ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

به نعل و به میخ-دزدی ادبی و علمی از نوشته های دیگران و دروغ علمی

به نعل و به میخ !!! [1,2,3]

به نعل و به میخ !!! [1] 

«معرفی دو مقاله ی متفاوت از ماه نامه ی دیلماج شماره ی ۱۵، یکی به عنوان عالی ترین روش آموزش خزیدن در زیر آب، به ترین راه مصادره اقوال دیگران به سود خویش و یاد دادن اسلوب رعایت آبروی کلاشان مشهور به ایران شناس، برای رد شدن از گلوگاه دریافت مدرک دکترا و دیگری به عنوان نمونه ای از تحقیقات عالمانه ی ملی» !!!

مدتی است ایران شناسی درمانده در برابر داده های نوین مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، به عنوان چاره اندیشی نوع یهودی، درصدد است تا با توسل به نمایشات «ضرورت باز اندیشی در تاریخ نگاری هخامنشیان»، مهار از دست داده را بار دیگر به دست گیرد و بدون یاد آوری این نکته که این به اصطلاح ضرورت بازاندیشی از چه زمان و با مراجعه به کدام اسناد نو یافته و یا بررسی کدام مباحث و تحلیل های تاریخی الزامی شده، پس از ۵ سال سکوت ناگزیر در برابر مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» و درست زمانی که آخرین ستون های تاریخ ایران باستان بر سر سازندگان یهودی آن فرو می ریزد، ناگهان و با معلقی بوزینه وار، درصددند با حفظ حرمت پیشین خویش، چنین وانمود کنند که نیاز به بازنگری در تاریخ ایران باستان و به ویژه تاریخ هخامنشیان نیز در زمره ی اکتشافات نبوغ آمیز همان ایران شناسانی است که پیش از این و در قرن گذشته، قریب ده ها هزار برگ دروغ مفتضح واضح را درباره ی ایران پیش از اسلام و تماما با هدف پنهان نگه داشتن قصابی سراسری پوریم و تدارک مقدمات ستیز فرهنگی با اسلام، سیاه کرده اند. آن ها، چنین که ظواهر موضوع حکایت می کند، این بار نیز در جست و جوی همکاران بومی و بوق های نوخاسته و تازه ساز تری، به جای بهار و خانلری و شهبازی و شعبانی و سامی و رجبی، به از راه رسیدگان در انتظار مدرک دکترایی چون بهرام آجرلو رو آورده اند تا مانع آبرو ریزی بیش تر این دغل کاران ظاهرا ایران شناس شوند و بر بنای در حال فروریزی تاریخ ایران باستان شمعکی بزنند، که نمایشی از این تلاش در ماه نامه ی شماره ی ۱۵ «دیلماج» مندرج است.

«کنگره ی بین المللی دنیای ایران هخامنشی در موزه ی بریتانیا در لندن از ۲۹ سپتامبر تا اول اکتبر ۲۰۰۵ برگزار شد. هدف اصلی کنگره باز نگری در مطالعات هخامنشی و ایجاد روزنه های نو در عرصه ی تحقیقات بود به گونه ای که مطالب عرضه شده در کنگره با مطالبی که در پنجاه سال گذشته در کتب مدارس و دانشگاه ها عرضه شده، بسیار متفاوت بود. کنگره تلاش داشت هخامنشیان را در آستانه ی قرن بیست و یکم از نو بشناسد و از نو و با چهره ای نو معرفی کند. این کنگره را می توان یکی از روی داد های مهم علمی و فرهنگی در عرصه ی پژوهش های دوره ی هخامنشی دانست. روی دادی که به نظر می رسد نقطه ی آغازی برای پالایش مطالعات تاریخی ایران از آلودگی های پان آریانیسم و نظام تاریخ نگاری دوره ی پهلوی باشد». (ماه نامه ی دیلماج، شماره ی ۱۵، ص ۶۶)

باور کردنی نیست که پنج سال پس از انتشار مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران» گردانندگان ماه نامه ی دیلماج نشست باسمه ای لندن را نقطه ی آغازی در پالایش مطالعات هخامنشی بشناسند! آن چه از میان این جملات، تلالوء جیره خوارانه دارد، این تلقین است که گویی ما باز هم ناگزیریم به ستایش کسانی بپردازیم و به آستان بوسی گروهی ادامه دهیم که در صد سال گذشته مردم منطقه ی ما را با جعلیات همه جانبه ی تاریخی خود تمسخر کرده اند و حالا معلوم نیست بر اساس چه تحولی ناگهان هوس کرده اند که بر جعلیات قدیم خود رنگ و لعاب تازه ای بپاشند، احمقان تازه ای را به دنبال خویش بکشانند و مزد بگیران ارزان بها تری را به استخدام در آورند. مسئولین ماه نامه ی «دیلماج» پس از هشت کتاب که هر یک دروازه ی بلند نوگشوده ای در تحقیقات تاریخ ایران باستان و بازنگری رسوا ساز ملی و خودی و همه جانبه در مسائل هخامنشی شمرده می شود و پنج سال از عمر آغازین آن می گذرد، اینک نشست پر از مسخرگی لندن را، گشودن «روزنه ای نو» در شناخت مسائل هخامنشیان معرفی می کنند!!! دیلماج به جای خروش و شورش کارشناسانه در این باب که تمام اشیاء عرضه شده در بخش نمایشگاه آن نشست فاقد گزارش کشف و انتساب آن ها به هخامنشیان بازار گرمی مکارانه است، چنان که خواهد آمد، به ستایش زائرانه ی کلاشانی پرداخته است که هر یک از آن ها به علت جنایات و جعلیات بی شمار فرهنگی، مستحق محاکمه و مجازات در دادگاه های فردای فرزانگان شرق میانه اند.

«حدود پنجاه نفر متخصص بین المللی دوره هخامنشی از معتبر ترین مراکز ایران شناسی و دانشگاهی جهان در کنگره شرکت داشتند ، از آن جمله ریچارد نلسون فرای از دانشگاه هاروارد، بیوار از موسسه ی تحقیقات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن، کروینبروک از دانشگاه گوتینگن... پیر برایان از کالژ دوفرانس، مایکل روف و دیو.ید آستروناخ از دانشگاه برکلی... جان کرتیس و وستا کرتیس از موزه ی بریتانیا، نیکولاس سکوندا از دانشکاه سیدنی، دنیز کاپیتان از دانشگاه آریزونا، دی یونگ از لیدن، کریستوفر توپلین و پیتر مک گی رییس هیئت باستان شناسی چارسادا و اروجعلی بصیراوف از موسسه ی تحقیقات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن». (همان، ص۶۷).

این پاراگراف بدون شرح ماموریت «دیلماج» را در بزرگ داشت همان جاعلین گزارش می دهد. دیلماج در این جا بر زخم های پیکر این خدمه ی کنیسه و کلیسا، که تیغ تحقیقات جدید تاریخی وارد آورده، مرهم می گذارد و در حد اکثر بی منطقی می کوشد همان القاب و عناوین سنتی و پوسیده را بر عناصری ببندد که با تالیفات سراپا بی سند خود هستی و هویت مردم ما را بازیچه گرفته و بر باد داده اند و همان دانشگاه ها و مراکز ایران شناسی را «معتبر» معرفی کند که تا حد حک کتیبه ی جعلی ساسانی دست به خراب کاری تاریخی زده اند! اگر دیلماج به جای حساب کشی از آستروناخ برای ساخت ناشیانه ی پاسارگاد و تخریب بقایای ابنیه ی اسلامی دوران اتابکان در آن محوطه، حضور او را در نشست لندن ارزشی برای آن کارناوال ضد تاریخی می شناسد، به گمان من نه فقط ناتوانی خود را در درک مطالب نویافته در تاریخ ایران باستان علنی می کند، بل با ستایش از آن نشست و حاضران در آن معلوم می کند که چندان هم از مسئولیت خود بی خبر نیست و یادداشت مقدماتی آن ها بر مصاحبه ی با بهرام آجرلو جز بزک و آرایشی برای صحنه ی تجدید حیات جاعلین محافل ایران شناسی شمرده نمی شود. و سرانجام به دنبال این شروه خوانی و پا منبری مقدماتی و آماده ساز است که مصاحبه ی دیلماج با بهرام آجرلو آغاز می شود:

دیلماج: چه نتایجی در این کنگره حاصل گردید؟

بهرام آجرلو: نتایج این کنگره پربار تر از آن است که بشود در چند صفحه از یک مجله ی غیرتخصصی گنجاند. بنا بر این این جانب تنها به چند نکته ی اصلی و محوری به صورت فهرست وار اشاره می کنم تا خوانندگان ارجمند دیلماج با آن ها آشنا شوند:

ـ دیدگاه ها و نگرش های شرق شناسان درباره ی هخامنشیان تاکنون بسیار یونان زده و غرب زده و به تر است بگوییم هرودت زده بوده است و اکنون وقت آن است به تحقیقات میدانی بهای بیش تر داده شود و از روزنه ی تنگ پارسه و پاسارگاد بیرون آمده و به افق این دوره نگاه وسیع تری داشت. به ویژه لازم است در نحوه ی نگرش خود به منابعی چون تواریخ هرودت تغییرات اساسی بدهیم زیرا بسیاری از اطلاعات آن اثبات پذیر نبوده و یا قصه است...

ـ هر اندازه که نقش تاریخی داریوش و خشایارشا در تاریخ و باستان شناسی برجسته تر و پر رنگ تر می شود، به همان میزان چهره ی تاریخی کورش و کمبوجیه محو شده و رنگ می بازد. دیگر نمی توان از کورش زردشتی سخن گفت زیرا اسناد محکم و مدلل برای اثبات آن نداریم. چهره ی تاریخی کورش در تورات پر رنگ تر است تا در پاسارگاد. دانسته های باستان شناختی ما درباره ی کورش کم تر از آن است که قبلا تبلیغ و تلقین می شد، به ویژه تاکید بر اهمیت لایه نگاری و ارتباط آن با یافته ها، که از سوی دکتر کامیار عبدی طرح و بحث شد، ضرورت بازنگری در بسیاری از اشیاء و آثار مادی و هخامنشی انباشته در موزه ها را ضروری، جدی و اجتناب ناپذیر می کند . به نظر می رسد که راه بردها و مسیرهای مطالعاتی درباره ی ماد و هخامنشی نیازمند تصحیح و بازنگری اساسی است»...

ـ زمان آن رسیده است که نگاهی فراخ تر به خارج از مرزهای امروزی ایران داشته باشیم و دریابیم وضعیت فرهنگی و اجتماعی هخامنشیان نیازمند بازنگری است. مطالعات انتقادی اخیر آن جام بلورین هخامنشیان آریا مهری را چنان شکسته و خرد کرده است که دیگر وصله بردار نیست. شاید بتوان ادعا کرد که مطالعات هخامنشی وارد یک مرحله ی واشکنی و دکانسترکسیون شده است». (همان، ص ۶۹)

آیا متوجه شدید؟ آجرلو درس هایی را که از مجموعه ی «تاملی در بنیان تاریخ ایران»، آن هم به صورت ناقص و سر و پا شکسته آموخته است، در این جا به عنوان نتایج نشست لندن پس می دهد!!! من شاهدانی دارم که گواهی دهند آجرلو به روشنی این جا و آن جا شعار داده است که باید پورپیرار و نوشته های اش را فراموش و ماجرا را از نو و به نام خویش باز سازی کنیم. این همان هدف اصلی نشست لندن و با متنی که خواندید، آجرلو یکی از مشخص ترین مجریان این برنامه ی مضحک بی آبرو است. به گمان آجرلو بحث درباره ی ساختگی و نوساز بودن اشیاء منتسب به هخامنشیان و ساسانیان را ظاهرا کامیار عبدی گشوده است نه مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران و از نظر او «مطالعات انتقادی اخیر که جام بلورین هخامنشی را تکه پاره و خرد کرده» صاحب ندارد! آقایان خوش خیالانه می خواهند فراموش کنند که بدون تالیفات و توضیحات جدید کتاب های من، هنوز مشغول از بر کردن همان مهملات دست پخت اشمیت و گیرشمن و سامی و فرای و آستروناخ و کریستن سن و از این قبیل، درباره ی هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان بودند که در ۵۰ سال گذشته محتوای صد در صد رساله های دانشگاهی در موضوع تاریخ ایران را در مقاطع مختلف و در دانشگاه های سراسر جهان تشکیل می داده است. (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه چهارم دی 1384 و ساعت 2:50

 

 به نعل و به میخ !!! [2]

دیلماج: تورات هخامنشیان را از دیر باز می شناخته است، واکنش محققان یهودی به این کنگره چه بود؟

«آجرلو: همان گونه که اشاره کردید تورات از حدود ۲۵۰۰ سال قبل و حتی پیش از منابع کلاسیک یونانی هخامنشیان را می شناسد و هنگامی که در درازای ۲۵۰۰ سال هخامنشیان در تاریخ خاور نزدیک فراموش شده بودند و حتی هیچ ایرانی تا صد سال پیش نامی از کورش و داریوش نشنیده بود، یهودیان در مراسم مذهبی خود، چون پوریم، یاد و خاطره ی هخامنشیان را تقدیس می کردند. این یاد و خاطره و تاثیر قوی تا بدان جا بود که یهودیان هرگز حاضر نشدند عیسی مسیح (ع) را به عنوان مسیح خداوند به رسمیت بشناسند، زیرا از نظر آنان مسیح خداوند کورش بود. در این جا می بینیم که وسعت تاثیر گذاری تاریخ هخامنشیان تا کجا بوده است. از مهم ترین دست آوردهای این کنگره حضور شماری از شرق شناسان یهودی رفرمیست و غیر صهیونیست بود که خواستار توجه جدی به عهد عتیق و تورات به عنوان یک کتاب تاریخی و منبع مهم مطالعات هخامنشی و تبیین جایگاه آن در عرصه های پژوهشی بودند». (همان، ص۷۰)

این سخن رانی آقای آجرلو بسیار جالب است، زیرا چنان می نماید که برای نخستین بار مشغول معرفی تورات، به عنوان یک منبع شناخت هخامنشیان است!!! او معلوم نمی کند که در چه زمان به این کشف شگرف نائل شده و آشنایی او با تورات و موضوع ارتباط یهوه و رابی های دست اول یهود با کورش چه گونه و از چه مسیر بوده و پیش تر در کدام منبع منعکس کرده است؟ آجرلو در اجرای فرمان کلی یهودیان درباره ی رعایت سکوت و بایکوت مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، احتمالا از یاد برده است که طرح مطالعه ی تورات به عنوان تنها منبع معتبر شناخت هخامنشیان در پنج سال پیش و برای نخستین بار در فصل درخشان «چاره اندیشی یهود» از کتاب هخامنشیان در مجموعه ی «۱۲ قرن سکوت» عرضه شده و به یاد نمی آورد که تنها منبع کلاسیک یونانی که از هخامنشیان سخن گفته، کتاب قلابی، جعلی و نوساز هرودت به نام «تواریخ» است که آجرلو آن را دور انداختنی خوانده بود. پس تنها و کهن ترین سند شناخت نقش تاریخی کورش و قبیله ی هخامنشی خوانده اش، آشنایی با اشارات تورات درباره ی تحولات و تمهیدات رخ دادها از پی استخدام کورش به وسیله ی رابی های بزرگ، با هدف تخریب بابل و آزاد کردن اسیران و ثروت یهودیان است. این مطلبی است که با ترسیم جزییات ارتباطات و اسناد تاریخی و باستان شناختی، سال ها پیش و همان زمان که آجرلو هنوز به هرودت افتخار می کرد، برای نخستین بار در کشور ما، و در کتاب «هخامنشیان» به مطالعات تاریخی شرق میانه عرضه شد و عجیب است که حالا آجرلو را می بینیم که بدون نام بردن از منبع اطلاعاتی که عرضه می کند، مشغول معرکه گیری در میدانی است که مار و کلاه و خرگوش و شامورتی اش، کم ترین تعلقی به او ندارد!

دیلماج: تاثیر این کنگره در ادامه ی مطالعات دوره ی هخامنشی چیست؟

«آجرلو: بی تردید دیگر درب هخامنشیان روی یک پاشنه نمی چرخد و از فردای این کنفرانس که بیش از پنجاه نفر از برجسته ترین هخامنشیان شناسان جهان طرح آن را افکندند، برداشت و شناخت و نگاه و تفسیر جهان از هخامنشیان دگرگونی های بنیادی یافته است و پس از نیم قرن تکرار و نشخوار یافته ها و بافته های گیرشمن و هرتسفلد و اشمیت و امستد و دیاکونف و علیف و علی سامی، باید گام های اساسی در مطالعات دوره ی هخامنشی برداشت و بر اساس راه بردهای نوین باستان شناختی به باز نگری جدی و فراگیر در دوره ی هخامنشی در ایران و آسیای غربی پرداخت». (همان، ص ۷۱)

آجرلو این جا هم مبنا و مبدا چرخش در مطالعات هخامنشی را، نه انتشار مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، بل نشست لندن می شمارد که گویی برجسته ترین هخامنشی شناسان جهان در آن جمع بوده اند! برجستگانی چون آستروناخ که می تواند با بقایای مصالح مسجد مسلمین برای کورش در پاسارگاد قصر قلابی بسازد و یا فرای که دلقک نمایش هخامنشی در ۵۰ سال گذشته بوده است! آجرلو ساده لوحانه می انگارد که بقایای زنده ی باند گیرشمن و هرتسفلد و اشمیت و امستد نسبت به حقایق تاریخ هخامنشی بی خبر بوده اند و می خواهد برای شست و شوی دست این حقه بازان مطلقا بی سواد و مغرض و محو آثار جنایات فرهنگی صد سال اخیر آنان، آبی بریزد و چنین تلقین کند که همان بالا برندگان پیشین بنای بی قواره و قلابی امپراتوری هخامنشی به نقائص کار پی برده و قصد تعمیر دست ساخت خود را دارند! آجرلو کم ترین اشاره ای در این باب ندارد که این ایران شناسان در دغلی ممتاز و برجسته، پس از آوار بی آبرویی ناشی از انتشار مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران است که می کوشند با مدد دست آموزان جدید خود، غبار فضاحت را از سر و روی بتکانند و بار دیگر طلب کارانه آفتابی شوند. آجرلو نمی نویسد که موضوع تاریخ دوران مشهور به ایران باستان به جعلیات مربوط به عهد هخامنشیان منحصر نمی شود و اینک مدت هاست که معلوم شده، داشته ها و دانسته های کنونی، درباره ی تاریخ شرق میانه و بل سراسر جهان کهن، در فاصله ی رخ داد پلید پوریم تا طلوع اسلام، سطری نگارش نیالوده ندارد و تمام آن چه درباره ی تاریخ یونان و مصر و بین النهرین و امپراتوری های قلابی و مقوایی و دست ساز اشکانی و ساسانی و زردشت و اوستا و مزدک و مانی در دوران مورد بحث بیان شده، یکسره جعلیات و صحنه آرایی هایی به قصد اختفای جنایت بی منتهای پوریم بوده است و بس! این یاد آوری را آقای آجرلو فراموش نکند تا اگر چند سالی دیگر در جایی دیگر نشستی برقرار بود و خیال باز سازی امپراتوری اشکانی و ساسانی نیز به مغز معیوب اساتید ایران شناس مورد تقدیس آجرلو رسوخ کرد و آجرلو را هم به تماشا خواندند، در مصاحبه ی آتی مدعی نشود که کشفیات جدید درباره ی این مجهولات تاریخ ایران باستان نیز از معجزات درک ایران شناسان کبیر غربی است!

دیلماج: و سخن شما با محققان داخلی؟

«آجرلو: ما پژوهشگران و محققان ایرانی بایستی تحولات شتابان علمی و فرهنگی جهان را دریابیم و تلاش کنیم شالوده ی یک تحقیق علمی درباره ی دوران های تاریخی ایران و به ویژه هخامنشیان را پی ریزی کنیم. متاسفانه برخی از ما بیش تر مترجم و نشخوار کننده ی اطلاعات کهنه و منسوخ نیم قرن قبل شده ایم. این یک کمدی نه چندان مضحک اما تاسف انگیز است که هنوز شماری در ایران در صدد اثبات و نمایش ناشیانه ی چیزهایی هستند که پایه و اساس تاریخی ندارد و به جای اتخاذ راه بردهای علمی مناسب برای تحلیل و تفسیر تحولات فرهنگی، سعی در به انحراف کشاندن افکار عمومی و شعبده بازی و مخدوش کردن تاریخ دارند». (همان، ص ۷۱)

این همان دم خروس ماموریتی است که به آجرلو سپرده اند: کم رنگ کردن نقش تالیفات و تحقیقات ملی در موضوع تاریخ ایران باستان و متوجه کردن اذهان به کوشش های ظاهرا عالمانه و دل سوزانه ای که در پستوهای موزه ی لندن برای حقه بازی های نو در تاریخ ایران باستان تدارک می شود. آجرلو به جای این که خطاب به هخامنشیان شناسان حرفه ای و دستمزد بگیر کنیسه ناصحانه بنویسد که از افتضاح برملا شدن نقشه ی یهودیان در تاریخ سازی برای ایران باستان و شرق میانه درس بگیرند و در آینده فرهنگ بشری را در مسائل اساسی نیالایند، به خود ما یاد آوری می کند که از همان حقه بازان پیروی کنیم، از قافله ی آنان عقب نمانیم و تحولات شتابان علمی و فرهنگی جهان را دریابیم! برای من دشوار است که باور کنم آجرلو نمی داند که تحولات بنیانی در شناخت درست تاریخ شرق میانه، از ایران و با تالیف مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران آغاز شده، پس حق دارم که جوانان را نسبت به تلاش ها و تلقینات این ادامه ی شجره ی دست آموزان پیشین هشدار دهم، که اخیرا از سفره ی گسترده ی موزه ی بریتانیا بازگشته است!!! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در یکشنبه چهارم دی 1384 و ساعت 17:35

 

 به نعل و به میخ !!! [3]

ماه نامه ی دیلماج شماره ی ۱۵، مقاله ی دیگری دارد با نام «دوره ی هخامنشی، رکود سیر تمدن در ایران»، که گرچه در مواردی و به خصوص در اثبات و ادعای جغرافیا و قومی به نام فارس، دچار اشتباهات عمده و تحت تاثیر اسناد نادرست و مشکوک و بررسی نشده ی موجود است، اما کاری است خودی و عالمانه و تحقیقی است ملی و معتبر و مستند، که در رده ی پایه ها و زیر بنای بازنگری فنی به پیشینه و سرنوشت تمدن منطقه و از نخستین پی گیری های مختصر و تدوین اشارات باستان شناختی برای اثبات ویرانی های عمومی به بار آمده، در دوران هخامنشیان و سقوط و توقف رشد و انقطاع کامل تجمع در اثر حادثه ی پلید پوریم قرار می گیرد و خود نشان می دهد که فلش راه نمای آجرلو قصد انحراف محققین خودی از چه شاه راه و هدایت شان به کدام بی راهه را دارد.

«منطقه ی فارس جایگاه مهمی در پیدایش و گسترش امپراتوری هخامنشیان داشته است و منطقا شاخص های فرهنگی این دوره را باید در این جا جست و جو کرد. اما به غیر از بناها و محل هایی چون تخت جمشید، پاسارگاد و نقش رستم که بیش تر جنبه های درباری داشته، از محل استقرارهای معمولی آثار چندانی وجود ندارد. طبق بررسی های باستان شناسی که در منطقه ی فارس انجام شده، کاهش مشخص و قابل ملاحظه ای را در تعداد مکان های مسکونی در این دوره نشان می دهد. تمام داده ها مشخص می کند که کوچ نشینی از دوره ی هخامنشی نقش با اهمیت و حتی حاکم و مسلط را بازی کرده است. این مرحله سپس شدت یافت و به نوعی انقطاع کامل از سکنه در خلال نیمه ی نخست هزاره ی اول انجامید». (دیلماج، شماره ی ۱۵، ص ۷۳)

این که آقای فیض خواه حوزه ی آثار معماری منسوب به هخامنشی را، منطقه ی فارس می خواند، حاصل جدی نگرفتن اسناد تازه ارائه شده ای است که معلوم می کند پاسارگاد یک محوطه ی مصنوعی و تازه ساز است، تخت جمشید و نقش رستم هویت کهن ایلامی دارد و هنوز نتوانسته ایم کوچک ترین محل استقرار به اتمام رسیده و قابل استفاده از هخامنشیان در منطقه ای که فارس می خوانند، پیدا کنیم. زیرا در حال حاضر به سهولت قابل اثبات است که نه فقط در اندازه ی یک اتاق دربان هم، محل مسقف مسکونی قابل استفاده در ابنیه ی سنگی تخت جمشید یافت نمی شود، بل سخن از امپراتوری و استقرار هخامنشی در منطقه ی شرق میانه، پیش و پس از نسل کشی پوریم غیر ممکن است و می توان با ادله ای آکادمیک اثبات کرد که تمامی ادعاهای موجود در موضوع کرونولوژی هخامنشیان، از پایان حکومت توام داریوش اول و خشایارشا، متکی به اسناد و از جمله کتیبه هایی است که محصول یک سلسله اقدامات جاعلانه اند. بدین ترتیب تکرار واژه ی فارس، به عنوان یک پایگاه سیاسی ـ فرهنگی در سراسر تاریخ ایران، فاقد اسناد اثباتی است و تولیدات فارس شناسانه ی مدون و موجود، عمری دور تر از ۱۲۰ سال ندارد. آن چه را که آقای فیض خواه در پایان نقل فوق تمایل به کوچ نشینی می شناسد در واقع، باید که نوعی گریز عمومی از آسیب پوریم شناخته شود که سرانجام آن نیز منجر به «انقطاع کامل» و خلاء مطلق در محوطه های زیستی پیش رفته ی پیشین شده است. 

«در منطقه خوزستان نیز کاهش استقرارهای انسانی و محوطه های زیستی در دوره ی هخامنشی دیده می شود. این روند جریانی منطقه ای و فرا منطقه ای بوده است. مدارک به دست آمده از دشت شوشان، دهلران، منطقه ی دیاله و اروک در عراق، میزان پایین رشد جمعیت را نشان می دهد. طبق نظر ژان پرو این مطلب می تواند در ارتباط با ایجاد یک زندگی کوچ نشینی باشد. اما این نظر نمی تواند متروک شدن و از بین رفتن استقرارهای دوره ی قبل از هخامنشی را توجیه کند». (همان، همان صفحه)

تمام این اشارات آقای فیض خواه اثبات متروک و منهدم شدن نمودارهای زیستی در محیط های سابقا فعال در حوزه ی شرق میانه و انهدام آثار تمدن و تجمع و تولید در آغاز دوران تسلط هخامنشیان است. تجمیع و برآورد آقای فیض خواه از نتایج اکتشافات پراکنده، چنان که خواهید خواند، به نسبت خود، دامنه ای گسترده دارد و از خوزستان تا مرزهای کنونی گیلان را دربر می گیرد که در همه جا یونیفورم تخریب و امحاء حیات در محیط های فعال انسانی، به طور یکسان و در زمانی واحد، قابل شناسایی است. ملی کردن و ادامه ی همین تجمیع با نمونه های مارلیک و سیلک و جیرفت و شهداد و سیستان، این تابلوی انهدام را در سطح سراسر ایران، و در زمانی معین و واحد، گسترده خواهد کرد.

«به ترین دلایل باستان شناختی ما از غرب ایران مربوط به حفاری گودین تپه و بررسی دشت کنگاور توسط کایلر یانگ است. در گودین تپه مشخص شد که آثار دوره ی هخامنشی وجود ندارد و تنها محوطه های اندکی مربوط به این دوره در دشت کنگاور شناسایی شد. در غرب ایران محوطه های مهمی چون بابا جان تپه ی لرستان در لایه ی بی ۲ در این دوره تخریب و نوشیجان تپه ی ملایر متروک شده است. یانگ برای طبقه بندی و تحلیل آثار دوره ی هخامنشی در دشت کنگاور ، به جای دوره ی هخامنشی از اصطلاح آهن ۴ استفاده کرد. با توجه به مشکلاتی که در طبقه بندی داده های باستان شناختی دوره ی هخامنشی وجود دارد، محققان دیگری چون آستروناخ، کرول، براون، و لوین اصطلاح آهن ۴ را به جای دوران هخامنشی در سایر مناطق ایران به کار برده اند». (همان، همان صفحه)

هم نسبت دادن علت تخلیه و تخریب کامل محیط های کهن زیستی، در دوران هخامنشیان، به تمایل عمومی برای کوچ نشینی!!!! که پیش تر از قول ژان پرو خواندیم و هم استفاده از اصطلاح بی معنا و مسمای آهن ۴ برای دوران هخامنشیان، کاملا نشان می دهد که اثبات یک استقرار مقتدر هخامنشی در ایران غیر ممکن است، زیرا حضور آنان با مقاومتی مستمر و سراسری ۵۰ ساله توام بوده و با نسل کشی نامحدود پوریم، که تمدن و تجمع را در شرق میانه ی تابناک برچید و در جای آن خاموشی گورستانی و سکوت دراز مدت ۱۲۰۰ ساله را تا طلوع اسلام نشاند، پایان گرفته است. در حقیقت تمام این گونه توسل های قابل تمسخر باستان شناسان نادان غربی جز تلاش بی خردانه ی آن ها برای گم کردن رد ماجرای هولناک پوریم ارزیابی نمی شود.

«طبق شواهد باستان شناختی بعد از سقوط اورارتو، در اواخر قرن ششم قبل از میلاد، بسیاری از محوطه ها تخریب و متروک شده است. ماسکالار معتقد است که عقرب تپه و لایه ی بی ۳ حسنلو در دشت سلدوز آذربایجان ، بسطام در نزدیکی ماکو، لایه ی دوم زندان تخت سلیمان و هفتوان تپه ی سلماس همگی تخریب شده اند. او احتمال می دهد که تخریب بعضی از این محوطه ها همزمان با ۵۵۰ قبل از میلاد، یعنی زمان طغیان هخامنشیان بر مادها باشد. بر اساس گزارش های دیگر باستان شناختی، این وضعیت در بسیاری از مناطق دیگر آذربایجان وجود داشته است . از ۴۳ محوطه ی مربوط به دوره ی اورارتو، تنها ۶ محوطه دارای آثار دوران هخامنشی بوده و بقیه محوطه ها متروک شده اند». (همان، ص ۷۴)

در این جا هم ذکر طغیان هخامنشیان علیه ماد های ناشناس و بدون نشانه و صد سال عقب بردن تاریخ تخریب سراسری آذربایجان، از سوی ماسکالار، دور کردن امکان تطبیق دقیق این حوادث هولناک علیه تمدن بشری، با رخ داد پلید پوریم است. وفور تابلوهای کپی شده ی تخریب در منطقه ای که امروز آذربایجان خوانده می شود، همراه انبوه یافته های باستان شناختی، با درجات بالای ارزش فنی و هنری که از همان منطقه، متعلق به دوران پیش از هخامنشی، در موزه های جهان انباشته است، گواه بزرگی است که تجمع های پیشرفته و قدرتمند کهن در جغرافیای کنونی آذربایجان، نسبت به جنوب شرقی و شرق ایران، به سبب مساعدت بیش تر اقلیم، بسیار متمرکزتر و متنوع تر بوده است. کوشش برای شناسایی بومیان مستقر در این جغرافیا، در دوران پیش از هخامنشی، از نخستین علائم مثبتی است که گردش درستی را در جهت حرکت عقربه های باستان شناسی و میراث ایران نشان خواهد داد.

«در تپه ی شیرامین آذر شهر، از هزاره ی سوم قبل از میلاد تا قرن سوم هجری استقرار وجود داشته منهای یک رکود از ۷۰۰ تا ۴۰۰ قبل از میلاد که مربوط به دوره ی ماد و هخامنشی است. در گول تپه ی عجب شیر نیز همین وضعیت وجود دارد. علاوه بر این آقای سرفراز در گزارش دوم بررسی آذربایجان غربی عدم وجود دوره ی هخامنشی را در استقرارهای دشت ارومیه یاد آور می شود. از ۸ محوطه ی مربوط به دوره ی اورارتو، تنها ۶ محوطه دارای آثار هخامنشی بوده و بقیه ی محوطه ها متروک شده اند. به طوری که از این شواهد باستان شناختی می توان نتیجه گرفت، لااقل در چهار منطقه ای که از نیمه ی غربی و جنوب ایران ذکر شد، با روی کار آمدن هخامنشیان بسیاری از استقرارها از بین رفته و یا متروک شده است و تنها در تعداد کمی از این محوطه ها آثار دوره ی هخامنشی مشاهده می شود». (همان، همان صفحه)

هنوز معلوم نیست شناخت آثار دوره ی هخامنشی ، در جغرافیای تاریخی آنان، از نظر باستان شناسی با کدام معیار و نشانه ها صورت می گیرد. زیرا تاکنون نتوانسته ایم کم ترین نشانه ی فنی، هنری و تولیدی را شناسایی کنیم که در دوران پیش از هخامنشی دیده نشده باشد تا اختصاص دادن آن به هخامنشیان را ممکن کند! بدین ترتیب انتساب هر علامت تجمع و تحرک و تمدن و تولید ، به دوره ی هخامنشی، در هر خطه ای، انحراف در برداشت و نادرستی در تفسیر از یافته ها تلقی می شود. زیرا حاکمان کم جان هخامنشی، که به زمان نسبتا کوتاه از کورش تا خشایارشا منحصرند، بر اثر مقاومت مستمر و سراسری منطقه، هرگز فراغت لازم را برای عرض اندام فرهنگی نیافته اند و امکانی برای لشکرکشی اضافی به مصر و یونان نداشته اند. اینک که همین باستان شناسی غیر مستقل و کم جان و بدون پشتوانه ی ملی هم، با نمونه ی تجمیع و تالیف آقای فیض خواه، توانسته است سقوط سیر تمدن در دوران هخامنشیان را نمایش دهد، بر مورخین و مفسرین تاریخ است که یرای این سقوط ناگهانی و سراسری و بدون بازساخت، علتی تاریخی بیابند. در حوادث جهان کهن، هیچ اشاره ای جز حادثه ی پلید پوریم برای پیدایش چنین پی آمد منفی در پروسه ی رشد منطقه ی ما قابل شناسایی نیست.

«به وجود آمدن سیستم زندگی کوچ نشینی یکی از فرضیه های موجود برای علت یابی این مسئله است. شاید تسلط هخامنشیان بر مناطق مختلف به صورت سرکوب مردمان یا اجبار آن ها به کوچ نیز یکی دیگر از فرضیه ها برای پاسخ به این سئوال مهم باشد. به علت همین کمبود داده های باستان شناختی است که استفاده از اصطلاح آهن ۴ را در باستان شناسی دوران هخامنشی بیش تر رواج می دهد، یانگ ۲۰۰۲». (همان، همان ص)

چنان که گفته شد طرح تمایل به زندگی کوچ نشینی، که یانگ پیش می کشد، تا اندازه ای که موجب انهدام مراکز قدرتمند کهن در سراسر شرق میانه شده باشد، یک شوخی کثیف و ابلهانه و یک حقه بازی عیان برای پنهان کردن عامل اصلی پوریم است. ضمن این که بروز چنین تمایلی لااقل به توضیحی تاریخی و یا لااقل جغرافیایی برای این تغییر سلیقه ی ناگهانی و عام در نحوه ی ادامه ی زندگی نیازمند است که کسی کم ترین اشاره ای به آن نکرده و مهم تر از همه این که حتی از همان محوطه های تجمع کوچ نشینی مورد اشاره، که جانشین تمدن اورارتو و ایلام و بابل و آشور و مارلیک می شمارند نیز، کم ترین اثری نیافته ایم! هر تلاش و تالیف ملی و معتبر و بدون آلودگی خودی، درباره ی دوران هخامنشیان، که از دسترس ایران شناسی پر لجن موجود دور مانده باشد، به سادگی وقوع پوریم را در پایان دوران تسلط مشترک داریوش اول و خشایارشا و انهدام کامل هستی منطقه ی ما را در یک توطئه ی خوفناک یهودیان، اثبات می کند در حدی که پس از آن حادثه ی پلید، آثار و علائمی از هستی ساده ی انسانی نیز در سراسر شرق میانه ی تابناک پیدا نمی کنیم.

اینک مسلم است که گفت و گوی ملی و ناوابسته در تاریخ هخامنشیان و جست و جوی باستان شناختی از آن دوران، بیش تر به فیض خواه ها و کم تر به آجرلوها نیازمند است.   

 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه ششم دی 1384 و ساعت 0:28 
 
 
 http://wwww.naria.ir/view/1.aspx?id=40
 
 
 
 
 
افزوده شده در ۹ نوامبر ۲۰۱۲ 
تغییر نام از «به نعل و به میخ» به «به نعل و به میخ-دزدی ادبی و علمی از نوشته های دیگران و دروغ علمی» 
 
 

 

متن از نوار پیاده شده توهین مدعیان ایرانشناسی؛مرکز گفتگوی تمدنها  

 

سراسیمگی به اصطلاح اساتید- اتهام زنی و فحاشی و توهین به حقیقت  

  

ردیه ای بر شاهنامه فردوسی،حکیم ابوالقاسم طوسی به زبان فارسی دری

  

بابک خرمدین و افسانه قدرت ترکها در برابر خلفای عباسی بغداد، عراق 

  

درماندگی دانشگاه شیکاگو، پرآوازه ترین مرکز ایران شناسی 

 

  ملا نصرالدین هایی در کار معرفی تمدن ایران باستان!!! بخش اول (بررسی اصالت نامگذاری "خلیج فارس" یا "خلیج العربی" بر خلیج واقع در جنوب ایران)  

 
  
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد