالت را بر آن حکم می افزاید و سرانجام تذکر می دهد که برقراری عدالت میان زنان ناممکن است که خود به معنای نهی از تعدد زوجات است، اما به استناد آن نمی توان مردان را از ذخیره کردن زن مانع شد، زیرا در آیه ی جواز، صراحتی به نهی نهایی نبوده است. چنین است که بی شک خداوند بر ناچاری مردان و حتی جامعه به ندیده انگاری در موضوع چند همسری وقوف کامل دارد و تصمیم درباره ی آن را به فضایل و اختیار بندگان وا می گذارد. این همان امری است که در باره ی شرب خمر نیز قابل تعقیب است. در واقع امر پناه بردن به مسکرات و مخدرات، زیبنده ی انسان نیست حتی اگر شراب را دوا بشمارند چنان که خداوند نیز در آن منافعی برای ناس قائل است و مواد مخدر آسودگی و بی خیالی مقطعی بیاورد. خداوند صرف و شرب مسکرات را اثم کبیر گفته است، اما به گونه ی مستقیم بر آن فرمان حرمت ننوشته چنان که به گونه ی مستقیم تجدید فراش را ناممکن و مغایر صلاح آدمی ذکر نکرده است و جزییاتی دیگر که چیزی بر این عمده نمی افزاید. در آن دیدار آقای سرباز به پذیرش های آقای جامعه شناس معترض بودند. ضرورت اعلام آشکار علت نفی را تذکر دادم و نه این که ایشان را مکلف کرده باشم. و تواصوا بالصبر...
http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=533