«چون سال هجرت نزدیک آمد یک سال از مدینه از خزرج شش تن به حج آمده بودند و مدینه دو قبیله داشتند: یکی اوس و دیگر خزرج، و خزرج بیش تر از اوس بودند و روستاهای مدینه چون خیبر و قریظه و وادی القری و ینبوع همه جهودان داشتند. از بنی اسرائیل و از عرب بودند و از شام آمده بودند از بیت المقدس، از بخت نصر گریخته بودند پیش از اسکندر، و آن جا به زمین یثرب اندر به دیه ها بودند. و این اوس و خزرج خواستندی که آن دیه ها از ایشان بستانند و آن حصارها بود بزرگ و استوار، و نتوانستند ستدن، و جهودان صفت پیغامبر علیه السلام شنیده بودند و اندر تورات خوانده و بدو گرویده بودند ولیکن پنداشتند که از بنی اسراییل باشد از قرابتان موسی. ندانستند که از عرب باشد. و به تورات اندر صفت محمد علیه السلام نبشته بود. ولیکن جهودان پیشین از تورات پاک کرده بودند، و این فرزندان ایشان ندانسته بودند که از عرب بود. و پیغمبر را درود دادندی و بدو گرویده بود... پس این شش تن از مدینه بیامدند از خزرج آن سال به حج و نام ایشان یکی: اسعد بن زراره بود و کنیت اش ابوامامه. و دیگر: عوف بن حارث. و سوم: رافع بن مالک. و چهارم قطبة بن عامر. و پنجم عقبة بن عامر بن حرام. و ششم جابر بن عبدالله. و ایشان به منا فرود آمدند و مردمانی بودند نه سخت مهتر و نه سخت دون، و مردمانی روی شناس بودند. پیغمبر علیه السلام سوی ایشان شد و مسلمانی بر ایشان عرضه کرد و قرآن بر ایشان خواند. ایشان را آن خوش آمد و بگرویدند. و از قرآن لختی بیاموختند. پیغمبر خویش را بر ایشان عرضه کرد که او را به مدینه برند. ایشان گفتند: یا رسول الله، مردمان مدینه دو قبیله اند: یکی اوس و دیگر خزرج، و ما همه از خزرجیم. و میان اوس و خزرج عداوت است. اکنون ما برویم و خبر تو و دین تو ایشان را بگوییم تا اختلاف از میان ایشان برخیزد. پس آن گه دیگر سال باز آییم و تو را خبر بیاریم تا عزیزتر باشی و با ما بیایی... پس چون وقت حج بود همه مردمان مدینه گرد آمدند و هم این شش تن را رسول کردند، و شش دیگر هم از خزرج بگزیدند و رسول کردند. و نام این شش تن دیگر یکی معاذ بود، و دیگر عوف بن حارث، و سه دیگر رافع بن مالک، و چهارم ذکوان بن [عبد] قیس، و پنجم عبادة بن الصامت، و ششم یزید بن ثعلبه و [عباس] بن عبادة بن نضله، (شش تنی که به هفت نام خوانده می شوند!!!!) ایشان را بفرستادند و گفتند بروید و بیعت کنید و محمد را با خویشتن بیارید که ما همه مدینه با او بیعت کردیم و پیش او بایستیم به جان و خواسته.... پس چون بیعت بکردند، پیغمبر نیت آن کرد که با ایشان به مدینه رود پنهان. و اندر همه قریش مشهور بود که هیچ کس را رای و تدبیر چنان که عباس نبود. و او رئیس قریش بود و بوطالب او را وصی کرده بود... پس پیغمبر او را گفت: ای عم، من راز خویش با تو خواهم گفت و کار به تدبیر تو خواهم کردن، تو این راز بر من نگاه دار. عباس گفت : ای پسر، بگوی. گفت: تو دانی که از پس عمم بوطالب چند سختی و رنج به من رسید و من چند صبر و احتمال کردم و از قریش چند ذل و خواری کشیدم. اکنون دل ام از مکه سیر شد، و چندین سال است تا به موسم حج خویشتن را بر همه قبایل عرب عرض می کردم و هیچ کس به من و دین من نگروید. و خواستم که کسی از آیندگان مرا به شهر و موضع خویش برد تا آن جا دین خویش بدارم، کس را نیافتم مگر مردمان مدینه و زمین یثرب. و از ایشان پارسال شش تن بیامدند و به من بگرویدند. و امسال دوازده تن آمدند و با من بیعت کردند. و مرا همی خوانند و من با ایشان بخواهم رفتن، تو چه بینی؟ عباس گفت: ای پسر، من نصیحت خویشتن از تو باز ندارم و من صواب نمی بینم که تو با دوازده تن به مدینه روی، و مردمان مدینه ده هزار و بیست هزار بیش اند و میان شان پیوسته خلاف باشد. به جایی که چندان خلق باشند به گفتار دوازده تن همه ی شهر اعتماد نتوان کردن... پس چون سال برآمد، مصعب به مکه باز آمد تا پیغمبر را علیه السلام آگاه کند از آن خبر. و از مدینه هفتاد تن از امیران و مهتران با مصعب بیامدند تا پیغامبر را با خود ببرند، چون ابن معرور و چون ابو جابر عبدالله بن عمرو بن حرام. و آن مهتران که مسلمان شده بودند همه با ایشان بودند و همه به مکه آمدند. و این دوازده تن که بیعت کرده بودند، چون حج بکردند وعده کردند که با پیغمبر علیه السلام گرد آیند بر عقبه و با او بیعت کنند و او را به مدینه برند... پس پیغمبر علیه السلام دست دراز کرد بیعت را. و نخستین کسی که دست بر دست پیغمبر زد ابن معرور بود، و گروهی گویند اسعد بن زراره بود، و گروهی گویند ابوالهیثم بن تیهان بود، و اختلاف است اندر این هر سه. پس این هفتاد تن بیعت کردند. آن گاه عباس بن عبدالمطلب سخن گفت اندر آن میان... پس پیغمبر علیه السلام گفت: ایدر کس نیست که بر شما گواه باشد جز خدای تعالی، شما نامزد کنید نقیبان را و از میان قوم خویش بیرون کنید تا بر شما گواه باشند. پس ایشان دوازده تن را از آن هفتاد تن نامزد کردند نه از خزرج و سه از اوس، و گفتند ایشان مهتران ما اند و همه مدینه فرمان ایشان کنند، و ایشان نقیبان اند. و دیگر باره سوگند خوردند که ما و این مردمان، و آن که به مدینه اند همه یکی اند. پس آن مردمان گفتند که ما کس فرستیم تا همه مردمان شهر ما بیایند با سلاح ها و هیچ کس تو را خلاف نکند. و هر کس که مخالفت کند هم اندر ساعت بکشیم. پیغامبر شاد شد و ایشان را دعا کرد و عباس را گفت: ای عم، امید دارم که خدای تعالی این کار تمام کند و این دین من بر این مردمان آشکارا کند که عدد این نقیبان و مهتران که این پذیرفتاری کردند دوازده تن اند و عدد حواریان عیسی دوازده تن بودند که خدای عز و جل دین عیسی را بدیشان آشکارا کرد و اندر همه جهان بپراکند... و از مدینه جز این هفتاد تن، دیگر به حج آمده بودند و از این حال آگاهی نداشتند. پس مکیان سوی ایشان شدند و بپرسیدند. ایشان گفتند ما خبر نداریم از این کار و از این کسان، و گروه مدینه این کار بی ما نیارند کردن. مکیان این سخن ایشان استورا داشتند. پس پیغمبر علیه السلام برخاست و با این کسان به مدینه رفت. (بلعمی، تاریخ نامه ی طبری، قطعاتی از ص ۷۱ تا ۷۹)
در این توصیف مفصل و جزء به جزء، از هجرت رسول خدا به مدینه، نشانه های آیه ی ۴۰ سوره ی توبه، سخنی از علی در بستر پیامبر خفته، ابوبکر همراه رسول خدا، بوته های خار، غار، عنکبوت تار ساز و کبوتر تخم کن نیست که بر مبنای کلمه ی غار و دوست ترسیده در آن آیه، اجزاء داستان دیگری در باب هجرت پیامبر گرفته اند، تا بی کسب اطمینان نخستین که آیا آن ماجراها در واقع امر نیز رخ داده یا نه، خفتن در بستر را اسباب مفاخره ی شیعه و همراهی ابوبکر را سبب غرور اهل سنت بگیریم، هرچند که در آن آیه سخنی از هجرت و اشاره ای به نام پیامبر و ابوبکر نیست و شروح کنونی بر آن، که با فرض ارتباط آیه با مقوله ی هجرت ساخته اند، نه فقط متضمن و محتوای قصصی خارج از متن صریح قرآن است که بر هیچ مبنا و نشانه ی تاریخی نیز متکی نیست. ما بر اساس آیه های قرآن، با نفی و تبعید و اخراج پیامبر خدا از مکه آشناییم و برای حضور قطعی پیامبر در مدینه، در پی نفی مکه نیز، علاوه بر قبر مطهر پیامبر در مدینه ی کنونی، لااقل آیه ی ۶۰ از سوره ی احزاب را شاهد می گیریم که بر آزار منافقین نسبت به رسول خدا در مدینه سخن می گوید. اینک میان این دو افسانه ی هجرت مانده ایم و حق داریم بپرسیم اگر مخطوطات موجود در باب تاریخ اسلام در موضوع حساسی چون هجرت پیامبر نیز، همانند تمامی دیگر افاده ها در باب صدر اسلام، فاقد استحکام و ایقان است، اولا چه کسانی این قصه های پریشان بی ربط را و با چه هدفی ساخته اند و دیگر این که مثلا در این جا، به چه مناسبت باید یکی از این دو افسانه نابیوسیده را در جای شرح واقعی رخ دادهای صدر اسلام بپذیریم و چنان سرسپرده ی خیال بافی های بی منتهای مولفین ناشناس قرن چهارم به بعد باشیم و داده های آنان را با وحی الهی برابر بپنداریم که من باب تحقیق تازه نیز، چنان که تاریخ سرپرستی این گونه اقوال می گوید، در صدد و به صرافت نیفتم تا کنجکاوی کنیم شاید که بر اساس قرآن تصویر سالم تری از اوضاع مسلمین و پیامبر در صدر اسلام به دست آوریم؟ آیا دستور چنین تسلیم و پذیرش بی قید و شرطی به سیره ها و مغازی و شروح کنونی، در باب حوادث دوران حیات پیامبر، آن گاه که می دانیم نزدیک به تمامی آن ها بافته هایی به قصد تحقیر پیامبر و تذلیل مسلمین و توهین به قرآن و فاقد اساس محکم است، از کدام مرجع و منبع صادر شده است؟ بی شک این سئوال ها جوابی ندارد جز این که پیوندی را میان سازندگان تالیفات قرون اولیه ی اسلام و صاحب اختیاران بعدی فرهنگ اسلام برقرار بیانگاریم.
«پس پیغمبر اندر آن سال عایشه را به خانه آورد، و عایشه گفت : مرا بر همه زنان پیغمبر به هفت چیز برتری است : یکی آن که جبریل به صورت من آمدی سوی پیغمبر، و دیگر چون مرا به زنی کرد هفت ساله بودم و چون به خانه آورد نه ساله بودم، [و سه دیگر] مرا دوشیزه دید و جز او هیچ کس دست بر من ننهاد، و همه زنان او پیش از رسول شوهر داشتند، و چهارم چون پیغمبر را جبریل بیامدی و وحی آوردی و او به خانه اندر بودی با زنی خفته، بیرون آمدی و آب بر سر ریختی و خویشتن بشستی و آن گه سخن خدای بشنیدی از جبریل، و چون با من خفته بودی و جبریل بیامدی از من جدا نشدی و هم با من وحی بشنیدی، و ایدون گفتی که از همه ی زنان بر من عایشه دوست تر است و از مردان پدرش ابوبکر، و پنجم چون مرا تهمت کردند عبدالله ابی و منافقان، خدای تعالی اندر پاکی من پانزده آیت قرآن فرستاد که تا رستخیز این آیت ها همی خوانند، و ششم جبریل علیه السلام را من دیدم از میان همه زنان پیغمبر و کس دیگر ندید. و هفتم پیغمبر به خانه ی من وفات یافت و چون بیمار شد به خانه ی من آمد. و این خصلت ها که عایشه بدان فخر کرد هیچ کس او را خلاف نکرد در اخبارهای دیگر مگر آن که گفته است که جبریل به صورت من آمدی، اندر این اختلاف است. محمد بن جریر این یاد نکرده است، ولیکن اندر اخبارهای دیگر ایدون گفته است که جبریل علیه السلام نزد پیغمبر به صورت دحیة الکلبی آمدی، و او مردی بود نیکو روی و به عرب اندر از او نیکو روی تر نبود، و از بنی کلب بود. و بدین سال اندر خدای عز و جل نماز چهار رکعت فرمود و اصل نماز دو رکعت بود به مکه. چون پیغمبر به مدینه آمد، هم در آن سال خدای عز و جل نماز پیشین و دیگر و خفتن چهار رکعت فرمود، و نماز بامداد و نماز سفر دو فرمود، چنان که در اول فرموده بود». (همان، ص ۸۲)
در این شرح و روایت، عایشه در سال نخست هجرت، به همسری پیامبر مفتخر می شود و مکانی به او می بخشند که جبرئیل هم برای خوش آمد پیامبر به صورت عایشه و در ورژنی دیگر، به صورت خوش سیما ترین مرد عرب، با نام دحیة الکلبی ظاهر می شده، تا شاید احتمال دهیم که پیامبر جز صورت خوش را نمی پذیرفته، از دیدار سیمای اصلی جبرئیل کراهت داشته و بی خردانه باور کنیم که جبرئیل در همان سیمای عاریتی، به پیامبر خفته درکنار عایشه، تواما وحی می خوانده است! معلوم نیست بلعمی که از حادثه ی بزرگ و شهره ای چون هجرت، که مبنا و مبداء تاریخ اسلامی قرار گرفت، اطلاع پریشان و ناهمسان دارد و داستان های گوناگون می سراید، از چه راه در باب این افاده فروشی های ناشیانه ی عایشه، با چنین جزییات و دقتی، به اشراف رسیده است؟ آیا ممکن است عایشه را، با چنین مقام و منزلتی، به قصد بهره برداری های بعدی و شرکت دادن او در صحنه سازی های تاریخی ناممکن پس از پیامبر ساخته باشند؟ زیرا که در تنها منبع قابل اتکاء و همزمان، یعنی قرآن مبارک، از این شریک پیامبر در شنیدن وحی، نامی نمی خوانیم!
«و پیغمبر را به خانه بگذاشته بودند مرده و روی پوشیده و کس بدو نپرداخت نه به شستن و نه به گور کردن. و بدان بیعت مشغول شدند تا دیگر روز. پس دیگر روز عمر مر بوبکر را به مزگت پیغمبر آورد و گفت: بسیار کس مانده اند که بیعت نکرده اند تا بیعت تمام کنند. پس خلق به مزگت اندر گرد آمدند و بوبکر بر منبر پیغمبر شد و عمر از فرود بیستاد. نخست عمر خطبه کرد و گفت: ای مردمان، خدای را شکر کنید که شما را بر به ترین شما گرد آورد بر بوبکر یار پیغمبر آن که با وی به غار بود و با او هجرت کرده بود. و هر که از شما او را بیعت نکرده است امروز بیعت کنید. و این روز را بیعة العامه خوانند. پس بوبکر مردمان را گفت من این کار بدان پذیرفتم خواستم که خلاف و داوری و خون ریختن و شمشیر زخم نبود. و من امروز یکی از شمایم، و از من گاه صواب آید و گاه خطا، چون صواب آید خدای را شکر کنید، و چون خطا کنم مرا راه نمایید و دست گیرید و از آن خطا آگاه کنید. و تا من به طاعت خدای درباشم مرا طاعت دارید، و چون از او روی بتابم مرا طاعت مدارید. و شما از بیعت من بحل اید. و اکنون بروید و کار پیغمبر گیرید که او مرده است تا حق او بگزاریم به شستن و نماز کردن و به گور کردن. و بوبکر از منبر فرود آمد و به خانه ی پیغمبر شد تا او را بشوید و به گور کند با جمعی از یاران. و به خبری چنین گفتند که به روز سه شنبه بود نماز دیگر که ایشان به شستن پیغمبر پرداختند. و او دوشنبه مرده بود چاشتگاه. و گروهی چنین گفتند که روز دوشنبه مرده بود و سه شنبه و چهارشنبه و پنج شنبه تا نماز پیشین بدو نپرداختند. و بوبکر ترسید که او تباه شده است از سه روز باز مرده. چون به خانه اندر آمد سوی پیغمبر شد و رویش برهنه کرد و ببویید، خوش یافت. رویش به روی برنهاد و گفت: ما اطیبک حیا و میتا. گفت: چه خوش بویی به زنده و مرده. پس بوبکر گفت: من از پیغمبر شنیدم که مرا اهل بیت من بشوید». (همان، ص ۳۴۶ و ۳۴۵)
این آخرین زهری است که دشمنان نبوت بر کام رسول گرامی اسلام پاشیده و بزرگ ترین زخمی است که معاندان آشتی نا پذیر اسلام و قرآن، بر پیکر دین خدا وارد آورده اند. داستان نادرستی که قدر خردلی مستند تاریخی ندارد، چهارصد سال دور تر از درگذشت پیامبر، ناشناسانی دروغ ساز به هم بافته اند، که اینک با مقصود آنان بالنسبه آشناییم، باور به آن موجب ایجاد عمیق ترین شکاف و وسیع ترین ادعاهای خون خواهی و تضییق حقوق در جهان اسلام شده و پیکرهای پاره پاره ای در پاکستان و افغانستان و عراق گواهی می دهد که این دروغ تا کجا مسلمین را به خود مشغول و از فرامین قرآن دور کرده است! برای دریافت نادرستی این صحنه ها کافی است توجه کنیم که امروز اگر پیش نماز و شیخی مسئله گو، در شهرکی اسلامی درگذرد، مکاسب و منابر تعطیل می شود و از صاحب دکه ای مسجد به خود دیده، تا مقام داری در پی پرچم داری عامی فریبانه، آرام نمی گیرند تا به احترام گذران و کسوت شیخ، با رعایت ها و احترامات لازم، پیکر او را به خاک تحویل دهند. آن گاه طبیعی و مناسب یک مسلمان بدانیم تا با ساده لوحی کامل در حالی که به مرتبه ی پیامبر در میان پیروان اش آگاه است، اعمال چنین بی حرمتی بر جنازه رسول خدا، از سوی مومنین و مشتاقان نخستین اسلام و پیامبر را بپذیرد؟ آیا در پیش چشم ما درگذشت رهبر و زعیمی، در گوشه ای از جهان اسلام، موجب خروج عزادارانه و بی آرام میلیون ها مردم باورمند به او نشد و شب و روز خلق بزرگی بر سر و روی خود نکوفتند، موی نکندند و مویه نکردند و داغ دارانه پیکر بی جان او را بدرقه نبودند، که گمان کنیم جنازه ی بنیان گذار سلامت و ایمان، رسول خدا و دریافت کننده ی آیات قرآن، بی نصیب از کم ترین توجه، روزهایی به زیر آفتاب مانده است؟! آیا سازندگان این افسانه ی نامناسب قصد خالی کردن عقده و کینه ی شکست از اسلام را، با بی حرمت کردن جسد پیامبر نداشته اند و این داستان عبث تلقین نمی کند که پیامبر از کم ترین حرمت و ارزش معمول هم نزد حلقه ی وابستگان به خود برخوردار نبوده و اگر بهانه بیاوریم که اصحاب عمر چنین اندک انگاری را نسبت به جسد پیامبر روا داشته اند، پس بر مبنای باور این نقل بلعمی، ابتدا باید از امام علی بپرسیم با چه منطق و مجوزی شرکت در سقیفه را بر دفن رسول گرامی مقدم گرفته است؟ و آن گاه که ظن مسامحه ی امام علی در اجرای مراسم و وظایف لازم نسبت به جنازه ی پیامبر خدا را جایز نمی شمریم، پس می ماند نتیجه بگیریم سراپای این داستان ناممکن و محیلانه دروغ کثیفی ساخته ی دشمنان اسلام به قصد ایجاد شکاف در صف مومنین و معتقدین به فرموده ها و فرامین قرآن است.
اینک که گوشه ای از نقاب دخالت بد خواهانه ی دشمنان اسلام دریده شد، که در سیمای مدونین تالیفات ظاهرا اسلامی در قرون نخست هجری درآمده اند و با چهره ی کثیف و کریه و کپک زده ی صاحبان این آثار، در حد تحمل خویش آگاه شدیم، وقت است تا مدعی شوم نزدیک به تمامی این اباطیل را در زمره ی کوشش تازه ی کارگاه جعلیات فرهنگی یهود و فرآورده هایی جدید برای مستند سازی و قدیم نمایی جدایی و گسترش اختلاف در میان مسلمین می دانم و برای مثال عرضه می کنم که بدون اندک تردید، هر دو نسخه ی کهنی که می گویند از کتاب الفهرست ابن ندیم در اختیار دارند جعل جدید است زیرا که خود اعتراف می کنند نسخه ی دوم، یعنی نسخه ی علی پاشا، دنباله و متمم نسخه ی نخست، یعنی نسخه ی چستربیتی است و بدین ترتیب اذعان دارند از این کتاب، که به شرط قدمت، منطقا و مجبورا باید مجلدی در قفسه ی کتاب هر صاحب فرهنگی از هزار سال پیش به این سو ضبط باشد، فقط یک نسخه ی صحیح یافته اند، چنان که می دانیم گوستاو فلوبر آلمانی یهودی الاصل در ۱۵۰ سال پیش، مانند بسیاری کتب اسلامی دیگر، وصالی و نو نویسی و نوسازی این معدن اباطیل و مرکز دروغ پراکنی نوع یهودی را به گردن گرفته و پس از قریب ۲۵ سال کار، از همان زمان و بلافاصله پس از اتمام جعل، به جهان اسلام روانه کرده اند. اگر دانشگاه های اسلام شناسی غربی و وابسته به کنیسه و کلیسا و نان خوران مشهور آن ها در میان ایرانیان و اعراب و ترکان، از قبیل فؤاد سزگین، جرات دارند، به تشکیل کمیته مستقلی از میان نسخه شناسان جهان دعوت کنند، تا حقیقت نو سازی و نو نوشتاری بسیاری از کتب کهنه ی اسلامی بر همگان آشکار شود، چنان که نو کنده بودن کتیبه های به اصطلاح پهلوی، در جنوب ایران، با همت اشمیت یهودی در ۶۷ سال و جور چینی پاسارگاد به وسیله ی آستروناخ یهودی در ۴۵ سال پیش، به سعی صاحب این گفتار معلوم خردمندان شد.
اینک پیش از پرداختن و بررسی ادعاهای به کارگیری تیغه ی شمشیر، برای گسترش اندیشه ی اسلامی، که از درون نوشته های همین کتب مشکوک و بی هویت نشت کرده، نگاهی مقدماتی به مجموعه هایی بیاندازم که این گونه توسل ها به خون ریزی با دست مسلمین را شرح کرده اند، شروحی که نه فقط در اساس امکان وقوع آن منتفی است، بل خود ردیه ای بر مندرجات عفنی است که می آورند، مگر پیشاپیش قرآن را از بغل مبلغ عرب مسلمان بیرون کشیم و پیامبر را بی اعتنا به فرمان های خداوند بشماریم!
تاریخ طبری : سریة حمزة بن عبدالمطلب، سریة عبیدة بن الحارث، سریة سعد بن ابی وقاص، غزوه ابواء (ودان)، غزو بواط، غزوه عشیره، غزوه کرز بن جابر (بدر)، سریة عبدالله بن جحش (نخله)، غزوة بدر الکبری، غزوة بنی قینقاع، غزو قرقرة الکدر، غزوة السویق، غزوة ذی امر (غطفان)، غزوة بحران، خبر کعب بن اشرف، غزوة القردة، مقتل سلام بن ابی الحقیق، غزوة احد، غزوة حمراء الاسد، غزوة رجیع (مرثد)، خبر بئر معونه، غزوة بنی النضیر، غزوة ذات الرقاع، غزوة السویق، غزوة بدر الموعد، غزوة دومة الجندل، غزوة خندق، غزوة بنی قریظه، غزوة بنی لحیان، غزوة ذی قرد، غزوة بنی المصطلق، غزوة حدیبیه، غزوة خیبر، غزوة فدک، غزوة وادی القری، خبر عمرة القضاء، غزوة خبط، غزوة مؤته، فتح مکه، غزوة حنین، غزوة طایف، غزوة تبوک، سریة علی بن ابی طالب (طی)، (جمع سرایا و غزوات ۴۳ نوبت - غزوه نوبت۳۳)
تاریخ نامه ی طبری : سریة حمرة بن عبدالمطلب، سریة عبیدة بن الحارث، سریة سعد بن ابی وقاص، غزو ودان (ابواء)، غزو بواط، غزو ذات العشیره، غزو کرز بن جابر (بدر)، سریة عبدالله بن جحش (نخله)، غزو بدر الکبری، غزو الکدر (بنی سلیم)، غزو بنی قینقاع، غزو سویق، غزو ذی امر (غطفان)، کشتن کعب اشرف، سریة قرده (زید بن حارثه)، کشتن سلام بن ابی الحقیق، غزو احد، غزو حمراء الاسد، سریة رجیع (مرثد)، خبر بئر معونه (منذربن عمرو)، غزو بنی النضیر، غزو ذات الرقاع، غزو الموحد، غزوة بنی قریظه، غزو خندق (احزاب)، غزو دومة الجندل، غزو بنی لحیان، غزو ذی قرد، غزو بنی مصطلق، غزو عمرة القضاء (حدیبیه)، غزو خیبر، غزو فدک، غزو وادی القری، حرب مؤته، غزوه فتح مکه، غزو حنین، غزو طایف، غزو تبوک. (جمع سرایا و غزوات ۳۸ نوبت- غزوه ۲۸ نوبت)
مغازی : سریة حمزة بن عبدالمطلب، سریة عبیدة بن الحارث، سریة سعد بن ابی وقاص، غزوة ابواء، غزوة بواط، غزوة بدر الاولی (کرز)، غزوة ذی العشیرة، سریة نخله (عبدالله بن جحش)، بدر القتال، سریة قتل عصماء (عمیر بن عدی)، سریة قتل ابی عفک، غزوة قینقاع، غزوة السویق، غزوة قرارة الکدر، قتل ابن الاشرف، غزوة غطفان بذی امر، غزوة بنی سلیم (بحران)، سریة القردة، غزوة احد، غزوة حمراء الاسد، سریة ابی سلمه بن عبدالاسد، غزوة بئر معونه، غزوة الرجیع (مرثد)، غزوة بنی النضیر، غزوة بدر الموعد، سریة ابن عتیک، غزوة ذات الرقاع، غزوة دومة الجندل، غزوة المریسیع، غزوة الخندق (احزاب)، غزوة بنی قریظه، سریة عبدالله انیس، غزوة القرطاء، غزوة بنی لحیان، غزوة الغابة، سریة عکاشة الی الغمر، سریة محمد بن مسلمه الی ذی القصه، سریة ابو عبیدة الی ذی القصه، سریة زید بن حارثة الی العیص، سریة زید ب حارثه الی الطرف، سریة زید بن حارثه الی حسمی، سریة عبدالرحمن بن عوف الی دومة الجندل، سریة علی بن ابی طالب، سریة زید بن حارثه الی ام قرفه، سریة عبدالله بن رواحه، سریة کرزبن جابر، غزوة الحدیبیه، غزوة خیبر، موضوع فدک، سریة عمر بن الخطاب الی تربة، سریة ابی بکر الی نجد، سریة بشیر بن سعد الی فدک، سریة بنی عبد بن ثعلبه، سریة بشیر بن سعد الی الجناب، غزوة القضیه، سریة ابن ابی العوجاء، سریة غالب بن عبدالله، سریة کعب بن عمیر، سریة شجاع بن وهب، غزوة مؤتة، غزوة ذات السلاسل، سریة الخبط ـ ابو عبیده، غزوة خضرة، غزوة الفتح، غزوة بنی جذیمه، غزوة حنین، غزوة الطائف، سریة قطبة بن عامر، سریة بنی کلاب ـ ضحاک بن سفیان، سریة علقمة بنی مجزز، سریة علی بن ابی طالب الی الفلس، غزوة تبوک، غزوة اکیدر بن عبدالملک، سریة علی بن ابی طالب الی الیمن، غزوة اسامة بن زید مؤتة. (جمع سرایا و غزوات ۷۵ نوبت- غزوه ۳۵ نوبت)
طبقات الکبیر : سریة عبیدة بن الحارث، سریة سعد بن ابی وقاص، غزوة الابواء (ودان)، غزوة بواط، غزو طلب کرز بن جابر (بدر)، غزوة ذی العشیره، سریة عبدالله بن جحش، غزوة بدر، سریة عمیر بن عدی (عصماء)، سریة سنالم بن عمیر، غزوة بنی قینقاع، غزوة السویق، غزوة قرقرة الکدر، سریة قتل کعب بن الاشرف، غزوة رسول الله غطفان، غزوة بنی سلیم (بحران)، سریة زید بن حارثه، غزوة رسول الله احد، غزوة رسول الله حمراء الاسد، سریة ابی سلمة بن عبدالاسد، سریة عبدالله انیس، سریة المنذر بن عمرو (بئر معونه)، سریة مرثد بن ابی مرثد (رجیع)، غزوة رسول الله بنی النضیر، غزوة بدر الموعد، غزوة ذات الرقاع، غزوة دومة الجندل، غزوة المریسیع، غزوة الخندق (احزاب)، غزوة رسول الله الی بنی قریظه، سریة محمد بن سلمه (قرطاء)، غزوة رسول الله بنی لحیان، غزوة الغابه، سریة عکاشة الی الغمر، سریة محمد بن مسلمه الی ذی القصه، سریة ابی عبیده الی ذی القصه، سریة زید بن حارثه الی بنی سلیم، سریة زید بن حارثه الی العیص، سریة زید بن حارثه الی الطرف، سریة زید بن حارثه الی حسمی، سریة زید بن حارثه الی وادی القری، سریة عبد الرحمن بن عوف ـ دومة الجندل، سریة علی بن ابی طالب، سریة زید بن حارثه الی ام قرفه، سریة عبدالله بن عتیک، سریة عبدالله بن رواحه، سریة کرزالی العرنیین، سریة عمرو بن امیة الضمری، غزوة رسول الله حدیبیه، غزوة رسول الله خیبر، سریة عمر بن الخطاب الی تربة، سریة ابی بکر الی بنی کلاب، سریة بشیر بن سعد الی فدک، سریة غالب بن عبدالله اللیثی، سریة بشیر بن سعد الی یمن، عمرة رسول الله القضیه، سریة ابن ابی العوجا، سریة غالب بن عبدالله، سریة غالب بن عبدالله، سریة شجاع بن وهب، سریة کعب بن عمیر، غزوة مؤته، سریة عمرو بن عاص الی ذات السلاسل، سریة الخبط، ابوعبیده، سریة ابی قتادة بن ربعی، سریة ابی قتاده الی بطن اضم، غزوة رسول الله عام الفتح، سریة خالد بن الولید الی العزی، سریة عمرو بن العاص الی سواع، سریة سعد بن زید الی مناة، سریة خالد بن الولید ـ بنی جذیمه، غزوة رسول الله الی حنین، سریة الطفیل بن عمرو، غزوة رسول الله الطائف، سریة عیینة بن حصن، سریة قطبة بن عامر، سریة الضحاک بن سفیان، سریة علقمة بن مجزز، سریة علی بن ابی طالب، سریة عکاشة بن محصن، غزوة رسول الله تبوک، سریة خالد بن الولید ـ عبد المدان، سریة علی بن ابی طالب. (جمع سرایا و غزوات ۸۳ نوبت - غزوه ۲۸ نوبت)
سیرت رسول الله : غزای ابوا (ودان)، سریة عبیدة بن الحارث، سریة حمزة بن عبد المطلب، غزو بواط، غزو عشیره، غزو بدر الاولی (کرز)، سریة عبدالله بن جحش (نخله)، غزو بدر الکبری، غزو بنی سلیم، غزو سویق، غزو بنی غطفان، غزو بحران، غزو بنی قینقاع، سریة زید بن حارثه (قرده)، مقتل کعب بن اشرف، غزو احد، غزو حمراء الاسد، حکایت رجیع (مرثد)، حکایت بئر معونه (منذر بن عمرو)، غزو بنی النضیر، غزو ذات الرقاع، غزو بدر الآخرة، غزو دومة الجندل، غزو خندق، غزو بنی قریظه، کشتن سلام بن ابی الحقیق (عبدالله انیس)، غزو بنی لحیان، غزو ذی قرد، غزو بنی مصطلق، غزو حدیبیه، غزو خیبر، غزو وادی القری، غزو عمرة القضاء، غزو مؤته، غزو فتح مکه، غزو حنین، غزو طائف، غزو تبوک. (جمع سرایا و غزوات ۳۹ نوبت - غزوه ۲۹ نوبت)
نگاهی به فهرست بالا بیاندازید، اختلاف در میان شماره و ترتیب و نام گذاری جنگ های زمان حیات پیامبر، از اندازه ی سهو و اشتباه بیرون است و نا آگاهی کامل مدعیان بروز این ستیزه ها را اعلام می کند. آیا جنگ میهمانی خصوصی قبایل بوده و در سکوت و خفا صورت می گرفته، تا در اشاره به آن ها، بین مولفین و مبلغین نخستین آن، تا ۴۴ مورد تفاوت بیابیم، آن هم نزد مورخین به ظاهر خبره ای که از سخنان درگوشی رد و بدل شده در اتاق خواب پیامبر و عایشه خبر می دهند؟ مسلم است که رسول خدا این جنگ ها را در مکه، جایی که سرانجام و ناخواسته مجبور به ترک آن شد، آغاز نکرده است و اگر چنان که بررسی خواهم کرد، ادعاهای مندرج در این کتاب ها را قبول کنیم، مثلا بر مبنای اطلاعات «طبقات الکبیر» پیامبر به محض ورود به مدینه شمشیرکشی را آغاز و در هر سال از حیات خود در مدینه، لااقل هشت جنگ را با شرکت مستقیم و یا با ارسال پرچم داری به نیابت خویش به پیش برده و سازمان داده است!!! در این صورت آیا به پاپ حق نمی دهید که اسلام را دین خون ریزی بداند؟ اگر حق نمی دهید پس یکسره هر نوشته ای که در آن سخن شمشیر کشی مسلمین جاری است، به چالش کشید و به چاه بریزید، چنان که ضرورت ابطال آن ها را اثبات خواهم کرد. (ادامه دارد)
بازگشت به صفحه اسلام و شمشیر