ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

نقدی بر نقد؛ کتاب دوازده قرن شکوه، مهمل بافی و یاوه گویی اساتید

 

پخت دست جمعی یک شوربای بد طعم و بی‌نمک !!!

 

درست مثل اجابت سرهم بندی شده و ناگزیر یک نذر، بالاخره پس از چهار سال تدارک مقدمات، شوربای بد طعم و بی‌نمک شان را پختند و یک هیئت عالی، که علاوه بر اسم مولفین رسمی، به سبک و سیاق دکان داران، دو نمونه از اجناس زیر میزی‌شان را هم، به صورت دو نام دکتر حمید مشعوف و دکتر نبی سلامی، عرضه کرده اند و ذکر نام «یک یک دیگر دکتران را ضروری ندیده‌اند»، به مدد جمعی، جزوه‌ای در ۸۰صفحه مطلب، در دو فصل کاملا تکراری و شبیه به هم، با حروف درشت و فواصل زیاد میان سطرها، به نام «۱۲ قرن شکوه» نوشته‌اند و برای رعایت تناسب موضوع و مقام، در ردیف تولیدات ناشری با کتاب‌هایی چون «پنجه‌ی میمون»، «زیبای عاشق» و «حسنی و یه بچه آهوی ناز» چاپ کرده اند!

با این همه حتی اگر جمله ای در این جزوه، به طور نسبی هم، به الگوی نقد نزدیک شده بود و تاملی را بر می‌انگیخت، ارائه و ادای پاسخ آن بر من فرض بود، اما سراسر جزوه  را جز یک دهن کجی نابالغانه‌ی عقب مانده و مصداقی بر ایرادات بنی اسراییلی و مطالبی بدون پیوند با یکدیگر نیافتم، که تنها به‌کار اثبات قوت و تحکیم و استقرار کامل مجموعه‌ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» می‌آمد و مطالعه‌ی آن مسلم می‌کرد که نه فقط دست باستان پرستان ایرانی به کلی تهی است و افاضاتی جز از نمونه‌های زیر ندارند، بل ایران شناسی جهان نیز در باب این مجموعه تالیفات تاریخی، به کلی بلاتکلیف مانده است.  

«نگارنده محترم کتاب علت عنایت کوروش به قوم یهود را که موافق نظر شرق شناس مشهور (رومان گیرشمن) تشخیص فلسفی کوروش در ترجیح دین یهود بر دیگر ادیان منطقه می باشد، با استدلال به این که در گل نبشته بابلی کوروش کبیر، او مردوک خدای بابلیان را بالاترین خدا و فرمانده و هدایت کننده و پشتیبان خویش در تصرف بابل می شناسد مردود می داند.

البته لازم به ذکر است این جانب خود نظر رومان گیرشمن را فقط در حد یک تئوری قبول داشته اما به عنوان یک نظریه اثبات گشته و مسلم هرگز. اما این دلیل نمی شود که نظریه جناب پورپیرار و دلایلشان را در رد تئوری گیرشمن تایید نماییم. آیا آقای پورپیرار که نتیجه ای متناسب با نظر و باور خویش از گل نوشته کوروش برداشت کرده است هرگز تامل نموده که به چه علت کوروش مردوک را محترم می شمارد؟ آیا نمی توان علت احترام فوق العاده کوروش نسبت به بت مردوک را نشانی از شم سیاسی قوی و تیزهوشی و آینده نگری او فرض نمود؟ آیا نمی توان ادعا نمود که کوروش کبیر در ظاهر اقدام به چنین کاری نمود تا بتواند دل های مردم بابل را نسبت به خویشتن نرم نماید؟ دل هایی که مطمئناً بر اثر اشغال سرزمین شان به درد آمده بود. آیا قصد کوروش از محترم شمردن مردوک را نمی توان نزدیک نمودن خود به مردم بابل و بدین ترتیب رهانیدن خود از شر شورش ها، مزاحمت ها و بلواهای احتمالی فرض نمود! کما این که جان ـ بی ـ ناس هم در کتاب تاریخ جامع ادیان این نظر را تایید می کند. بنابراین با توجه به این که نظر گیرشمن را به هیچ وجه اثبات شده نمی انگاریم اما محترم شمردن مردوک توسط کوروش کبیر را هم هرگز نمی توانیم دلیلی معتبر بر مردود شمردن نظریه گیرشمن محسوب نماییم». (دوازده قرن شکوه، ص۴۳)

ظاهرا هیئت تحریریه ی جزوه ی «۱۲ قرن شکوه»، این سطور را، که حتی از ارزش ساده‌ی بیان و از انشای معمول دبیرستانی نیز بی‌بهره است، نقد کتاب کبیر «۱۲ قرن سکوت» فرض کرده‌اند! همین سئوال نمونه، مثل دیگر سئوالات بی‌مایه‌ی آن‌ها، نشان می‌دهد که این گروه منتقدین آشکار و نهان، از روخوانی و درک اولیه‌ی مطالب مطروحه در کتاب من نیز عاجز بوده اند و در این مورد حتی نیاندیشیده‌اند که تنها راه پی بردن گیرشمن به ذائقه‌ی فلسفی و صلاح دید‌ها و شم سیاسی قوی کورش، جز این نیست که او را در مقام مسئول «دفتر تشخیص مصلحت» کورش گمارده باشند! اینک و بنا به شرح فوق، کورش نوتولدی یافته‌ایم که «بر مردم بابل هجوم می آورد» و برای «نرم کردن دل‌های آن ها»، که بر اثر «اشغال سرزمین شان به درد آمده بود» و رها شدن «از شر شورش‌ها و بلواها و مزاحمت‌ها»، حقه بازانه، مردوک را خدای خود می گوید!

ظاهرا برای هیئت نویسندگان جزوه‌ی چند برگی «۱۲ قرن شکوه»، ادراک این نکته دشوار بوده است که چنین کورشی به کلی با کورش رسمی دارنده‌ی نخستین لوحه‌ی حقوق بشر، که مورخین یهودی نوشته اند بابلیان با هلهله و اشک شوق به پیشوازش رفته اند،‌ بی‌ارتباط می‌شود؛ اما کاش برای حفظ آبروی قلم و اندیشه، لااقل آن سرود مغلوط کودکستانی جزوه پرکن را، که از سر نادانی «چکامه‌ی نبونئید» نام گذارده اند ‌ـ تا معلوم شود که این جمع به اصطلاح منتقدین حتی معنی و مصداق چکامه را نیز نمی‌دانند ـ و در آن ادعا شده که مردم بابل ورود کورش به شهرشان را لطف الهی پنداشته و شکرگزار مردوک شده‌اند، از انتهای جزوه‌ی نازک خود برمی‌داشتند، چرا که با قبول مدعاهای بالا معلوم می‌شود که استقبال کنندگان از کورش، نه مردم بابل، که یهودیان اسیر در آن شهر بوده‌اند. ‌  

برای هئیت نویسندگان «۱۲ قرن شکوه» طول عمر می طلبم، تا به مقیاس زمان چهار ساله ای که برای تدوین این جزوه صرف کرده‌اند، احتمالاْ موفق شوند در ۳۰ سال آینده برای بخش دوم کتاب ساسانیان من یک جزوه‌ی ۸ صفحه ای با مطالبی از همین قماش تدارک ببینند. اشکال کار در این است که به شرط وفای عمر و خواست خداوند، شاید که مجموعه‌ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، در زمانی نه چندان دور، ۲۰ مجلد را شامل شود! در این صورت باید که ادای نذر پاسخ نویسی به مانده های بی جواب مجموعه‌ی مرا به اخلاف خود وصیت کنند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد