ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

لزوم اصلاح جهت اعتراض به سوی دشمنان واقعی

یادداشت برای آقای محمدی

به آدرسی که داده بودید، سر زدم. بوی گند یک تجمع توده ای، از وبلاگی که به درستی «یولداش»، چیزی برابر «تاواریش» نام داشت، شنیده می شد. این سوته دلان نیز، که سوزش زخم قلم «ناریا» در اوائل انقلاب را هنوز بر تن داشتند، مشغول پراکندن و تکرار همان ابهاماتی بودند که توده ای های خشمگین و تلافی جو، به جبران تاثیری که نوشته های ناریا در پرده کشی از ماهیت نجس رهبران شان داشت، 25 سال است درباره ی من منتشر می کنند و گرچه حتی یکی از اطلاعات و ادعاهای شان درست نیست و خود اعتراف دارند که حرف های شان بر «شاید» و «شنیده اند» و «درست به یاد ندارند» متکی است، اما با کاربرد حد اکثر حماقت نتایج دل خواه شان را از این داده های نامعین اعلام می کنند!!! چنین رجاله گری هایی به راستی بر رفتار کلی ایران شناسان بیگانه و خودی سخت منطبق می شود. زیرا که در محصولات و مستوره تاریخ نویسی های موجود بسیار می خوانیم که مثلا می گویند: هیچ کتاب و بنا و یادگار و مقبره و محل زاد و مرگ و نام ثبت شده و غیره از زردشت نیافته اند، مگر از قرن چهارم هجری به بعد، و آن گاه پس از این مقدمات که خردمند را به سکوت می خواند، لفاظی در موضوع متن و بخش های اوستا و قدمت ظهور زردشت وپیروان و آثار حیات او را آغاز می کنند!!!!

نتوانستم سطری سخن درست، که اندک بویی از دانایی از آن برآید، در سراسر وبلاگ «یولداش» بیابم. همان ناله و نفرین هایی بود که روشن فکری تو سری خورده ی معاصر ایران، سینه کوبان، سر می دهند و مثلا ناکامی امروزین خود را حاصل ظهور پیامبری در 1400 سال پیش در میان اعراب ظاهرا سوسمار خور می گویند، بی این که لااقل بتوانند دلیلی برای موفقیت جهانی آن پیامبر و ذلت ملی خویش بیاورند و یا حجتی در روشنگری این مطلب بیان کنند که چه گونه این دو ماجرا را به هم پیوند می دهند.

آن چه در چنته دارند از این قبیل و قماش است که پیش از ظهور آن پیامبر و بنا بر نوشته های شاه نامه، امپراتوران یک سلسله ی ناشناس در ایران، کفش و شمشیر و گردن بند طلا داشته اند، از محلی نامعین، کاوشگرانی ناشناس کاسه ی طلایی درآورده اند که یکی از همین امپراتوران با اصطلاح عامیانه «ندید بدید» بر جدار آن نوشته است: «من در این ظرف طلا آب نوش می کرده ام، دل تان بسوزد»! و شاهان دیگری برای خود مجتمع مسکونی می ساخته اند که یک مهاجم دیگر به نام اسکندر آن را نیمه تمام گذارده است، و نمی پرسند که این امپراتوران پرقدرت و ثروت و غرقه در تجمل آنان چرا این همه در گریز و شکست و تحمل تو سری از دیگران موفق بوده اند؟!!! حالا پورپیرار هم قوز بالا قوزشان شده و معلوم کرده است که همان شاه نامه و همین قصه ها نیز ساخت کارگاه جعل یهودیان برای ایجاد شکاف و اختلاف در میان مردم و ملت های منطقه بوده و آینه ای به دست شان داده است که سیمای فریب خورده و موضع شنوایی دراز شده ی خود را نیک در آن بنگرند. آیا نباید چنین آینه ای را بر زمین بکوبند؟!!!!

آقای محمدی. این قبیل کوته اندیشان که هرم روشن فکری موجود ایران را می سازند، به راستی که مستوجب دل سوزی و ترحم اند. آن ها بدون قدرت نوسازی و معرفی جانشینانی که توش و توان تکرار همان ترهات را هم داشته باشند، یکی یکی راهی قبرستان می شوند، ککی در لباس خلق نمی جنبد، هنوز گرمای جسدشان در خاک است که همانند تمام مفلسان بدون میراث فرهنگی، از یاد زمانه می روند، خلایی بر جای نمی گذارند و گویی مردم در غیبت شان آسوده و سلامت تر نفس می کشند. از نظر من اینان چیزی جز شپشه های بدن آن بوزینگان ایران شناس نیستند، که پیش تر معرفی شدند.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه سوم آبان 1384 و ساعت 10:52 

 

 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=26

 

 

یادداشت برای محمدی، 2

با اراده و خواست خداوند اگر به بررسی دوران پس از اسلام وارد شدم و پیش زمینه های پیدایش دولت صفویه را برشمردم، به گمانم لااقل کتاب کاملی را به موضوع تولید زیر بنای زبان فارسی کنونی، در فاصله ی قرن اول تا سوم هجری و معرفی تولید کنندگان و اهداف آن ها اختصاص خواهم داد. در آن جا با دلایل متعدد و مشخص و مسلم روشن خواهم کرد که حتی کلامی از فارسی کنونی در پیش از اسلام شناخته نبوده، چنان که واژه ای از فرهنگ اقوام پیش از پوریم، امروز برای هیچ ایرانی آشنا نیست و کاربرد ندارد.

اگر برای سهولت، ملاک را اسامی و لغات موجود در کتیبه های هخامنشی بگیریم، به سادگی معلوم می شود که کلمات این کتیبه ها به طور کامل برای فارسی زبانان امروز نا آشناست و آن نام های اشخاص که به صورت: فراد، آثرین، ویندفرن، پتی گربنا، ارخ، ندیت بئیر، وایسپار، وادمیش، هلدیت، فرورتیش، اوتان، مرتیا، گئوبراو، ویدرن، واسکونخ، دهاوک، اتام ئیتا، وهیزدات، دادارشی و نظایر آن به تعدد در کتیبه ی بیستون به عنوان سرداران مقاومت منطقه ای و یا سران نظامی داریوش آمده، امروز نه فقط به کلی بی کاربرد است و کسی بر فرزند خود این نام های پیشینیان را نمی گذارد، بل با حدس و گمان هم نمی توانیم از آن ها معنای معینی درآوریم، زیرا پوریم حافظه ی فرهنگی اقوام کنونی ایران را برای ابد و به گونه ای چاره ناپذیر، با داشته های کهن خود قطع کرده است. همین الگو در مورد اسامی جغرافیایی موجود در کتیبه ی بیستون نیز صادق است: دوبال، کاپیشکانی، اودایی چیا، تاروا، یاتیا، ویشپ اوزتی، کوندورو، ایزلا، مارو، زازان، سیک یادتی و نظایر آن ها که امروز به کلی برای ما ناآشناست و از هیچ راهی نمی توانیم دریابیم که این اشارات جغرافیایی در کتیبه ی بیستون داریوش با کدام مناطق زیستی کنونی منطبق می شود. به همین قیاس آن اقوامی را هم که داریوش معرفی می کند، امروز دیگر با آن نام ها حضور ندارند و نمی دانیم رخجی و ثتگوشی و کپدوکیه ای و گنداری و زرنگی و موکایی چه کسانی هستند و تاریخ پس از اسلام، حضور و یا حتی پیشینه ی چنین اقوامی را معرفی نمی کند.

اینک وضع بدین منوال است که بدون هیچ تردید و حتی استثنا می توان مدعی شد که تمام نام های اشخاص، اشیاء، امکنه، محیط های جغرافیایی، اسامی اقوام، نام کوه ها، دریاها، رودها، صحراها، تمام حیوانات از پرنده و چرنده و خزنده و حشره و گزنده و انواع وحشی و خانگی آن ها، همه و همه، نام هایی است که از پس اسلام، بومیان نو پدید در این نجد، به تدریج، بر عناصر و اشخاص در اطراف خود نهاده اند. اسامی و عناوینی که برای یک ساکن شرق میانه ی پیش از پوریم همان اندازه بی معنی و غریبه می نماید که اسامی مانده از آن دوران اینک برای ما غریبه و نا آشنا و در مواردی مضحک و مسخره است. به گمانم همین اشاره ی زرین، بر هر کسی که ذهن آلوده به لجاجت ندارد اثبات می کند که برش فرهنگی حاصل قتل عام پوریم، میان فرهنگ مردمانی که پیش از پوریم می زیسته اند و جوامعی که پس از اسلام شکل گرفته، چندان عمیق و وسیع و دراز مدت بوده است که کم ترین اثری از تاثیر فرهنگ ایرانیان کهن، بر هستی اجتماعات پس از اسلام مشهود نیست.

همین نکته خود برترین سبب و به ترین توضیح برای تنوع گیج کننده، بیش از حد و باور نکردنی لهجه های موجود در سراسر ایران است. زیرا در آغاز، هر تجمع متفرقی، که شناخت کامل خاستگاه و ظهور و پیدایی آن ها به تدارکات نوین تحقیقاتی نیازمند است، ناگزیر بر پدیده های اطراف، بر نیازها و نواندیشی ها و کشفیات فنی و فرهنگی و دیداری خود، بر مبنای ایده محلی و بدون کاربرد یک راه نمای ملی، منطقه ای و یا استفاده از میراث مفقوده ی پیشین، نامی قراردادی نهاده است، به صورتی که نه فقط مفاهیم لغوی شاه نامه، آن هم پس از ضرب و زورهای سده ی اخیر، هنوز هم فقط در مراکز تجمع کلان و در بین لایه ی فرهنگی مشخصی از شهرنشینان به طور نسبی مفهوم است، بل روزمزه ترین لوازم زندگی، نام های نَسَبی خانواده، مانند برادر و خواهر و دایی و عروس و داماد و نیز درخت و مار و گنجشک و کاسه و ماست و نان و پنیر، در هر تجمع خرد، واژه ای جداگانه و گاه حتی بی پیوند با نزدیک ترین همسایه ی خود را صاحب شده است. هرچه این واحد ها کوچک تر و دور افتاده تر و بدون ارتباط تر، واژه ی مربوطه نیز اختصاصی تر و انحصاری تر است. تا آن جا که مثلا می توان گفت که هر روستای دور افتاده ای در ایران، حتی در یک حوزه ی جغرافیایی واحد، برای «مار» واژه ی اختصاصی خود را دارد، زیرا مار از نخستین جانورانی است که برای گریز و هشدار از آسیب آن، باید شناخته و نام گذاری می شد و معلوم است که کسی برای نامیدن آن منتظر ظهور زبان فارسی در قرن چهارم هجری نمانده است. این بحث بدیع، نو و آگاهی دهنده ای است که اگر صاحب نظرانی برای گشودن راز آن، زمان و نیرو و امکانات بگذارند، آن گاه معلوم خواهد شد که نمی توان زبان فارسی شاه نامه ای کنونی را دارای ارزش های لازم کاربردی در توسعه ی فرهنگ ملی، قومی و یا حتی بومی دانست. ساخت این زبان یک اقدام سیاسی یهودیان برای جدا کردن تجمع های اولیه ی پس از پوریم در ایران، از زبان قرآن است. زبانی که پس از ساخت، فقط به کار تلقین یک تاریخ قلابی پیش از اسلام در شاه نامه، یک فرهنگ قلابی پیش از اسلام در الفهرست، یک دین قلابی زردشتی در اوستا و هزار سند قلابی دیگر آمده است که امروز مجموعه ی آن ها را به عنوان تولیدات بی اعتبار شعوبی می شناسیم.

بدین ترتیب به سهولت اثبات می شود که گستره ی کنونی زبان در میان بومیان و روستاییان ایران مبنا و مرجعی در مراحل رشد اجتماعی و توانایی های فنی و فرهنگ عمومی و ملی ندارد، از مرکز و میراث طبیعی و تاریخی تغذیه نشده و همچنین قادر به انتقال هیچ داده ای به دیگری نیست. از این راه، بی ارزشی مهملات موجود در ادعای دخالت فرهنگ ایران باستان برای اعتلای مراتب زیستی مسلمین مسلم و معلوم می شود که خرد اسلامی ظهور و زاویه ای مستقل و متکی بر آموزه های قرآن دارد و وام دار و وابسته ی هیچ فرهنگ پیش از خود نیست، زیرا پوریم دانسته های باستانی در شرق میانه را همراه حیات مردم آن منهدم کرد و ادعای اثر پذیری فرهنگ مسلمین از یونانیان نیز، از آن که یونان قرن هفتم میلادی حضور متمدنانه ای در جهان ندارد و مستندی نمی شناسیم که معلوم کند در آن دوران، که اوج تسلط مسیحیت بر جهان غرب است و حتی حضور کهن ارسطو و افلاطون و سقراط و دیگران، که به هلنیسم وابسته بودند، از جانب کلیسا به رسمیت شناخته نمی شد و کتاب متفکران هلنیست در دسترس نبود، شوخی بی مایه ی مسخره ای، ساخت توطئه چینان یهودی در دوران اخیر است که قصد تخطئه ی فرهنگ مستقل و مترقی اسلام را داشته و دارند.

درباره ی نوساخت بودن زبان فارسی کافی است بگویم که از زبان سرخ پوستان گرفته تا زبان لاتین و ترکی و عربی و هندی و چینی و ژاپنی، قریب به تمامی اسامی مانده بر اشخاص و حتی امکنه و آثار طبیعی و جغرافیایی کلان، دارای معنای معین و غالبا روشنگر و منطبق با خصایص دارنده ی آن است. نام تمام قبایل و رهبران و جنگ جویان زبده ی سرخ پوست، متضمن معنای طبیعی معین و شناخته شده و غالبا زیبایی نظیر «ابر سیاه» و یا «رعد ناگهان» است. «ویرجین» در انگلیسی، «بیوک» در ترکی و یا «محمد» در عربی، گرچه نام شخص است ولی بار لغوی غنی و آشنایی دارد که به مناسبتی، عینی و یا آرزومندانه، به شخص بخشیده می شود. اما تا امروز معنا کردن یکی از اسامی اشخاص در شاه نامه میسر نشده و پیدا کردن یک اشاره ی لغوی برای زردشت و بیژن و منیژه و رستم و گیو و گستهم و گرمایل و قباد و فریدون و جمشید و طهمورث و قلون و ایرج و اسفندیار و خسرو و غیره به کلی ناممکن است و همین امر می رساند که این واژه ها بدون هیچ پیوند ماهوی با زبان بومی و بدون سود بردن از مفاهیم بنیادین، برای رفع نیاز و به صورت من در آوردی و فله ای ساخته شده، زیرا اندک لغات به کار رفته در شاه نامه، به معنای کلاسیک خود، از هیچ ریشه ای سود نبرده است که هویت اتیمولوژیک و از آن راه امکان تولید ترکیبات لازم، از جمله برای ساخت اسم را داشته باشد.

آقای محمدی. این ها فقط اشارات اندک و مختصر و کوتاهی بود در این باب که هستی ایران و از جمله زبان کنونی آن، هویت بومی و پیشینه ی پیش از اسلام ندارد. بعد ها خواهم نوشت که چه سعی دراز مدت و برنامه ریزی شده ای در هزار سال گذشته و پس از اختراع زبان فارسی، از سوی چه منابع و مراجع و با چه شیوه و شگردی برای گسترش این زبان تا دور افتاده ترین نقاط انجام شده است. اگر این سعی را نسبتا موفق می بینیم عمدتا از آن روست که با هیچ فرهنگ مقاوم پیش از خود رو به رو نشده، وگرنه کوشش آن ها برای رسوخ دادن این زبان الکن بی واژه و ناتوان، مثلا میان اعراب و ترکان، پیوسته با تمسخر و رد صاحبان آن فرهنگ ها مواجه بوده است. و هزار حرف ناگفته ی روشنگر دیگر که....

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه ششم آبان 1384 و ساعت 21:18 

 

 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=27

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد