کتاب «دروغی که بزرگ شد»، چنان مناظری از جایگاه نازل تمدن غربی را نشانه می گذارد که ثابت شود از صدر تا به ذیل مراتبی در حوزه های گوناگون حفاری های باستانی را به اختیار کلاشانی گذارده اند که نزد آنان هیچ مطلبی به میزان حقیقت مورد هجوم و تغییر و تبدیل زیر بنا نبوده است.
قصد داشتم با مروری کلی بر مدخل جاری، این آلبوم را وسیله ای برای شرح و بسط آن مطلبی قرار دهم که باید گفته شود. این یک بازی به سبک پسامدرن نیست و من نمی خواهم با نقاب تئوری، مسئله دست ساز یا اصلی بودن آثار تمدن در سراسر زمین را به حاشیه برانم؛ برعکس، توجه خود را بر اصالت هویت معطوف داشته و می گویم آن چه از طریق حفاری سایت به دست می آید نزد باستان شناسی و باستان شناسان از ارزش واقعی برخوردار است. اگر تمامی جعلیات یا اقلام مشکوک مطروحه در این مبحث فقط در گنجه ها باقی می ماند، نمایش نمی دهند، به عنوان آثار هنری یا عتیقه های باستانی معرفی نمی شوند از این بابت است که هنوز تصمیم نهایی در صاحب تراشی برای آن ها را اخذ نکرده اند. بر همین مبنا است که حالا سران شرک از تقدیم و انتساب کتیبه ها و اشیایی به آشوریان سخت پشیمانند چرا که با خلق تمدن بی نشانه و سوت و کور آشور، به بخشی از فرهنگ بشر تجاوز کرده و موجب انحراف در تحقیقات تاریخی شده اند...
با موارد جالب توجه دیگری نیز مواجهیم. شخصا شنیده ام که وقتی به مدیر موزه ای می گویند که فلان شیء خریداری شده جعلی است، در پاسخ جملاتی از قبیل: "به نظر من که معتبر است"یا "یک حس درونی به من می گوید که اصیل است" یا "خوب، بعضی می گویند که جعلی است و بعضی دیگر معتقدند که اصلی است" یا "شما همه چیز را جعلی می بینید" یا "دیوانه شده اید" یا "حرف دیگری ندارید؟" را تحویل می دهند.
موضوعاتی از قبیل نقش موزه ها در خرید آثار هنری سرقتی و جعلی، و هم نظام پشت پرده ای که چنین رفتاری را طبیعی می انگارد و انتظار دارد که دیگران نیز از آن تبعیت کنند کم تر وارد مطالب نشریات شده است. در این بین کتابی که هس در 1974 تدوین کرد یک استثنا است، هرچند کوشش هایی نیز برای جلوگیری از انتشار آن هنوز در جریان است، گزیده ای از ریز مطالب در این مورد، در کتاب های شبه داستانی کسانی مثل توماس هویینگ دیده می شود که خود از جمله عوامل دست کاری در فرهنگ ها بوده و گرچه دیگر مدیر موزه نیست و می داند که کسی نمی تواند علیه او و افشاگری هایش اقدامی کند، به افشای برخی از فریب ها و دروغ هایی که شخص خود و دیگر آقایان مرتکب شده بودند پرداخت. البته خواننده باید توجه داشته باشد بسیاری از کتاب هایی از این قبیل که مدعی ارائه اطلاعات دسته اول اند معمولا قصه هایی مغلوط و مشوش دارند و راست را به دروغ آمیخته و با سخنانی دو پهلو بسیاری از حقایق را حذف کرده اند.
علاوه بر انکار مسئله خرید جعلیات توسط موزه برلین، که در باب آن می توانید همین کتاب را بررسی کنید، مطلب دیگری نیز برخلاف موسکارلا در آن درج است. این در حالی است که واقعیت عینی ادعا شده در 1977b مبنی بر این که آثار هنری مجعول فراوانی در چرخه خرید و فروش وجود دارد، اما ارزش 1977b را با این ادعا پایین آورده اند که گویا من درهای بازی را دوباره گشوده ام و دیگران هم به اندازه ی من از موضوع آگاه بوده اند و این که من هیچ حرف تازه ای نزده ام.
این زبان برده داری است و از غارت و تجاوزی سازمان یافته خبر می دهد. با تعبیر زبان محاوره ای امروز، می توان با این کلام به کسانی اشاره کرد که به عنوان متجاوزان به مادر زمین، سایت های باستانی را ویران می کنند اما به همان اندازه که دی. اچ. لاورنس به مراعات در به کارگیری واژه ها توصیه می کند، من نمی توانم از لفظ ناکارآمد استفاده کنم و همان قدر که خیال این متجاوزین به مادر زمین آسوده است، به همان سهولت، هر یافته ای را نام گذاری می کنند. مجموعه دارانی که با چهره ای گشوده، مدعی نجات و حفظ آثار باستانی زمین اند، و در واقع، مشغول ویرانی و نابودی آثارند، دقیقا مقام و وضعیت همان اغواگر متجاوزی را دارند که در دفاع از خود، چنان که با گوش خود شنیده ام،خود را محافظ بکارت از شر پاکدامنی معرفی می کنند. تعابیر و توصیفات دیگری هم داریم که با ادعاهای کذب جان بوردمن آنگاه که می گوید "بسیاری" از عتیقه های مجموعه داران مشهور از جمله "کشف های اتفاقی" بوده و دفاع و تشویق او از "جمع آوری فله ای آثار باستانی" و ادعای ثبت نشده او مبنی بر این که "آیا مضرات ممانعت از این کار بیش از فواید آن نیست؟"
نشریه The Art Newspaper شماره 54 دسامبر 1995 ص20 به طرز ماهرانه ای در باب پذیرش و درک "غارت" و عملکرد عتیقه فروش ها بحث می کند و به مقابله با کسانی می پردازد که مخالف این رفتارند و آنها (مخالفان) را افرادی "کاملا غیر واقع بین، ظالم و ساده انگار" توصیف می کند. هربرت هوفمان دو دهه قبل از این در مقدمه کتاب راهنمای خود با عنوان Collecting Greek Antiquities چاپ کرون، نیویورک، 1971 از بوردمن به خاطر همکاری او در تدوین کتاب تشکر می کند. ممکن بود که اشتباهی در سال 1971 را ببخشیم اما نه دو دهه بعد را؟ و توجه داشته باشید که دانشگاه بوردمن، یعنی آکسفورد، به آزمایشگاه خود اجازه داد تا اصالت اشیایی را برای عتیقه فروش ها و کلکسیونرها بیازماید (هال 1990ص19).
هیچ کس نمی تواند که تمام جزئیات جرایم و خیانت های موزه ها را حتی در یک فصل هم توضیح بدهد چه رسد در یک پانوشت. موزه دارها استخدام می شوند، به واسطه انجام وظیفه در امور چپاول و غارتگری مورد تقدیر و تشکر قرار می گیرند و اجازه می یابند تا آن اشیا را به نمایش بگذارند. آنها تهیه کنندگان بازی بزرگ غارت اند. اشیاء هرچه مجلل تر و بی نظیر تر؛ گران تر و پربها ترو هرچه رقابت بر سر تصاحب آن تنگاتنگ تر؛ نزد مؤسسه پرارزش تر است. ترفیع و قدردانی و استخدام و اخراج های واقعی و تهدیدها، به واسطه عملکرد و توفیقات فرد در امر خرید آثار تعیین می شود. "رفتار حرفه ای مناسب" نیز از جمله معیارهای ارزش گذاری است. این عامل به زبان موزه ای یعنی این که شیئ غارت شده را به عنوان اثر اصلی و قانونی شناسایی کرده و مراقب بود تا تمام رد پاها پاک شود و آثار سرقت و غارت از بین برود؛ درحالی که موضع ضروری و محکم "کی؟ من؟" با چهره و رفتاری کاملا طبیعی به هنگام انکار سرنخ ها حفظ شده و با عبارت مطنطن "چنین رفتاری اصلا در این مؤسسه اتفاق نیفتاده و نمی افتد و معاملات ما در سلامت کامل انجام می شود" پاسخ می دهند.
موزه از کارمندانی که در تکمیل مجموعه کوشا باشند تقدیر می کند: آقای الف را یک محقق طراز اول معرفی می کنند، ادعایی که گوینده از آن هیچ نمی داند یا در واقع، اصلا اهمیتی برای آن قائل نیست؛ یا آقای ب یک مدیر جدی و کار بلد است که منظور دقیق این جمله را می دانیم، هر کدام از کتاب های هوینگ را مطالعه کنید درخواهید یافت که او چون مجموعه آثار باستانی را با زحمات فراوان تکمیل کرده جواهری برای مؤسسه است، و عناوین و تشویقاتی از این قبیل. یک موزه دار نیاز برای خرید یک شیئ غارتی را با اظهار "این اوج دوران حرفه ای من خواهد بود" بیان می کند. مؤسسه نیز در برابر این درخواست مقاومت نکرده و شیئ موردنظر آن موزه دار را خریداری می کند همین موزه دار به طرزی فعال دراخراج همکاری که مخالف خرید این شیئ بوده از هیچ کوششی فروگذار نخواهد بود.
این محققین همچنین کذب منشاء اصالت را نیز فاش کردند و بیبر این حقیقت را اثبات کرد که عکس چاپ شده دیانا که به ادعای راتبون منتسب به سال 1872 اعلام شده بود، در حقیقت مقارن با ساخت مجسمه، در 38-1937 میلادی گرفته شده بود. چارلز ناجل جانشین راتبون نیز که خود را متخصص آثار اتروسکی می نامید و در اجرای مراسم موزه استاد بود، به دفاع از اثر مذکور پرداخت. متن دفاع در صفحه 10 Art News شماره مارس 1962 درج است. او مدعی شد که صدها محقق این مجسمه را بررسی کرده اند و از آن میان فقط یک نفر رأی منفی داد که او هم بعدها نظر خود را اصلاح کرد. البته نام هیچ یک از این محققین که از امنای موزه بوده اند برده نشد. دو بار آزمایش TL روی مجسمه انجام شد: یکی در 1968 در دانشگاه پنسیلوانیا و دیگر بار در آکسفورد. هر دو آزمایشگاه اعلام کردند که قدمت اثر حدود چهل سال است. ساکس در صفحه 92 کتاب اش چنین آورده که در 1972، راتبون کماکان از خرید خود دفاع می کرده و مدعی بوده که دیانا " کاملا اصلی است."
این دیانا که در حقیقت یک اثر اتروسکی جدید است در قرن بیستم در ایتالیا ساخته شد. آن را عمدا تکه تکه کردند تا قطعات آن منفصلا به فروش برسد. سپس یوزف ترنباخ قطعات را به هم پیوست و اثر را مرمت کرد و این نخستین بار نبود که این شخص ناآگاهانه به پاک کردن اثرات جعل می پرداخت.
پتری می گوید: ".... تقریبا تمامی روال رشد و توسعه موزه های آثار باستانی مغایر قانون است. بسیاری از کشورها دست اندکار سرقت از دیگران اند و این کار در مقیاسی بسیار وسیع به واسطه مؤسسات زیردست....برخی نمایندگان محرمانه یا کارمندان موزه صورت می گیرد. این مأموران همین که از وجود مطلب مهمی خبر شوند آن را خریداری می کنند تا از طریق قاچاق به موزه برسانند... تمام اطلاعات مربوط به چگونگی کشف و تصاحب اثر نیز مخفی نگهداشته می شود. مهم ترین مایملک موزه ها هیچ گاه در مطبوعات مربوطه به چاپ نمی رسند. حتی نقلی از جزئیات آن ها نیز به میان نمی آید و اوراق رسمی مربوطه در آرشیوهای محرمانه ضبط می شود." او سپس به عذر بدتر از گناهی اشاره می کند که دقیقا در طول سه دهه گذشته نیز پیش روی مقامات دولتی بوده و همواره نادیده انگاشته شده که: "تا وقتی دولت در پی گردآوری اموالی برای موزه ها از طریق روش های صادقانه و معاملات مستقیم باشد، ما کماکان بخش عمده ای از ارزش فنی مایملک موزه ای را از دست خواهیم داد و این، جنبه نامطلوب مدیریت ما است ...".
در این جا یک مسئله اجتماعی پنهان تری هم وجود دارد که باید فاش شود: دست اندرکاران مطبوعات، از جمله سردبیران و هیئت های تحریریه و منتقدان هنری و نویسندگان ستونهای مروری بر نمایشگاه ها، خصوصا اگر صاحب نشریه از جمله اعضای هیئت امنا و یا از جمله معتمدین یک موزه باشند، به طرز مؤثری در تسهیل غارت و فریبکاری موزه ها نقش دارند. بررسی گزارشات موزه ها و اخبار مربوط به تملک آثار هنری به قلم روزنامه نگارانی از این قبیل نشان می دهد که جزئیات امر هیچ گاه مورد اشاره واقع نمی شوند – برای مثال می توانید مقالات مشابه در نیویورک تایمز را مرور کنید که به واقع برای رضایت این متجاوزین، بستر تمتع و تلذذ می گستراند. شخصا نمونه دیگری سراغ دارم. مرور بولتن موزه گتی در مورد کلکسیون فلیشمن که به قلم امی گامرمن در شماره پانزدهم دسامبر 1994 Wall Street Journal به چاپ رسید
ضمن تشریح نبوغ این افراد، غارتگری آنان را با عبارت مناسب " نزدیک ترین رفتار به یک جنایت کامل" توصیف کرد و گفت که هیچ کس نمی تواند منبع تأمین و خریداری این اقلام را تعیین کند. گامرمن در این مطلب، احساس مجموعه دار را شکافت و معلوم کرد که او نه به واسطه علاقه به دنیای باستان، بلکه به واسطه تمایلات درونی خود در جهت تصاحب اشیاء زیبا به این حرفه روی آورده است.
ما به میزانی وسیع با جریانی مواجه ایم که مثال آن را می توان در مروری که جان کندی در باب کلکسیونی از اشیاء غارت شده در موزه متروپل در شماره 26 فوریه 1973 ص 124 نیویورک تایمز چاپ کرده مشاهده نمود (اثری متعلق به آرتور سولزبرگر که روزگاری رئیس هیأت امنای آن موزه بود). درست قبل از نوشتن مرور، کندی برای کسب اطلاعات در مورد آن اقلام با یک موزه دار تماس گرفت. او از این طریق دریافت که تمام مطالب مندرج در نشریه اختصاصی موزه در شرح اصالت آثار فقط یک دروغ و فریب کاری بوده است. کندی با خاطری بسیار آزرده، گزارشی حاوی یک به یک دروغ هایی را چاپ کرد که سفارش شده بودند و تمام آنچه موزه دار گفته بود را نادیده گرفت تا تمام مطالب "قابل چاپ" باشد.
عده ای از باستان شناسان ایالات متحده و همکاران اروپایی دردهه ی 1970 به همراهی کارمندان موزه و عتیقه فروشها در برابر نمایندگان کنگره ایالات متحده، در مورد توقف ورود عتیقه های سرقتی و غارت شده شهادت دادند (دونفر از اعضای این هیأت با خشم به من گفتند که از جمع آنها خارج شوم. دو دیگر با لحنی سرد به من گفتند که در مورد عتیقه ها زیاد حرف می زنم) اما باستان شناسانی از اسرائیل و ایالات متحده و اروپا کماکان از فعالیتهای مجموعه دارها و عتیقه فروشها دفاع می کنند و هیچ چیز تغییر نکرده است (باستانشناسانی را می شناسم که به عضویت و یا مدیریت موزه ها در آمده اند و روال هایی را برای تصاحب عتیقه جات و توسعه فهرست آثار باستانی دپارتمان هنر باستانی تدوین کرده اند که از نگاه خودشان، بسیار جدی و صحیح است).
عزت نگهبان در رساله یادبود پنجمین کنگره باستان شناسی و هنر ایرانی چاپ تهران 1972 پیشنهاد کرد تا راه های مؤثری برای جلوگیری از ورود و خروج اشیاء باستانی کشورها تدوین شود و این تبادلات فقط از مبادی قانونی و رسمی صورت بگیرد. دو نفر که نگهبان نام آنها را ذکر نکرده با این پیشنهاد مخالفت کردند. این دو یکی رومن گیرشمن و دیگری آرتور پوپ بودند که نامشان بارها در کتاب حاضر ذکر شده و هر دو از حامیان فروش عتیقه و آثار مشکوک اند. پوپ به مدت چند دهه از جمله عتیقه فروشان عمده بود. گیرشمن نیز شخصا آثار زیادی را به فروش رسانده است. یک بار، یک بازوبند طلایی از جیب بیرون آورد و به من نشان داد و گفت می خواهد آن را به موزه متروپل بفروشد. یکی از محققین به من گفت که گیرشمن در اروپا به فروش عتیقه شهرت دارد و حتی یک بار کوشیده تا حتی به پدر خود نیز بفروشد که در این مورد نظری ندارم.
مثال دیگری از یک محقق مدعی، در پرونده و نامه ای که چند سال پیش به دستم رسید آشکار شد. پرونده حاوی راه حل هایی در منع محققین از شرکت در فعالیتهای مشکوک از جمله خرید، پذیرش هدیه مؤسسات، صدور تأیید اصالت و غیره بود. سی محقق آن را امضا کردند. یکی از امضا کنندگان که علاوه بر دیگر عناوین، باستان شناس نیز بود طی نامه ای به یک موزه دار، به او اطمینان داد که هیچ تعهدی نسبت به آن امضا حس نمی کند و خود را به آن مقید نمی داند. او کاملا در خدمت تمایلات کارفرمای خود بود.
هرچند گاهی ناخواسته، اما محققین به واسطه نامیدن "غارت" با عناوینی شبیه "حفاری غیر مجاز" که مفهوم مخرب آن را تضعیف می کند به فرهنگ مجموعه داری خدمت می کنند. حفاری کار باستان شناس است اما غارتگران، سایت را به ویرانی می کشند و چنین رفتاری، چه قانونی و چه با ظاهر غیر قانونی، حاصلی جز تخریب عمدی ندارد. برخی محققین مبحث جعل را وارد حیطه کاری خود نمی کنند و معتقدند آنچه که غیر از حفاری قانونی از سایتها غارت شده ربطی به آثار باستانی اصلی ندارد، بنابراین خارج از حوزه توجهات آنها است. از نگاه ایشان، این اقلام اصولا اصل و نسب ندارد. من سالها قبل با این مطلب دست و پنجه نرم کردم اما نتیجه ای جز دلسردی و ناامیدی حاصل نیامد (موسکارلا 1984). من معتقدم خودداری از صحبت در باب چنین اشیائی گره ای از مشکل غارت آثار باستانی باز نمی کند. مجموعه داران و غارتگران اهمیتی نمیدهند که محققی اثری را معرفی بکند یا نکند و اجتناب از اظهار نظر در این مورد هیچ سایتی را از بلدوزر غارتگران نجات نمی دهد و حفظ نمی کند. اگر آثار بی شماری را فقط به این دلیل که غارتی هستند از حوزه فرهنگ باستان خارج کنیم آنگاه کدام تاریخ شناس و تاریخ هنر شناس و باستان شناس و انسان شناسی میتواند ادعا کند که در مورد فرهنگ باستان مطالعه می کند. این مطلب در حقیقت یک معما است اما در قالب یک حقیقت رو در روی تحقیقات باستان شناسی قرار دارد و تأکید نابجایی است که فقط قربانی را محکوم می کند. مصیبت حرامزادگی هیچگاه ناقض اصل وجود نیست چراکه آنچه از این طریق پدید آمده مانند نوزاد نامشروعی است که حالا وجود دارد و در این مورد، نسل پس از او نیز وجود خواهد داشت.
مسئله ما درتحلیل نهایی مطلب، این نیست که یک شیئ غارت شده ای را معرفی نکنیم، مسئله دقیقا این است که چگونه آن را معرفی کنیم و چه توضیحی در مورد آن بدهیم. البته دانستن موضع من برای درک طبیعت و دلایلی که بر اساس آن این کتاب را به چاپ رسانده ام ضروری است. من با غارتگران مبارزه می کنم نه با اشیاء اما داستان تلخ آن است که اغلب مدعیان مخالفت با غارتگری که میتوانند موضوع را با نمایندگان کنگره مطرح کنند، در سخنرانی های خود به آن اشاره کنند، با موزه ها و کلکسیون ها مکاتبه کنند که البته مکاتبه برای تقاضای پول را همیشه انجام میدهند، در رسانه ها از کسانی بگویند که در راه مبارزه صدمه دیده اند و یا اقداماتی از این قبیل، حتی کوچکترین قدمی در این راه بر نمی دارند.
غیر از این، محققین و مؤسساتی نیز هستند که مؤکدا از ممنوعیت هر گونه معامله، چاپ و نشر و یا مطالعه روی اشیای غیر حفاری (با هویت مشکوک) حمایت می کنند، مگر آنکه اثر مورد نظر، مثلا مُهرهای استوانه ای یا سکه ها و یا الواح و یا حتی گلدانهای یونانی، ویژگی خاصی داشته باشد. از باستان شناسان انتظار می رود که انحراف این فرم های هنری از زمان و مکان صحیح را تشخیص دهند. چنین اشیایی، غارت نشده و سایتی را بابت به دست آوردن آنها ویران نکرده اند بل از آسمان در دامان محققین فرو افتاده اند. بیایید فقط یک نمونه از چنین وضعیتی را بررسی کنیم: انجمن باستان شناسی امریکا یک کمیته اختصاصی برای شناسایی سفالهای باستان CVA دارد که " وظیفه آن...چاپ تمام گلدانهای شناخته شده ای است که اغلب یونانی و اتروسکی اند و در موزه های ... ایالات متحده نگهداری می شوند." به احتمال بسیار قوی، 95 درصد (و چه بسا بیشتر) از این ظروف از جمله اشیاء غارت شده هستند – برخی حتی همین هفته قبل چپاول شده اند (کافیست به کاتالوگهای حراجی و گزارشات سالانه ی موزه ها نگاه کنید). اما جرح و تعدیل در شرح این ظروف صرفا به سلیقه کلکسیونرها و عتیقه فروشان ثروتمندی به عمل آمده که هزینه چاپ کاتالوگ را به گردن گرفته اند و چون گردآوری ظروف یونانی از وجهه بالایی در میان قشر متمولین برخوردار است، همه را از جمله آثار یونانی به شمار آورده اند. پروژه شناسایی سفالهای باستان در حالی ادامه دارد که مطبوعات کثیری در حاشیه آن چاپ می شود.
هیچیک از متخصصین خطوط میخی از بررسی و معرفی الواح غیر حفاری شده (مثل الواح بحث برانگیز بین النهرینی وی ا طومارهای منتسب به بحرالمیت) صرفنظر نمی کند. شخصا معتقدم در این موارد نیز نباید استثنایی وجود داشته باشد اما شنیدم که یکی از همین متخصصین با لحنی طعنه آمیز، همکار دیگری که در حال مطالعه روی اشیای بی هویت دیگری بود را سرزنش می کرد. گویا از نگاه او، کار روی یک دسته از این اقلام مجاز و روی دیگر اقلام غیر مجاز است؛ به همین سادگی.
آیا رواست که تاثیر گرفته از چنین مجموعه های متعفنی بر سر اثبات فرهنگ و قدمت و اصالت قوم و زبان و ایمان و باور خودمان یکدیگر را مثله کنیم و زمانی ضایعه سخت چرکین می نماید که با تقسیم فرامین الهی در قران احزابی بسازیم و کتاب دینی خود را پاره پاره کنیم؟! (ادامه دارد)
افزوده شده در تاریخ ۷ نوامبر ۲۰۱۲
درماندگی دانشگاه شیکاگو، پرآوازه ترین مرکز ایران شناسی
هواخوری12،باستان شناسی جعل-«دروغی که بزرگ شد»اسکار وایت موسکارلا
برخورد فیزیکی و اوباشیگری در دانشگاه مشهد در برابر بیان حقایق
░▒▓۩ خاکساری اساتید بین المللی و توحش مزدوران دست چندم ۩▓▒░ ©®
هواخوری۱۱،فروش آثار جعلی و تقلبی به عنوان آثار باستانی به موزها
عرفان، تصوف، صوفیگری، درویشیگری درویشان، توطئه یهودیان و آنوسیان
تجدید رابطه با مردم به جای آمریکا (روابط ایران با آمریکا و مردم)
برای تازه واردان و آشنایی اولیه با مطالب آقای ناصر پورپیرار