ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» تالیف دکتر رضا شعبانی-دکتر آرش یزدی

نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» تالیف دکتر رضا شعبانی - قسمت اول

با سلام به همه دوستان و همراهان عزیز و عرض پوزش بابت تاخیر در به روز کردن این وبلاگ،مقاله ذیل در نقد کتاب «کوروش کبیر» تالیف دکتر رضا شعبانی و نوشته یکی از دوستان به نام دکتر آرش یزدی است که در نشریه عصر آزادی و از ۲۰ تیر ماه سال جاری طی چند شماره منتشر شده است.به نظر من مقاله نسبتا محکم و قابل اعتنایی است که در برخی از بخش های آن چند تحلیل استوار و خواندنی درباره چرایی و چگونگی مبنا قرار دادن تورات به عنوان یک سند تاریخی عرضه شده است.بی گمان نقدی است که اعتبار چندانی برای مولف مذکور باقی نگذاشته است و یقین دارم اگر دیگر محققان جوان نیز تعارفات را کنار بگذارند و این چنین به نقد جدی رسن داران کنونی فرهنگ ایران بپردازند،دکان این بینوایان به زودی تخته خواهد شد و فرهنگ درخشان ایرانی از چنبره آن ها رهایی خواهد یافت.این مقاله نسبتا طولانی است از این رو آن را در دو قسمت می آورم:  

نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» تالیف دکتر رضا شعبانی

(از انتشارات دفتر پژوهش‌های فرهنگی با همکاری مرکز بین‌المللی گفت‌وگوی تمدن‌ها، 1381)

 

دکتر آرش یزدی

مقدمه:

کتاب «کورش کبیر» تالیف دکتر رضا شعبانی از مجموعه‌ کتاب‌های «از ایران چه می‌دانم؟» در زمره فعالیت‌های انتشاراتی جدید دفتر پژوهش‌های فرهنگی است که در چند سال اخیر عمدتا با استفاده از بودجه مرکز بین‌المللی گفت‌وگوی تمدن‌ها فعالیت‌های شبه پژوهشی تازه‌ای را آغاز کرده است که انتشار مجموعه کتاب‌های کم حجم «از ایران چه می‌دانم؟» و فصل‌نامه «پل فیروزه»، از عمده‌ترین این فعالیت‌های تازه است. بحث از ارزش و محتوای نشریه «پل فیروزه» فرصت دیگری را می‌‌طلبد اما مجموعه «از ایران چه می‌دانم؟» شامل کتاب‌هایی است که در حجمی اندک و نسبتا ثابت (در حدود 120 صفحه) درباره موضوعات مختلف فرهنگ و تمدن ایران انتشار می‌یابند و تمامی ‌آنها تکرار و خلاصه ناچیزی از اطلاعات رایج و موجود درباره مسائل ایران است و از تالیفاتی پرداخته شده‌اند که پیش‌تر در حجم معمولی منتشر گردیده‌اند. برای آشنا شدن با این سری تالیفات که متولی آن یک مرکز فرهنگی پرآوازه و پرهزینه مملکت است، ‌کافی است به کتاب دکتر ناصر تکمیل همایون در 100 صفحه و با نام «تاریخ ایران زمین در یک نگاه» اشاره کنیم که هیچ سببی برای تدوین مطالب هزار بار نوشته شده آن جز دریافت حق التالیفی از سوی مولف نمی‌توان ذکر کرد. لیکن در توجیه این «کتاب سازی»های تازه، و بالا بردن بی‌رویه آمار کمی تولید، محمد حسن خوشنویس، مدیر دفتر پژوهش‌های فرهنگی مقدمه‌ای بر ابتدای کتاب‌های این مجموعه آورده که در آن هدف از این اقدام و تکرار چند باره اطلاعات کهنه و رایج را، گسترش «دیدگاه‌های همه جانبه و عمیق فرهنگی»(؟!) و ارائه «آگاهی‌های مهم، دقیق و سودمند در حوزه‌های گوناگون ایران پژوهی»(؟!) ذکر کرده است و حال آن که حتی جمله‌ای در غالب آثار این مجموعه نمی‌یابیم که با این توصیفات منطبق باشد.

کتاب «کوروش کبیر» دکتر شعبانی هم یکی از همین دست‌پخت‌ها و خلاصه سرودم بریده‌ای از «تاریخ امپراتوری هخامنشیان» پیر بریان، «تاریخ ایران باستان» حسن پیرنیا، «کوروش بزرگ بنیادگذار، امپراطوری هخامنشی» ژرار اسراییل، «ذوالقرنین یا کوروش کبیر» ابوالکلام آزاد و چند اثر دیگر است که با دیدگاهی سرشار از ذوق‌زدگی شبه ملی و آریاستایی منسوخ شده، به تکرار هزار باره مطالبی پرداخته که اخیرا معلوم شده است از بنیان به بازنگری اساسی محتاج است.(1) معلوم است دکتر شعبانی که تاکنون با تالیف کتاب‌هایی درباره دوران افشاریه و زندیه خود را متخصص آن دوران می‌خواند و مقالات متعددی دارد که به دلیل برخورداری از نثر و زبان متفاوت، واضح است غالب آنها دست دانشجویان استاد را می‌بوسند، با روآوردن به خلاصه‌نویسی از کتاب‌های دیگران درباره هخامنشیان خواسته است تا از نمد کتاب سازی حاکم در مجموعه از ایران چه می‌دانم، کلاهی برای خود دست و پا کرده باشد. ضمن آن‌که به قدرت رسیدن جریان موسوم به «دوم خرداد» در سال‌های اخیر هم علی‌الظاهر به شعبانی فرصت داده است تا تمایلات کوروش‌پرستانه نان و آب‌دار خود را به نمایش بگذارد که مناسب‌ترین زمان آن موقع برگزاری جشن‌های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی در اوایل دهه پنجاه شمسی بود که طی آن از شیرین‌بیانی کتاب «داریوش بزرگ»، از ملک‌زاده بیانی و محمد اسماعیل رضوانی کتاب «سیمای شاهان و نام‌آوران ایران باستان»، از ع. شاپور شهبازی کتاب «کوروش بزرگ» و از دیگران آثاری مشابه این‌ها به چاپ رسیدند.

بررسی کتاب:

الف ـ نگاهی به «پیش سخن» مولف:

بنیان کتاب «کوروش کبیر» مبتنی بر ستایش بی‌حد یک شخصیت تاریخ ایران در دوران پیش از اسلام است که طی قرن اخیر با کوشش مستمر بخش ایران‌شناسی دانشگاه‌های اروپا و آمریکا بازیافت شده و در مرکز و محور و ماهیت باستان‌ستایی ایران قرار گرفته است، همچنان که در «پیش‌سخن کتاب» می‌خوانیم:

«کوروش بزرگ موسس امپراطوری هخامنشی یکی از خوش‌نام‌ترین[؟] فرمانروایان در تاریخ جهان است که همه ملل و اقوام[؟!] و مورخان یونانی و بابلی مانند هرودوت، گزنفون، کتزیاس، بروسوس از او یاد کرده‌اند؛ و در کتیبه‌های به جا مانده و کتاب‌های دینی[؟] از جمله کتاب مقدس؛ در تواریخ ایام، عزرا و اشعیا از او به بزرگی و نیکی یاد شده است».
(شعبانی، 9)

تا پیش از قرن اخیر و به تعبیری کامل‌تر تا پیش از آغاز جریان «بازیافت تاریخ ایران باستان» از سوی ایران‌شناسان غربی طی یکی دو قرن اخیر، سلسله‌ هخامنشیان و شخصیت کوروش و داریوش‌ برای کسی در جهان شناخته نبود و اشارات مغلوط و مختصر مورخان دوران اسلامی نیز جز ذکر نام‌هایی چون کیرش و دارا، تعلق و پیوندی با مجموعه هخامنشیان نداشته است.(2) به علاوه هرگز در تاریخ شرق میانه، مردم این نام‌ها را به کار نبرده‌اند، با عمدی آشکار از یادآوری‌ آنها طفره رفته‌اند و این در حالی است که در تمام اسناد اسلامی و غیراسلامی شرق میانه نابودکننده هخامنشیان، یعنی اسکندر مقدونی با شیدایی و شور فراوان ستوده شده است. این نکته‌ای است که به تنهایی می‌تواند حقیقت مسائل تاریخ شرق میانه را آشکار کند، اما مورخین و مبدعین و سازندگان قصر پوشالی باستان‌گرایی افراطی در ایران، که شعبانی با جزوه کوچک‌اش در مجموعه «از ایران چه می‌دانم؟» خود را به مقام دربانی آن رسانده، در عوض توجه به این مبانی راه‌نمایی‌کننده، تذکر می‌دهند که «کوروش بزرگ موسس امپراتوری هخامنشی یکی از خوش‌نام‌ترین فرمانروایان در تاریخ جهان است که همه ملل و اقوام و ... از او یاد کرده‌اند».

دیگر آن‌که شعبانی برای دریافت ذره‌های سهم خود از حوزه باستان‌ستایی ایران می‌نویسد در «کتاب‌های دینی از جمله کتاب مقدس» از کوروش ذکر شده است. احتمالا منظور شعبانی از «کتاب‌های دینی» باید که فقط تورات باشد زیرا نه فقط در هیچ متن مقدس دیگر، بل حتی در کتاب ساختگی اوستا نیز یادی از کوروش نمی‌خوانیم، اما در همین حال ذکر اسکندر یا نابودکننده هخامنشیان در اوستا به نکوهش آمده است!!! همین مطلب نشان می‌دهد که اوستا متنی است که پس از اسلام نوشته شده و داده‌های آن با دانسته‌های مورخین مسلمان برابر است.

در پارگراف دوم صفحه پیش سخن کتاب «کوروش کبیر» دکتر شعبانی می‌نویسد:

«در میان همه حکم فرمایانی که از آغاز حضور ایرانیان[؟!] در سرزمین که به نام خود آنها ایران یا کشور نجبا[؟!] نامیده شده، فرمانروایی کرده‌اند، صرف‌نظر از پادشاهان اعصار اسطوره‌ای و قهرمانی، که در هاله‌هایی از نور امیدها و انتظارات شکوهمند ملی غرق‌اند، شاید هیچ‌کس را نتوان یافت که در مقیاس‌های دسترس‌پذیر انسانی، از فضایل کم مانندی چون کوروش برخوردار شده باشد، به طوری که تفاوت مرتبه اخلاقی او، حتی با اخلاف بلافصلی که به نوبه خویش برترین‌های همه تاریخ این ملک شمرده می‌شوند، فاصله عظیمی را دربرمی‌گیرد».
(شعبانی، 9)

تبعیت محض و افراطی ذهن نویسنده از آریا محوری و احساس ستایش‌ نژادپرستانه درباره برتری ذاتی نژاد مجهول آریا، که در جای جای کتاب به کرات به چشم می‌خورد، در همین جملات پیش سخن دو صفحه‌ای کتاب به وضوح عیان می‌شود؛ نویسنده آریائیان فرضی مهاجر به ایران را از همان «آغاز» حضورشان «ایرانیان» خطاب می‌کند و به مانند سایر مورخان «آریا محور» اقوام و بومیان ایران را که از هفت هزار سال پیش در نقاط مختلف فلات ایران می‌زیستند و تمدن‌های پیش‌رفته، درخشان و تقریبا ناشناخته‌ای را در گوشه و کنار سرزمین ایران تا زمان ظهور هخامنشیان بنیان گذاردند، چیزی به حساب نمی‌آورد و جایی برای آنان قائل نیست و تاریخ و تمدن هفت هزار ساله ایران را با همان آریائیان فرضی و از دو هزار و پانصد سال پیش آغاز می‌کند! ضمن آن‌که اساسا معلوم نیست چه‌گونه می‌توان قومی را قبل از مهاجرت به سرزمین ایران، ایرانی خطاب نمود؟

همین آریا محوری در ذهن نویسنده باعث شده است تا سرزمین ایران را بدون هیچ‌گونه سند و مدرک تاریخی به معنای «کشور نجبا» بداند و دلیل این امر هم جز این نیست که نویسنده باز هم بدون هیچ‌گونه سند تاریخی و تنها براساس نژادگرایی واژه آریا را به معنای نجیب و شریف و اصیل می‌داند.(3) در حالی که تا به امروز نه تنها هیچ توضیح قطعی و مورد قبول تمامی محققان درباره معنای سرزمین ایران عرضه نشده است، بلکه نخستین اسناد تاریخی حاوی نام ایران هم متعلق به دوران بعد از اسلام هستند و افزون بر این‌ها ارائه و معنا و تفسیر نژادی برای واژه «آریا» که برای نخستین بار و نیز آخرین بار (تا پیش از دوران معاصر) از سوی داریوش در کتیبه‌ بیستون به کار برده شده است، به طور قطع میسر نیست و طرح معنای نژادی برای این واژه نیز با چالش‌های اساسی مواجه است. این نکته نیز شایان ذکر است که اساسا مسئله مهاجرت آریائیان هرگز به لحاظ تاریخی اثبات نشده است و امروزه طرح مسئله نژاد آریا و مهاجرت آریائیان به دلیل عدم برخورداری از مستدرک و مستندات تاریخی، فاقد هر نوع ارزش و اعتبار علمی است. ضمن آن‌که بررسی‌های سال‌های اخیر نشان داده‌اند طرح مسئله مهاجرت آریائیان و وجود نژاد هند و اروپایی، پیش از آن‌که مستند تاریخی داشته باشد، محصول سیاست‌های استعماری انگلستان در شبه قاره هند به شمار می‌رود.(4)

اما جمله آخر نقل قول از شعبانی، با توجه به آن‌چه‌که درباره میزان شناخت «تاریخ» از کوروش ذکر شد، بیش‌تر به طنز شبیه می‌شود زیرا در شرایطی که خود کوروش در حافظه تاریخی ملی ایرانیان، تا پیش از دوره رضاشاه و آغاز جریان باستان‌گرایی رسمی و سراسری، جایی ندارد، تکلیف اخلاف او دیگر روشن است و جانشیان «بلافصل» او تنها در ذهن علیل مورخان کوروش دوست و هخامنش‌پرست می‌توانند به عنوان «برترین‌های (البته ناشناخته!) همه تاریخ این ملک شمرده شوند!»

در پایان پیش سخن کتاب «کوروش کبیر» شعبانی مطالبی می‌نگارد که در حقیقت عصاره ذهن بیمارگونه و هذیان‌پرور اوست و مطالعه دقیق آنها نشان می‌دهد که مولف دردصد انجام بررسی‌های محققانه نبوده و ستایش کوروش را تنها رسالت و هدف خود می‌شناسد و طبیعی است که در این حالت رویکرد ستایش‌آمیز در بیان زندگی کوروش، تبعیت کورکورانه از منابع یک سویه و پرهیز از توجه به سوالات و تاملات بنیادین جزء ناگریز و اساسی و پیوسته این کتاب خواهد بود و این‌ها مسئله‌ای است که در عرصه پژوهش‌های منتقدانه تاریخی محلی از اعراب ندارد:

«اهمیت عظیم این مرد بزرگ و برجسته و نامدار، بیش از همه در این است که انسانی زمینی[؟!] است و مانند همه ابنای نوع خود، پارسیان عصر، صفات و خلقیاتی کاملا انسانی و ایرانی[؟!] دارد. با اراده و صاحب عزم است، از هوش سرشار و نیروی ادارکی قوی برخوردار است. مظهری از صفات عالی اخلاقی چونان جوانمردی، مروت، ایثار، استقامت و فداکاری را عرضه می‌کند، به قول و قرارها سخت پای‌بند است، ضعیفان و عاجزان را در پناه می‌گیرد و مورد حمایت قرار می‌دهد. به هنگام جنگ و مبارزه دلیر و اندیشمند و بی‌باک است و به وقت صلح رئوف و خطاپوش و بلندنظر. در نهایت رفتار او به گونه‌ای است که دوست و دشمن و خویش و بیگانه آرزو می‌کنند که جز او سایه دیگری بر سرشان نباشد[!].(شعبانی،، 10)

در این جملات نیز که با توجه به تاملات ذکر شده بیش‌تر به هذیان‌گویی محض شبیه‌اند، نژاد محوری و پارس محوری موجود در ذهن نویسنده، تنها معیار «ایرانیت و انسانیت» است و گویی در سرزمین کهن ایران که از دیرباز اقوام و مردمان گوناگون در آن می‌زیستند، تنها می‌باید آریائیان و پارسیان ایرانی، و صفات و خلیقات‌شان انسانی محسوب شود! و شخصیت‌های تاریخی مهاجم و مهاجر به ایران- که صرفا براساس تلقینات ایران‌شناسان غربی ایرانی معرفی شدند- به طور چشم بسته ستایش شده و تمام صفات خوب انسانی به آنها منتسب گردد!

آن‌چه که تا این جا مورد بحث قرار گرفت، تنها نقد پیش سخن دو صفحه‌ای کتاب بود که تلاش شد ضمن آن برخی از تاملات عمده و اساسی مدنظر قرار گیرد. بالطبع اگر قرار باشد با همین تفصیل بقیه صفحات کتاب نیز بررسی شوند، حجم این مقاله از اصل کتاب نیز بسیار فراتر خواهد رفت. بنابراین در دنباله نقد و بررسی کتاب «کوروش کبیر» برپایه توجهات اساسی ذکر شده، به ناگزیر و صرفا نتایج و تحلیل‌های عمده نویسنده مورد بازنگری قرار می‌گیرند.

ب- فصل اول کتاب: مادها و ارتباط آنها با هخامنشیان

مستندات اصلی مولف در بررسی ارتباط میان مادها با هخامنشیان در این فصل، کماکان همان داده‌های مورخان یونانی و در راس آنها افسانه‌های هرودوت است. شعبانی در پیش سخن کتاب نیز از «مورخان یونانی و بابلی مانند هرودوت، گزنفون، کتزیاس و بروسوس» به عنوان کسانی که از کوروش یاد کرده‌اند، نام برده بود و در این فصل تنها برمبنای داده‌های هرودوت و برخی تحقیقات جدید مانند ایران‌باستان پیرنیا و کوروش کبیر هارولد لمب به عنوان تنها استنادات موجودیت شناخته شده فعلی تاریخ ماد، این باور رایج را بازمی‌نگارد که مادها هم همچون پارس‌ها آریایی بودند و کوروش از طریق تصاحب قدرت دستگاه ماد در زمان پادشاهی آستیاگ -آخرین پادشاه ماد و پدربزرگ مادری کوروش- سلسله هخامنشی را بنیان می‌گذارد. نخستین نکته‌ای که در این باره باید برآن انگشت گذارد این است که کشفیات و داده‌های باستان‌شناسی به هیچ عنوان سندی دال بر وجود یک امپراطوری تقریبا 200 ساله و پهناور در مناطق غرب و شمال غربی ایران به دست نمی‌دهد و اطلاعات زبان‌شناختی موجود در کتیبه‌های بین‌النهرین، حداکثر به ذکر نام قبیله ماد یا «ماندایی» محدود و منحصر است. از همین رو برای مورخین و ایران‌شناسان «تکراری‌نویس» ما افسانه‌های بی‌سند و خیالی هرودت به ناگزیر تنها مرجع و ماخذ برای تکرار تاریخ ماد به حساب می‌آیند. داده‌های تاریخی دیگر مورخان یونانی بعد از هرودت مانند گزنفون و کتزیاس هم هیچ کدام مستند تازه‌ای با خود ندارند و در بهترین حالت ذیل‌نویسی بر هرودوت را تشکیل می‌دهند و کتاب «سیروپدی» گزنفون را نیز نمی‌توان چیزی بیش از یک رمان پندآموز ارزیابی نمود. ضمن آن‌که طبق قول پیرنیا اصل نوشته‌های کتزیاس و بروسوس نیز در دست نیست و نوشته‌های آنان از طریق مورخان بعدی و به صورت قطعات پراکنده به دست ما رسیده است.(5) بر تمام این اشکالات اساسی این نکات را نیز می‌باید اضافه کرد که هنوز نحوه و چه گونگی رسیدن کتاب‌های مورخان یونانی و رومی (مربوط به ایرن) به زمان ما مشخص نیست، اصل و منشا نسخ خطی آثار آنان و چه گونگی تصحیح و ترجمه آنها برای ما علوم نمی‌باشد، هنوز هم یک ترجمه واحد و یکدست و مطمئن از هیچ کدام آنها وجود نداشته و غالب ترجمه‌های این آثار به زبان های مختلف با یکدیگر تفاوت دارند و اساسا بررسی هویت اصلی این متون و تغییرات احتمالی آنها طی قرون متمادی همچنان با بی‌توجهی محققان روبروست. در چنین حالتی مورخان تکراری‌نویس از قبیل دکتر شعبانی به جای تحقیق برروی این مسائل مهم و تعیین‌کننده، کوشش قلمی خود را صرف آمیزش داده‌های هرودوت و پیرنیا و لمب با موهومات ذهن‌نژاد محور و سلطنت محور خویش می‌کنند!

