ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

اسلام و شمشیر 44 ، شیخ محمد بن حسن حر عاملی و جعل کتاب حدیث قدسی؛ احادیث قدسی و جعل کتابی مشابه قرآن کریم در اعتبار و اهمیت کاذب

اسلام و شمشیر [44]


حالا با شاهکاری در شرارت آشنا شویم که مولفی شناسا و نزدیک به زمان ما، به نام «شیخ محمد ابن حسن حر عاملی»، متوفی به اوائل قرن دوازدهم هجری، یعنی قریب سیصد و بیست سال پیش، از خود بروز داده و آخرین گام هوشیارانه ای است که نه فقط در تثبیت و تایید نهایی روایات و احادیث و غیره برداشته، بل غالب آن اوهام قبلی را به مهر و تسجیل ذات باری نیز رسانده است! هنرمندی سازنده را در این می بینیم که مدعی است آن دسته از وحی های الهی، به موسی و عیسی و داود و دانیال! و پیامبر اسلام را، که در تورات و انجیل و زبور و قرآن از قلم افتاده، در اختیار دارد و از آن ها کتابی ساخته است با نام «الجواهر السنیه» که در ترجمه ی فارسی عنوان «حدیث قدسی» گرفته است! در این جا نیز به کم ترین مجامله و تجسسی در باب امکان و عدم امکان و صحت و سقم، بر نمی خوریم و بی نیاز به مکث و تردید، ناپسندهای مورد نظر خود را، که قصد تمسخر مسلمین و تحقیر اسلام و بارگاه الهی را دارد، با استخدام چند واسطه، به خداوند نسبت می دهد، در قالب وحی و نقلی از آسمان می ریزد و حتی بی هیچ آزرم و اندیشه ای مدعی می شوند که:

«احادیثی است که علمای حدیث از ائمه (ع) و آنان از پیامبر (ص) و ایشان از خداوند جل و علا روایت کرده اند؛ به تعبیر دیگر، آن ها سخن خداوند است خارج از قرآن، که در اصطلاح به احادیث قدسی مشهوراند». (محمد بن حسن حر عاملی، حدیث قدسی، مقدمه، ص ۳)

اگر این تعریف را بپذیریم، پس کتاب «حدیث قدسی» با قرآن برابر است و چون این نظرات را با قید وحی و کلام خدا در کتاب جمع کرده اند، پس مطلب واضح می شود: خداوند وحی هایی را بر موسی و عیسی و داود و با کمال حیرت، دانیال! و پیامبر گرامی اسلام فرستاده، که به جای درج در تورات و انجیل و زبور و قرآن و انتقال عمومی به مردم زمان، اختصاصا برای رونق کسب و کار فرزند حسن حر عاملی، بیش از دو هزار سال مخفی نگهداشته اند، تا بتواند جلد دوم کتاب های آسمانی را در دوران جدید تدوین کند و به بازار بفرستد!

«و از علی بن ابراهیم از محمد بن عیسی از یونس از ابن مسکان از معلی بن خنیس از ابو عبدالله (ع)، از خداوند سبحان نقل کرده که حضرت حق فرموده: اگر در روی زمین فقط یک مومن بود، من از دیگر مخلوقاتم بی نیاز بودم و به طور قطع ایمان او را برایش مانوس می کردم تا با داشتن آن به کسی نیازمند نشود». (همان، ص ۲۴۰)

در کتاب حر عاملی، خلاف موارد دیگر، اغلب سلسله ی احادیث مستقیما به خداوند منان ختم می شود، که به سبب قید اگر در متن فوق و نیز نیاز مستمر و مطلق تمامی آدمیان، در این جا می خوانیم که خداوند نزد پیامبران و دیگر واسطگان حدیث فوق اعتراف می کند که حتی یک مومن به خویش نیافته، تا بی نیازش کند و تنها و بدون پیرو مانده است!!! به تر نیست چنین خدای منزوی شده ای را رها کنیم و به عیسی و عزیر بچسبیم که کنیسه و کلیساهایی پر زرق و برق و پر مشتری دارند و این همه بمب برای ادب کردن مسلمین به ظاهر یکتا پرست، ولی به قول نقل فوق غیر مومن، در زیر سقف آن ها انبار کرده اند!؟

«باز هم کشی در کتاب خود از عبدالرزاق از معمر از زهری از علی بن زید از سعید بن مسیب از علی بن الحسین از پدرش (ع) از رسول خدا (ص) از جبرئیل، نقل کرده که فرمود: خداوند می فرماید: هر کس از بندگان من به من ایمان آورند و تو را تصدیق کنند و در مسجد به تنهایی نماز بخوانند، من همه گناهان آن ها را از گذشته و آینده می بخشم». (ص ۳۳۴)

همان خدای منزوی است، که مومن منزوی می پسندد، به تخلیه ی مساجد حکم می دهد و جماعت را تحریم می کند. آن چه در کتاب حدیث قدسی مشت سازندگان آن را می گشاید، عدم تطبیق خداوند موصوف در این کتاب با حضور پر جلال خداوند در قرآن است، تا آن جا که بی راه نیست بگویم در قریب چهارصد حدیث این کتاب، چهارصد خداوند ظاهر می شود که نه فقط چهارصد اندیشه و عمل جداگانه و بی پیوند و ناقض یکدیگر را صاحب است و تبلیغ و تکلیف می کند، بل کم ترین نسبتی با خداوند استوار و حاضر در قرآن مبین ندارد.

«شهید ثانی در کتاب مسکن الفؤاد خود در باره ی اخبار داود آورده است که خداوند فرمود: ای داود: به مردم زمین از قول من بگو: هرکس مرا دوست بدارد دوست من است و من همنشین کسی هستم که با من مجالست کند و مونس کسی هستم که با من همصحبت شود. کسی را برمی گزینم که مرا اختیار کند. مطیع کسی هستم که به من اطاعت کند. هر بنده ای که مرا دوست بدارد و من از قلب او این محبت را ببینم، چنان او را دوست می دارم که کسی بر وی سبقت نگرفته باشد. و هر کس حقیقتا مرا طلب کند، مرا می یابد و هر کس غیر مرا طلب کند هرگز مرا نمی یابد. پس ای مردم غرورهای خود را از خود دور کنید و به سوی کرامت و مصاحبت من بیایید، با من مجالست کنید و انس بگیرید، تا من هم با شما مانوس شوم و به محبت شما پیش دستی کنم». (همان، ص ۱۹۲)

آن خداوند قاهر و بی نیاز قرآن که می گوید از من بترسید و یاد آوری می کند که همه چیز به دست اوست، به ایمان آدمی نیازی ندارد و اگر تمام کائنات کافر شوند، ذره ای از اقتدار او کاسته نخواهد شد، در این احادیث داودی، که به ذات و بیان الهی نسبت می دهند، به خدایی مبدل می شود که به عنوان مکمل نقل پیش، برای جذب مومن تبلیغ می کند، رشوه می دهد و به دنبال همصحبت می گردد! مضحک ترین مطلب در متن بالا آن جاست که گرچه خداوند به صراحت و ظاهرا در مکالمه ای مستقیم، داود را مامور ابلاغ درخواست خود به بندگان کرده است، اما نمی دانیم چرا او انجام این وظیفه را از خود ساقط دیده و قرن ها بعد ابلاغ آن را به گردن فرزند حسن حر عاملی می اندازد؟ به راستی چه کنیم، بخندیم یا بگرییم؟

«از بعضی از اصحاب ما از عبدالله بن عبدالرحمن بصری از ابن مسکان از ابو عبدالله از پدرش از علی بن حسین (ع) نقل کرده اند که حضرت فرمود: موسی به مردی برخورد که دست اش را به دعا برداشته. موسی به دنبال کارش رفت. هفت روز بعد وقتی که به آن جا برگشت دید همان شخص باز هم دست اش به آسمان بلند است. عرض کرد: خداوندا، آیا این بنده ی تو نیست که هفت روز است از تو حاجت می خواهد و تو هنوز اجابت نکرده ای. خداوند به موسی وحی کرد: ای موسی، اگر این شخص آن قدر مرا بخواند که دست های اش ناتوان شود و بیفتد و یا از هم باز نشود و زبان اش بریده گردد، من دعای او را اجابت نمی کنم مگر از همان دری بیاید که به وی امر کرده ام». (همان، ص ۱۴۲)

در این جا با یک خدای تغییر خلق داده ی دیگر مواجهیم که گرچه در نقل پیش توجه بندگان را به بها و رشوه ی گزاف می طلبید، در این جا درمانده ای را که هفته ای دست به آسمان دارد، به هیچ می گیرد، به این بهانه که به قول حر عاملی از در اصلی به پیشگاه خداوند وارد نشده است! به راستی مدخل اصلی ورود به درگاه الهی در زمان موسی چه گونه تعیین می شده و آدرس این مدخل در کجای تورات ضبط بوده، که این بنده ی یک هفته دست به دعا و بی جواب مانده، در یافتن آن ناتوان مانده است؟! ای مسلمانان مگر می توان با این آسودگی خداوند را هم به صحنه ی نمایش نامه نویسی ها و سوء نیت های خود کشاند، حرمت هیچ چیز را نگه نداشت و نه تنها از غضب خدا شناسان نترسید که در یک جامعه ی اسلامی مدعی پیش تازی، قدر و حرمت والا دید؟! بی شک چنین ابراز جسارت های بی ضابطه تنها از تابعین مشرکان بر می آید که در اصل یکتایی خدا نیز تردید کرده اند و به خدایانی دیگر، چون عیسی و عزیر معتقدند! 

«شهید ثانی در همان کتاب گفته: حدیث دیگری روایت شده که مضمون اش شدیدتر از مضمون حدیث قبلی می باشد و آن این است که : خداوند به موسی فرمود: ای موسی، من خدای یگانه هستم و غیر از من خدایی نیست. هر کس به بلای من صبر نمی کند و به قضای من راضی نمی شود، برای خود خدایی غیر از من پیدا کند». (همان، ص ۱۵۹)

شاهد امر هم همین نقل فوق و جوازی است که خداوند موجود در کتاب «احادیث قدسی» به موسی در آزاد گذاردن دست بندگان برای توسل به خدایان دیگر صادر می کند. اگر اهالی شرک هنوز به این حدیث در اثبات حقانیت چند خدا پرستی خود متوسل نشده اند، احتمالا از آن است که یا در سوء استفاده از دست نوشته های لجام گسیخته ی جدید به روز نیستند و از توجه به آن ها غفلت کرده اند و یا سازندگان این گونه حدیث ها را می شناسند و بدان اعتباری نمی دهند.  

«و از محمدبن یحیی از احمد بن محمد از علی بن حکم از معاویه بن وهب از ابوعبدالله (ع) و از رسول خدا (ص) و از خداوند سبحان، نقل کرده که حضرت حق فرمود: هر بنده ای را که می خواهم به بهشت ببرم، در این دنیا بدن او را بیمار می کنم. این بیماری اگر برای کفاره گناهان اش کافی باشد چه به تر، و گرنه مرگ را برایش سخت می کنم تا هیچ گناهی نداشته باشد. باز هم هر بنده ای را که می خواهم در آخرت داخل آتش جهنم بکنم، در دنیا جسم اش را سالم می کنم. اگر این سلامتی برای جبران آن کارهای نیک اش کافی نباشد او را از خوف پادشاه هم ایمن می کنم. اگر این هم برای جبران کارهای خوب او کافی نباشد، به رزق اش وسعت می دهم و اگر این هم کافی نباشد مرگ را برایش آسان می کنم تا وقتی به آخرت قدم گذاشت حتی یک عمل نیک نداشته باشد بعد او را داخل جهنم می کنم». (همان، ص ۲۴۸)

بفرمایید این هم یک خدای دیگر که زبان از توصیف او قاصر است. از میان این توضیحات، اگر با تجربیات و دانایی ها و مراجعات خویش تطبیق دهیم، نزدیک ترین حاصل ذهنی این که ذات باری تصمیم داشت تا محمد رضا شاه را به بهشت برد و از این روی پایان عمر او را با در به دری و بیماری و ترس و تحقیر توام کرد، و هر کس دیگری که با وضع محمد رضا شاه از جهان نرفته، از جمله موسی و پیامبر گرامی اسلام، بی تردید از جانب چنین خدایی، که حر عاملی معرفی می کند، شایسته و نامزد ورود به دوزخ بوده اند! اگر چنین جسارت هایی به ساحت الهی را باور کنیم و بدان مومن شویم، پس باید تمام ادعیه موجود را دور بریزیم که در آن ها به التماس خواستار سلامتی و وسعت روزی و خلاصی از دشمن و نجات از تجاوز دولت جائر و جابر می شویم، زیرا این ادعیه راه ما را به جهنم می گشاید و به جای آن در اندیشه تدارک دعاهایی باشیم که در آن ها با التماس از خداوند خواسته باشیم هر یک از خانواده و دوستان و منسوبین و بل تمام مسلمین و حتی مردم جهان را به انواع بیماری ها و ناداری ها و مرگ سخت دچار کند و اگر تاکنون کسی تالیف چنین ادعیه ها را جدی نگرفته، مبلغین حر عاملی را فرا می خوانم تا به این نیاز مبرم و بر زمین مانده بپردازند و می توانند برای تکمیل این مبطلات، نام ادعیه ی جدید را هم، «ادعیه قدسی» بگذارند!

«حضرت فرمود: خداوند متعال به پیامبرش (ص) چنین خطاب کرد: ای محمد، من قریش را نسبت به سایر اقوام عرب برتری دادم، نعمت خود را بر آنان تمام نمودم و از میان آن ها پیامبری انتخاب کردم. آن ها این نعمت های مرا ناسپاسی کردند و قوم خود را به سوی خانه هلاکت کشاندند». (همان، ص ۲۶۴)

معلوم نیست چرا این جلد دوم قرآن منتقل شده بر فرزند حسن حر عاملی، این همه در یاد آوری های بنیانی، با جلد نخستین و اصلی آن متفاوت است و آن خدایی که در قرآن آشنای موجود به دفعات قوم پرستی را نهی و تحقیر می کند، در جلد دوم میراث رسیده به حر عاملی، چنین قبیله پرست و متفاوت اندیش شده است؟ وقت است که پیکر در خواب رفتگان معتاد به مخدرات و منکرات و خرافات منتشره در فرهنگ جاری اسلامی را تکان دیگری دهم و بپرسم چرا پذیرفته ایم آن اشاره به قریش، که فقط یک بار در قرآن متین آمده، ذکری به قبیله و قوم پیامبر گرامی است؟ مگر در این باب توضیح دیگری در قرآن خوانده ایم؟ و اگر نه، پس چه کسان این واژه ی مجرد فاقد معنای معین و موکد را، تایید مدعای تفرقه میان اقوام عرب در قرآن گرفته اند و اگر این همه تاریخ و تفسیر و وجیزه نوشته اند که قوم قریش اشرف در انساب عرب بوده، برای این ادعا چه حجتی دارند و اصولا از چه راه قریش را نام قبیله و قوم گرفته اند؟

«لایلاف قریش. اءلافهم رحلة الشتاء والسیف. فلیعبدوا رب هذا البیت. الذی اطعمهم من جوع و ءامنهم من خوف. برای آرامش قریش. آرامشی در گذر زمستان و تابستان. پس بپرستید خدای این خانه را. همان که در گرسنگی غذای تان داد و در ترس ایمن تان کرد». (قریش، تمام آیات )

با ندیده انگاری بسیار، بی این که ادله ی واضحی بر آن عرضه کنیم، گرفتیم که منظور از قریش را در این آیات بس زیبای قرآن، می توان خطابی به قوم و قبیله ای در حوزه ی خانه ی خدا پنداشت، آن گاه ادعای امتیاز و برتری و بزرگی این قوم و قبیله بر دیگران و تعلق پیامبر به آنان را، از کجای این آیات شریف و عمیق برداریم؟ آیا این همه افزونی بی ارتباط را، با چه نیتی در اطراف این سوره مبارکه فراهم کرده اند و مجوز این تاختن به آیات را از کجا و چه کس و چه گونه گرفته اند؟ معلوم است این متفاوت انگاری قوم و قبیله ی قریش، چنان که به زمان خویش خواهم گفت، برای کسانی چندان ابزار عمل و مورد نیاز بوده است که برتری قریش را به امضای خداوند موجود در احادیث قدسی هم برسانند!   

«باز هم شیخ صدوق در کتاب مجالس از حمزه بن محمد بن احمد بن جعفر ابن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع) از علی بن ابراهیم بن هاشم از ابراهیم بن اسحاق نهاوندی از عبدالله بن حماد انصاری از حسین بن یحیی بن حسین از عمر بن طلحه از اسباط بن نصر از عکرمه از ابن عباس از رسول خدا (ص) نقل کرده که حضرت فرمود: در روز قیامت خداوند دستور می دهد عده ای را که اعمال شان بد بوده به جهنم داخل کنند. آن ها می گویند: خداوندا، چه طور ما را داخل آتش جهنم می کنی در حالی که ما در دنیا تو را به یگانگی می پرستیدیم. خداوند به ملائکه ها می فرماید: ای ملائکه های من، قسم به عزت و جلالم، در میان مخلوقات ام کسی در نزد من محبوب تر از آن شخص نیست که به یگانگی من اقرار می کند و غیر از من خدایی را قایل نیست. بر من حق است که اهل توحید خود را به آتش داخل نکنم. پس این ها را به بهشت هدایت کنید. شیخ صدوق این حدیث را در کتاب توحید هم نقل کرده است». (همان، ص ۲۷۳)

این هم یک خدای پریشان حواس که کتاب حدیث قدسی به مسلمین معرفی می کند. دستور دهنده ای که گروهی را لایق جهنم می شمارد تا مجرمان، یگانه پرستی خود را به یاد او آورند و بندگی پیشین شان را تذکر دهند تا خداوند در تصمیم خویش تجدید نظر کند و آن ها را به بهشت بفرستد! آیا بارگاه آن خدایی را که همین شارحین در هر گوشه اش هفتاد هزار فرشته و ملائکه ی مامور و موظف به نظم امور کاشته اند، چنین بی در و پیکر و آشفته و به هم ریخته بدانیم و آیا این سخنان و سودا ها با جبروت، حکمت و عدالت الهی منطبق است؟ اگر گمان می کنید که این صحنه آفرینی ها بر سبیل ساده اندیشی است، پس حوصله کنید تا با این جماعت جاعل و متجاوز به همه چیز مسلمین، که با پریشان نویسی قصد انحراف در اندیشه و عمل مسلمین را داشته اند، محشورتر و با نیت باطنی آنان آشناتر شوید. 

«و از ابوجعفر (ع) روایت شده که حضرت رسول فرمود: در شب معراج وقتی به آسمان ها حرکت می کردم، جبرئیل بر من نازل شد و گفت: ای محمد، خداوند بر تو سلام می گوید و می فرماید: من زنانی را که متعه می شوند و از امت تو هستند، بخشیده ام». (همان، ص ۲۹۱)

شاید حر عاملی، لحظه ای را مناسب تر از درگاه عروج پیامبر به آسمان سراغ نداشت، تا چنین مژده ی شعف انگیزی، که هر زنی را به متعه شدن مشتاق می کند، از جانب خدا به پیامبر برساند! سوره ی اسرا را، که بر اساس یک آیه ی آن، داستان مطول و شهر فرنگ معراج را، با آن اسب معروف و صحنه های نامناسب و نافی حرمت و شان و جبروت خداوند و رسول و فرشتگان سر هم کرده اند، نازل شده در مکه می گویند، و بدین ترتیب و بر مبنای این حدیث عاملی ساخته، هنوز آیات و دستورات و تاملات درباره ی ازدواج محضری و عقد رسمی نازل نشده، معلوم نیست چرا خداوند در ابلاغ عفو زنان متعه شتاب نشان می دهد؟ آیا شایسته است که بنشینیم و همچنان ناظر رسوخ این ادبیات تحقیر کننده در اساس دین خود باشیم، که هر بخش آن را برای سوء استفاده های لازم خویش ساخته اند، چنان که در نمونه ی فرمایشات اخیر پاپ مشاهده کردیم.  

«شیخ رجب حافظ برسی از رسول خدا (ص) روایت کرده که حضرت فرمود: وقتی خداوند عرش را آفرید، هفتاد هزار ملک هم آفرید و به آنان امر کرد دور عرش نورانی من طواف کنید و به من تسبیح بگویید و عرش مرا حمل کنید. آن ملائکه طواف کردند و تسبیح گفتند. بعد خواستند عرش را حمل کنند، نتوانستند. خداوند فرمود: دور عرش مرا طواف کنید و بر نور و جلال من که محمد است و حبیب من می باشد صلوات بفرستید، بعد عرش را بلند کنید. ملائکه گفتند: خداوندا، تو ما را امر به تسبیح و تقدیس خودت کردی، حالا که امر می کنی به نور جلال تو محمد صلوات بفرستیم، از تسبیح تو کم می شود. خداوند به آن ها فرمود: ای ملائکه های من، وقتی که شما بر محمد صلوات فرستادید، مثل این است که به من تسبیح و تقدیس و تهلیل می گویید». (همان، ص ۳۳۶)

یارای تدارک گفتاری در باب این افسانه ی مهوع و نافی همه چیز خداوند را ندارم. آن خدای بی نیاز «کن فیکون» را ملاحظه کنید که چه گونه سرگرم گردش دور فلک و سرخوش تسبیح ملائک و محتاج نیروی پیامبر شده است؟ یک بار دیگر این نقل از کتاب حدیث قدسی را با تعمق کامل بخوانید، آیا مهمل باف ضد خدایی در جوف این جملات پنهان نیست که در مجمعی مشغول تمسخر و ساخت مطایبه برای خداوند و فرشتگان و رسول الله و سراپای دین اسلام است؟! 

«جابر عرض کرد: خداوند را شاهد می گیرم که من روزی به نزد فاطمه دختر رسول خدا (ص) وارد شدم تا تولد حسین (ع) را به وی تهنیت بگویم. در دست ایشان یک لوح سبز رنگ دیدم. من تصور کردم که از زمرد است و در داخل آن لوح، نوشته های سفیدی دیدم که شبیه نور خورشید بودند و می درخشیدند. پس من به حضرت گفتم: پدر و ماردم فدای تو باد ای دختر رسول خدا، این لوح چیست؟ حضرت به من فرمود: این لوحی است که خداوند به رسول اش محمد (ص) هدیه کرده است که در آن نام شوهرم علی و نام دو فرزندان ام (حسن و حسین) و نام سایر امامان از نسل من نوشته شده است و پدرم هم آن را به من داده تا این مژده را به من بدهد. بعد جابر گفت: من خداوند را شاهد می گیرم که در لوح این مطالب نوشته شده بود: این کتابی است از جانب خداوند عزیز و حکیم برای نبی اش و نورش و سفیرش و حجاب اش و دلیل اش، که آن را روح الامین از جانب خداوند به محمد نازل کرده و می فرماید: ای محمد نام های مرا بزرگ بشمار  ودرقبال نعمت های ام شکرکن... من خدایی یگانه ام که جز من خدایی نیست... من هر پیامبری را فرستادم روزهای اش را کامل کردم و نبوت اش را تمام نکردم مگر این که برایش وصی بعد از خودش قرار دادم. من تو را نسبت به سایر انبیاء برتری دادم و و وصی تو را هم نسبت به اوصیای آنان افضل نمودم و به تو با دادن دو نوه ات حسن و حسین کرامت کردم... اول آن ها از صلب امام حسین، سید عبادت کنندگان و زینت اولیای من است و بعد از او فرزندش که شبیه جدش احمد است، محمد باقر را معدن علم و حکمت ام قرار دادم. به زودی شک کنندگان درباره امامت جعفر هلاک خواهند شد... و بعد از او برای فرزندش موسی آزمایش کور و تاریک مقدر شده... وای بر افترا زنان و کسانی که هنگام مدت پایان عمر موسی بنده و دوست برگزیده ی من، درباره ی امامت فرزندش علی بن رضا که ولی و ناصر من است، او را انکار کند... من او را قبل از مرگ اش به وسیله ی فرزندش محمد و جانشین او بد از خودش و وارث علم او شاد و مسرور خواهم کرد... و این سعادت را با فرزندش امام علی النقی که ولی و ناصر و شاهد من در میان خلق می باشد کامل تر می کنم و از او نیز کسی را بیرون می آورم که دعوت کننده بر راه من و معدن علم من است و آن نام اش حسن عسکری است...». (همان، ص ۴۰۵) 

این ثبت نام خداوند در دسته بندی های مذهبی، و این جا شیعه و جای دیگر سنی شمردن ذات باری تعالی، دیگر نیاز به توضیح ندارد. بذری است که امثال فرزند حسن حر عاملی، برزمین و زمینه ی تاریخ اسلام، به آب یاری انواع جعلیات، روزگاری کاشته اند و به زمان ما برای دشمنان اسلام میوه های شیرین، چون صدها و هزاران پیکر پاره پاره ی شیعه و غیر شیعه به بار آورده است. هرکس بر این اختلاف، بر مبنای نوشته های بی اساسی، که مختصر نگاهی بر برخی مطالب آن ها انداختم دامن می زند، در پیشگاه الهی پاسخ گوی این خون های به ناحق ریخته ی دشمن شاد کن خواهد بود. آیا گمان نمی کنید زمان وحدت دوباره، حول محور قرآن فرا رسیده است و آیا کسانی هم یافت می شوند که در این مسیر خود را قربانی خداوند و اسلام کنند؟ (ادامه دارد) 

 

 

 

 

 

یادداشت قبلی 

 

بازگشت به صفحه اسلام و شمشیر  

 

یادداشت بعدی 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد