سخنان اخیر پاپ در باب تأثیر کاربرد تیغه ی شمشیر در گسترش اسلام، آن هم با توسل به مطالب کتاب های بی هویتی که خود ساخته اند، ارزش و اهمیت آشنایی دوباره با اسناد یهود ساخته ی مدعی خون ریزی ها و اختلافات صدر اسلام و به طور کلی تاریخ پذیرفته شده ی کنونی در باب قرون اولیه ی اسلامی را در دستور کار مسلمین قرار می دهد. سخنان بی پایه و کین توزانه ی پاپ که در واقع مرکز حمایت از جنایات کنیسه و کلیسا، یعنی واتیکان صادر می کند، به نوعی بر این چند یادداشت پایانی مبحث «اسلام و شمشیر» تأثیر گذارده و آن را به صورتی دیگر درآورده است.
در این یادداشت های نهایی، با عرضه فقط چند نمونه از مندرجات یکی از تالیفات مشهور قرون نخست اسلامی، با نام "تاریخ نامه ی طبری" که به بلعمی نامی منسوب کرده اند، توجه می دهم که نگارش پاراگرافی در باب تاریخ و سیره و شروح حوادث و غزوات و نوسانات صدر اسلام را، که غالبا چهار قرن با زمان ادعایی رخ داد آن فاصله دارد، پایان نبرده اند مگر با قصد و غرض آماده سازی پیش زمینه برای سوء استفاده های پنهان و آشکار کنیسه و کلیسا، و چنان که در مورد تفسیر عتیق سورآبادی خواندیم، هر سطر این تألیفات در کار تولید و تلقین تردید در ذهن مسلمانان و ابزاری برای ستیز با اسلام و قرآن است. آن ها با حوصله ی تمام در هر باره و مورد، که به مسلمانان مربوط بوده است، یادگارهای مکتوبی ساخته اند که با حیله گری کامل یکدیگر را تایید می کنند، هر کدام مصالح ساخت آن دیگری شمرده می شود و از این طریق توانسته اند اذهان مسلمان و غیر مسلمان را به قبول تصویر نهایی این پازل چند هزار پاره هدایت کنند که نشان می دهد گروندگان و گردانندگان اسلام، از آغاز، در کار ستیز و اختلاف و مقام پرستی و پشیمانی از تبعیت پیامبر و حرص و بریدن سر و قطع دست و زنبارگی و جنگ افروزی و چپاول غنائم و دریافت جزیه و اجرای رجم و دشمنی با زنان و نفی هنر و خرافه پرستی وضدیت با آزادگی و تمدن و دموکراسی و پیشرفت بوده اند!!!
«چیزی که اسباب تاسف و تحیر است آن که در تمام این ده نسخه ی خطی و یک نسخه ی چاپی که به نظر این نویسنده رسیده و با دقت آن ها را مقابله و مطالعه کرده ام دو نسخه دیده نمی شود که حتی به تقریب شبیه یکدیگر باشند و بتوان گفت که آن دو از یک ماخذ حکایت می کنند و هر نسخه ای چه در کم و زیاد مطالب و سقطات و چه در اضافات و یا در اغلاط یا اختلاف عبارت به قدری با نسخه ی دیگر متفاوت است که هرگاه خواننده صاحب مطالعه نباشد و به تصرفات روز افزون هزار ساله توجه نداشته باشد، تصور، بل حتم خواهد کرد که این کتاب را چند تن در فواصل قرون عدیده ترجمه کرده اند و چون به اول هر نسخه نگاه کند و ببیند که همه ی نسخه ها از آن بلعمی است باز خواهد گفت که بلعمی چند تن بوده اند و یا آن که بلعمی این ترجمه را به چند تن برگزار کرده است، چه متصور نبست یک نسخه که از دست یک شخص بیرون آمده باشد، این اختلافات فاحش را دارا باشد». (تاریخ بلعمی، تصحیح بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، ص ۷ و ۸)
متن بالا حکایت روشنی از پریشانی مطالب در تاریخ نامه ی طبری است که اینک به عنوان میراث و یادگار فرهنگ ایرانی - اسلامی مانده از قرون نخست هجری می شناسند و نیز به عنوان نشانه ای از قدرت و استحکام و فخامت زبان فارسی، همه جا تکریم می کنند! اگر بهار مقید و موظف و مامور به پراکندن اباطیل این گونه کتاب ها در میان مسلمین نبود و به قدر خردلی امانت داری حقیقت و مسئولیت فرهنگی خویش را می شناخت، به جای تنظیم این مبطلات و انتشار مطالبی، که از این پس شمه ای از آن را خواهید خواند، هر ده نسخه ی مغایر با هم را به همان گرد و غبار زمان نامعین تالیف آن ها می سپرد و به جای پخش و انتشار، مسلمین را از توجه به مقولات بی ربط و حقه بازانه ی آن باز می داشت. باید دست علامه ی بی نظیر، شیخ بزرگوار مرتضی عسکری را بوسید، که خلاف جرثومه های فرهنگی از قماش بهار، پیش تازانه و یکسره خط بطلان، دست رد و ظن تردید بر اسامی اشخاص و کتب بسیاری گذارد و کشید، که عمدتا قهرمانان افسانه ها و مضمون مندرجاتی است که گنجینه ی مکتوبات به اصطلاح اسلامی کنونی ما را می سازد.
«دست یابی به این همه دروغ و افسانه و پرده برگرفتن از آن ها که قرن ها جزء حقایق مسلم تاریخی اسلام به حساب آمده و در کتاب های به اصطلاح معتبر تاریخی رفته بنیان های فکری و عقیدتی مجامع مختلف اسلامی را تشکیل داده اند، لطفی است از جانب خداوند که پس از گذشتن این همه قرون و اعصار تنها مولف این کتاب را شامل شده است. شگفت این که این همه دروغ و افسانه چه گونه تا به امروز از دید محققان پنهان مانده و چه گونه می توان تصور کرد که تاریخ امتی تا به این پایه آغشته به دروغ باشد. بار خدایا جرم و جنایت آن هایی که چنین دروغ هایی را در کتاب های خود آورده اند و موجب گم راهی مسلمین شده، اسلام را از مسیر حقیقی و اصلی خود منحرف ساخته اند، چه اندازه بزرگ و سنگین است»؟ (سید مرتضی عسکری، ۱۵۰ صحابه ی ساختگی، مقدمه ی مترجم، ص ۱۷)
آیا بازتاب درد آگاه شدن را در آن استغاثه به درگاه الهی، از زبان گوینده ی فوق می شنوید و آیا گواهی می دهید که چنین روشنگری ها و احتجاجات هنوز غباری از تاثیر بر رخسار مراکز فرهنگی، کتاب های درسی، زعمای حوزه ها، مطبوعات، وزارت ارشاد، رادیو و تلویزیون، وزارت آموزش عادی و عالی و روشن فکری مسخ شده ی ایران ننشانده، چنان که ناظرید و می بینید که در شش و بل ده سال گذشته، که کتاب عظیم و دوران ساز «مگر این پنج روزه» را منتشر کرده ام، یهودیان و نان خوران آنان چه دلقک بازی محفلی پیرامون این تحقیقات جدید ادبی و تاریخی به راه انداخته اند. آن ها نیک می دانند که چنین تجسسی گشودن سوراخ و درز و شکاف در سدی است که از طریق تولید اوراق فرهنگی اختلاف ساز، برابر اتحاد دوباره ی مسلمین بسته اند، پس با تمام نیرو در کار کیپ کردن دوباره ی این دیواره اند و هیچ ذخیره ای از دلقکان پنبه ای آویزان مانده و هدایت شده از نخ اورشلیم نداشته اند که برای مقابله ی مملو از ناتوانی به صحنه نرانده باشند. نمونه می خواهید؟ وزارت فرهنگ و ارشاد مانع انتشار کتاب هایی است که مبداء حیات مجدد جوامع بشری را اسلام معرفی می کند و در برابر صدای تنهای این وبلاگ، ده ها سایت و وبلاگ فحاش صف بسته اند! پس در پی آن پرده که از رخسار عمو عتیق برافتاد، اینک به سراغ رخسار بلعمی بروم که صد بار از او کریه تر و زشت سخن تر است:
«... فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحدة... اگر طالبید دو، سه و یا چهار زن بگیرید و اگر از برقراری عدالت میان آن ها نگرانید، پس یک زن بگیرید... (نساء، ۳). و لن تستطیعوا ان تعدلوا بنی النساء و لو حرصتم... اگر اراده هم کنید قادر به برقراری عدالت بین زنان تان نخواهید بود...» (نساء، ۱۲۹)
این آیات صریح الهی در باب رفتار یکسان و عادلانه با زنان است و در آن با برهان روشن و نه با قید بندگی و فرمان بری و اجبار، توضیح داده می شود که سلامت محیط خانوادگی در گزینش یک همسر مناسب است. اسلام باب طلاق را با شرایطی به سود هر دو طرف و در تنگناهای اخلاقی و رفتاری و مادی و دینی و غیره باز می گذارد تا زن و مرد امکان جست و جوی جفت دل خواه خویش را از دست ندهند، چنان که درهای زندگی مشترک و مورد پذیرش طرفین، برای یک مرد موفق به اجرای عدالت در سرپرستی چند خانوار را نیز نمی بندد. اما بخوانیم که تاریخ نگاران اسلامی، که از میان آن ها بلعمی را گزیده ام، بدون استثنا، در این باره چه بهتان هایی به پیامبر اعظم زده اند.
«پیغمبر پانزده زن به زنی کرد، سیزده آن بودند که بدیدشان و به خانه آورده و گاه پانزده زن داشت به یک جای و گاهی ده. و دو آن بود که نادیده دست باز داشت و به خانه نیاورد و گاهی نه داشت و چون بمرد نه زن داشت». (بلعمی، تاریخ نامه، جلد اول، ص ۳۰۸)
چند سود از ارائه ی این اطلاع زبده از زندگی خصوصی و داخلی پیامبر، که ۴ قرن پس از درگذشت رسول خدا بیان می شود، به جیب کسانی سرازیر است: نخست این که بگویند اولین منکر فرامین الهی، شخص پیامبر اسلام بوده، که خلاف آیه های قرآن، پانزده زن در آن واحد به خانه داشته است، که بی پروا از برقراری عدالت در میان آنان، که خداوند تلاش برای رعایت آن را ناممکن شمرده، حرمسرا ساخته است. و سود دوم آن جاست که کسانی برای رفع اشکال از این گفتار بی مدرک مورخین سده های چهارم و پنجم، ابتدا را بر این نمی کنند که صحت این ادعاهای بی سروته را، که به عنوان سیره ی رسول خدا آورده اند، بررسی کنند، بل نمونه ی پیامبر را وسیله ی سوء استفاده ی دیگری گرفته اند تا به صاحبان مکنت اجازه دهند تا اطراف خویش را با زنانی محروم از عدالت به عنوان صیغه ی شرعی پر کنند، امری که در بطن خود نفی هدایت قرآن به عدالت و برابری در رفتار با زنان را حمل می کند و تابعین راستین کتاب خدا پیوسته از عمل به آن پرهیز کرده اند.
«در حالی که کوروش تنها یک همسر به نام کاسان دان اختیار کرد و پس از درگذشت یگانه همسرش هرگز دیگر ازدواج نکرد، محمد بن عبدالله بر طبق نوشته های تاریخ نویسان معتبر عرب مسلمان و غربی به غیر از زنانی که به نحوی از انحاء با آن ها در رابطه ی زناشویی بود، با تعداد بیست و نه زن عقد زناشویی بست... علامه ملا محمد باقر مجلسی می نویسد، از امام جعفر صادق پرسش کرده اند پیامبر چند نفر زن می تواند به طور شرعی داشته باشد. امام جعفر صادق پاسخ داده است پیامبر می توانست هر تعداد زن که مایل بود برای خود اختیار کند... کوله نوشته است، هنگامی که عایشه از ظرفی آب می آشامید، محمد آن ظرف را از دست عایشه می گرفت و از همان محلی که لب های عایشه با آن تماس گرفته بود، بقیه آب ظرف را می آشامید. همچنین موقعی که عایشه گوشت های استخوانی را می خورد، محمد استخوان را از دست عایشه می گرفت و از همان محلی که عایشه با دندان هایش گوشت های استخوان را خورده بود، بقیه گوشت های استخوان را می خورد... ملا محمد باقر مجلسی نوشته است، روزی محمد از «حفصه» دختر عمر که یکی از زنان اش بود دیدار می کرد. حفصه برای دیدار پدرش محمد را ترک کرده و زودتر از زمان پیش بینی شده از خانه ی پدرش مراجعت نمود و هنگامی که به خانه اش رسید مشاهده کرد که در اطاق اش از پشت بسته شده است. پس از این که حفصه چند ضربه به در نواخت، محمد در حالی که عرق از پیشانی اش سرازیر می شد، در اطاق را به روی او باز کرد. حفضه با مشاهده وضع محمد، به زودی به جریان امر پی برد و از این که محمد در غیاب او «ماریه» برده سیاه پوست صیغه اش را به رختخواب او برده و با وی همبستر شده بود به شدت خشمگین شد... رویداد دوم درباره ی شرح زندگی محمد با ماریه قبطیه را «گیللوم» از اسلام شناسان معروف غربی و علامه ملا محمد باقر مجلسی توضیح داده اند. «گیللوم» از قول ابن اسحق، و ابن هشام و ابن خطیر، نقل می کند که علی ابن ابی طالب روایت کرده است که چون پسر عموی ماریه قبطیه به نام «معبور» دائما به محل سکونت ماریه رفت و آمد می کرد، محمد به علی دستور داد رفتار «ماریه» را زیر نظر بگیرد و چنانچه متوجه شد که معبور با ماریه رابطه نامشروع برقرار کرده است فورا او را بکشد. علی به محمد اظهار داشت : «با سر و جان امر تو را اطاعت خواهم کرد و هیچ مانعی مرا از انجام این وظیفه باز نخواهد داشت. اما آیا تنها مشاهده شخص من از عمل نامشروع این دو برای اجرای دستور تو کافی خواهد بود؟» محمد پاسخ داد : «آری، به طور یقین، مشاهده ی شخص تو به تنهایی برای اجرای این دستور کافی خواهد بود». علی می گوید او شمشیرش را برداشت و به منظور اجرای دستور محمد ملاقات های ماریه و معبور را زیر نظر گرفت. در ضمن جریان تعقیب آن ها متوجه شد که ماریه و معبور در خانه ماریه خلوت کرده اند. هنگامی که معبور خانه ی ماریه را ترک می گفت علی با شمشیر کشیده اش به او حمله برد. اما معبور که متوجه جریان امر شده بود فرار اختیار کرد و در ضمن فرار از نخل خرمایی که سر راه فرارش بود بالا رفت. هنگامی که معبور از نصف درخت خرما بالا رفته بود، متوجه شد که علی دارد به او نزدیک می شود، از این رو خود را به پایین پرتاب کرد و روی علی افتاد. هنگامی که ضمن پایین افتادن از درخت خرما، لنگ معبود به هوا بالا رفت، علی متوجه شد که فاقد آلت مذکر جنسی است، از این رو شمشیرش را غلاف کرد و نزد محمد رفت و جریان را به وی گزارش داد. محمد پس از شنیدن ماجرا، شکر خدا را به جا آورد... گیللوم، یکی از اسلام شناسان معروف غربی در رابطه با نظر محمد نسبت به زن و ازدواج، حدیثی نقل می کند که ابن اسحق آن را از «ابن عباس» شنیده است. بر طبق حدیث مذکور، ابن عباس می گوید روزی محمد طفل دختر او را که روی زمین می خزید مشاهده کرد و اظهار داشت، هر گاه در زمانی که این طفل رشد می کند، او زنده باشد، با وی ازدواج خواهد کرد... کلینی به سند معتبر از قول امام رضا روایت کرده است که قدرت جماع محمد با چهل مرد برابر بود. محمد نه نفر زن داشت و در هر شبانه روز با همه ی آن ها همخوابگی می کرد... مجلسی همچنین می نویسد هر زمانی که محمد با زنی قصد ازدواج داشت، زنی را می فرستاد تا بدن نامزدش را آزمایش کند و به وی دستور می داد گردن و سایر قسمت های بدن وی را بو کند، و ببیند آیا قسمت های مختلف بدن او خوش بوست یا نه. همچنین محمد به فرستاده ی خود دستور می داد، قوزک های پاهای زن مورد نظر را نیز آزمایش کند و ببیند آیا آن ها پرگوشت هستند یا نه. زیرا محمد معتقد بود که اگر قوزک ها پرگوشت باشند نشانه ی آن است که تمام بدن پرگوشت است.... مجلسی از کلینی روایت می کند که روزی موذن محمد به نام «ابن امه مکتوم» که شخص نابینایی بود برای ملاقات محمد وارد اتاق اش شد. چون در آن هنگام عایشه و حفصه آن جا حضور داشتند، محمد در لحظه ی ورود ابن امه مکتوم به عایشه و حفصه تکلیف کرد که اتاق را ترک گویند. آن ها گفتند ولی این شخص نابیناست و قدرت بینایی ندارد. محمد پاسخ داد : «ولی شما که نابینا نیستید». (مسعود انصاری، کورش بزرگ و محمد بن عبدالله، ص ۱۶۵ به بعد)
آیا کافی نیست؟ مسعود انصاری نیاز به معرفی ندارد. دست به سینه ی دربار پهلوی، نان خور غرب و دشمن بی آرام اسلام و قرآن. آیا دست آویز او برای آلودن همه چیز زندگی پیامبر گرامی جز کتاب های قرون اولیه ی اسلامی و روایات و احادیثی است که در همان کتاب ها مظبوط کرده اند؟ پس چرا این گونه نوشته ها که چماقی به دست دشمن برای کوبیدن بر فرق فرهنگ ممتاز اسلامی می دهد، همه جا پخش است و در زمره اسناد اسلامی پذیرفته می شود؟ چرا کسی در حوزه های اسلامی نمی پرسد این جفنگ ها که شامل شمارش دفعات رفتار جنسی در خلوت شبانه ی پیامبر نیز می شود، چهار قرن پس از وفات رسول گرامی، به چه قصدی بیان می کنند و اسناد آن از کدام ویدئوی مخفی به دست آمده است؟ اینک به سادگی این توهین و افتراها بر پیامبر اکرم را، که در اندازه ی توصیف یک بیمار جنسی است، به نقل از مورخین قرن چهارم به بعد و به تایید محققین غالبا یهود غربی، در کتب بسیار، بدون اعتراض مانده است و این همه مرکز گسترش و تبلیغ دین، تومانی خرج این الزام نمی کنند که سرانجام تکلیف این مکتوبات مذموم و ضد دین و ضد قرآن و ضد پیامبر را معلوم کنند و همین را بسنده می بینند که در تنگناها، احتمالا زیر لب زمزمه بیاورند که این نوشته ها در زمره ی اسرائیلیات است، اسرائیلیاتی که بر سر منابر تکرار و در کتاب خانه های مراکز اسلامی محترم شمرده می شود!
«سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فیها آیات بینات لعلکم تذکرون. الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائة جلدة و لا تاخذکم بها رافة فی دین الله ان کنتم تؤمنون بالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفة من المؤمنین. الزانی لا ینکح الا زانیة او مشرکة و الزانیة لا ینکحها الا زان او مشرک و حرم ذلک علی المؤمنین. والذین یرمون المحصنات ثم لم یاتوا باربعه شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئک هم الفاسقون. الا الذین تابوا من بعد ذلک و اصلحوا فان الله غفور رحیم. و الذین یرمون ازواجهم و لم یکن لهم شهداء الا انفسهم فشهادة احدهم اربع شهادات بالله انه لمن الصادقین. و الخامسة ان لعنت الله علیه ان کان من الکاذبین. و یدرؤا عنها العذاب ان تشهد اربع شهادات بالله انه لمن الکاذبین. والخامسة ان غضب الله علیها ان کان من الصادقین. و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و ان الله تواب حکیم. ان الذین جاؤ بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امری منهم ما اکتسب من الاثم و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین. لو لاجاؤ علیه باربعة شهداء فاذ لم یاتوا بالشهداء فاولئک عند الله هم الکاذبون. و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الاخرة لمسکم فی ما افضتم فیه عذاب عظیم. اذ تلقونه بالسنتکم و تقولون بافواهکم ما لیس لکم به علم و تحسبونه هینا و هو عندالله عظیم. و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم. یعظکم الله ان تعودو المثله ابدا ان کنتم مؤمنین. و یبین الله لکم الایات والله علیم حکیم. ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم فی الدنیا و الاخرة والله یعلم و انتم لا تعلمون. و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و ان الله رؤف رحیم.
این سوره را نازل و واجب کردیم، و اگر پند می گیرید آیات روشنی در آن بیان شده است. زن و مرد زناکار را یکصد ضربه تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز آخر ایمان دارید، بر دین خدا نسبت به آن ها سهل نگیرید و باید گروهی از مؤمنان شاهد مجازات آن باشند. مرد زناکار باید با زن زناکار یا مشرک ازدواج کند و زن زناکار را به عقد مرد زناکار یا مشرک درآورید و ازدواج با آن ها بر مؤمنین حرام است. کسانی را که به زنان پاک دامن تهمت می زنند و نمی توانند چهار شاهد علیه آن ها بیاورند، هشتاد ضربه تازیانه بزنید و پس از آن هرگز شهادت آن ها را نپذیرید، که فاسق اند. مگر آن که توبه کنند و در صدد جبران برآیند که خداوند آمرزگار و مهربان است. کسانی که به زن خود تهمت می زنند و شاهدی ندارند باید چهار مرتبه به خداوند سوگند بخورند که راست می گویند و بار پنجم بگویند لعنت خدا بر دروغ گویان. اگر زنی چهار بار به خداوند سوگند بخورد که همسرش راست نمی گوید او را مجازات نکنید. این زن باید بار پنجم بگوید که خشم خدا بر او باد اگر دروغ بگوید. باشد که مشمول فضل و رحمت خداوند توبه پذیر و حکیم شوید. اگر گروهی از شما دروغی بگویند ضرری برای شما نیست و برای شما خیر است زیرا کسانی که مرتکب این گناه شده اند و آن ها که به آن دامن می زنند، عذابی عظیم پیش روی خواهند داشت. چرا وقتی نسبت به زنان و مردان مؤمن گمانی شنیدید خوش بین و مطمئن نبودید و نگفتید دروغ است. اگر مدعیان نتوانند چهار شاهد بیاورند و اگر شاهدی نداشته باشند خداوند آن ها را دروغ گو می داند. اگر در دنیا و آخرت از فضل و رحمت خدا بهره مند نباشید، به خاطر سخنان بی هوده تان به عذابی عظیم دچار خواهید شد. اگر پرحرفی کنید یا آن چه را که نمی دانید بی محابا بر زبان آورید، در نظر خدا جرم بزرگی مرتکب شده اید. چرا وقتی دروغی را می شنوید نمی گویید در مقامی نیستید که درباره آن اظهار نظر کنید و نمی گویید خداوندا منزهی تو و این بهتانی آشکار است. خداوند هشدار می دهد که اگر ایمان دارید هرگز این کار را تکرار نکنید. خداوند علیم و حکیم آیات خود را بر من آشکار خواهد کرد. آن ها که قصد بد نام کردن مومنان را دارند، در دنیا و آخرت گرفتار عذاب خواهند بود و خدا چیزهایی می داند که شما نمی دانید. باشد که مشمول فضل و مرحمت خداوند مهربان و رئوف باشید». (سوره نور، آیات ۱ تا ۲۰)
این آیاتی است برای تعیین تکلیف با یک مقوله و مشکل اجتماعی، یعنی بهتان زدن رایج و همیشگی به زنان که خداوند با ساده ترین صورت و با قائل شدن حق برابر برای زن و مرد در انکار و اثبات، راه حل این مشکل اجتماعی را عرضه و توصیه می کند که این گونه اتهام ها و بهتان ها ارزش توجه ندارد، باید آن ها را کوچک شمرد، اشاعه نداد و به سلامت رفتاری و روابط جاری در محیط همگانی صدمه نرساند. آیا در این آیات تابان و روشنگر، که سراسر حفاظت از اعتبار آدمی و مبارزه با توسل به شیوه های ناسالم در روابط اجتماعی و خانوادگی است، سخنی از عایشه و جنگ بنی المصطلق و صفوان و افسانه ای می بینید، که مختصر آن را در زیر می آورم؟!
«چون پیغمبر علیه السلام به غزوه ی بنی المصطلق شد، عایشه را با خویشتن ببرد. و رسم او چنان بودی که هر بار که به غزو شدی قرعه زدی میان زنان، هر که را به نام او برآمدی آن زن را با خویشتن ببردی. این بار قرعه به نام عایشه برآمد... پس چنین گویند که از شب یک نیمه شده بود که عایشه به دست و روی شستن شد. چون باز آمد و پرده ی هودج فرو هشت، چون وقت سحر بود که مردمان بار خواستند نهادن، او را به یاد آمد که مخنقه ای داشت از جزع یمانی، آن جا که دست و روی بشست، از یاد باز کرده بود. همچنان به طلب آن مخنقه برفت و پرده برنیفکند. و شب تاریک بود، بجستن گرفت و نیافت. شتربان چون فراز آمد و هودج را فرو هشته دید، چنان دانست که عایشه به هودج اندر است، هودج بر شتر نهادند و برفتند. چون عایشه باز آمد، لشکر برگرفته بودند و برفته. متحیر بماند... پس چون روز روشن ببود، صفوان اندر لشکرگاه همی گردید، سپیدی چادر دید. چون فراز شد، عایشه را دید. گفت : ای زن پیغمبر، تو را چه رسید؟ گفت : چنین و چنین بود. و قصه بگفت. صفوان او را بر شتر خویش نشاند و مهار به دست گرفت و همی راند. چون پیغمبر علیه السلام به منزل رسید، عایشه را ندید. علی را از پس باز فرستاد. علی چون بیامد، صفوان را به راه اندر دید که عایشه را همی آورد. پرسید که چه افتاد. عایشه قصه بگفت. علی سبک بازگشت و پیغمبر را از آن آگاه کرد. خبر اندر لشگر افتاد که عایشه به هودج اندر نیست. چون بدیدند صفوان همی آمد و عایشه را همی آورد. عبدالله بن ابی گفتا : عایشه معذور است بدین که کرد، که صفوان از محمد خوب روی تر است و جوان تر، و هر کسی چیزی دیگر همی گفتند. چون باز مدینه آمدند، سخن فاش گشت. و هر کسی بر گونه ی دیگر می گفتند به زشتی. و مردی بود از بنی عبد مناف، راهی بوبکر بود و به خانه ی او اندر بودی، و بوبکر او را خالی خواندی و گفتی خویشاوند است، و مادرش را خالیه، و نامش مسطح بود. گواهی داد و گفت : من دیر است تا همی دانم که عایشه به خانه ی پدر اندر با صفوان سر داشت، و آن زینب که زن زید بوده بود، گفتا من نیز دیرگاه است تا این همی دانستم. و دیگر حسان بن ثابت، شاعر پیغمبر بود، گواهی داد. مردمان گروهی گفتند راست است و گروهی گفتند دروغ است... و پیغمبر علیه السلام هر روزی اندر آمدی و برابر عایشه بنشستی و روی پیش داشتی و هیچ سخن نگفتی، تا عایشه از غم بیمار شد. پس یک روز پیغمبر را گفت : من چنین بیمارم و مرا کس نیست، دستوری ده تا روزی چند به خانه ی پدر شوم تا به تر شوم. پیغمبر گفت : تو به تر دانی. عایشه با کنیزکی باز خانه ی مادر شد و همچنان بیمار همی بود و چیز نخورد. و پیغمبر علیه السلام آن جا نشد. ... پیغمبر علیه السلام پس از آن برخاست و سوی عایشه اندر شد، و بوبکر را و عایشه را و مادرش را بنشاند و گفت : یا عایشه، دانی که مردمان اندر تو چه همی گویند و این حدیث فاش گشت و مرا دل تنگ شد، و اندر این جهان کس معصوم نیست و بی گنه نیست. اگر تو از این که همی گویند چیزی کرده ای توبه کن و عذرخواه تا خدای گناه تو را عفو کند. عایشه آب از چشم فرو گذاشت و سر بر زانو نهاد و همی گریست. بوبکر گفت : ای دختر، گریستن سود ندارد، تو را پیغمبر سخنی همی گوید جواب ده. عایشه سر برداشت و گفت : چه گویم و مرا به خدای از این سخن توبه نباید کردن و از کس عذری نباید خواستن، و من از این سخن بی گناهم و اگر چند با شما بسیار بگویم شما مرا استوار ندارید. ولیکن من با شما آن گویم که پدر یوسف گفت با برادران یوسف : فصبر جمیل والله المستعان علی ماتصفون، و این کار را جز خدای عزوجل پیدا نکند، و اگر همه جهان همی گویند تو ایشان را استوار نداری الا که خدای عزوجل از پاکی من تو را آگاه کند، و مرا چندان مقدار نیست که از بهر من آیت آید مگر بر زبان جبریل علیه السلام تو را باز نماید یا به خواب ببینی، و من امید دارم بدین که همی گویم. پس پیغمبر علیه السلام هم آن جا نشسته بود که جبریل آمد و آیت بر وی خواند. و چون پیغمبر را علم گرانی وحی آمد و اثر بر وی پدید شد. مادر عایشه را روی زرد گشت و ابوبکر بترسید و لرزه بر اندام شان افتاد، ترسیدند که عایشه را رسوایی پدید آید. و عایشه را دل ایمن بود که خدای عزوجل به پیغمبر جز راستی نفرستد. پس خدای هفده آیت فرستاد اندر شأن عایشه و پاکی او، و اول آیت ها این است که همی گوید : قوله تعالی، ان الذین جاوا بالافک عصبة منکم لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم لکل امری منهم ما اکتسب من الاثم. تا آن جا که اولئک مبرون مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم. و خدای عزوجل عایشه را بستود و پاکی او یاد کرد اندر این آیت ها. پیغمبر علیه السلام شاد شد و بخندید و عایشه را گفتا : مژده باد تو را که خدای عزوجل آیت فرستاد اندر پاکی تو. عایشه شاد شد و از پاکی خویش دلیری گرفت... پس خدای عزوجل پیغمبر را بفرمود تا آن کس ها که بر عایشه دروغ گفتند حد بزنند، و خدای عزوجل گفت : والذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم. و بدین معنی مهتر ایشان را خواست عبدالله بن ابی را، گفت من ایشان را عذاب بزرگ کنم. و دیگر گفت : ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین امنوا لهم عذاب الیم، فی الدنیا و الاخرة. و عذاب این جهانی حد بود. و پیغمبر علیه السلام هم آن گاه از خانه بیرون آمد و حسان بن ثابت را و مسطح بن اثاثه و حمنه بنت جحش را پیش آورد و هر سه را حد بزد». (بلعمی، تاریخ نامه، ص ۱۱۲ تا ۱۱۶)
چه گونه چنین نمایش نامه ی قی آوری را از درون آیات نخستین سوره نور بیرون کشیده اند و به راستی چرا تاکنون یکی از این همه شیخ مسئله گو بر دهان گوینده ی این مبهمات، که تنها قصد بازیچه شمردن قرآن و آلودن همه چیز اسلام را دارد، نکوبیده و چرا چنین تابلوی بد رنگ و نمایی را یکی از محکمات حوادث صدر اسلام پنداشته اند؟ به درستی که از آوردن جزییات بیش تر در باب شروحی که بر این افسانه افزوده اند، شرمنده ام، فقط بدانید که در یکی از این اضافات نوشته اند که عایشه پس از نزول به اصطلاح آیه ی تطهیر، زیر لب خندید و از آن پس دیگر به خداوند و قرآن و رسالت شوهرش اعتقادی نداشت!!!؟ آیا منظور این شرح نویس روشن نیست؟ (ادامه دارد)
بازگشت به صفحه اسلام و شمشیر