ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

منشاء بیماری هموطن ستیزی- به جان هم انداختن اقوام منطقه ایران

منشاء بیماری هموطن ستیزی [1,2,3,4]

این یادداشت قدیمی حذف شده را در واقع باید پیوندی بر یادداشت «رد شاه نامه» شناخت.

سرزمین کثیرالمله‌ی ایران که برای اثبات سهل و ساده‌ی آن کافی است کتیبه‌ی بیستون و کتیبه‌ی دیوار جنوبی تخت جمشید و نیز کتیبه‌ی مقبره‌ی داریوش را گواه بگیرم، که در تمام آن‌ها، داریوش هخامنشی، ۳۳ قوم ساکن این نجد را نام می‌برد که از راه ستیز و جنگ مغلوب او شده‌اند. این اسناد نخستین که همسازی و همزیستی بومیان و اقوام پیش از داریوش در نجد ایران را اثبات و کورش و داریوش را برهم زننده ی آرامش و امنیت و متوقف کننده ی پروسه ی رشد بومی و قومی و ملی در شرق میانه معرفی می کند، با زبانی بدون ابهام می‌گوید که این اقوام چندان قدرتمند و از چنان کثرت و توانایی برخوردار بوده‌اند که داریوش غلبه‌ی مکرر بر آنان را در زمره ی افتخارات تاریخی خود بیان ‌کند.

باستان پرستان ما، اینک و به وجهی باور نکردنی، آن هم بر اساس تبلیغات و جعلیات گروهی یهودی، که با نام ایران شناس و مورخ و باستان شناس و حفار و مرمت کار، به خدمت دانشگاه‌های کلیسایی و کنیسه‌ای اروپا و آمریکا و ایران درآمده‌اند، به طور مطلق می‌پذیرند که همان حاکمیت باستانی داریوشی، با مفهوم حقانیت غلبه‌ی حاکم شمشیر به دست بر مغلوبین، امروز نیز در تمام عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ایران، باید که برقرار بماند و بدین وسیله تایید می‌کنند که نژاد پرستان ذهن متوقفی دارند و با تلاش های دراز مدت بشر، برای برقراری حقوق عمومی برابر، فارغ از ظواهر شناخته شده‌ و آشکار زیستی، مانند رنگ و زبان و جغرافیا و فرهنگ و سنت و نژاد، موافق نیستند و از آن هم عجیب‌تر سرزمین ایران را در زمره ی دارایی و میراث نخستین متجاوزی می‌دانند که در بی‌اختیار و مقید کردن بومیان کهن این اقلیم با کمک وسیع یهودیان منطقه، موفق بوده است و بدین ترتیب آشکارا اعلام می‌کنند که کم‌ترین پیوندی با هستی و هویت و دیرینه‌ی ملی ندارند، به تسلط شمشیر معتقدند و چنان که خواهم نوشت، بیگانه پرست‌اند.

کهنگی و بی‌کارگی این اندیشه، آن گاه مضاعف می‌شود که در سده‌ی اخیر، کار متمایلان به مداومت غلبه‌ی داریوشی، ‌که عمدتا کسوت سیاسی سلطنت طلبی می‌پوشند و ادعای برتری فارسیان را دارند، حتی به نفی حضور باستانی عمده ترین گروه‌های نژادی ایران انجامیده است. این توقف مسلم اندیشه‌ ورزی و این تسلیم بی‌قید و شرط به عوام‌گرایی، تا آن‌جا رشد کرده است که می‌توان مدعی شد در حال حاضر باستان پرستان ما فاقد تاریخ ملی پیوسته‌اند و از جمله نمی توانند با دوران‌های متعدد و دراز مدت مدیریت مقتدرانه‌ی ترکان، بر سرزمین ایران، از غزنویان و سلجوقیان تا صفویه و قاجار، تعیین تکلیف کنند و نمی‌دانند که آن ادوار و حکومت‌ها را ادامه‌ی حیات ملی بنامند و یا دوران انقیاد و اشغال و حاکمیت بیگانه بیانگارند؟!!! داستان این دست و پا بستگی باستان پرستی بی‌سواد ایران، به چنان مراتب مضحکی منتهی شده است که اقدام به تمسخر عمومی آنان، محمل عقلی و اثباتی غیرقابل تردیدی به خود می‌گیرد و خردمندان را وادار می کند که دمی از ستیز فرهنگی با این بازگویان افسانه‌های دست ساخت یهودیان درباره ی هویت و هستی ایرانیان باز نمانند.

دانسته‌های امروز ما، درباره ی سرزمین و سرگذشت و سیره‌ی شرق میانه، به طور کامل بر منابعی تازه ساز متکی است و از مسائلی می گوید، که در خطوط اصلی، تا دو سده ی پیش، در تصورات و اسناد هستی تاریخی این منطقه منعکس نبوده است. از جمله‌ی حیرت‌آورترین این داده‌های جدید، ظهور ناگهانی یک دسته اوراق مسلسل و شماره بندی شده، در تایید و تثبیت قوم و اقلیم فارس، همراه با تلقین قوام و قدمت و حتی ادعای برتری آن ها نسبت به سایر ساکنین بومی ایران است! این ظهور سازمان داده شده، در حالی هیاهو وار بر ذهنیت ملی ما سرازیر شد، که پیش از آن، سکوت کش‌داری را درباره‌ی حضور قوم و قدرت فارس، بر اسناد تاریخی ایران مسلط می بینیم، و چنان که این بررسی نشان خواهد داد، دورتر از دوران جدید، در حیات این سرزمین، کسی را نمی‌شناسیم که به نام و کام فارسیان شمشیر و یا قلم زده باشد.

از ۱۵۰ سال پیش، چنان که گویی سراب بهشتی را بر شوره زاری برآورند، نهضت بازشناسی فارس و فارسیان به راه می‌افتد و یکی پس از دیگری، قلم‌دارانی از راه می‌رسند که از هر سنگ و کلوخ فارس تا دور‌ترین دره، و از هر آوازمند تاریخی آن، تا اعماق ناپیدای پیشدادیان باخبرند و به راستی جاده ای را می‌کوبند که عبور پرمدعا و ویرانگرانه‌ی رضا شاه، که پراکندگی ملی را، با تبلیغ خونین پارس پرستی پایه گذارد، در چند دهه بعد، با تبختر تمام، میسر شود. آن ها و ناگهان، از قوم و قبیله و اقلیمی خبردادند که گویی هستی عمومی ایرانیان را بنیان گذارده اند و یکی پس از دیگری، و با رونویس از یکدیگر، در فاصله ‌های کوتاه، متن هایی مشابه تدارک شد، که بخش تاریخی آن، به راستی جز پندار بافی افسانه‌گون نیست که آشنایی با فهرست این فرآورده‌ها، چه بسا خردمندان را مایه‌ی تاملی شود.

۱. تاریخ مملکت فارس، کار میرزا آقا کمره ای، که از ظهور آن فقط ۱۵۰ سال می‌گذرد و خواهیم خواند که می‌توان این کتاب را نخستین متن درباره ی فارس و فارسیان شناخت.

۲.آثار جعفری یا «نزهت الاخبار»، کار جعفر خورموجی، که قریب ۱۴۰ سال پیش پیدا شد و محتوای آن در خطوط اصلی و عمده با کتاب پیش تفاوت اساسی ندارد.

۳. تاریخ مسعودی یا عبرت الناظرین، کار میرزا حسن فسایی در ۱۲۰ سال پیش و باز هم با مضامینی نزدیک به دو تالیف پیش.

۴. آثار عجم، کار فرصت‌الدوله شیرازی، در قریب ۱۱۰ سال پیش و مشحون از همان حکایات شاخ دار سه نفر قبل.

بخش عمده‌ی این آثار سرسپرده به فارس، در هندوستان و با سرشتی خلق‌الساعه و بی نیاز از ارائه‌ی سند و نمونه و منظر تاریخی تدارک شده و سرنوشت تدوین آن‌ها مرموز است و همین بی‌پیوند و بی پشتوانگی این آثار، سرانجام سازمان دهندگان اصلی را واداشت تا پدر بزرگی برای این نوادگان قد و نیم ‌قد در مکتوبات قدیمی دست و پا کنند و قریب قرنی پیش، بار ‌دیگر‌ شاهد طلوع ناگهانی کتابی درباره ی فارس شدیم که به طور معمول در پستوی کتابخانه‌ی موزه‌ی بریتانیا درانتظار نوبت ظهور خاک می‌خورند و دو انگلیسی مکار بانام‌های لسترنج و نیکلسون در صحنه ظاهر می شوند تا از کلاه گشاد تولید اسناد مجعول برای تاریخ و فرهنگ ایرانیان، خرگوشی به بزرگی کتاب «فارس‌نامه»‌ اثر مولف مجهول الهویه ای با نام عاریتی ابن بلخی، ظاهرا از تالیفات سال‌های آخر سده ی پنجم هجری، بیرون کشند!

«در هیچ یک از منابع معتبر، نامی از مولف فارس‌نامه به میان نیامده است... و نام مولف این فارس‌نامه هنوز شناخته نیست، اما در دیباچه‌ی خود می‌نویسد که جد او از مردم بلخ بود و ابن بلخی لقب مناسبی است برای نامیدن مولف، تا زمانی که هویت او به‌تر ثابت شود». (ابن بلخی، فارس نامه، تصحیح منصور رستگار فسایی، چاپ بنیاد فارس شناسی، صفحات ۱ و ۱۹)

بار دیگر با مولف مشکوک الاسم و احوالی رو به روییم، که کتاب‌اش، درست مانند الفهرست ابن ندیم، ظاهرا از یاد زمانه ساقط بوده و تا این اواخر به دید نیامده است و این یکی هم، مانند همان ابن ندیم و بسیاری از «ابن و ابو یک چیزی» هایی که فقط هزار تای آن ها را ابن ندیم در الفهرست قلابی‌اش، از «ابن دنیا» تا «ابو‌‌ زیر»، معرفی می‌کند، مشغول تدوین و تالیف کتاب، بافتن فلسفه، یافتن ستارگان، سرودن شعر و افسانه و نقل تواریخ بی‌سر و ته در قرون اول و دوم و سوم هجری بوده اند، تا مثلا در فارس نامه بخوانیم: «فارس طرفی بزرگ است و همواره دارالملک و سریرگاه ملوک فرس بوده است»! و اگر از سقوط داریوش تا زمان رضا شاه، کسی ادعای دارالملکی فارس نکرده و هرگز سریرگاه هیچ ملکی نبوده، برای سازندگان کتاب فارس نامه محل عنایت و رعایتی نیست، زیرا دیگر به تجربه باور کرده‌اند‌ که نزد روشن‌فکران و به مذاق ایشان، افسانه ‌‌های دروغین اعتبار ساز، بسی شیرین‌تر از یقین و حقیقت زقوم است. از دیدگاه آن‌ها، اساس این تالیفات، انتقال قضایایی به ذهن خالی مانده‌ی ایرانیان و با هدف واداشتن ما به پارس کردن به دیگران بوده است، نه ارائه‌ی سندی تا جایگاه واقعی خویش را در میان همسایگان و همراهان و همسرنوشتان تاریخی‌مان بازیابیم.

«بنا برآن‌چه از مطالب کتاب و نحوه ی بیان ابن‌بلخی برمیآید، او همچنان که پارسیان را بسیار عزیز می‌دارد، ‌اقوام و قبایل و ملت‌هایی را نیز نمی پسندد و از آنان به نکوهش یاد می‌کند. به عنوان مثال عرب ها را دوست نمی‌دارد: «عرب را کی محل ایشان محل سگان باشد، صورت نبندد کی به پیکار ایشان روم». (همان، ص۱۳)

این همان حکایت حال روشن‌فکری سده ی اخیر ایران است، که باز‌گفتم. گشودن چنگ و نشان دادن دندان به همسایگان! پس چرا کتاب خفیف ابن بلخی، که نام‌ و شخص‌اش عاریتی و نا‌مسلم است، با چنین مطالبی، مطلوب آنان نباشد و مبلَغ آن نشوند؟ باری نوشته‌اند که از این کتاب تنها دو نسخه یافته‌اند و مطابق معمول یکی از آن ها را در زیرزمین‌ و شامورتی خانه ی موزه‌ی بریتانیا:

«تنها دو نسخه ی خطی اثر ظاهرا در اروپا وجود دارد. یکی نسخه‌ی بسیار کهن موزه ی بریتانیا، که ظاهرا بی تاریخ است». (همان، ص۳۸)

پس دو نسخه‌ی خطی از‌کتابی یافته اند که گرچه نسخه‌ی موزه‌ی بریتانیا را «بسیار کهن» می‌گویند، اما در عین حال معترف‌اند که فاقد تاریخ نگارش است!!! و برای درک ارزش و اهمیت آن نسخه ی دیگر، که نوشته‌اند در پاریس است، به‌ترین راه رجوع به قضاوت مقدمه نویس همان فارس نامه است.

«نسخه‌ی پاریس به راستی چندان به درد نمی‌خورد، جز این که نشان دهد چه‌گونه یک ایرانی امروزی نسخه قدیم‌تر را خوانده است».(همان، همان صفحه)

این توضیح نامفهوم نسخه‌ی دوم کتابی است که قدیم‌ترین مدرک هویت قومی و ملی ایرانیان قرارداده اند و ذره ای تردید ندارم و شک نمی‌آورم که چنین نسخه هایی، از چنان کتاب‌هایی، جایی نهفته نیست، الا که هم به نگاه نخست، جعل و جدید بودن آن بر اهل فن و نظر آشکار شود و اگر ارزنی تردید در این بیان من دارید، به درد دل مصحح کتاب گوش دهید که ناکامی‌اش در یافتن اصل این نسخ به وصف خودشان «بی‌تاریخ و به درد نخور» را چنین بیان می‌کند:

«اما کوشش های زیر سبب شده است تا به گمان این جانب از همه چاپ‌های قبل متمایز باشد، هرچند ادعا نمی کنم که توانسته باشم حق مطلب را آن چنان که باید و شاید ادا کنم. مخصوصا که کوشش های‌ام برای دست رسی به دو نسخه‌ی مورد مراجعه‌ی لسترنج - نیکلسن تا هنگام چاپ کتاب بی ثمر ماند». (همان، ص ۶)

نخست بپرسیم که رستگار فسایی چه‌گونه فارس‌نامه‌اش را بدون رجوع به نسخه‌ی اصل تصحیح کرده است و از چه راه به صحت و امانت آن گواهی می‌دهد؟ و اگر لسترنج یا نیکلسون به فرمان این همه مرکز فرهنگی کنیسه ای اروپا، که از آن ها نان و نام می‌گیرند، برخی به آن دست‌نویس‌ها کم و افزوده و یا حتی بدون هیچ اصلی، از خود قصه ساخته باشند، ما از کجا به بنیان درست این داده‌ها ورود می کنیم و چه حجتی بر دانایی های ما در این باره وجود دارد؟ و آیا درست از همین مسیر نیست که در این اواخر صاحب مشتی شاه کارهای دست ساز نوپدید چون تواریخ هرودت و الفهرست ابن ندیم و فارس‌نامه‌ی ابن بلخی و نقل از مورخین یونانی و رومی و ارمنی و مستندات و مواریث مکتوب و کهن دیگر شده ایم که اصل و اریژینال تمامی آن‌ها تنها به چشم امثال لسترنج و نیکلسن گذشته است، تا در زمره ی آن ها از جمله آگاه‌مان کنند که:

«یعنی در عجم شرف ایشان (پارسیان) همچنان است کی شرف قریش در میان عرب و علی بن الحسین را - کرم الله وجهه - کی معروف است به زین العابدین، ابن الخیرتین گویند یعنی پیرو دو گزیده، به حکم آنک پدرش حسین بن علی رضوان الله علیهما بود و مادرش شهربانویه، بنت یزد جرد‌الفارسی و فخر حسینیان بر حسنیان از این است، کی جده ی ایشان شهربانو بوده است و کریم‌الطرفین‌اند و قاعده ی ملک پارسیان بر عدل بوده است و سیرت ایشان داد و دهش بوده و هرکی از ایشان فرزند را ولی عهد کردی، او را وصیت برین جبلت کرد: لا ملک الا بالعسکر و لا عسکر الا بالمال و لا مال الا بالعماره و لا اماره الا بالعدل و این را از زبان پهلوی به زبان تازی نقل کرده اند. یعنی پادشاهی نتوان کرد الا به لشکر و لشکر نتوان داشت الا به مال و مال نخیزد الا از عمارت و عمارت نباشد الا به عدل و پیغمبر را - علیه السلام - پرسیدند کی: چرا همه قرون، چون عاد و ثمود و مانند ایشان زود هلاک شدند و ملک پارسیان به درازا کشید با آنک آتش پرست بودند؟ پیغمبر ـ صلی الله علیه و سلم - گفت: لانهم عمروا فی‌البلاد و عدلوا فی ‌العباد. یعنی از بهر آنک آبادانی در جهان و داد گستردند میان بندگان خدای ـ عز و جل - و در قرآن دو جای ذکر پارسیان است کی ایشان را به قوت و مردانگی ستوده است، یک جا عز من قائل: بعثنا علیکم عبادا لنا اولی باس شدید. یعنی فرستادیم بر شما بندگانی از آن ما، کی خداوند نیرو و بطش سخت بودند». (همان، ص۵۲)

در همین چند سطر مداقه کنیم که چه سان دغلانه اختلاف افکنی می‌کند: پارسیان در میان عجم، که غرض مردم ایران است، امتیاز و شرف قریش را می‌برند، در میان عرب! چنان که حسین ابن علی فخر زن پارسی اش را بر حسن ابن علی می‌فروشد و پیامبر اکرم پارسیان و زمام داران‌شان را می‌ستاید و خداوند در قرآن به احسنت گویی پارسیان مشغول است، گرچه آیه از سوره‌ی اسراء باشد، به شماره‌ی پنج و آشکارا خطاب به یهودیان!!! و چیزی نمی گذرد که حتی قرآن نیز به لغت پارسیان می‌شود:

«و در قرآن یک لفظ پارسی است و این از غرایب است و مسئله‌های مشکل، کی امتحان کنند فضلا را بدان». (همان، ص۵۶)

آن کلمه‌ی پارسی که ابن بلخی دروغین در قرآن یافته، «سجّیل» در سوره‌ی «الم تر کیف» است و شاید نشان پارسی بودن اش را تشدید بر جیم آن بداند، که مخصوص عرب است! اما مصحح کتاب، که خود یک پارسی اصیل است، بدون هیچ ضرورت و پیوندی با تصحیح نسخه، هراسان و شتابان، به ابن بلخی و از قول سیوطی در ذیل صفحه تذکر می‌دهد که لغات پارسی قرآن بسی فزون‌تر و فراوان‌تر‌ است!

«۳۲ واژه‌ی فارسی در قرآن مجید به کار رفته است که عبارت‌اند از: استبرق، سجّیل، کوّرت، مقالید، اباریق، بیع، تنوّر، جهنّم، دینار، سرادق، روم، ن، مرجان، رس، زنجبیل، سجّین، سقر، سلسبیل، ورده، سندس، قرطاس، اقفال، کافور، کنز، مجوس، یاقوت، مسک، هود، یهود، ورک، صلوات». (همان، ص ۵۶)

بی این که به ادعای مضحک فارسی خواندن حرف «ن» و لغت «کورت» و دیگر کلمات در مدعای بالا ورود کنم، که غالبا مشددند، گفته باشم که واژه ی ورک در قرآن عظیم نیست و همین نکته بربی‌پایگی پندارها، غرض‌ورزی و بی سوادی دست اندرکاران معرفی «فارس‌نامه» گواه است. و بالاخره اجازه دهید از میان دلایل بسیار دیگر، دو دلیل ساده‌ی قلب و جعل «فارس نامه»‌ی ابن بلخی را برای خردمندان این سرزمین بشمارم و برگی بر افتضاح کرسی‌های ایران و اسلام شناسی داخل و خارج بیافزایم، تا زمان رسیدگی به اعمال ضد فرهنگی و خائنانه ی آنان، که رسوایی نهایی و جهانی است، فرا رسد:

«سبب تالیف این کتاب به فرخندگی: چون مقتضای رای اعلی سلطان شاهنشاهی - لازال من العلو بمزید - چنان بود که پارس کی طرفی بزرگ است از ممالک محروسه - حما‌ها‌الله - و همواره دارالملک و سریرگاه ملوک فرس بوده است». (همان، ص ۴۷)

بر پیشانی این کتاب بی بها و در اولین سطور متن فارس‌نامه، دو داغ دروغ بزرگ و بد‌نما دیده می‌شود، که برای بطلان کامل این سند ساختگی کفایت می‌کند. نخست این که در تمام کتاب فارس‌نامه، از آن که خواسته‌اند آن را به مشخصات نثر قرن پنجم درآورند، هرگز موصول «که» نیامده و نه فقط همه جا جای گزین آن را به صورت «کی» می بینیم، بل حتی صورت «که» در ترکیباتی چون «آنکه» نیز به صورت «آنک» ثبت است. اما جاعل، که در سطور نخست، هنوز قلم‌اش به دروغ عادت نکرده، هم در سطر مقدم، موصول «که» را می آورد که نشان از آشنایی او با نثر قرون بعد می دهد و دوم این که اصطلاح سیاسی «ممالک محروسه» ساخت منشیان دوره ی قاجار است و هرگز در هیچ متنی جز منشآت دوران قاجار به کار نرفته است و نشانی از آن در ادبیات قرن پنج و شش نیافته ایم:

«ممالک محروسه: عنوان و لقب گونه‌ای است مملکت ایران را، که در عهد قاجار متداول بوده است». (دهخدا، ذیل واژه‌ی محروسه)

همین قید را دهخدا ذیل واژه‌ی «ممالک» نیز آورده است. و چنین است که، به شرط عمر، اخراج فارس ‌نامه‌ی ابن‌بلخی، این کتاب مشحون از بی‌شرمی‌های مکرر، در ارائه‌ی عشوه و اباطیل فارس پرستی را، از اسناد ایران شناسی، نیت کرده‌ام. مختصر این که اگر در مدخل متنی، و در سه سطر نخست آن، دو گاف و غلط بی‌آبرو ساز یافت می‌شود، پس چنین تالیفی تنها به کار آن زده می شود که معلوم کنیم این کتاب سازان شلخته و ناشی‌کار، به طمع صید ماهی اختلاف افکنی، چه طعمه‌های متعفنی را، در شمایل کتاب، به قلاب فرهنگ ما بسته‌اند و در دریای تاریخ ایران رها کرده‌اند و چه سان بنیان فارس شناسی و فارس پرستی و فارس ستایی آبکی را، به قصد تذلیل و تخریب اتحاد ملی ما بنا نهاده اند.

بدین ترتیب معلوم شد که تزریق نام فارس، به عنوان قوم و سرزمین پیش‌تاز و ممتاز، به تاریخ و جغرافیای ایران نیز، همانند تلقین نژاد آریایی، به‌سان بدل کردن گبریگری به زردشتی‌بازی پاک اندیش و صاحب کتاب، همانند اختراع سلسله‌ی ناشناس اشکانی و شبیه اسناد تراشی و کتیبه کنی برای امپراتوری بی‌نشانه ی ساسانی، همه و همه، اجزای یک پازل بد نقش‌اند که در دو قرن اخیر، برای مشغول کردن ذهن روشن‌فکری و نوآموزان و آلودن اسناد آموزشی این سرزمین به دروغ و نیز ایجاد تفرقه و دشمنی میان مردم ممتاز شرق میانه، به دست مورخین و شارحین و شرق شناسان و باستان پژوهان یهودی ساخته شده و در حال حاضر صفحه به صفحه، سطر به سطر و کلام به کلام آن چه را که در زمینه‌های فرهنگی و سیاسی درباره‌ی پیشینه ی پیش از اسلام ایران و همسایگان مان می‌دانیم، جز مهملات متکی بر اسناد و افسانه های خواب‌آور و نا‌باب نیست چنان که اینک باخبریم شناسنامه‌ی اصلی و کهنه‌ی فارس شناسی، یعنی کتاب «فارس‌نامه»‌ی ابن بلخی، که برای نگارش آن نهصد سال قدمت قائل‌اند، جز اوراقی تازه نوشت و پریشان مضمون نیست.

حالا این قوم فارس، که از زمان قدرت یابی‌اش، به زمان رضا شاه ، جز موجب پراکندگی ملی نبوده و عالی‌ترین شخصیت های سیاسی صاحب منصب آن، جز به خدمت مطامع بیگانگان و پراکندن اندیشه‌ی جدا سری قومی و ملی کمر نبسته‌اند و شخصیت‌های فرهنگی دولتی برخاسته از میان آنان، جز به تایید اوراق جعلی فراهم شده در دانشگاه‌های کلیسایی اروپا و آمریکا در موضوع تاریخ و ادب و باستان شناسی و هویت سازی مشغول نبوده‌اند و تقریبا از میان آنان سیمایی را نمی شناسیم که در سده ی اخیر، عرض اندام چاره سازی در مقابله با تلقینات جدا ساز یا در جهت قوام سیاست ملی کرده باشد، هنوز هم مدعی است که دیگر اقوام و بومیان کهن ساکن این سرزمین، از کرد و بلوچ و گیلک و لر و ترک و خوزی و مازندرانی، گرچه تمام آن ها اسناد اثبات حضوری دیرینه، لااقل به قدمت پنج هزاره در این سرزمین دارند، اما به جرم نداشتن هویت قلابی و دروغین آریایی‌- که درست به سبب نادرستی‌اش، ظاهرا فقط برازنده‌ی فارس‌های بدون پیشینه‌ی تاریخی شمرده می شود‌- به نوعی مدیون و مغلوب فارسیان اند و ضروری است در مقابل آنان گوش به فرمانی کنند و دست به سینه بایستند!!!

اینک این متفرعنان فارس مسلک، که از هیچ طریق، حتی قادر به اثبات هموطنی خویش نیستند و در بارگاه و پیشگاه هر قضاوتی، که برای اسناد درست ارزش قائل شود و به بررسی عالمانه بها دهد، ناکام می مانند و شکست می خورند و به عنوان یک قوم و حتی حوزه‌ی جغرافیایی، تمامی اوراق و اسناد‌شان، همانند همان فارس‌نامه، قابل ابطال است، عجیب است که دیگر اقوام و بومیان بزرگ ایرانی را در مقابل خویش حد‌اکثر صاحب «خرده فرهنگ» می گویند، قدمت قدرتمندانه و بسیار قدیم و قویم‌تر آنان را منکر می‌شوند، که یکی از این دست تفکرات بیمارگونه ی آنان درباره‌‌ی ساکنان قدیم ایران، از جمله متوجه ترکان است!!!

اوج این بازیچه شمردن حیات و هستی ملی، آن جا بروز می کند که این قوم غریبه، که تا ۱۵۰ سال پیش، کم ترین نشانه‌ی تاریخی در اثبات خویش، به عنوان یک قوم قدرتمند صاحب حشمت تاریخی ندارد و در اسناد ملی ایران پیش از رضا شاه‌، برگ سالم غیر‌جاعلانه‌ای در ارائه‌ی حضور ساده‌ی آنان هم در تاریخ پیدا نمی‌شود و هرگز کسی به نام فارسیان، در بیست و سه قرن اخیر، حکومت نکرده و حکمتی نداشته، عمده ادعاهای خود را بر مبنای دفتر شعری می‌گیرد به نام «شاه نامه» و در هر بن بستی، تکرار و باز‌ خوانی حماسی ابیاتی از این دفتر شعر را، به جای شناس نامه ی حضور دیرینه‌ی خود در ایران، ارائه می‌دهد و از آن که در تمام موارد، جز به هیاهوی تبلیغاتی ملتمس و متمسک نبوده و جز به بوق و کرنای رسانه‌ای چنگ نزده و پشتیبانی جز به اصطلاح همین روشن‌فکری دود آلود نداشته، که ما را به تصورات قالیچه پرنده ای و موشک پرانی دو هزاره پیش پارسیان دعوت می کنند، حتی آماده نبوده است که در ابیات و اشعار همین شاه‌نامه‌اش دقتی کند تا بل که از توهمات خود بکاهد، از خدمت دانشگاه‌های دروغ‌باف اروپا بیرون خزد و برای همبستگی سالم ملی دستی بیرون آورد. زیرا اگر بنا را بر همین افسانه های خواب‌آور شاه نامه نیز بگذارد، خلقت سیاسی و فرهنگی جهان به زمان و بیان فردوسی را هم، سه بخش خواهد دید که ظاهرا فریدون، در تقسیم دنیای آن روزگار، میان سه فرزندش، سلم و تور و ایرج، بدون اظهار امتیازی میان آنان، مرتکب شده است:

نخستین به سلم اندرون بنگرید، همه روم و خاور مر او را گزید

بفرمود تا لشکری برکشید، گرازان سوی خاور اندر کشید

دگر تور را داد توران زمین، ورا کرد سالار ترکان و چین

یکی لشکری نامزد کرد شاه، کشید آنگهی تور لشکر به راه

بیامد به تخت مهی برنشست، کمر بر میان بست و بگشاد دست

بزرگان بر او گوهر افشاندند، جهان پاک توران شه اش خواندند

پس آن‌گه نیابت به ایرج رسید، مر او را پدر شهر ایران گزید

هم ایران و هم دشت نیزه‌وران، همان تخت شاهی و تاج سران

سران را که بد هوش و فرهنگ و رای، مر اورا چه خواندند ایران خدای

بدین ترتیب و ظاهرا همان گونه که سرزمین توران نام خود را از تور یکی از فرزندان فریدون می‌گیرد ایران را هم می‌توان نامی مایه‌گرفته از ایرج یکی دیگر از فرزندان فریدون انگاشت، که برای نخستین بار در همین شاه‌نامه ارائه شده است. وانگهی بنا بر همین اشعار بی‌بها هم، چند معنای مخالف با ادعاهای کنونی پارس پرستان بیرون می‌زند، نخست این که شأن و منزلت تاریخی ترکان کم ترین تفاوتی با رومیان و چینیان و ایرانیان پیدا نمی‌کند، دوم این که خلاف روم و توران و چین، این اشعار، چنان که متن تمامی شاه‌نامه، سرانجام معین نمی‌کند که «شهر ایران» کجای جهان است و بالاخره در این نخستین ابیات مقسم هستی قومی و جغرافیایی جهان، خلاف ترکان، نامی از پارسیان برده نمی‌شود و از همه عجیب‌تر این که در تمام شاه‌نامه، تا پایان دوران کیخسرو، که بنیان ریزی تاریخی و جغرافیایی اقوام در شاه‌نامه محسوب می‌شود، در مقابل سیصد بار که نام و یاد ترکان در ابیات فردوسی به اثبات قدرت و عظمت می آید، فقط در پانزده محل نام پارس و پارسیان آمده است، که در همه جا، درست مانند همین نام ایران، اشاره به اقلیمی نامشخص و فاقد امتیازهای تاریخی و جغرافیایی دارد.

نبشتن یکی نه که نزدیک سی، چه رومی، چه تازی و چه پارسی

به سیمین تنان آوریدند سی، از اسبان تازی و از پارسی

شما را سوی پارس باید شدن، شبستان بیاوردن و آمدن (؟!!!)

سوی پارس فرمود تا برکشید، به راه بیابان سر اندر کشید

سوی پارس لشکر برون راند زو، کهن بود و لکن جهان کرد نو

وز آن جا سوی پارس اندر کشید، که در پارس بد گنج‌ها را کلید

سوی پارس آن‌گاه بنهاد روی، چو چنگ زمانه رسیدی بدو

سپرد آن‌گهی تاج شاهی بدوی، وز ان‌جا سوی پارس بنهاد روی

بیامد سوی پارس کاووس کی، جهانی به شادی برافکند پی

همه پهلی پارس، کوج و بلوچ، زگیلان جنگی و دشت سروج

سوی پارس شد توس و گودرز و گیو، ابا لشکری نام بردار نیو

از آن جا سوی پارس بنهاد روی، به نزدیک کاووس فرخنده پی

که بر کشور پارس بودند شاه، ابا نام‌داران زرین کلاه

هیونان فرستاد چندی به ری، سوی پارس نزدیک کاووس کی

بزرگان سوی پارس کردند روی، برآسوده از رزم و از گفت وگوی

این تمامی ذکر پارس و پارسیان تاپایان دفتر چهارم شاه‌نامه است، که بیش‌تر به یک تبعید‌گاه می‌ماند، تا مرکز قدرت و حکومت! و چنان که می خوانید یاد پارس به عنوان سرزمینی نامعین، تا پایان دوران کیخسرو، جز همین چند بیت مبهم و غالبا تکراری نیست. ظاهرا تمام این اشعار به صورت های مختلف، می‌گوید که از طهمورث و منوچهر و نوذر و لهراسب و کیقباد و کیکاووس و کیخسرو، بدون این که بدانیم کرسی و بارگاه خودشان در چه اقلیمی مستقر بوده، کسانی را برای گذران دوران بازنشستگی و یا به طلب چیزی، مثلا اسب، به فارس فرستاده‌اند! و چنان که خواندیم فردوسی هم آنان را به عنوان قوم برگزیده و صاحب تاریخ و سازمان ده شناسایی نکرده است.

غریب این که در همین دوران، یعنی از کیومرث تا کیخسرو، که دو سوم شاه نامه را شامل می‌شود و گرچه دست و پا شکسته و مملو از نادرستی های بسیار، به خصوص در ترسیم تعلقات جغرافیایی، اما به هر‌حال توضیح تبادلات و تناقضات، بین اقالیم و اقوام منطقه‌ی ماست، که ضمن آن، در برابر آن ۱۵ بیت بی‌فروغ درباره‌ی فارس و فارسیان که خواندید و صرف نظر از ۴۰۰ بیت که در آن ترکان به نام توران و تورانیان نامیده شده‌اند، فردوسی سیصد بار نام قوم و مردم و سرزمین ترکان را به لحن و زبانی می‌آورد، که غریب نیست بگویم شاید او خود ترک بوده است. بشنوید:

به کشتی گذر کرد ترک سترگ، خرامید نزد پرستنده ترک

سپاهی برآمد ز ترکان و چین، همان گرز داران خاور زمین

چنین گفت کای کار دیده پدر، ز ترکان به مردی برآورده سر

یکی نامور ترک را کرد یاد، سپهبد کروخان ویسه نژاد

ز گرد اندر آمد درفش سپاه، سپهدار ترکان به پیش سپاه

خزروان ابا تیغ زن سی‌هزار، ز ترکان‌، بزرگان خنجر‌گذار

که دو پهلوان آمد ایدر به جنگ، ز ترکان سپاهی چو پشت پلنگ

که آن ترک در جنگ نر اژدهاست، دم آهنج و در کینه ابر بلاست

ز ترکان و از دشت نیزه وران، ز هر سو بیامد سپاهی گران

ز ترکان به گرد اندرش صد دلیر، جوان و سرافراز چون نره شیر

از این پر هنر ترک نوخاسته، به خفتان بر و بازو آراسته

فرود آمد از درگه دژ فرود، دلیران ترکان هر آن کس که بود

ز ترکان بیامد دلیری جوان، پلاشان بیدار دل پهلوان

که آمد ز ترکان سپاهی پدید، به ابر سیه گردشان بررسید

بیارم سواران ترکان کنون، همه شهر ایران کنم جوی خون

حالا این پانزده نمونه را، که از ابتدای آن سیصد بیت مذکور در موضوع ترکان، در چهار کتاب نخست شاه نامه اختیار کرده‌ام، با آن پانزده بیت درباره‌ی فارس، که تمام یاد شاه‌نامه از آنان در همان چهار کتاب بود، بسنجید، تا چند نکته‌ی مسلم قابل استخراج شود: اول این که شاه نامه از فارس فقط به عنوان یک حاکم نشین و سرزمین نام می‌برد و نه یک قوم و قدرت محلی و دیگر این که فردوسی، در تمام شاه نامه، کسی را از فارس به هیچ نبردی نمی کشاند و نمی‌خواند و شخصیت صاحب عنوانی از میان آنان، چه نظامی و چه فرهنگی، معرفی نمی کند و بالاخره در قریب هزار بیتی که در سراسر شاه‌نامه از توران و تورانیان و ترکان و ترک و سرزمین و قوم آن‌ها سخن دارد، جز چند مورد، که از زبان دشمنان در حال جنگ، ابیاتی در خفیف شمردن ترکان بیان می‌شود، در تمام موارد دیگر، ترکان به شجاعت و جنگ آوری و درایت ستوده شده‌اند، که در آن ۹۵ بیتی که در سراسر شاه نامه اشاره به فارس می‌آورد، چنین تمجید‌هایی دیده نمی شود و چنین است که می توانم تکرار کنم فردوسی شاه نامه بیش تر سخن‌گوی ترکان است، تا فارسیان.

بدین ترتیب به تجزیه طلبان فارس سفارش می‌کنم که فریب تبلیغات شعوبیه‌ی جدید و پادوهای نو‌پدید آنان را نخورند، لااقل آن اوراق و اشعاری را که مستند می‌انگارند، بدان می‌نازند و به ریش خویش می‌بندند، درست بخوانند، حساب خود را از بومیان و اقوام کهن ایران جدا نکنند، از ادعاهای قدمت و سروری و بنیان گذاری هویت ملی، که تماما نشات گرفته از تبلیغات و تلقینات مورخین یهود در دو قرن اخیر و به قصد ایجاد تفرقه‌ی ملی و منطقه‌ای است، دست بردارند، به گفت و گوی عالمانه ی ملی در موضوع تاملی در بنیان هستی و هویت ایرانیان تسلیم شوند، خود را به صورت دلقکان چکمه به پا و قلم به دست رضا شاهی نیارایند و فرصت پیش آمده برای بازسازی تفاهم ملی تخریب شده به زمان آن قلدر احمق و بی‌سواد را از دست ندهند.

باید از یاد نبریم که این سرزمین تا زمان حکومت ترکان قاجار هم، نه یک مملکت منحصر به یک قوم، که «ممالک محروسه‌ی ایران»، چیزی شبیه «ایالات متحده‌ی آمریکا» یا «اتحاد جماهیر شوروی» خوانده می‌شده که از پذیرش و رعایت حقوق برابر قومی و منطقه‌ای تا آن‌جا حکایت می‌کند، که هر یک از آن‌ها را مملکتی می‌خوانده اند. پس آیا این فارسیان و باستان‌گرایان تسلط طلب، با ادعاهایی که از پس نکبت حضور و ظهور شرق شناسان و ایران شناسان جاعل و بی‌سواد و دروغ‌گو و مزدور کنیسه و کلیسا پیش می‌کشند، خود را مرتجع‌تر و عقب مانده‌تر از سلاطین و سیاستمداران دوران قاجار معرفی نمی کنند و آیا ستیز مداوم با اندیشه و عمل باستان و فارس پرستان، عالی ترین نمودار ترقی خواهی نیست و آیا نباید علیه بیماری هموطن ستیزی کنونی، که آسیب و انگل آن را رضا شاه نادان، به فرمان بنیاد‌های یهودی و به قصد ایجاد تفرقه ملی و منطقه‌ای، در ذهن روشن‌فکری حقیر و عمدتا مزد بگیر ایران کاشت، با تمام توان بکوشیم؟!!

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در چهارشنبه یازدهم آبان 1384 و ساعت 8:23 
 
 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=30
 
 
 
آمون : همان طور که در سطر اول می خوانید، اشاره به ردیه شاهنامه است که در این آدرس موجود است :  
 
 http://purpirar.blogsky.com/pages/refutationofshahnameh/
 
 
 
 
 
 

افزوده شده در ۵ نوامبر ۲۰۱۲  

تغییر عنوان از «منشاء بیماری هموطن ستیزی» به «منشاء بیماری هموطن ستیزی- به جان هم انداختن اقوام منطقه ایران» 

  

برای تازه واردان و آشنایی اولیه با مطالب آقای ناصر پورپیرار 

 

  
  
  
  
  
 

 

    فهرست ادله و اسناد وقوع رخداد پلید پوریم توسط یهودیان و اختفا آن 

 

اهمیت انتشار پوریم و تلاش یهودیان برای اختفای آن با جعل تاریخ  

 

درماندگی دانشگاه شیکاگو، پرآوازه ترین مرکز ایران شناسی

  

هواخوری12،باستان شناسی جعل-«دروغی که بزرگ شد»اسکار وایت موسکارلا 

 

 

ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! بخش اول (بررسی اصالت نامگذاری "خلیج فارس" یا "خلیج العربی" بر خلیج واقع در جنوب ایران) 

 

 

عرفان، تصوف، صوفیگری، درویشیگری درویشان، توطئه یهودیان و آنوسیان 
  
  خاطرات هاخام(خاخام)  یدیدیا شوفط(شوفیط)و فرقه سازی یهودیان آنوسی
  
  تحریف قرآن؛نظر آقای پورپیرار در باب اصالت متن فعلی قرآن 
 
غیر زمینی بودن قرآن و اثبات خداوند 
 
  در مورد جهود آنوسی(یهودیان متظاهر به اسلام)و مارانوسی(به مسیحیت)

 

 حربه ی خوش دست حقوق بشر !!!  

 

 

 

 
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد