(از انتشارات دفتر پژوهشهای فرهنگی با همکاری مرکز بینالمللی گفتوگوی تمدنها، 1381)
دکتر آرش یزدی
قسمت دوم:
د- فصل سوم کتاب: پادشاهی کوروش و فتوحات او
دکتر شعبانی طی این فصل، عمدتا براساس ترتیب ذکر شده توسط هرودوت که با ترتیب تورات و شواهد استنتاجی دیگر در تضاد کامل قرار دارد(9)، به تکرار ماجرای لشکرکشیها و فتوحات کوروش میپردازد و ضمن آن تمام سعی و تلاش خود را در جهت توجیه تجاوزطلبی تمامنشدنی هخامنشیان و تفسیر دیگرگونه نظام میلتاریزمی محض زمان آنها به کار میگیرد. نمونهای از تحلیلهای وی را ذیل عنوان «تسخیرلیدی» در ابتدای فصل چنین میخوانیم:
«جملگی [کشورهای همسایه ایران] پی بردند که دولت جوان هخامنشی با سرعت عمل و توانی که از خود نشان داده، به صورتی ناگزیر در صدد بسط متصرفات خویش است. بر همگان روشن بود که جنگ یک علامت استثنایی از شیوههای کارایی دولتهاست، حتی اگر این کارایی را از نظر دامنه بسیج نیروهای مولده انسانی، مادی، نظامی و ... که ضرورت آنها را تحمیل کند، قضاوت کنیم. حکومت و تشکیلاتی که دست به این کار میزند، باید در مرتبه بالایی از استحکام و سازمان های داخلی و انسجام ملی و قوت اراده رهبران خود باشد.»
(شعبانی، 27)
این تعابیر و تفاسیر برای این است که هخامنشیان برخلاف گفتههی تورات، به عنوان «بازوی نظامی محض» یهودیان برای رهایی از بابل و دوباره به دست آوردن اعتبار حیاتی و دینی خود در اورشلیم و یهودا معرفی نکردند و درست خلاف آن، طبق تاریخنویسی هرودوت مسیر دیگری را با از میان برداشتن تدریجی قدرتهای زمان خود برای کسب قدرت در تمامی منطقه پشت سر بگذارند. البته شعبانی در یک جا شاید به صورت ناخودآگاه به حقیقتی اذعان مینماید:
«... و آن هنگام که رقیب آریایی او [=کرزوس]، کوروش، برچنان قلمرو پهناوری تسلط مییافت و تمایلات جاهطلبانه اقوام تازه به دوران رسیده پارسی را به مرحله عمل نزدیک میکرد، طبعا کرزوس حق داشت که دچار ترس و نگرانی شود».
(شعبانی، 28)
و در اواسط فصل بازهم باورهای ستایش گونهای را بیتوجه به تحلیلی که در ابتدای محبت آورده بود، بیان میکند:
«این که کوروش ناگزیر از توسعه متصرفات ارضی خود و اجرای حکم تاریخ برای نشان دادن اراده مصلحتجوی و خیراندیش ملتی سلحشور و نیکخواه و تمدنآفرین بود، مسئلهای بدیهی مینمود.»
(شعبانی، 30)آشکار است که «بدیهی نمودن» لشکرکشیهای کوروش به عنوان «اجرای حکم تاریخ برای نشان دادن اراده مصلحتجوی و خیراندیش» هخامنشیان که شعبانی آنان را «ملت نیکخواه و تمدن آفرین» میخواند، تنها در ذهن مورخ باستانپرستی نظیر شعبانی میسر است، اما ای کاش در شرایطی که کشفیات باستانشناسی در سراسر بینالنهرین و ایران از خاموشی چراغ مدنیتهای این مناطق بعد از ظهور هخامنشیان و به ویژه قتلعامهای زمان داریوش خبر میدهند، شعبانیها میتوانستند آثار یا کشفیات باستانشناسیای را به ما نشان دهند که بیانگر «تمدنسازی و نیکخواهی» هخامنشیان باشد! چرا که حتی خود شعبانی هم میگوید هخامنشیان امکانات مالی و تجاری و کشاورزی سرزمین فراغه و لیدی و بابل و دولت شهرهای یونان را نداشتند و «بدین ملاحظه، مشارکت در دارایی و مکنت همسایگان ثروتمند، از اولویت ویژهای برخوردار بود.»
(شعبانی، 30)
و البته از نظر شعبانی این «مشارکت در ثروت همسایگان» از سوی «هخامنشیان تازه به دوران رسیده» و مهاجم، همان «اراده مصلحتجو و نیکخواه و تمدنآفرین و کارایی آنان» و سربلندی برای بومیان ایران و همسایگان آن به شمار میرود که این سعادت را پیدا کردند تا «هخامنشیان و پارسیان» را در ثروتهای خود شریک کرده و «حکومت جهانی آنها را با رغبت پذیرا شوند»!!!
براساس چنین نگرشی است که شعبانی در نقد موضع یونانیان نسبت به تجاوزطلبی بیحد هخامنشیان معتقد است که آنان «در ماجرای لشکرکشی پادشاه ایران به لیدی نیز نظری خشماگین دارند و اساسا جز در مواردی معدود، جانب حق [؟!] را در بیان مطلب نگاه نمیدارند.»
(شعبانی، 31)
به این ترتیب میبینیم شعبانی آن چنان هخامنشیان را در لشکرکشی به سرزمینهای دیگر محق میداند که معتقد میشود چون یونانیان این تجاوزات را موجه نمیدانند و تایید نمیکنند، پس «جانب حق» را در بیان مطالب نگاه نمیدارند! و در جای دیگر آنان را به دلیل عدم پذیرش سلطه فراگیر هخامنشیان سرکش میخواند:
«برخی از یونانیان سرکش هم، که نمیخواستند به مقررات جدید گردن بگذارند، مانند اهالی شهرهای فوسه و تئوس به نقاط دیگر مهاجرت کردند و هیچکس مانع جابهجایی آنان نشد».
(شعبانی، 38)
و در لفافه عدم جلوگیری از مهاجرت یا فرار یونانیان به اصطلاح سرکش را از امتیازات هخامنشیان برمیشمارد!
ولی در دنباله مطلب، شعبانی که گویا فراموش کرده است درباره نحوه پذیرش مشتاقانه حاکمیت هخامنشیان از سوی سرزمینهای دیگر چه فرمایشاتی را افاضه کرده بود، به نقل از «بریان» تحلیلی کاملا متضاد را عرضه مینماید:
«برخلاف احساسی که از روایتهای هرودوت دست میدهد، کشورگشاییهای ارتش ایران، چه آن مقدار که به وسیله خود کوروش انجام پذیرفت، و چه آن بخش که به وسیله مازار و هار پاک مادی از سرداران ایران، تحقیق یافت، به سرعت و به آسانی به دست نیامدند؛ و فرماندهان نامی سپاه اعزامی، دست کم دو تا چهار سال برای استقرار تسلط خود بر آسیای خود صرف وقت کردند».
(شعبانی، 40)
مهمترین قسمت فصل سوم کتاب «کوروش کبیر» مبحث تسخیر بابل است زیرا در مباحث این فصل اوج تبعیت بیچون و چرای مورخان کوروشپرست ایران در پذیرش و روخوانی محض اسناد صادر یافته از سوی حاکمان را میتوان شاهد بود. چنان که میدانیم استوانه گلی کوروش و گل نبشته نبونید در بابل از جمله اسناد مهم بررسی چهگونگی ماجرای سقوط بابل به دست کوروش هخامنشی به شمار میروند اما تا این زمان محققان باستانستای ما و استادان ایرانشناس غربی آنها، در برخورد با این اسناد به طرز توجیه ناپذیری عقلانیت و خرد خود را تعطیل نمودند و هر آن چه را که یک حاکم «پیروز» در آن نویسانده است و هر آن چه را که یک پادشاه شکست خورده، در زیر سایه «شمشیر» حاکم پیروز ناگزیر به نوشتن آن شده است، بندهوار رونویسی کرده و آنها را حقیقت محض پنداشتند! و براساس تلقینات شرقشناسان مغرض، آن بیانات تبلیغاتی را سند «اعلامیه جهانی حقوق بشر» و دلیل قطعی بر سقوط صلحآمیز بابل و بیکفایت و زشتکار بودن مطلق نبونید (آخرین امپراتور بابل) و استقبال «مردوک» (خدای بزرگ بابل) و مردم بابل از کوروش معرفی کردند! طبق این الواح گلی شعبانی نتیجه میگیرد:
«بابلیان که از بیتوجهی نبونید پادشاه خود بر دین مردوک، آقای بزرگ، به تنگ آمده بودند و اعتنای او را برخدای سین (ماه) که در حران مورد ستایش بود، نمیپسندیدند به هدایت کاهنان، به میل و رغبت دروازههای بابل را برروی کوروش گشودند و شاهنشاه بدون جنگ و خونریزی وارد شهر شد و به عنوان برگزیده عظیمالشان مردوک، خدای بزرگ بابل، آن شهر را از فنا و نابودی نجات داد. مردم شهر نبودنید خرابکار و لاابلالی را به کوروش تسلیم کردند و همگان، همه ساکنان سرزمین سومر و اکد، بلندپایگان و حاکمان جامعه، در برابر پادشاهی او سر تسلیم فرود آوردند، کوروش در بخش دوم استوانه ... در دو جا تکرار میکند که او و ارتش ایران به صورتی مسالمتآمیز و دوستانه وارد بابل شدهاند».
(شعبانی، 26)
شعبانی سپس با تکرار دادههای این مدارک از روی کتاب «کوروش بزرگ» ژرا اسراییل و بدون انجام هیچگونه بررسی انتقادی بر روی آنها به نتیجهای میرسد که حاصل رونویسی مطلق از روی «اسناد سلطنتی» و پذیرش بیچون و چرای تبلیغات رسمی است و از نظر خرد تعطیل شده او، عین واقعه رخ داده در تاریخ میباشد:
«بدینگونه کوروش همان کسی است که مردم بابل به او روی آوردهاند و از درگاه خدای بزرگ سومر و اکد که مردوک است، تقاضا کردهاند که بر بابلیان رحمت آورد و شاهزاده شهرانشان (انزان) را به نام بخواند و از او بخواهد تا همانگونه که بر سرزمین ماد پیروز شده بود، بر بابل نیز استیلا یابد».
(شعبانی، 49)
چنین تعابیری درست به مانند این میماند که مورخی بخواهد چرایی و چه گونگی سقوط بغداد در نتیجه یورش نظامی ایالات متحده آمریکا به عراق در سال 2003 میلادی را، صرفا از روی بیانه صادر شده از سوی جورج بوش و حکومت آمریکا بعد از فتح عراق بنویسد. آنگاه نتیجه این نوع تاریخنویسی و تحلیل قضایا- البته به قلم یک مورخ درباری!- طبعا به این شکل درخواهد آمد که:
«مردم عراق برای رسیدن به دمکراسی و آزادی و رهایی از مشکلات ناشی از زشت کارهای صدام حسین دست به دعا برداشتند و ازخدای بزرگ خود آمدن جورج بوش کبیر! را تقاضا کردند و سپس دروازههای کشورشان را به روی ارتش تا دندان مسلح بوش گشودند و بدین سان شهر بغداد یا همان بابل قدیم با صلح و صفا! به دست آمریکا افتاد و از آن پس امنیت و آرامش و صلح و دوستی و رفاه و پیشرفت که آرزوی مردم بود، در عراق حکمفرما شد! و مردم همه روزه به شکرگزاری از بوش و سربازان او پرداخته! و عکس جورج بوش را بر در و دیوار سراسر شهر خود آویختند!»
چنین تعابیر و تفاسیری در شرایط کنونی که سه سال از حمله ایالات متحده به عراق میگذرد و جهانیان شاهد مقاومت پایان ناپذیر مردم عراق در برابر آمریکاییان و وقوع شنیعترین اقدامات ضد انسانی به دست سربازان آمریکایی نسبت به مردم عراق هستند و ناامنی و هرج و مرج مطلق و سقوط کامل اوضاع اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی عراق را به عیان میبینند، شاید بیش از اندازه مضحک و احمقانه به نظر برسد اما به واقع هم اگر مورخی درباری مطابق بیانههای جورج بوش ماجرای سقوط بغداد و عراق را به نگارش آورد، بیشک به نتیجهای جز آن چه که در جملات فوق تصویر شد، نخواهد رسید! برای اثبات این قضیه کافی است تا نام کوروش را از روی نوشتههای استوانه گلی او در بابل برداشته و در جای آن نام جورج بوش را بگذاریم! تا به وضوح ببینیم که روخوانی صرف اسناد رسمی تا چه اندازه میتواند مضحک و کودکانه باشد، ضمن آن که به صورت واقع نیز تاریخ تکرار شده است و بابل یا بغداد امروزی یک بار دیگر و باز هم بنا به خواست یهود بیرحمانه ویران شد، تنها با این تفاوت که این بار میلیتاریزم ایالات متحده نقش بازوی نظامی یهود را در جای هخامنشیان ایفا نموده است!
اما قسمت جالبتر و قابل تاملتر نوشتههای دکتر شعبانی و تقریبا بخش عمده تاریخ ایران باستان پژوهان، چه داخلی و چه خارجی، در این باره آن جایی دیده میشود که آنان مطالب تورات، کتاب مقدس یهودیان درباره نحوه سقوط بابل را به عنوان یکی ازماخذ بررسی این واقعه مورد توجه قرار میدهند و طی آن به دلایلی که بخشی از آن تاکنون ذکر شده و بخشی دیگر از آن را خواهیم دید، نه تنها این ماخذ تاریخی مهم را در انتهای منابع اصلی موضوع معرفی میکنند، بلکه به همان ترتیب چشم بر اهمیت این مرجع اساسی میبندند و مطالب تاریخی آن را نیز به طور گزینشی و با تفسیری خاص مورد عنایت و بررسی قرار میدهند، زیرا بیتردید مبنا قرار دادن مطالب تاریخی تورات به عنوان اصلیترین منبع تاریخ هخامنشیان و شناخت چگونگی و چرایی ظهور سریع آنان در منطقه شرق میانه منجر به دریافت های بنیانی و دیگر گونه ای از ماهیت قوم هخامنشی و نحوه به قدرت رسیدن آنها می شود،دریافتهایی که از یک سو با قرائتهای تلقین و رایج شده از سوی ایران شناسان غربی درباره هخامنشیان، تقریبا در تضاد کامل قرار میگیرد و از سوی دیگر با واقعیت رخ دادههای تاریخ منطقه در اثر هجوم هخامنشیان، آن طور که آثار و شواهد باستان شناختی و دادههای تورات آن را تصریح میکنند و همانا برچیده شدن سراسری تمدنهای کهن ایران و میان رودان به دست هخامنشیان است، همخوانی و مطابقت کامل مییابد!
بنابراین، این مسئله میتواند توضیح دهد که چرا تاکنون محققان حوزه ایران شناسی غربی و دنباله روهای داخلی آنان قصهها و افسانههای هر دودت و ذیل نویسان او را مبنا و سرچشمه اصلی و نخستین نگارش تاریخ هخامنشیان و کوروش قرار دادند و چرا تاکنون «بافتههای» بیسند تاریخ هرودوت را به عنوان مهمترین و اصلیترین منبع تاریخ امپراتوری ماد- که در حقیقت از سوی هرودوت و در جهت تدارک خاستگاهی برای قدرت گیری سریع هخامنشیان ساخته و پرداخته شده است- معرفی کردند آن هم در شرایطی که پس از گذشت دهها سال از آغاز فعالیتهای باستان شناسی در ایران هنوز حفاریهای مناطق غرب و شمال غرب ایران نتوانسته است حتی یک کاسه سفالی ساده را که انتساب آن به مادها قطعی باشد، به دست دهد و یا اثری ولو ناچیز را از آن امپراتوری عریض و طویل کشف نماید!
بررسی های محقق ارجمند،ناصر پورپیرار در بازنگری تاریخ و ماهیت قوم هخامنشی بر مبنای اطلاعات تاریخی تورات، آشکارا نشان داده است که تورات تنها منبعی است که هخامنشیان را پیش از حضورشان در منطقه میشناسد و افزون بر آن، تورات هخامنشیان را به عنوان بازوی نظامی خود برای نابودی قطعی بابل و آزادی ثروت و اسیران یهود از اسارت بابلیان میشناساند و طی پیامهایی که برخی پیشگوییهای مدبرانه هستند و برخی دلالت بر تلاشهای یهودیان و نقشههای آنان برای نابودی بابل دارند ( و از همین روی از حالت پیش گویی صرف خارج میشوند) و برخی هم اقدامات عملی یهود را در چاره جویی برای پایان اسارت در بابل و نابودی این شهر شرح میدهند(10) برای محقق تیزبین امروزی چهره حقیقی دیگری از ماهیت قوم هخامنشی نام و ماجرای قدرت یابی آنان و سقوط بابل را ترسیم میکند. اما شعبانی در صحبت از سقوط بابل بر مبنای اطلاعات تورات- همان طور که اشارت رفت- به دلایل فوق الذکر تلاش دارد تا برای خدشه دار نشدن باورها و تصوراتاش درباره هخامنشیان و کوروش مقدس، دادههای تاریخی اتفاق افتاده تورات را تنها در حد پیش گویی ها وآروزهای طبیعی و معمولی قومی اسیر جلوه دهد که احیانا برحسب لطف یهود و همراهی مردوک صورت تحقق یافتند و به همین دلیل طی بررسی گفتههای تورات، بیوقفه از آزادی خواهی و نیک رفتاری و خداپرستی کوروش سخن میراند و جا به جا تاکید میکند که سخنان تورات چیزی بیش از پیشگوییهای صرف انبیاء یهود نیستند کهآن هم «گاه دویست و سیصد سال بعد از وقوع حوادث نگارش یافتند»(11):
«مردمی همانند یهودیان، که بیشک در زمره دانایان روزگار خود بودند، اصرار داشتند که رفتار و کردار و گفتار فاتح نامدار ایرانی را صورتی جهانی دهند و در حقیقت، امر واقعی را که اتفاق افتاده بود، در صورت پیشگوییهای پیامبرانه خود اعلام کنند.»
(شعبانی، 54)
بدین سان سخنان تورات درباره نقش یهود در احضار قوم هخامنشی و استفاده از توان نظامی آنان برای برچیدن بابل و قدرتهای همسایه آن در جهت جلوگیری از سر برآوردن آتی آنها و ممانعت از به خطر افتادن مجدد امنیت و ثروت یهود، از سوی شعبانی به «اصرار یهودیان برای تغییر امر واقعی اتفاق افتاده به صورت پیشگوییهای پیامبرانه» تبدیل می شود و او دلیل این «اصرار» را در این نکته میداند که یهودیان «بیشک در زمرهی دانایان روزگار خود بودند»!
اما تبدیل شدن نحوه بیان واقعیت رخ دادهای تاریخی در تورات به صورت پیشگویی دلایل اساس دیگری دارد؛ در حقیقت ویژگی دینی-الاهی گفته های تورات باعث شده است تا تمام حوادث تاریخی ذکر شده در این کتاب به صورت پیشگوییهای که از قبل توسط خداوند و به وسیله انبیاء یهود بیان شدهاند، در آید و بدیهی ست که هدف از این نحوه بیان دینی به هنگام نگارش اسفار تورات در ادوار بعد جز این نیست که به معتقدان این آیین گفته شود هر آن چه در روی زمین اتفاق میافتد بنا به درخواست و اراده خداوند قادر مطلق است و هدف خداوند هم از به وجود آوردن این رخ دادها تنبیه، امتحان و نجات قوم برگزیده خود یعنی یهودیان میباشد. این موضوع حتی به وضوح درذکر ماجرای اسارت قوم بنی اسراییل به دست بخت النصر در بابل هم دیده میشود، آن چنان که طبق تورات، ارمیای نبی قبل از حمله بخت النصر به سرزمین یهودیان، داستان اسارت هفتاد ساله یهود و ویرانی اورشلیم و یهودا را ازسوی خداوند پیشگویی میکند و آن را بلای الاهی در تنبیه قوم گناه کار بنی اسراییل بر میشمارد و افزون بر آن حوادثی نظیر خشکسالی، قحطی و وبا را نیز به عنوان عذاب الاهی برای گناهان اسباط یهود پیشگویی مینماید(12).
به این ترتیب مشخص است که ذکر ماجرای سقوط بابل به دست کوروش صرفا یک پیشگویی بیان شده از سوی انبیاء یهود نیست که بعدها صورت تحقق یافته است، بل حادثهای است که طبق گفتههای تورات بنا به خواست یهودیان و با کوشش و برنامهریزیهای آنان حادث شده است اما بر حسب بیان الاهی این کتاب، صورت پیشگویی به خود گرفته و رخ دادن آن به خواست خداوند نسبت داده شده است، خداوندی که قادر مطلق است و از قبل نجات قوم برگزیده ی خویش را به وسیله انبیاء خود بیان نموده بود، همچنان که پیش از سقوط بابل و پایان اسارت و بدبختی یهودیان، سقوط اورشلیم و یهودا و آغاز اسارت یهود به دست بخت النصر پادشاه بابل را پیشگویی کرده بود!
اما نکته جلب در این جاست که در غالب پیشگوییهای که در مورد سقوط سرزمینهای یهودا و اورشلیم در تورات بیان میشوند، سرزمینهای «شمال» به عنوان کانون هجوم دشمنان و حتی بابلیان! (یا کانون ارسال بلای آسمانی) معرفی میشود(13) و این امر این نکته را میرساند که قاعدتا سرزمینهای شمالی سمبل و زیستگاه اقوام بربر و وحشی و مهاجم شناخته میشدند و به همین دلیل تورات در پیشگوییهای خود درباره سقوط بابل، مهاجمان یا هخامنشیان آتی را ، غالبا قومی از «شمال» معرفی میکند!(14) این ویژگی تا به حدی است که در مقدمه کتاب «حبقوق» در تورات نیز «بابلیها» که در شرق سرزمینهای یهود میزیستند به عنوان «دشمن شمالی» یهودیان ذکر میشوند!(15)
افزون بر آن تاکید بر سرزمینهای شمالی به عنوان محل زندگی اقوام سرسخت و مقاوم تا بهآن جا نیز میرسد که تورات از آهن محکم و غیر قابل شکستن این مناطق هم در جایی که میگوید: «کسی نمیتواند میلهها آهنی را بشکند، به خصوص آهن سرزمینهای شمالی را که با مفرغ مخلوط شده باشد» یاد کرده است و مفسر تورات در پاورقی صفحه توضیح میدهد: « منظور [از سرزمینهای شمالی] سرزمینهای مجاور دریای سیاه میباشد که آهن آن از کیفیت مرغوبی برخودار بود.»(16)
از این موضوع که بگذریم در ادامه مطلب شعبانی به این مسئله اشاره میکند که «یهودیان در همین ایام، کوروش را مسیح خداوند و نجات دهنده ی خود اعلام کردند» ولی به جای این که در برابر چنین رویکرد قابل تاملی درصدد ریشه یابی علت این نحوه برخورد انحصاری و خاص تورات با کوروش برآید، با یک ولنگاری باور نکردنی آن را تنها « نکتهای جالب» میخواند:
«نکته جالب این است که در همین ایام، یهودیان،کوروش رامسیح خداوند و نجات دهنده ی خود اعلام کردند، امتیاز منحصر به فردی که تاکنون این قوم سختگیر و پر تلاش عالم، به هیچ کس دیگری اعطا نکرده است.»
(شعبانی، 54)
به راستی هم تا این زمان هیچ یک از مورخان هم سلک دکتر شعبانی این سوال مهم و تعیین کننده رامطرح نکردهاند که اساسا چرا«قوم سختگیر یهود» که به تصریح تورات موجودیت هیچ غیر یهودی را به چیزی در حساب نمیآورد و هیچ غیر یهودی را در آیین و مسلک خود نمیپذیرد، حاضر شده است تا چنان مقام شامخی را در حد «مسیح خداوند» به کوروش ببخشد؟! آیا کوروش چه خدمت گران بهایی به یهوه و قوم یهود نموده است که اینان حاضر شدهاند او را به مقام پیامبری رسانده و آن چنان وی را تقدیس کنند و از آن مهمتر «یهوه» خدای یهود حاضر شده است تا با کوروش به صورت مستقیم صحبت نماید؟ اهمیت طرح این سوالات آنگاه فزونی مییابد که توجه کنیم «یهوه» خدای یهود در هیچ کجا جز با ستایش و احترام با کوروش سخن نمیگوید در حالی که حضرت موسی، پیامبر خود را به دفعات مورد عتاب و توبیخ قرار میدهد و در نهایت هم او را از دیدار «ارض موعود» محروم کرده و پیش از ورود موسی به سرزمین فلسطین، مرگ را به سراغ او میفرستد!(17)
بنابراین معقول است بیندیشیم آن کوروشی که مقاماش در تورات و نزد یهوه حتی از موسی، پیامبر خدا نیز بالاتر و عزیزتر است، قاعدتا میباید خدمت بزرگ و بینظیری به قوم یهود کرده باشد و همین خدمت ویژه و انحصاری او به یهودیان است که باعث شده تا تورات کوروش را به عنوان ناجی و آورنده ی آزادی و رهایی و رفاه و آسایش و نیک بختی (البته برای یهودیان) معرفی نماید و بعد از تورات، مورخان معاصر یهود نیز در لباس ایران شناس و شرق شناس،کوروش را به عنوان نخستین «منادی حقوق بشر در جهان» و فردی با تسامح مذهبی و انسان دوست و تمدن آفرین و کبیر و... از گمنامی در آورده و او را در سراسر جهان و به ویژه در ذهن ایرانیان معروف و مقدس سازند! (این اواخر هم که در برابر دیدگاههای نوین طرح شده درباره ماهیت قوم هخامنشی وکوروش، درصدد ساخت فیلم «کوروش کبیر» برآمدهاند!)
اما دنباله بعدی مبحث «تسخیر بابل» در کتاب «کوروش کبیر» ذیل عنوان «پیروزی نظامی» به ذکر جنگهای ارتش کوروش با بابلیان اختصاص دارد و در آن شعبانی برخلاف سخنان سابق خود، که سقوط بابل را به صورت صلحآمیز و در نتیجه همراهی مردم این شهر با کوروش و ضدیت آنان با نبونید زشت کار ذکر کرده بود، ناگزیر به جنگ طولانی بابلیان با کوروش و شکست نظامی آنها اذعان کرده است و همچنین در حالی که پیش از این نوشته بود «مردم شهر نبونید خراب کار و لا ابالی را به کوروش تسلیم کردند»، مینویسد «نبونید که خود در این معرکه حاضر بود، پس از استقامتی شایسته، ناگزیر به فرار شد و غنایم بسیاری به چنگ سپاهان فاتح افتاده است.»
(شعبانی، 56)
در بقیه ی مباحث فصل سوم کتاب با عنوان های «کاروان بازگشت» و «پادشاهی بابل» و «نگاه به غرب»، و همچنین فصل چهارم کتاب با عنوان «خصال و صفات کوروش و ممیزات پادشاهی او» نیز مولف با همان بیان شوونیستی و توجیهگر خود به تلفیق بدون تفکر و تعمق دادههای رونویسی شده از کتاب گزنفون و ستایشهای تورات نسبت به کوروش، همراه با مجیز گوییهای تمام نشدنی خود درباره به اصطلاح پادشاه ایران پرداخته است که طی آنها نیز تناقضات و جعلیات فراوانی- نظیر موارد ذکر شده- به چشم میخورند، لیکن با توجه به آن چه تاکنون در نقد تحلیلهای مولف گفته شده از پرداختن به آنها در میگذریم.
ر- فصل پنجم کتاب «داستان ذوالقرنین:
تا پیش از تالیف کتاب «ذوالقرنین یا کوروش کبیر» از سوی مولانا ابوالکلام آزاد، نخستین وزیر فرهنگ هند بعد از استقلال، به دلیل ناشناخته بودن کوروش هرگز هیچ مورخ یا محققی در طول تاریخ در تطبیق ذوالقرنین مذکور در قرآن با شخصیتهای مختلف تاریخی، کوروش هخامنشی را مثال نزده است. نخستین کسانی که درصدد برآمدند ذوالقرنین قرآنی را همان کوروش مکشوفه شرق شناسان غربی معرفی کنند، سر سید احمدخان، چهره سرشناس و مشهور وابسته به استعمار انگلستان درهند، و بعد از او ابوالکلام آزاد بودند که این آخری با تالیف کتاب «ذوالقرنین یا کوروش کبیر» در حقیقت کار تکمیل تهیه خوراک برای جریان باستان ستایی در موضوع کوروش را به اتمام رساند. از آن زمان تاکنون، باستان گرایان ایرانی، ذوق زده مشغول تکرار بافتههای ابوالکلام آزاد و نکوهش و تخریب شخصیت اسکندر شده و کتاب «ذوالقرنین یا کوروش کبیر» و مولف آن را به عنوان نخستین کاشف این حقیقت تاریخی برای ایرانیان تقدیر میکنند!(18)
اما همگی آنها به خوبی میدانند که تمام مورخان و دانشمندان قرون گذشته، عمدتا اسکندر مقدونی را به عنوان ذوالقرنین قرآنی و سازنده سد در برابر اقوام یا جوج و ماجوج میشناسانند و اساسا اسکندر مقدونی نزد این دانشمندان وجز در متون زردشتی و شعوبیه شخصیتی بسیار والا و حتی مقدس است. اما شعبانی همانطور که انتظار میرود، با رونویسی شاگرد گونه از کتاب ابوالکلام آزاد، کوروش مقدس خود را با ذوالقرنین قرآن مطابقت میدهد و در حالی که همچون سایر کوروش پرستان، در جای جای کتاباش نفرت خود را از اسکندر به نمایش میگذارد، در برابر ستایش علما و دانشمندان قرون گذشته نسبت به شخصیت اسکندر مقدونی و شناسایی او به عنوان ذوالقرنین، جاعلانه و حقیرانه مینوسد:
«از آغاز ظهور دین مبین، مفسران بسیاری در این زمینه سخن گفتهاند و چون در افسانههای فارسی، از تاریخی نامعلوم، اسکندر مقدونی از گجستک ابالیش (معلون) بودن به در آمده[؟!]، و چهرهای پرعزت و ایرانی مآب پیدا کرده است، برخی چون ابن سینا نیز بدون این که فرصتی برای تحقیق داشته باشند[؟!] جهان گشای مقدونی را ذوالقرنین تصور کردهاند. در حقیقت در میان اصحاب نظر، بوعلی (370-428) نخستین کسی است[؟!] که به واسطه ی توجه به ارسطو و درک این بحث، که معلم اسکندر تلقی میشده، او را ذوالقرنین دانسته و در ذکر مناقب فیلسوف یونانی، جایی نیز به سردار ستیزهگر مقدونی اختصاص داده است. مردی که درخلال ده سال حیات پرشور نظامیگری خویش (333-323 ق.م) جز کشتار و خرابی و ویرانی، آن هم در مقیاس صدها هزار نفری و نابودی شهرهای بزرگ و به اسارت گرفتن همه اهالی یک منطقه معتبر، شهرت دیگری پیدا نکرده است».
(شعبانی،87)
معلوم نیست که شعبانی بر چه اساس ابن سینا را به عنوان نخستین تطبیق دهنده ذوالقرنین قرآن با اسکندر نام میبرد و حال آن که غالب مورخان و نویسندگان قرون اولیه هجری، چه پیش و چه پس از ابن سینا، همان نظر بوعلی را ارائه کردند.(19) بطلان موهومات مولف در نقل قول فوق و دیگر گفتههای مولف را نیر تنها تقدیس شدن اسکندر در حافظه تاریخی مردم شرق میانه و از سوی خردمندان و دانشمندان آنها به اثبات میرساند.
گرچه در این جا فرصت نقد و بررسی نظرات ابواللام آزد نیست(20) اما به عنوان یک اشاره مختصر و بنیانی در این باره بایدگفت که لقب ذوالقرنین در معنای اصلی «صاحب دو شاخ» درباره اسکندر مقدونی که تصویر او بر روی سکههایاش با دو شاخ حک شده است، به مراتب بیشتر همخوانی دارد تا با مجسمهای در پاسارگاد که دو بال (و نه دو شاخ!) دارد و بر اساس کتیبه ای ظاهرا از بین رفته به کوروش منسوب شده است.ضمن آن که چنین کتیبه ای هرگز در بالای آن مجسمه بالدار وجود نداشته است، چنان که پیرامون نادرست بودن ادعای وجود این کتیبه، سال ها پیش «عیس بهنام» نوشته است:
«من شخصا مدت یک هفته این سنگ را در محل خود بررسی نمودم و به این نتیجه رسیدم که امکان نداشته است که کتیبهای بالای این سنگ وجود داشته باشد. به نظر من این طور رسید که یکی از مسافران انگلیس در قرن 18 [میلادی] این محل را بازدید کرده است و کتیبهای را که هنوز روی یکی از جرزهای سنگی در این محل به خط میخی موجود است در کتابی که منتشر نموده نقاشی کرده است و شخصا فرشته بالدار را هم که روی جرز دیگری بوده رسم نموده است. دانشمند دیگری که هیچ وقت به ایران مسافرت نکرده و «دوبوا» نام دارد و فرانسویست کتاب آن نویسنده انگلیسی را خوانده و معلوم نیست به چه علت در کتاب خود آن کتیبه را بالای آن فرشته بال دار قرار داده است. بعدها دیگران کتاب دوبوا را خواندهاند و وقتی به پاسارگاد آمدهاند دیدهاند آن کتیبه بالای آن فرشته نیست...»(21)
در بقیه ی مطالب فصل پنجم کتاب شعبانی هم اثری از بررسی انتقادی یا بنیانی در ذکر بافتههای «باستان سازهایی» از قبیل ابوالکلام آزاد در موضوع ذوالقرنین به چشم نمیخورد و تماما با ستایش کوروش و نکوهش اسکندر و بیان جعلیاتی در آن باره برگزار میشود. فصل ششم یا آخر کتاب با عنوان «مرگ کوروش» هم سرشار از جعلیات و توهمات بیمار گونهای است که نقد و بررسی اجزای آن بیگمان به روانکاون و روانشناسان بیش از مورخان و باستان شناسان نیاز دارد!
به این ترتیب با توجه به آن چه که تاکنون دیدیم، مطالعه این کتاب تنها احساس تاسف را در خواننده بر میانگیزد و آدمی در پایان بررسی کتاب از خود میپرسد که واقعا چرا محققی باید صرفا به خاطر باورهای تلقین شدهای که تنها در ذهن او مقدس هستند، مقام علمی خود را تا این حد تنزل دهد و با تناقض گوییها و توجیه کردنهای مکرر، به نوشتن ستایش نامهای ساختگی دست بزند که بیتردید سندی ابدی برای زیر پا گذاردن تعهد علمی و انسانی به بهای حق التالیف و اراضی امیال درونی به حساب خواهد آمد.
دکتر آرش یزدی
ارجاعات:
1- ر. ش به مجموعه کتابهای «تاملی در بنیان تاریخ ایران» نوشته ناصر پورپیرار که تاکنون هفت جلد آن (پنج جلد در داخل کشور و دو جلد در خارج ازکشور) از سوی انتشارات کارنگ چاپ و منتشر شده است.
2-ر.ش به حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص 232و 537.
3- رضا شعبانی، مبانی تاریخ اجتماعی ایران، ص 17.
4- برای اطلاعات بیشتر ر.ش به سه گفتار درباره آریاییان، ترجمه ی مسعود رجبنیا و ناصر پورپیرار، اشکانیان، ص 26-15.
5- پیرنیا، ص 73 و 76.
6-برای دیدن نتیجه این نوع مقایسه و بررسی، و نیز بازنویسی تاریخ هخامنشیان بر اساس دادههای تورات و شواهد باستان شناختی ر.ش به ناصر پورپیرار ، برآمدن هخامنشیان، فصول «درجست و جوی هویت» و «چاره اندیشی یهود».
۷-شعبانی ، کوروش کبیر، ص 24.
8-برای ملاحظه بحثهای تخصصی و تفصیلی درباره تخت جمشید و کتیبههای آن ر.ش به ناصر پورپیرار، ساسانیان، قسمت اول: پیشینههای ناراستی، فصل «تخت جمشید» یک «خشایارشا»ی مخفی و مفقود شده».
9- ر.ش به پورپیرار ، برآمدن هخامنشیان ، همان جا.
10- برای مثال ن. ک به عهده عتیق، اشعیا، 47:1-15 و 45:1-25 و 14:2-24 و 13:1-22، ارمیا، 51:1-64 و 50:1-46.
11-شعبانی، همان جا، ص 50.
12-برای دیدن پیشگوییهای مکرر و مفصل تورات درباره سقوط اورشلیم و یهودا به دست اقوام مهاجم و از جمله بابلیان و مجازاتهای یهودیان ن. ک به عهد عتیق، ارمیا، 25:1-14 و 14:1-22 و 10:17-22 و 6:1-30 و 5:5-18 و 4:5-9و 2:14-17.
13-همان جا.
14-عهد عتیق، ارمیا 51:27-28 و 41-42 و 8-10 و 50:1-3.
15-عهد عتیق، حبقوق، مقدمه، ص 867.
16-ارمیا، 15:12-13 و پاورقی مربوط به آن در ص 713.
17- عهد عتیق، تثنیه، 34:4-5 و 3:23-29.
18-از جمله این تقدیرها نسبت به اثر ابوالکلام آزاد در مقدمه باستانی پاریزی مترجم کتاب او و در مقدمه سعید نفیسی بر چاپ فارسی این کتاب و نیز در کتاب فریدون بدرهای با عنوان «کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق» صورت گرفته است.
19-در این باره ر.ش به فریدون بدرهای، کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق و دکتر سید حسن صفوی، ذوالقرنین کیست؟ آخرین تحقیق درباره ذوالقرنین و یاجوج و ماجوج.
20- برای ملاحظه نتایج بررسی و نقد مفصل نظرات ابوالکلام آزاد ن. ک به صفوی، دوالقرنین کیست؟ و سید موسی میر مدرس، کوروش و ذوالقرنین از دیدگاه تاریخ وآیین.
21- به نقل از صفوی، ذوالقرنین کیست؟ ص 55، نویسنده در ادامه نقل قول مذکور به تفصیل دلایل عدم انتساب آن مجسمه بالدار به کوروش هخامنشی را مورد بحث قرار داده است.
¤ نوشته شده توسط عارف گلسرخی
http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=523
اضافه شده در تاریخ اول آذرماه ۱۳۹۱
تغییر نام از «قسمت دوم نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» دکتر رضا شعبانی» به «نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» دکتر رضا شعبانی از دکتر آرش یزدی، 2»
چند لینک مرتبط:
سراسیمگی به اصطلاح اساتید- اتهام زنی و فحاشی و توهین به حقیقت
تلاش برای انکار پوریم توسط رئیس جامعه یهودیان ایران؛فرزندان استر
پیرامون شاهنامه، تحمیق ایرانیان و ساخت زبان و هویت ملی با شعر
«گاف»های حکیم «فردوسی» در «شاهنامه»- سوتی های تاریخی حکیم طوسی
درماندگی دانشگاه شیکاگو، پرآوازه ترین مرکز ایران شناسی
غم نامه مکعب نقش رستم-نمونه دستکاری و جعل کتیبه در آثار باستانی