«مؤلفان یونانی و به تبع آنان، رومی، ترجیح داده‌اند که تاریخ دودمان هخامنشی را در ارتباط با سلسله ماد که با آنان هم ریشه و هم نژاد است، بنویسند و از افسانه‌های رایج در میان اقوام مختلف ایرانی درباره شیوه روی کارآمدن کوروش بزرگ و بسط و توسعه تشکیلات و سرزمین‌های متصرفی وی سخن بگویند».
(شعبانی،13)

چنین مولفی به این سوال نمی‌پردازد که چرا «مولفان یونانی و به تبع آنان، رومی ترجیح داده‌اند که تاریخ دودمان هخامنشی را در ارتباط با سلسله ماد... بنویسند»؟

از آن گذشته تبعیت شعبانی از آریا محوری- همچنان که دیدیم- مادها را با هخامنشیان «هم ریشه و هم نژاد» می‌داند و مطابق تخیل و باور ذهنی خود معتقد است که مورخان یونانی و ظاهرا رومی «از افسانه‌های رایج در میان اقوام مختلف ایرانی» در نگارش وقایع زمان کوروش بهره بردند اما ذکر نمی‌کند که مستند این افسانه‌های رایج در میان اقوام مختلف ایرانی کجاست، چه همان‌طور که می‌دانیم شاهنامه فردوسی به عنوان منبع و مرجع اصلی افسانه‌های مربوط به ایران باستان (و نه افسانه‌های مربوط به اقوام مختلف ایرانی) ذکری از نام و حیات کوروش ندارد. در نتیجه باور به این موهامات است که شعبانی در دنباله سخن خود ننتیجه می‌گیرد:

«این امر البته از حقیقت معقولی نیز حکایت می‌کند که هر دو قوم به هم پیوسته آریایی از گذشته‌های دور تا دست کم هزاره دوم پیش از میلاد که در سرزمین‌های خاص خویش سکنی گزیده‌اند و مشخصات قبیله‌ای و حکومتی بالنسبه ویژه‌ای یافته‌اند، شرایط زیستی و اجتماعی و اخلاقی یکسان و مشترکی را تجربه کرده‌اند».
(شعبانی،14)

شعبانی چرایی تلاش هرودت- یا به قول خود او مورخان یونانی!- در معرفی کردن دستگاه قدرت ماد به عنوان خاستگاه قدرت کوروش را نیز مورد تامل و بازبینی قرار نمی‌دهد و با پیروی محض از گفته‌های هرودوت و موثق دانستن حتمی آنها به این نتیجه می‌رسد که:

«این که مورخان یونانی، به نحوی از جابه‌جایی قدرت و دست به دست گشتن حکومت از مادها به پارسیان سخن می‌گویند که گویی اینان یکباره از هیچ‌چیز به همه چیز رسیده‌اند و بلافاصله تشکیلاتی چنان منسجم، نیرومند و استوار را به وجود آورده‌اند، بی‌شک کنایه از نزدیکی مسلم قومی و نژادی و آدابی و خلقی هر دو طایفه آریایی دارد...».
(شعبانی، 14)

دلیل اصلی عدم تامل در نوشته‌های هرودوت از سوی شعبانی و مورخان همفکر او مشخص است، زیرا هر نوع تامل عقلی و اسنادی در افسانه‌‌های هرودوت به تشکیک در آنها می‌انجامد و در صورتی که محقق از تاریخ هرودوت روی برگرداند، ناچار است به کتاب‌های تاریخی تورات و همعصر با دوره هخامنشیان استناد کند و آنگاه نه تنها باید تاریخ دوره هخامنشیان و کارکرد تاریخی کوروش برای مردم ایران و بین‌النهرین را از زاوایه‌ای دیگر ببیند که به مراتب مستندتر از قصه‌های هرودوت است، بلکه ناگزیر است تا تمام باورها و ذهنیات مقدس خود را نیز به دور بریزد!(6) و همین امر دلیل اصلی چسبیدن شعبانی و همفکران او به قصه‌های کهنه و ساختگی رایج و پرهیز جدی از تامل در داده‌های باستان‌شناختی و داده‌های تاریخی کتاب مقدس است.

در دنباله آن مباحث شعبانی تلاش می‌کند تا کوروش و هخامنشیان مهاجر و مهاجم به ایران و بین‌النهرین را به تمدن‌های بومی و کهن فلات ایران پیوند دهد و در این راستا برخی از این تمدن‌ها مانند «تمدن سیلک‌ کاشان، شهداد کرمان، شهر سوخته سیستان، چشمه علی دامغان، ایلام کهن و ماننایی» را بازهم بدون هیچ سند و مدرک تاریخی، یا «مهاجر» و یا «آریایی» می‌خواند و برای اثبات آریایی بودن تعدادی از آنها، برآثار مربوط به نیمه هزاره دوم قبل از میلاد که از آنان برجای مانده است، تاکید می‌کند تا دوره آنها با عصر مهاجرت فرضی اقوام آریایی به ایران همزمان شود! و هدف شعبانی از آن «صحنه‌سازی»ها این است که در نهایت برناشناختگی کوروش سرپوش گذاشته و برتری فرض شخصیت کوروش را ناشی از قدمت تمدن قوم و تبار او بداند!!:

«این که بسیاری از پژوهش‌گران غربی، سابقه تاریخی حضور عناصر مادی و پارسی را ... به اواخر هزاره‌ دوم و یا اوایل هزاره ی اول پیش از میلاد رسانده‌اند تا یک اندازه، به واسطه قلت کاوش‌های باستان‌شناسی و ضعف منابع مطمئنی است که در دست است.[؟!] زحمات باستان‌شناسان ایرانی در خلال سال‌های اخیر نشان داده است که مناطق وسیعی از ایران به وسیله سکنه آریایی آن[؟!] متصرف شده و تا این‌جا دست‌کم از 1500 پیش از میلاد آثار دست ساخته‌های پیش رفته و فرهنگ زنده و مترقی آنان را به خود دیده است. در تپه ی اوزبکی هشتگرد ... همین حدود قدمت مشهود است... غرض این است که امتیازات اخلاقی کوروش بزرگ پیش از هر چیز حکایت از فرهنگ ریشه‌دار و ژرف و رشد یافته‌ای دارد که یقینا در ادوار پیش از زندگی این مرد نامدار شکل گرفته و با گذشته ایام صیقل پذیرفته، تا این‌که در وجود چنان انسان بلند پایه‌ای که فخر همه آفاق و روزگاران است، تجسم کامل پیدا کرده است.»
(شعبانی، 17)

ج-فصل دوم کتاب: خاندان هخامنشی و آغاز زندگی کوروش

در مطالب ابتدای فصل دوم کتاب نیز شعبانی تلاش دارد تا در غیاب اسناد و مدارک، براساس ذهنیات خود برای هخامنشیان قدمت و دیرینگی دست و پا کند و در عین طفره رفتن از اذعان به نوظهور بودن قدرت هخامنشیان در منطقه خاورمیانه، از بررسی دلایل این نوظهور بودن هم عمیقا پرهیز نماید تا باورهای شوونیستی‌اش که باعث شده بیندیشد «کوروش از دودمان پاسارگادهای شهرنشین بوده و در زمره نجیب‌ترین و برجسته‌ترین اقوام پارسی به شمار می‌رفته است»(7)، دچار خدشه نگردد:

«تعلقی که شاهان هخامنشی به محیط و مسکن مالوف خویش نشان می‌دادند و در همان معدود کتیبه‌ها و آثاری که به طور مستقیم از آنان باقی مانده آشکار است[؟!]، کنایه از شناختی دیرپا و سازگار با کل منطقه وسیع پارس کهن دارد و از احساسات درونی شده قرن‌های طولانی اقامت آنان سخن می‌گوید. در همان حال پیوستگی‌های تثبیت شده[؟!] و هویت یافته ی تاریخی آنها با دیگر اقوام ایرانی جا گرفته در سرتاسر فلات ایران هم ماخوذ از پشتوانه‌های زبانی، فرهنگی، عقیدتی، اخلاقی و قومی مردمی است که اگر نه پیش‌تر دست‌کم در خلال نزدیک به دو سده و نیم فرمانروایی بی‌چون و چرای سلسله مزبور، یک جهتی و همداستانی و وحدت آریایی خود را کسب کرده بودند[!]».
(شعبانی، 24)

از کشفیات محیرالعقول این قبیل مورخان سفره «هخامنشیان ستایی» یکی هم این است که می‌توانند به صورتی آشکار، تعلق شاهان هخامنشی به مسکن خود و شناخت دیرپای آنان با منطقه پارس را (که طبق کتیبه داریوش در بیستون تنها از زمان حضور هخامنشیان صاحب این نام می‌شود!)، از طریق همان معدود کتیبه‌ها و آثار شاهان هخامنشی دریابند! ظاهرا شعبانی نمی‌داند که ساخت یک بنای سنگی وسیع در منطقه‌ای با آب و هوای متغییر که نمی‌توان دمای درون آن را کنترل کرد و درست به همین دلیل ساخت چنین بنایی برای اولین و آخرین بار در تاریخ ایران تنها از سوی شاهان هخامنشی صورت گرفته است، خود می‌تواند دلیل اصلی بیگانگی شاهان هخامنشی با آن به اصطلاح مسکن مالوف آنان باشند! وجود جملات غلط و پوچ از نظر محتوا در میان کتیبه‌های تخت جمشید نیز که تنها به کار تمسخر این شاهان می‌آید، می‌تواند از یک سو، تعابیر «شناخت دیرپا» ی هخامنشیان از منطقه پارس و «احساسات درونی شده قرن‌های طولانی اقامت آنان» را به طنز مطلق شبیه سازد و از سوی دیگر تعبیر «پیوستگی‌های تثبیت شده آنها با دیگر اقوام ایران» را در شمار مستندات بی‌خبری و «تاریخ بافی» گوینده آن درآورد، چرا که کاتبان این اقوام ایرانی در تخت جمشید، با نگارش جملات بی‌سر و ته عملا و عمدا به تمسخر حاکمان نظامی نوظهور خود دست یازیده‌اند!(8)

همچنین شعبانی این نتیجه را به دست می‌دهد که حاکمیت بی‌چون و چرای هخامنشیان براقوام ساکن در ایران طی نزدیک به دو سده و نیم باعث شده است تا تمام اقوام ایرانی و حتی مثلا ایلامیان غیرآریایی نیز به یک وحدت آریایی برسند! و اگر منظور مولف از «فرمانروایی بی‌چون و چرا»ی هخامنشیان، پذیرش حاکمیت مطلق و بدون اعتراض آنان از سوی ساکنان ایران باشد، در آن صورت فقط شرح مفصل شورش‌های مردم ایران و بین‌النهرین علیه سلطه هخامنشیان در ابتدای عمر این سلسله که از سوی داریوش در کتیبه بیستون ثبت و ضبط شده است، این نوع دریافت و نتیجه‌گیری را برباد می‌دهد!

شعبانی سپس می‌نویسد:

«به عبارت دیگر، کوروش بزرگ و سلسله‌ای که او جهانی شدنش را بنیاد نهاد حافظ منافع همه ایرانیان مستقر در نجد پهناور ایران و مبشر و مبین مجموعه آداب و اصول انسانی بی‌نظیری بود که به مرور ایام در وجود فردفرد ایرانیان نهان و نهادینه شده بود و تنها در انتظار ناجی نیرومند و مظهر کامل عیاری می‌نمود که اراده و عزم ملی ایرانیان[؟!] را برای قبول مسئولیت جهانداری و ارائه تصویری کامل از خصوصیات ایرانی نشان دهد».
(شعبانی، 24)

اما تنها چند سطر بعد و بی‌توجه به این فرمایش موکد شده، به هنگام صحبت از زمان جا به جایی قدرت مادها با نواده ی آژیدهاک یعنی کوروش می‌نویسد:

«یک نکته محرز است که کوروش پیش از دست زدن به چنان اقدام بزرگی [نبرد با آژیدهاک آخرین پادشاه ماد] که با سه جنگ و خونریزی عمده همراه بود...».
(شعبانی، 24)

که در این حالت فقط می‌باید از مولف پرسید انتظار ناجی نیرومند از سوی فرد فرد ایرانیان چه احتیاجی به جنگ و خونریزی دارد؟!

پایان این فصل نیز به یکی دیگر از کشفیات و نتایج تخیلی مولف اختصاص دارد که طی آن شعبانی چنین می‌گوید:

«البته نظیر این تحولات [انتقال طبیعی و منطقی قدرت مادها به پارس‌ها]در حوزه‌های مدنی دیگری نیز که متعاقبا تحت تسلط پارسی‌ها درمی‌آمدند صورت گرفت، چنان که بابل، سارد، مصر و غیره نیز حکومت جهانی ایرانیان را به رغبت پذیرا شدند و با حضور مستمر و مثبت خود در بنای امپراتوری، آن را، پل ارتباطی و میانی تمدن‌های شرق و غرب عالم کردند».
(شعبانی،26)

و به این ترتیب شعبانی برای ما مشخص می‌نماید که مردم سرزمین‌های لیدی، بابل، مصر و غیره با کمال میل و به اشتیاق خواهان تسلط هخامنشیان یا به زعم شعبانی ایرانیان بودند و چه بسا اساسا کوروش و بعد از او داریوش و کمبوجیه و سایر شاهان هخامنشی تا پایان عمر این سلسله هیچ جنگی برای فتح و یا سرکوب شورش مردم این سرزمین‌ها انجام ندادند! و اگر مختصر جنگی هم صورت گرفت، به خاطر وجود شاهان بدجنس و بی‌کفایتی! نظیر نبونید امپراتور بابل و حاکمان نفع‌طلب و خودخواهی! مانند کرزوس پادشاه سارد بود که نمی‌خواستند به خواست ملت‌های خود گردن نهند و سیادت کوروش نیک‌خواه و ناجی مورد انتظار همه را بپذیرند!!! به راستی که چنین مکاتب تاریخ‌نگاری‌های شوونیستی و سلطنت محور- که خواننده را به یاد تبلیغات چاپلوسانه و مسخره زمان محمدرضا شاه پهلوی (شاهنشاه آریامهر!) می‌اندازد- محصولاتی مهوع‌تر از قماش نوشته‌های فوق نمی‌تواند به بار بیاورد! (ادامه دارد)

 

¤ نوشته شده توسط عارف گلسرخی 

   

http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=524

 

 

 

 

اضافه شده در تاریخ اول آذرماه ۱۳۹۱ 

تغییر نام از «قسمت اول نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» دکتر رضا شعبانی» به «نقد و بررسی کتاب «کورش کبیر» تالیف دکتر رضا شعبانی-دکتر آرش یزدی»  

چند لینک مرتبط:   

 بخش دوم این یادداشت

   

  

   

 سراسیمگی به اصطلاح اساتید- اتهام زنی و فحاشی و توهین به حقیقت  

   

تلاش برای انکار پوریم توسط رئیس جامعه یهودیان ایران؛فرزندان استر 

   

     

 

پیرامون شاهنامه، تحمیق ایرانیان و ساخت زبان و هویت ملی با شعر

      

«گاف»‌های حکیم «فردوسی» در «شاهنامه»- سوتی های تاریخی حکیم طوسی

   

درماندگی دانشگاه شیکاگو، پرآوازه ترین مرکز ایران شناسی

      

غم نامه مکعب نقش رستم-نمونه دستکاری و جعل کتیبه در آثار باستانی 

 ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! بخش اول (بررسی اصالت نامگذاری "خلیج فارس" یا "خلیج العربی" بر خلیج واقع در جنوب ایران)  

 
   نمایش بد طراحی شده لوحه های ایلامی تخت جمشید-بی وطن بودن یهودیان 
 

 ░▒▓۩ خاکساری اساتید بین المللی و توحش مزدوران دست چندم ۩▓▒░ ©®  

 

هواخوری۱۵،اسکار وایت موسکارلا و تولید اشیای عتیقه جعلی در موزه

   

  هواخوری۱۱،فروش آثار جعلی و تقلبی به عنوان آثار باستانی به موزها

 ساسانی شناسی بر مبنای هیچ! فقدان اسناد و مدارک دوران ساسانیان

  

  خاطرات هاخام(خاخام)  یدیدیا شوفط(شوفیط)و فرقه سازی یهودیان آنوسی
  
    در مورد جهود آنوسی(یهودیان متظاهر به اسلام)و مارانوسی(به مسیحیت) 
   

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلا چهارشنبه 1 شهریور 1396 ساعت 08:29 ب.ظ

اولا روش نقد نویسی بدینگونه که شما انجام دادید نیست. دوم از نوشتار شما چنین پیداست که از همان ابتدا قصد تخطئه بسیاری از مطالب مستند و موثق تاریخی را دارید. سوم من فکر می کردم با یک نقد قوی و خوب روبرو هستم. هرچه پیشتر رفتم احساس کردم شما نه با تاریخ و نه با مستندات تاریخی به خوبی آشنا نیستید. بهتر بود به جای هتاکی و پاسخ های گستاخانه به بررسی مطالب تاریخی بپردازید نه با مطالب من درآوردی برای خودتان شهرت دست و پا کنید. در آخر حرفم این نیست که آنچه به صورت تکراری در این کتاب نوشته شده بی عیب و نفص است و یا خطایی ندارد و به نظرم بهتر بود استاد شعبانی در همان حوزه افشاریه و زندیه قلم بزنند اما شما ناقد محترم نیز بهتر بود بدون کینه و بغض و بی طرفی به مسایل تاریخی و نوشته ها رجوع کنید. موفق باشید

شما از زندیه و افشاری یک خرابه هم ندارید، بعد دیگری را می فرستید که در مورد چیزی که وجود نداشته، قلم بزند!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد